مهرمیهن | رسانه ی فرهنگ ایران

شاهنامه ، شناسنامه ی ایرانیان

بر این نامه بر سال ها بگذرد  
همی خواند آن کس که دارد خرد
نگه کن که این نامه تا جاودان
درفشی بود بر سر بخردان
ازو هر چه اندر خورد با خرد
دگر بر ره رمز، معنی برد
هر آنکس که دارد هُش و رأی و دین
پس از مرگ بر من کند آفرین
«حکیم ابوالقاسم فردوسی»

در چند سال اخیر، گرامیداشت فردوسی و شاهکار ادبی وی «شاهنامه»، در گاهنامه ی فرهنگی کشورمان جایگاهی یافته است. هر سال در روز بیست و پنجم اردیبهشت و کلاً در هفته ی آخر این ماه یادمان هایی برای این شاعر بزرگ و ملی برپا می شود و برپا دارندگان این یادمان ها می کوشند تا با اجرای سخنرانی، نقالی و برنامه های موسیقی، زوایای مختلف رویکرد شاعر را کاوش نموده و علل و زمینه های گرایش شاعر به منظوم ساختن حماسه های شاهنامه را مورد بررسی قرار دهند.

در بررسی های تاریخی از زمینه ها و علل گرایش شاعر به منظوم ساختن حماسه ها، بیشترین مباحثی که توجه و رهیافت های رایج فعالین عرصه ی شاهنامه را به خود اختصاص داده است. روایت مربوط به توافقات مالی شاعر با محمود غزنوی و بد قولی شاه ترک تبار و کوتاهی وی در پرداخت حقوق شاعر است که نخستین بار به وسیله ی مستشرقین غربی همچون «ژول موله» اشاعه یافته و توسط مریدان آن ها پیگیری و رواج یافته است.

اینجانب ضمن مذموم دانستن این دیدگاه منحط که پر شکوه ترین سند هویت مستقل ملی و فرهنگی یک جامعه ی دیرپا را حاصل یک معامله ی اقتصادی معرفی می کند، می کوشم تا در مسیری کاملاً متفاوت از دیدگاه مذکور، ضمن بررسی های تاریخی مربوط به شرایط سیاسی، فرهنگی و اجتماعی حاکم بر کشور، در دوران ظهور فردوسی و تنظیم منظومه ی شاهنامه، و نیز کنکاش در ماهیت حماسه ها، به درک منطقی از علل و ماهیت رویکرد فردوسی در منظوم ساختن حماسه های خدای نامک و ارائه ی آن ها در سیمای شاهنامه بپردازم. این بررسی را با طرح این پرسش آغاز می کنم که آیا خلق شاهنامه نتیجه ی منطقی یک معامله ی اقتصادی و کوششی در کسب درآمد بیشتر از سوی شاعر بوده است یا از بطن احساس مسئولیت وی نسبت به فرجام میهن خویش و نگرانی او از روند فروپاشی وحدت جامعه ی ایرانی و خدشه دار شدن هویت مستقل آن برخاسته است. ؟

می دانیم که فردوسی، در دورانی به عرصه ی تکاپوهای فرهنگی رایج در کشورمان پای گذارد که وحدت جامعه ی ایرانی بر اثر رواج رقابت های سیاسی و نظامی دولت های محلی و اشراف قدرت طلب ایرانی در معرض فروپاشی قرار گرفته بود. در این دوران، هر گوشه از کشور، عرصه ظهور و قدرت یابی مدعیانی گردیده بود که در سودای حاکمیت بر سراسر کشور، امنیت و ثبات زندگی ایرانیان را خدشه دار ساخته بودند. در این دوران دولت های محلی «طاهریان»، «صفاریان»، «سامانیان»، «آل زیار»، «آل بویه» و .... و نیز اشراف قدرت طلبی همچون «افشین» حاکم «اسروشنه»(در شمال شرق ایران)، «مازیار»(اسپهبد مازندران)، «بابک» و ... با هدف توسعه ی جغرافیای حاکمیت خود، ضمن برپایی رویارویی های خسارت بار نظامی با یکدیگر، راه تاراج جان و مال جوامع ساکن در حوزه های جغرافیایی حاکمیت رقبا را در پیش گرفته بودند. هرج و مرج ناشی از این رقابت ها، به عناصر سلحشور و ترک تباری که به عنوان برده به خدمت نیروی نظامی مدعیان درآمده بودند، این امکان را داده بود تا با استفاده از توان سلحشوری خود، بر دامنه ی رقابت های نظامی بین مدعیان قدرت در کشور افزوده و به تدریج با استفاده از ضعف دولت ها و مدعیان مذکور و رواج نومیدی جامعه از تداوم حضور قدرتمندانه و توسعه طلبانه ی آن ها، ضمن تشکیل دولتی جنگ سالار در شمال شرق ایران، به توسعه ی روز افزون جغرافیای حاکمیت خود پرداخته و چشم انداز نگران کننده ای از سلطه ی خویش بر سراسر ایران زمین را فرا روی جوامع ایرانی قرار دهند. رواج محوریت شاخصه های فرهنگی عربی(زبان و خط) در مناسبات فرهنگی و اجتماعی جامعه ی ایرانی، نیز که از فردای حضور فعال و مسلط اعراب بر ایران آغاز شده و به کم رنگ شدن جایگاه شاخصه ها و ارزش های فرهنگی و اجتماعی اصیل ایرانیان و خدشه دار شدن هویت ملی و فرهنگی آن ها انجامیده بود، مزید بر علت شده و به نگرانی و احساس خطر رهبران فکری جامعه ی ایرانی نسبت به فروپاشی استقلال سیاسی و زوال هویت مستقل فرهنگی خویش، دامن زده بود. حاکمیت این شرایط نگران کننده بر زندگی ایرانیان و واکنش آن ها نسبت به این روند خسارت بار، زمینه ساز برپایی نهضت استقلال طلبانه ای در نزد جوامع ایرانی شده بود، که با عنوان نهضت «شعوبیه» در تاریخ کشورمان شناخته شده است. این نهضت که عمدتاً در حوزه های فرهنگی و اعتقادی برپا گردید. در دو سوی فلات ایران و در سرزمین هایی که به واسطه ی مجاورت با حوزه های جغرافیایی نفوذ و اقتدار بیگانگان عرب و ترک، بیشترین مصائب ناشی از حضور مسلط و تهدیدات بیگانگان مذکور را تجربه می کردند، از عمق و گستردگی بیشتری برخوردار بود.

در جنوب غربی فلات ایران، کوشش ایرانیان در تقویت مبانی تمایز هویت خویش نسبت به خلافت عربی ، با کامیابی دولت محلی و ایرانی تبار آل بویه در تسخیر بغداد و تسلط دولت مذکور بر نهاد خلافت، شدت گرفت و در پی آن نهضت فرهنگی و اعتقادی گسترده ای در این منطقه بر پا گردید که بر محور احیاء ارزش ها و شاخصه های فرهنگی دیرپای ایرانیان در قالب اصول اعتقادی اسلامی قرار داشت و به ارائه ی الگوی متفاوتی از اسلام، منطبق بر شخصیت فرهنگی جامعه ی ایرانی، که «تشیع» خوانده شد، انجامید،

مقارن با این دوران، در شرق و در ایالت خراسان، که از دیرباز و در پی رواج تهاجمات نظامی قبایل تمدن ستیز شرقی از ماوراء النهر، کانون مقاومت و مبارزات استقلال طلبانه ی جامعه ی ایرانی بر علیه مهاجمین مذکور بشمار می آمد، رهبران فکری منطقه با احساس خطر نسبت به حاکمیت عناصر بدوی و تمدن ستیز ترک بر منطقه و روند روز افزون خدشه دار شدن هویت مستقل ملی و فرهنگی جامعه ی ایرانی، تنها راه بازیابی تمایز مدنی و هویت مستقل ملی جامعه ی خویش از معرض نفوذ و سلطه ی بیگانگان را در نوسازی ارزش های فرهنگی و اجتماعی برجای مانده از عهد باستان و اشاعه ی دوباره ی این ارزش ها در بین جوامع از هم پاشیده ی ایرانی دانسته و در این راه کوشیدند.

در قرون سوم و چهارم هجری، ظهور دانشمندان و شاعران بزرگ در منطقه ی خراسان و ماوراء النهر، که از رواج نگرانی ها و آرمان های استقلال طلبانه ی رایج در منطقه حاصل شده بود، حوزه ی شعر و ادب را به پویاترین و فعال ترین عرصه ی تکاپوهای شعوبی در کشور مبدل ساخته بود. این امر با ابتکار رودکی و تعدادی از نویسندگان و شعرای شعوبی در جمع آوری و بازیابی روایات حماسی رایج در عهد باستان و نگارش متون و اشعار به زبان فارسی آغاز گردید و در پی آن بخشی از روایات حماسی مذکور که در مجموعه ی روایات موسوم به «خوتای نامک» یا خدای نامه برجای مانده و با باورها و آرمان های استقلال طلبانه ی شعوبیه همسویی داشتند، در رساله های جدیدی، به صورت منثور و منظوم، ارایه شده و در جامعه اشاعه یافتند.

در اینجا لازم می دانم که پیش از پرداختن به حماسه های مذکور، به علل رواج حماسه و حماسه سرایی در روند حیات چند هزار ساله ی جامعه ایرانی بپردازم.

گرایش به حماسه را از نشانه های بارز جوامع قبایلی و نانویسا می دانند و جامعه ی ایرانی که در تداوم روند حرکت تکاملی قبایل مهاجر آریایی و با تکیه به ارزش های اعتقادی و فرهنگی قبایل مذکور شکل گرفته است، از دیرباز از این ویژگی برخوردار بوده است. در کتاب خود «تاریخ تحولات اجتماعی ایران ـ عهد باستان» مشخص نموده ام که قبایل آریایی، از همان آغاز، همچون دیگر قبایل بیابانگرد و کوچرو، در جرگه ی جوامع نانویسا و متکی به فرهنگ شفاهی قرار داشته و محرومیت خود از فن نگارش و ثبت خاطرات قومی را با طرح اساطیر جبران می نمودند. بر اساس این تدبیر، قبایل مذکور برای حفظ خاطره ی قومی خود نسبت به تحولات و تطورات سرنوشت سازی که اساس زندگی آن ها را دگرگون ساخته بودند، به اساطیر اعتقادی(دینی) متوسل شده و کوشیدند تا خاطره ی تاریخی این تحولات سرنوشت ساز و عوامل برپا دارنده ی آن را ـ که عمدتاً به اعتبار نوع زندگی چادرنشینی و بیابانگردی رایج در نزد این قبایل، از ماهیت پدیده های طبیعی برخوردار بودند ـ در لوای روایات اساطیری مربوط به مبارزات بین دو نیروی ماوراء الطبیعه و فرا انسانی خیر و شر، زنده نگاه دارند. بر اساس این اساطیر، جهان هستی عرصه ی حضور پدیده های طبیعی متنوعی دانسته می شد، که بنا به نقش آفرینی و تأثیر گذاری بر زندگی قبایل مذکور به دو گروه متضاد خیر و شر یا سودمند و مخرب تقسیم می شدند. در اساطیر مذکور، پدیده های مفید و حیات بخش در طبیعت، همچون خورشید، رودهای پر آب، ابرهای باران زا و .... ـ که با ایجاد آبسالی، سرسبزی و غنای مراتع، وفور منابع تغذیه و ..... نقشی مفید و سازنده در تداوم روند حیات قبایل مذکور و تأمین نیازهای اساسی آن ها ایفا می نمودند ـ  در سیمای ابر قهرمانان قدسی خیر، با پدیده های مخرب طبیعت چون آتشفشان، زلزله، سیلاب، طوفان خشکسالی، یخبندان، طوفان های مسموم کننده و ..... ـ  که در لوای هیولاهای مخرب و شر، اساس زندگی قبایل مذکور را در معرض تهدید قرار می دادند ـ به مبارزه ای بی پایان با یکدیگر بر می خاستند. به زعم انسان قبایلی تبار آریایی، شرایط حاکم بر زندگی وی در چهره های متضاد، از جمله وفور نعمت یا قحطی، آبسالی یا خشکسالی، سلامتی یا بیماری و ...... جلوه های همین مبارزات به شمار می آمدند.

اساطیر در روند تحولات و تطورات دینی و فرهنگی جامعه و کامیابی های مدنی آن دچار دگرگونی شده و به ویژه در پی گذر جامعه به عصر تکامل یافته و مترقی تر زندگی و به تبع آن دگرگونی در مبانی اعتقادی آن، همپای کم رنگ شدن یا زوال ارزش های رایج در اصول اعتقادی دین منسوخ شده، از جایگاه قدسی و ماوراء الطبیعه خویش در حوزه ی مبانی دینی فرو افتاده و به عنوان حماسه های ملی به ثبت تاریخی تحولات و سنت های حاکم بر شخصیت ملی جامعه می پرداختند. در این تحول دینی و فرهنگی، قهرمانان اساطیری که نُماد پدیده های طبیعی سرنوشت ساز در زندگی قبایلی دانسته می شدند، جای خود را به پهلوانانی که الگوی حماسی جامعه و نُماد آن بشمار می آمدند، می دادند. این تطورات به ویژه در پی تحول عمیق در زندگی قبایل مهاجر آریایی به شرق فلات ایران و گرایش آن ها به یکجا نشینی و در پی آن ظهور «اشو زرتشت» و جایگزین شدن آیین مزدیسنا به جای آیین سلحشورانه ی جوامع مذکور در دوران زندگی قبایلی آن ها، به شکلی بارز تحقق پذیرفته و به دگردیسی در اساطیر دینی رایج جوامع آریایی و تبدیل آن ها به حماسه های سلحشورانه ی رایج در حوزه ی فرهنگ جوامع تازه یکجا نشین شده ی مذکور انجامید.

*****

اشارات تاریخی موجود، پیشقراول نهضت ترجمه و تدوین حماسه های خدای نامه را یکی از اسپهبدان خراسان معرفی کرده اند. وی، بنا به این اشارات، بخشی از حماسه های مذکور را جمع آوری و ترجمه نموده و در کتابی با عنوان «شاهنامه ابو منصوری»، که به صورت منثور نگاشته شده بود، ارایه نمود، لیکن این شاهنامه به سبب عدم تطابق با شاخصه ی فرهنگی ایرانیان ـ که بر محور تکیه بر سنت شفاهی و عدم گرایش به کتابت در انتقال و حراست از آثار فرهنگی قرار داشت ـ نتوانست در افکار عمومی جامعه جایگاه معتبری برای خود دست و پا کند و همین امر شعرای خراسانی فعال در نهضت شعوبی را بر آن داشت تا ضعف تاریخی جامعه ی خود در استفاده از فن کتابت را با استفاده از جذابیت های شعر ـ که در فرهنگ های شفاهی به عنوان تنها ابزار مناسب برای حفظ مطالب در حافظه ی قومی دانسته می شد ـ و به نظم درآوردن حماسه های مذکور جبران نمایند.

یکی از نخستین شعرای فعال در منظوم ساختن روایات حماسی خدای نامه، «مسعودی مروزی» بود که مجموعه ی اشعار خود را با عنوان «شاهنامه مسعودی» ارائه نمود.(از این شاهنامه در حال حاضر، تنها چند بیت آن در دسترس است). پس از وی «دقیقی طوسی» شاعر بزرگ دربار محمود غزنوی کوشید تا این رسالت را به انجام رساند، لیکن در حالی که تنها هزار بیت از یکی از روایات مذکور(گشتاسب نامه) را سروده بود، توسط غلام خویش به قتل رسید و این واقعه سرآغاز شکل گیری دوران پرشکوهی از ادب فارسی گردید که با ظهور «ابوالقاسم فردوسی» همشهری دقیقی و کوشش موفق و غرور آفرین وی در به انجام رساندن کار نیمه تمام مانده دقیقی آغاز گردید.

متن حماسه هایی که از سوی فردوسی، و البته احتمالاً با یاری راویان شاهنامه، از جمله «ابو دلف»، که بنا به گزارش «نظامی سمرقندی» در کتاب «چهار مقاله»، به عنوان راوی مخصوص شاعر به استخدام وی درآمده بود، برگزیده شده و مورد استفاده قرار گرفته اند، ضمن آن که تطابق آرمان ها و واکنش های وی با ارکان اعتقادی نهضت استقلال طلب شعوبیه را به نمایش می گذارند. آرمان شاعر در برپایی تمدنی پرشکوه، تکامل یافته با ساختارها و نهادهای توسعه یافته در این سرزمین را به تصویر می کشند. در این حماسه ها ضمن آن که به روند تاریخی مجاهدات مستمر جامعه ی ایرانی بر علیه متجاوزین و عوامل سلطه گر و مردم ستیز پرداخته می شود، در عین حال از اشاعه ی فرهنگ توسعه یافته ای در جامعه ی مذکور سخن گفته می شود که در آن پیشرفته ترین و تکامل یافته ترین ارزش ها و مکارم اخلاقی، در چهره ی مبارزات حماسی الگوهای جامعه ی مذکور با مظاهر پلیدی و عناصر بازدارنده و ضد بشری، ترویج و تقویت می گردند.

در این حماسه ها، پهلوانان که نُماد حیات اجتماعی و الگوی پنداری، گفتاری و کرداری آحاد جامعه ی ایرانی بشمار می آیند، مداوماً با نیروهای پلیدی که آن ها را در دو جبهه ی درونی و بیرونی مورد تهدید قرار می دهند، به مبارزه بر می خیزند.

جبهه ی درونی، عرصه ی گسترده ی مبارزه ی عنصر ایرانی با نیروهای پلیدی و اهریمنی است که در ضمیر و منش وی نهفته و او را از رسیدن به کمال انسانی باز می دارند. این مبارزات در لوای پندار، گفتار و کردار حماسی پهلوانان و مقابله ی آن ها با عوامل بازدارنده ای که خصایل و خصوصیات مخرب نهفته در باطن آدمی را تشکیل می دهند و به صورت نفس اماره، دروغ و بد عهدی، حسادت، مکر و حیله و ..... جلوه گر می شوند، صورت می پذیرند. قیام «فریدون» بر علیه «ضحاک» که خصایل اهریمنی نفس اماره، سلطه جویی و انسان ستیزی را جلوه گر می سازد، پایمردی «سیاوش» در مقابله با هجوم گسترده ی هوس و فریبندگی، و در نهایت به مسلخ رفتن وی برای تداوم ارزش های متعالی انسانی ..... و حماسه های «هفت خوان» که به مجاهدات «اسفندیار» و «رستم» بر علیه عوامل دیو سیرت و بازدارنده ای که در ضمیر انسانی نهفته و مانع از دست یابی شخص به کمال انسانی می گردند، اختصاص دارد، جملگی نمودار آرمان شاعر در ترویج والاترین ارزش ها و کرامت انسانی در شخصیت و رویکردهای جامعه ی خویش بشمار می آیند.

جبهه ی بیرونی فرا روی قهرمانان حماسی ایرانیان، تلاش و جانفشانی های آن ها در ایجاد شرایط کامیابی های مدنی جامعه، و نیز مبارزات سلحشورانه ی آن ها با دشمنان و عوامل تهدید کننده ی استقلال و مدنیت جامعه ی ایرانی را به تصویر می کشند.

حماسه های مربوط به نبرد رستم با پهلوانان بیگانه ی متجاوز و تهدید کننده ی استقلال این سرزمین، همچون افراسیاب تورانی، حماسه های مربوط به پادشاهان اساطیری پیشدادی و کیانی، که یادمان کامیابی های جامعه ی ایرانی در کسب تکامل مدنی و دست یابی به ساختارها و نهادهای تکامل یافته ی سیاسی و اجتماعی(کامیابی در کسب فنون کشت گیاهان و اهلی کردن دام، کشف آتش، خانه سازی، برپایی طبقات و  استقرار دولت و قانون و ....) دانسته شده اند و نیز به ویژه حماسه ی مربوط به قیام کاوه بر علیه ضحاک، که پر شکوه ترین و غرور انگیز ترین روایت دست یابی جامعه به آزادی و رهایی از زیر یوغ ظلم و استبداد بشمار می آید، جملگی نبوغ فردوسی و دیگر احیاء کنندگان حماسه های مذکور و کوشش آن ها در اشاعه ی روح استقلال طلبی در بین جامعه ی فروپاشیده و پر هرج و مرج ایرانی در آن دوران و ترغیب آن به بازیابی استقلال برباد رفته و هویت خدشه دار شده ی خویش از معرض سلطه ی بیگانگان را به نمایش می گذارند.  

در میان این حماسه ها، روایت قیام کاوه بر علیه ضحاک، به واسطه ی نمایش پر شکوه روح ظلم ستیزی و آزادگی یک جامعه از اهمیت والایی برخوردار است. در این حماسه، در روایتی هشدار گونه از اقتدار نامحدود «دین یار ـ شهریار» ایرانی با نام جمشید و گرایش منطقی حاکمیت مطلقه ی وی به گزافه طلبی سخن به میان می آید. در حماسه ی مذکور، این اقتدار نامحدود که در لوای حمایت فره ایزدی و رهبری دوگانه ی دینی و سیاسی به نمایش در می آید، پادشاه مذکور را به ورطه ی طرح ادعای خدایی می کشاند و در نهایت جامعه ی به جان آمده از ظلم و ستم وی را بر آن می دارد تا حتی به بهای شرمندگی ناشی از تن در دادن به سلطه ی نیروهای بیگانه بر جان و مال خویش، بر علیه پادشاه آشنا قیام نموده و جایگاه وی را به حاکمی بیگانه، که ضحاک خوانده شده است، بسپارند. البته این حاکم بیگانه نیز تحت تأثیر حاکمیت سنت های پدرسالارانه در مناسبات رایج جامعه و با استفاده از ضعف تاریخی ایرانیان در واگذاری اختیارات و حقوق انسانی خویش به نیروهای حاکم و تن در دادن به حاکمیت های نامحدود و مستبد، بر اریکه ی قدرت تکیه زده و پس از چندی،  بنا به ماهیت حکومت های مطلقه، راه قدرت طلبی و فزون خواهی را در پیش می گیرد.

در حماسه ی مذکور، اعمال و اهداف شیطانی ضحاک در سیمای دو مار که از مغز جوانان تغذیه می کنند، بر دوش حاکم مذکور سنگینی می کنند. اشاره به مغز جوانان به عنوان تنها خوراک مارهای بر آمده بر دوش ضحاک، کنایه از تضاد تاریخی و مداومی است که همواره بین حاکمیت های استبدادی و مطلقه با تفکرات اصلاح طلبانه و شخصیت حق طلب و مبارز نهفته در نیروی جوانی برقرار بوده است و از آن جا که هر حاکمیت مستبد و زیاده خواه همواره از قدرت تفکر، نوجویی و پویایی جوانان در هراس بوده و احساس خطر می کند، بالطبع برای تثبیت و توسعه ی جایگاه خدایگانی خود راهی جز نابودی مغزها و سرکوب نیروی روشنفکر و مبارز جوانان فرا روی خود نمی بیند.

****

فردوسی در گام نخست رسالت خویش در احیاء هویت مستقل خدشه دار شده ی جامعه ی خود، برای حفظ خاطرات تاریخی جامعه ی ایرانی نسبت به تحولات عظیم و سرنوشت سازی که در روند حیات و تکامل مدنی خویش پشت سر گذارده بود، به حماسه های تاریخی مربوط به دوران منسوب به پادشاهی پیشدادیان و سپس کیانیان می پردازد. در حماسه های پیشدادی، هر یک از ادوار حیات اجتماعی جامعه، از دوران شکل گیری جامعه ی ایرانی تا عصر کامیابی ایرانیان در برپایی نخستین حکومت های ملی خود، در قالب سلطنت یک پادشاه و تکاپوهای حماسی وی به تصویر کشیده شده اند. این زنجیره از روایات مربوط عهد ظهور کیومرث آغاز می شود و تا عهود مربوط به سلطنت سیامک، فرواک، زو، هوشنگ، تهمورث، جمشید و در نهایت فریدون، ادامه می یابد. در این روایات «کیومرث»(گئو مرثنه = انسان میرا) نخستین بشر و نماد ظهور قبایل آریایی معرفی می شود. سیامک فرزند و جانشین وی، به نشانه ی پشت سر نهادن دوران پر مصیبت ناشی از اشغال زمین توسط یخبندان و کمبود شدید نیازهای قبایل مذکور در تغذیه، با دیو سرما می جنگد و در این راه کشته می شود.

پس از دوران های تاریخی ـ حماسی مربوط به سلطنت سیامک و فرواک، عهد منسوب به هوشنگ آغاز می شود. در حماسه، هوشنگ نماد کامیابی های مدنی گسترده ی ایرانیان دانسته شده است. بنا به متن حماسه، وی ضمن کشف آتش، به رموز کشت دانه های غذایی و اهلی کردن دام های مفید دست یافته و در اختیار مردم خود قرار می دهد. فردوسی در اشاره به کامیابی هوشنگ در کشف رموز دانه های غذایی می گوید:

چـو آگـاه مـردم بر آن بـرفـزود

پراکنـدن تخم و کـشت و درود

بسیجید؛ پس هر کسی نان خویش

بورزید و بشناخت سامان خویش

و در رابطه با اهلی کردن دام های مفید توسط وی آورده است:

جدا کرد، گاو و خر و گوسفند

به ورز آورید، آن چه بُد سودمند

بر اساس حماسه، برپایی قانون و رواج یکجانشینی و بنای خانه های مسکونی مقارن با همین ایام و با ابتکار همین پادشاه تحقق یافته است و هوشنگ به واسطه ی همین نقش اساطیری خویش در آشنا ساختن جامعه ی ایرانی با بنای سکونت گاه های تازه، «هئو شینگه» به معنای خانه ی خوب، یا به قول «یوستی» ایران شناس مشهور آلمانی «کسی که منازل خوب فراهم ساخت» نامیده شده است.

پس از دوران هوشنگ، عصر سلطنت «تهمورث»(تخمو اوروپ) آغاز می گردد. این دوران به مبارزات ایرانیان با سلحشوران ساکن در شمال ایران اختصاص دارد. این روایت حماسی که کاملاً با تحولات سیاسی و نظامی عهد ورود قبایل مهاجر آریایی به داخل فلات ایران و مقاومت جوامع «تپور» ساکن در شمال کشور (طبرستان = مازندران کنونی) در برابر آن ها تطابق دارد، در نهایت با پیروزی تهمورث و به بند کشیدن تپورها توسط وی پایان می یابد.

عهد جمشید، عصر پرشکوه تسلط قبایل آریایی بر ایران و برپایی نخستین حکومت آریایی در این سرزمین است. جمشید نماد پادشاهی است، پادشاهی دارای فره ایزدی. یعنی تحت حمایت یزدان پاک. وی به اعتبار دارا بودن فره ایزدی، «دین یار ـ شهریار» است، یعنی هم حکومت سیاسی دارد و هم حکومت دینی. این روایت ریشه ها و قدمت نظام مبتنی بر حاکمیت «دین یار ـ شهریار» ی را که ما اینک به صورت نظام حکومتی «ولایت فقیه» تجربه می کنیم، نشان می دهد.

جمشید تحت تأثیر اقتدار و حاکمیت دوگانه و نامحدود دینی و سیاسی خود، آن چنان بر جان و مال آحاد جامعه تسلط می یابد که خودکامگی پیشه می کند و هوس خدایی در وجودش شعله می کشد و در نهایت مردم را ناچار می سازد که تا برای رهایی از شر وی به بیگانه ای چون ضحاک روی آورند و شرمندگی ناشی از رفتن به زیر یوغ بیگانه را به فلاکت زندگی تحت حاکمیت خودکامه ی آشنا ترجیح دهند.

از حماسه ی مربوط به سلطنت ضحاک و فرجام وی کمابیش آگاهی داریم. این حماسه که یادآور واقعه ی قیام کورش بر علیه «آستیاگ» آخرین پادشاه خاندان بابلی ـ کاسی حاکم بر دولت ماد است، با ظهور فریدون و کامیابی وی در قیام بر علیه ضحاک و در نهایت سرنگون ساختن حاکم بیگانه و سفاک مذکور و به بند کشیدن وی پایان می پذیرد.

کوشش فردوسی در حفظ خاطره ی تاریخی تحولات سیاسی و اجتماعی جامعه ی خویش، با ارائه ی روایات منسوب به ادوار کیانی، اشکانی و ساسانی ادامه می یابد، به این امید که جامعه ی مذکور بتواند با بهره مندی از تجارب تاریخی و آگاهی از فراز و نشیب های حاکم بر زندگی نسل های پیشین خود، مسیر تکامل مدنی و کامیابی های خویش در حوزه های مختلف زندگی را با آگاهی و اطمینان بیشتری پشت سر گذارد.

دیگر وجه کوشش فردوسی در بازیابی اعتماد به نفس از دست رفته ی جامعه ی ایرانی در دوران سلطه ی فرهنگ عربی و تیغه ی شمشیر ترکی بر سرنوشت ایران، به سعی وی در احیاء هویت مستقل ملی جامعه ی ایرانی و ارزش های حاکم بر آن اختصاص دارد. وی با استفاده از تجارب گسترده و متنوعی که جامعه ی ایرانی در طول تاریخ حیات چند هزار ساله ی خویش کسب کرده بود، به ارایه ی الگوهای پهلوانی متعددی، که هر یک از ویژگی مستقل مبتنی بر تجارب، ساختارها، آرمان ها و الزامات جامعه ی ایرانی برخوردار هستند، پرداخته و این امکان را در اختیار جامعه ی مذکور قرار می دهد تا با گزینش الگوهای حماسی مرتبط و منطبق با شرایط و الزامات زندگی خود و پیگیری رویکردهای الگوی مذکور، به اعتماد به نفس لازم برای دست یابی به آرمان های متعالی خویش دست یابد.

ابتکار فردوسی در ارائه ی جایگاه پررنگ و محوری به رستم در حماسه ها و معرفی وی به عنوان الگوی آرمانی جامعه ی ایرانی، ریشه در همین شرایط و الزامات تاریخی حاکم بر زندگی جامعه ی ایرانی در دوران مقارن با عصر زندگی وی و کوشش او در گزینش الگوی حماسی منطبق با شرایط و الزامات زندگی در عصر خویش دارد.

همان گونه که اشاره کردم، در قرون سوم و چهارم هجری، کشور تحت تأثیر تهاجمات غارتگرانه ی قبایل ترک تبار شرقی و نیز رواج رقابت های سیاسی و نظامی اشراف مدعی قدرت به بی ثباتی و ناامنی سیاسی و اجتماعی مبتلا گردیده بود. اشاعه ی دیدگاه های فرهنگی و اعتقادی متنوع و رقابت ها و دشمنی های پیروان دیدگاه های مذکور نیز بر دامنه ی تضادها و به تبع آن ناامنی و هرج و مرج در زندگی ایرانیان افزوده بود، و قرمطی کشی به یکی از جلوه های رایج در مناسبات اجتماعی و فرهنگی جامعه مبدل گردیده بود.

در چنین شرایطی منطقی بود که فردوسی بنا به آرمان خویش در بازیابی هویت مستقل ملی جامعه ی خویش، دو عامل بیگانه ستیزی و مقابله با نوآوری و پویایی را به عنوان اولویت زندگی در دوران مذکور مطرح ساخته و با محور قرار دادن رستم الگوی سلحشوری به عنوان نُماد جامعه ی ایرانی و نیز گزینش دو رویکرد بیگانه ستیزی و مقابله با نوآوری و پویایی به عنوان بارز ترین رسالت الگوی مذکور، در صدد ترغیب جامعه ی ایرانی به پیگیری تدابیر مبتنی بر حراست از استقلال کشور و پایان دادن به هرج و مرج و بی ثباتی رایج در زندگی خود برآید.

بر اساس همین تدبیر هوشمندانه بود که شاهنامه به عنوان شناسنامه ی جامعه ی ایرانی و «رستم» پهلوان سلحشور و دشمن ستیز نیز به مثابه الگوی برجسته و متمایز مرد ایرانی مطرح گردید. الگویی که تحت تأثیر الزامات و اولویت های زندگی جامعه ی ایرانی در قرون سوم و چهارم هجری، رسالت تاریخی مبارزه بر علیه متجاوزین بیگانه و عوامل بر هم زننده ی نظم و امنیت زندگی جامعه را، که همواره در طول تاریخ چند هزار سال مهم ترین دغدغه جامعه ی ایرانی، در رابطه با حفظ هویت مستقل ملی خویش به شمار می آمده است، بر عهده گرفت.

پیش از این در سخنرانی خود پیرامون هویت ایرانی و نیز مقالات خود در این رابطه، به نقش تاریخ تحولات سیاسی و اجتماعی ایران در دوران باستان در شکل گیری شاخصه های هویتی بازدارنده ی مبتنی بر رواج روحیه ی تحول گریزی و نو ستیزی در شخصیت ملی جامعه ی ایرانی اشاره کرده ام.

ایران به واسطه ی جغرافیای خاص خود، به عنوان پل ارتباط شرق و غرب، همواره و در طول تاریخ حیات خود، از سوی قبایل بدوی و مهاجم شرقی مورد هجوم قرار داشته و یا از سوی همسایگان و رقبای ساکن در غرب این سرزمین تهدید می شده است. پراکندگی و تنوع جغرافیایی در داخل کشور نیز زمینه ساز رواج مستمر ناامنی های سیاسی و اجتماعی در داخل کشور بوده و همین معضلات هرگز اجازه ندادند تا جامعه ی ایرانی بتواند از امنیت و ثبات لازم برای پیگیری تکاپوهای تکامل جویانه ی مبتنی بر تفکر و تعقل بهره گیرد. این شرایط نامطلوب و غیر قابل اتکاء به تدریج و بر اثر حجم گسترده ی تجارب عمدتاً تلخی که سراسر تاریخ سه هزار ساله ی حیات جامعه ی مذکور، به ویژه قرون اولیه ی اسلامی، را در بر می گیرند، موجب شکل گیری شخصیت ملی کاملاً متمایزی برای جامعه ی ایرانی گردیده است که از وجوه بارز آن می توان به دو اصل بازدارنده ی تفکر گریزی و تعامل ستیزی اشاره نمود. این ویژگی ها را می توان به روشنی در شخصیت رستم الگوی جامعه ی ایرانی سراغ گرفت. رستم در حماسه های مربوط به خود، از دو رسالت بارز کوشش در حراست از مرزهای کشور و حفظ شرایط موجود برخوردار است و در انجام رسالت خویش با هر پدیده ای که امنیت و ثبات متزلزل حاکم بر زندگی در ایران را بر هم بزند به مبارزه بر می خیزد و در این راه حتی فرزند خویش، «سهراب» را که نماد پویایی دانسته می شود و نیز «اسفندیار»، فرزند پادشاه «گشتاسب»، را که الگوی نوآوری بشمار می آید و به اعتبار گرایش به آیین نوین مزدیسنا، بدعت گذار دانسته شده است، به قتل می رساند. تا به این طریق از ایجاد هرج و مرج و ناامنی ناشی از رواج دگر اندیشی در جامعه ممانعت به عمل آورد. کشته شدن و یا قربانی شدن پهلوانان جوان به دست همتای پیر خود، که در روایات حماسی «رستم و سهراب»، «رستم و اسفندیار» و «شهادت سیاوش» آورده شده اند، معنایی جز مقاومت تاریخی عنصر ایرانی در برابر دگر اندیشی و نو آوری ندارند. این ویژگی مذموم که از جبر جغرافیای این سرزمین و اولویت مبتنی بر حفظ استقلال سیاسی و وحدت اجتماعی جامعه ی پریشان مذکور شکل گرفته است، در شخصیت جامعه ی ایرانی نهادینه شده است، به بخشی اجتناب ناپذیر از رویکردهای سیاسی و اجتماعی جامعه ی ایرانی مبدل گردیده است.

پیش از این اشاره کردم که بخش اعظم تاریخ این سرزمین به تهاجم مستمر و مخرب بیگانگان به این سرزمین و مقاومت های عمدتاً نافرجام جامعه ی ایرانی در برابر این تهاجمات اختصاص دارد. این روند تلخ و بی پایان، در مرور زمان موجب گردیده است که جامعه ی ایرانی به نوعی خصلت بیگانه ستیزی و گرایش به عدم تعامل در مناسبات بین الملل و مرد سالاری در روابط اجتماعی و فرهنگی خویش مبتلا گردد. این ویژگی ها که در روایات مربوط به پهلوانی های رستم  و بیگانه ستیزی مداوم وی به نحو بارزی جلوه گر می باشند، در حالی بروز یافته اند که بنا به مستندات تاریخی موجود، شخصیت مستقل ملی جامعه ی ایرانی و ارزش های اعتقادی، فرهنگی و اجتماعی رایج در آن، از بطن همین تعامل با جوامع دیگر و داد و ستد های رایج در این مناسبات شکل گرفته است.

نخستین تجربه در تعامل با بیگانگان، بنا به مستندات تاریخی موجود، به عهد هخامنشیان و نفوذ گسترده ی ارزش های اعتقادی و مدنی جامعه ی متمدن بابل بر شخصیت جامعه ی ایرانی و اشاعه ی ارزش های آن در مناسبات فرهنگی و اجتماعی رایج در جامعه ی مذکور اختصاص دارد. رواج حجم گسترده ای از سنت های بابلی همچون سنت های مربوط به تعیین روز اول بهار به عنوان آغاز سال نو(نوروز)، در مبانی فرهنگی جامعه ی ایرانی ریشه در همین شرایط دارد.

این تعامل و تبادل در دوران مقارن با ظهور و حاکمیت اشکانیان، در قرون اولیه ی میلادی، باز هم تکرار گردید. در قرون اول میلادی، حضور مسلط یونانیان و فرهنگ هلنی رایج در بین آن ها، در حوزه ی جغرافیایی دولت یونانی تبار باکتریا، که ماوراء النهر و شمال خراسان، را در بر می گرفت، رونق بازرگانی بین ایرانیان و چین در این منطقه و به تبع آن حضور فعال و گسترده ی بازرگانان چینی در شهرهای پر رونق شرق ایران، و نیز همچنین مهاجرت های گسترده ی قبایل سکایی به منطقه و تشکیل دولت کوشانی در شرق ایران، شرق ایران به عرصه ی پر رونق مبادلات اقتصادی، فرهنگی و اجتماعی مبدل ساخته و این امکان را در اختیار جوامع از هم پاشیده و متفرق شده ی ایرانی قرار داد تا با گسترش مبانی مبادلات خویش با جوامع مذکور، به حوزه های اعتقادی و فرهنگی، از جلوه های فرهنگی جوامع مذکور در طراحی الگوهای حماسی و ارزش های منطبق با الزامات و آرمان های خویش مبنی بر بازیابی هویت مستقل ملی و فرهنگی خویش بهره برداری نموده و در مسیر تکامل و شکوفایی مدنی گام بردارند.

در این مبادلات، از یک سو، ارزش های اعتقادی مربوط به آیین میترائیسم، که از بطن آرمان ها و تکاپوهای استقلال طلبانه ی ایرانیان بر علیه تسلط سلوکیان شکل گرفته بود با انتقال به اروپا به آیین رسمی امپراتوری روم مبدل گردید، و از سوی دیگر، نیز تعمیق ارتباطات ایرانیان با یونانی تبارهای عضو دولت باکتریا (در ماوراء النهر) و نیز بازرگانان چینی و دولت سکائی تبار کوشانی در شرق، زمینه ساز آشنایی ایرانیان با الگوهای فرهنگی و اساطیر رایج در بین جوامع مذکور و بکار گیری الگوهای مذکور در جهت بازیابی شخصیت ملی فروپاشیده و ایجاد انگیزش لازم برای حضور فعال ایرانیان در مبارزات استقلال طلبانه بر علیه سلطه سلوکیان گردید.

آشنایی ایرانیان با حماسه های هلنی ایلیاد و ادیسه و تطابق الگوها و ارزش های نهفته در این حماسه ها با آرمان ها و الزامات فرهنگی و اجتماعی ایرانی، که به شکل گیری حماسه های ایرانی مشهور به «رستم و اسفندیار» و «هفت خوان» انجامید. و جذب حجم گسترده ای از روایات مربوط به تکاپوهای حماسی الگوهای چینی و بازیابی آن ها منطبق با شاخصه های هویت خویش، ، به ایرانیان فرصت داد تا با تعامل و اشاعه ی حماسه های مذکور در لوای حضور فعال و حماسه ای الگوهای ایرانی ، راه احیاء وحدت و یکپارچگی بر باد رفته و هویت مستقل ملی خدشه دار شده ی خویش را در پیش گیرند.

«کویاجی» محقق پارسی نژاد هندی، در کتاب ارزشمند خود با عنوان «آیین ها و افسانه های ایران و چین باستان» نشان می دهد که بسیاری از اسطوره های چینی که در دوران حاکمیت خاندان «جو JU» در بین سال های 1249 تا 1129 پیش از میلاد، رواج یافته بودند، در عصر حاکمیت اشکانیان در ایران، در قرون اولیه ی میلادی، در بین جوامع شرق فلات اشاعه یافته و در سیمای تازه ی مبتنی بر مبارزات رستم و دیگر پهلوانان ایرانی به بخشی از فرهنگی حماسی جامعه ی مذکور مبدل شدند. بر اساس تحقیقات کویاجی با شخصیت های اسطوره ای متعددی در فرهنگ چین روبرو می شویم که به الگوی پهلوانان نامی حماسه های ایرانی مبدل گردیدند. همان گونه که شخصیت و رویکردهای «لی ـ جینگ» پهلوان چینی در لوای شخصیت رستم ابر پهلوان ایرانی ارائه گردید، ویژگی ها و رویکردهای «لی ـ نو ـ جا» پهلوان جوان چینی نیز در شکل گیری شخصیت سهراب مؤثر واقع شد. شخصیت سیاوش نماد مظلومیت و پاکی در نزد ایرانیان نیز با یاری گرفتن از روایات مربوط به «بو ـ یی ـ گااو» شکل گرفت و ... درنا در روایات چینی به سیمرغ افسانه ای ایرانیان مبدل گردید و ........ فردوسی خود نیز در سه روایت رستم و اسفندیار، اکوان دیو و افسانه ی هفتواد به روشنی از چین را به عنوان خاستگاه حماسه های مذکور یاد می کند و می گوید:

چنین داد پاسخ که دانای چین

یکی داستان زده است اندرین

جامعه ی ایرانی یک بار دیگر، در قرون اولیه ی اسلامی، در پی برپایی نهضت استقلال طلبانه ی فرهنگی و اجتماعی شعوبیه، کوشید تا با استفاده از تدبیر تعامل به احیاء و نوسازی ارزش های خود و تطابق آن ها با شرایط تازه ی زندگی خویش بپردازد، این تدبیر با ایجاد قرابت بین ارزش های تاریخی جامعه ی مذکور با اصول اعتقادی پویا و مترقی تر اسلامی آغاز گردید و در طی آن رهبران فکری نهضت مذکور تلاش کردند تا با حفظ ارزش های اعتقادی و فرهنگی کهن خود در لوای آیین اسلام، به نوسازی و احیای آن ها بپردازند. در این رویکرد، خصائل پهلوانی، انسان دوستی و ظلم ستیزی مهر پیامبر ایرانی در قالب الگوی شخصیتی و رویکردهای علی(ع) زنده نگاه داشته شدند، روایات و سنت های مربوط به گرامی داشت خصائل نیکو و انسانی مبتنی بر مظلومیت، پاکی و صداقت، که در عهد باستان در سیمای شخصیت سیاوش و سنت های عزاداری برای وی ارائه می گردیدند، در این دوران در الگوی حسین بن علی(ع) و سنت های مربوط به ایام تاسوعا و عاشورا حفظ گردیدند، بخشی از آتشکده ها به مسجد تبدیل شدند، همان گونه که مسجد جامع اصفهان بر بنای آتشکده ی شهر مذکور برپا گردید، و بعضی نیز به امام زاده تبدیل شدند. آتش آتشکده ها نیز به سقا خانه ها برده شده و فروزان نگاه داشته شدند تا جامعه ی ایرانی بتواند با ترسیم چهره ای از اسلام منطبق با باورها و آرمان های خود، تمایز هویت خویش نسبت به خلافت عربی و سنت های اسلامی رایج در بین اعراب را مورد تأکید قرار دهد.

***

ایرانیان اگر چه توانستند، در دوران حاکمیت روح سلحشوری و سلطه گری نظامی بر مناسبات بین الملل که تا حدود آغاز قرن نوزدهم میلادی استمرار داشت، با اتکاء به همین سنت های تحول گریز و تعامل ستیز، از استقلال سیاسی و هویت مستقل ملی خویش در برابر رقابت های نظامی حاکم بر مناسبات بین الملل پاسداری نمایند. لیکن حاکمیت تاریخی و همواره ی دو اصل بازدارنده ی تحول گریزی و نو ستیزی بر مناسبات رایج اجتماعی و فرهنگی جامعه ی مذکور، مانع از آن شد که ایرانیان در سده ی نوزدهم میلادی به بعد، به درک منطقی نسبت به انقلاب عظیمی که در قرون هجدهم و نوزدهم میلادی در عرصه ی مناسبات بین الملل به وقوع پیوسته و به جایگزین شدن تعقل و تدبیر به جای تیغ شمشیر و نیز رقابت های مدنی به جای رویارویی های سلحشورانه ی نظامی در مناسبات بین الملل انجامید، دست یافته و راه تحول در جهت تطابق هویت مستقل ملی و فرهنگی خویش و ارزش های حاکم بر آن با شرایط و الزامات زندگی در عصر جدید را در پیش گیرد. تداوم رواج سنت های تفکر ستیزی و تعامل گریزی در مبانی فکری جامعه ی ایرانی در دوران معاصر که به عصر مدرنیته شهرت یافته است، ریشه در همین ناکامی دارد.

رویکردهای خسارت بار جریان های نوظهور و راهبردی روشنفکر در گرایش به نقش آفرینی در تحولات و دیگرگونی های سیاسی و نیز عدم پای بندی آن ها به رسالت تاریخی خویش در نوسازی ارزش ها و سنت های اجتماعی و فرهنگی جامعه و هدایت آن به دوران تکامل یافته تر زندگی در عصر مدرنیته، در وقوع و تعمیق این نقصان نقشی تعیین کننده داشت. این خبط تاریخی که با عدم دگر اندیشی در حوزه ی ارزش ها و به تبع آن الگوهای جامعه ی ایرانی همراه شد، به ایجاد تناقضات عمیقی بین آرمان های توسعه طلبانه ی جامعه و سنت های بازدارنده ی حاکم بر شخصیت ملی آن منجر گردیده و جامعه ی ایرانی را به ورطه ی دوگانگی شخصیت در فضای بین سنت و مدرنیته کشانده است. این دوگانگی شخصیت، در دوران معاصر، به وضوح در نقش تعیین کننده ی جریان روشنفکری ایرانی در ترویج خصلت بازدارنده ی عدم تعامل ایرانیان در مناسبات خود با کاروان تمدن جهانی مشهود بوده است. نخستین نسل از جریان های روشنفکری در ایران که شاخص ترین آن ها آخوند زاده و میرزا آفا خان کرمانی بودند، تحت تأثیر حاکمیت همان تفکر بازدارنده ی عدم تعامل، کوشیدند تا ضعف خویش در درک منطقی از علل و عوامل واپس ماندگی مدنی ایرانیان را با منسوب کردن عقب ماندگی جامعه ی خویش به اعراب جبران نمایند. نتیجه ی منطقی این خطای تاریخی تقویت روحیه ی بیگانه ستیزی در جامعه و ایجاد نفاق و تزلزل در مناسبات جامعه ی ایرانی با اعراب بود که در حال حاضر نیز همچنان تحت تأثیر تداوم همان سنت بازدارنده ی عدم تعامل تداوم یافته است، این خبط تاریخی و خسارت بار در دوران ظهور نسل دوم روشنفکری در دوران مشروطه و سلطنت پهلوی، نیز همچنان تداوم یافت و نسل مذکور که عمدتاً به سبب تحصیل در کشور آلمان و زندگی در این کشور، به شعائر ناسیونالیستی و ضد انگلیسی رایج آلمانی ها دل باخته بودند، در بازگشت به کشور و کسب جایگاه مدیریت در دولت پهلوی اول، اساس کوشش خود را بر معرفی انگلیسی ها به عنوان عامل اساسی بازدارنده در روند تکامل مدنی و استمرار استقلال سیاسی جامعه ی ایرانی گذاردند.

در عصر پهلوی دوم نیز، به ویژه در سال های پس از کودتای 28 مرداد و برپایی انقلاب اسلامی، امریکا به زعم نسل سوم جریان های روشنفکری به دشمن شماره ی یک ملت ایران مبدل گردید تا روند حاکمیت روح تعامل ستیزی در نزد ایرانیان از استحکام بیشتری برخوردار گردد و در حال حاضر نیز، علی رغم به حاشیه کشیده شدن جریان های مذکور و حاکمیت مطلق سنت گرایی در هویت جامعه ی ایرانی، بر دامنه ی این سنت بازدارنده بازدارنده افزوده شده است، به صورتی که اینک نه تنها بخش قابل توجهی از کشورهای اروپایی در کنار کشورهای آمریکا و اسرائیل، به عنوان عامل اصلی تمامی فلاکت ها و واپس ماندگی های جوامع اسلامی، به ویژه ایرانیان معرفی می گردند تا عنصر وامانده ی ایرانی بتواند با استفاده از توهمات رایج در ذهنی گرایی و پیگیری سنت دیرپای متهم ساختن بیگانگان در وقوع عینی شکست ها، مصائب و واپس ماندگی های خود در حوزه های مختلف زندگی، بر ذهنیت زخمی خویش مرهم بگذارد. بلکه دامنه ی این عدم تعامل به درون جامعه نیز رسوخ کرده و در سیمای عدم پذیرش و سرکوب دگر اندیشی مشهود گردیده و شرایط هشدار دهنده ای را برای آینده ی این سرزمین فراهم آورده است.
**
نبوغ فردوسی بزرگ در شاهنامه که به معرفی الگوهای مختلف از شرایط متنوع حاکم بر زندگی به نمایش درآمده است، می تواند جامعه ی ما را در جبران عقب ماندگی های مدنی و بازیابی جایگاه از دست رفته ی خویش در عرصه ی مناسبات بین الملل یاری رساند. وی اگر چه به واسطه ی رواج رقابت های سیاسی و نظامی بر مناسبات بین الملل در دوران حیات خویش و لزوم ایجاد آمادگی جامعه برای مقابله با مخاطرات ناشی از تجاوزات سلحشورانه ی قبایل مهاجم و تمدن ستیز شرق به جایگاه خود، نقش پر رنگ تری را برای رستم، به عنوان الگوی پهلوانی و حافظ هویت مستقل ملی جامعه ی ایرانی، ترسیم کرده است، لیکن در عین حال با معرفی سهراب و افراسیاب الگوهای پویایی و نوآوری و نیز سیاوش نماد تعامل و مناسبات مبتنی بر صلح و دوستی این امکان را در اختیار ما گذارده است تا در پی شکل گیری تحولاتی مدنی که در دو قرن اخیر برپا گردیده و دگرگونی در اساس شرایط و مناسبات رایج جامعه را الزامی ساخته اند، با تکیه بر الگوی مناسب، راه خویش را در جهت ورود به عرصه نوین توسعه ی سیاسی، اجتماعی و فرهنگی و ارتقاء جایگاه خویش در کاروان تمدن جهانی، بازیابیم. حال اگر ما بدون توجه به دگرگونی عمیقی که در حدود آغاز قرن نوزدهم میلادی در مناسبات بین الملل پدید آمده و به جایگزین شدن تعقل به جای ضرب شمشیر و تعامل در روابط جوامع مختلف انجامیده است، همچنان بر طبل پیگیری رویکردهای سلحشورانه ی رستم، مبنی بر عدم تعامل با بیگانه و سرکوب نمادهای دو پدیده ی تمدن ساز پویایی و نوآوری می زنیم، و همچنان مرگ مخالف خود را طلب می کنیم، نشانه هایی مستدل از بدفهی و انحراف ما نسبت به آموزه هایی است که بزرگانی همچون فردوسی به امید رستگاری جامعه ی خویش و با تکیه بر نبوغ و ایثار عمر و جان خود ارائه کرده اند.

این شرایط ناگوار، فرهیختگان جامعه و به ویژه نسل جوان و آینده ساز این سرزمین را به تلاشی مضاعف در درک بهتر و دقیق تر از علل شکل گیری این ناهنجاری ها و ترویج الگوها به نفع اشاعه ی ارزش های حاکم بر زندگی در عصر جدید فرا می خواند. به نظر می رسد که وقت آن رسیده تا با گذار از عصر جنگ سالاری های رستم و حاکمیت سنت های ضد مدنی تفکر ستیزی و تعامل گریزی رایج در شخصیت حماسی وی، با تکیه بر شخصیت و رویکردهای نمادین سهراب و اسفندیار، به تقویت نیروی جوانی و بازیابی پدیده های تمدن ساز پویایی و نوآوری، که لازمه ی ورود به عصر تکامل یافته تر مدرنیته دانسته می شوند، بپردازیم و با اشاعه ی روح تعامل و مشارکت در صلح جهانی، که در شخصیت حماسی سیاوش به نمایش درآمده اند، به جایگاهی مطمئن در مناسبات بین الملل دست یابیم.

متن سخنرانی در دانشگاه پیام نور اصفهان،
به مناسبت بزرگداشت فردوسی،
در تاریخ شنبه 25/2/1389

ساسان قادری
(گروه نویسندگان مهرمیهن)
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید

نوشتن دیدگاه


دستاوردهای هموندان ما

بارگذاری
شما هم می توانید دستاوردهای خود در زمینه ی فرهنگ ایران را برای نمایش در پهرست بالا از اینجا بفرستید.
 

گزینش نام برای فرزند

 

نگاره های کمیاب و دیدنی

XML