مهرمیهن | رسانه ی فرهنگ ایران

آرایش واژگان در شاهنامه

سخنرانی پوراندخت برومند در بنیاد فرهنگی جمشید - بن مایه : باشگاه شاهنامه پژوهان ایران

آن چه که بیشتر ما در مورد فردوسی و شاهنامه خوانده ایم و دیده ایم یا پرداخته شده است بیشتر به درونمایه ی شاهنامه است،ولی به زبان شاهنامه و به سخن فردوسی از نظر شکل سخن زیاد پرداخته نشده است . ازاین جهت فکر کردم که این آرایش زبان در شاهنامه فردوسی را به عنوان یک موضوع انتخاب بکنم و در موردش صحبتی داشته باشم .
فردوسی بزرگمرد شعر و ادب ایران زمین ، میهن پرستی دل آگاه است . او سرگذشت پرفراز و فرود سرزمین ایران را می شناسد و به یاد می آورد پهلوانی ها ، سرافرازی ها و بلند منشی های مردم بزرگ ایران را . او دلبسته ی تاریخ شکوهمند ایران باستان و استوار بر پیمانی ست که برای آزادی میهن و آزادگی مردم بسته است. فردوسی نقش آفرینی برجسته در فرهنگ ایران است که چونان خورشیدی تابنده بر آسمان ادب ایران جای گرفته و شاهکاربی مانندش، شاهنامه، روشنی بخش دلهای پاک و پرمهر ملت بزرگ ایران است .
فردوسی ، ایران سربلند را می ستاید . او جستجوگر پیشینه ی شکوهمند سرزمین ایران است . زادبوم آزادگانی که در برابر پلیدی ها و ددمنشی ها ، سرافراز ایستاده و نام را به ننگ نیالوده اند.آزادمردانی که تمدن دیرینه را پاس می داشته و بر هجوم بیگانگان راه می بسته اند .
او چیرگی بیگانگان را برنمی تابد و فروخوردگی و سر درگریبان داشتن را در خور آزادمردان نمی داند. او برآن است که سرگذشت ایرانیان را از دیرینه سالها و از روزگار اساتیر(اساطیر) به تصویر بکشد. خون در رگهایش به جوش آمده ، برمی خیزد، آستین مردانی برزده ، دست همت را می شوید ، پای در اسب سخن آورده ،سمند واژگان را برمی نشیند . عواطف ملی را رهتوشه می سازد. او بر کوس حماسه می کوبد . میدان خیال را رد می نوردد و جان در تیر می کند و می سراید شاهنامه را . حماسه ی پهلوانی ، آزادگی ، بزرگ منشی ، نیکنامی ، خردمندی و مهرجویی . حماسه ای برای همه ی زمان ها . حماسه ی ستیز بین پاکی و ناپاکی ، نیکی و بدی ، ننگ ونام  و مرگ و زندگی . حماسه ای نیروبخش که در کالبد ایرانیان ، جانی تازه می دمد . سرها از گریبان بیرون می آید ،دست ها به یکدیگر گره می خورد و گام ها در راه رهایی از پلیدی و تاریکی و رهیابی به نیکبختی و پیروزی ، استوارتر می شود .
فردوسی سخنوری ست پرمایه که پهنه ی گسترده ی واژگان میدان بازیگری اوست . واژگان در دستان او جان می یابند و نقش می آفرینند و اوست که باچیره دستی ،آن ها را بر پرند گلگون سخن می نشاند و با آرایه های ادبی آذین می بندد. زمانی آشکارا و بی پرده زبان را به آب دلیری می شوید و پهلوانی سرود سرمی دهد و زمانی دیگر واژگان را آنچنان رازآمیز پهلوبه پهلو می نشاند که شگفتی آفرین است واندیشه را به سرزمین خیال پرواز می دهد.
درونمایه ی پربارشاهنامه به گونه ای شگفت خواننده را به سوی خود می کشاند و آنچنان شیفته ی زیر و بم سرگذشت ها می گرداند که گاه از درک زیبایی ها و ظرافت های سخن باز می ماند . اما اندکی درنگ در کاربرد  واژگان و پیوستگی آن ها که در قالب عبارت های تشبیهی ، استعاری ، کنایی ، مجازی ، اغراق ، زبانزد و غیره جلوه گر می شوند ، انسان را با راز و رمزسخن فردوسی آشنا می کنند و چشم را برتصاویر خیال در شاهنامه می گشایند . فردوسی از توانایی     و شایستگی زبان و ادب فارسی در ساخت واژگان ترکیبی آگاه است و از روش های گوناگون علم بیان در صحنه پردازی ها ، نمایش حالات و لحظه ها ، تصویر شگفتی ها و بیان احساسات میهنی یاری می جوید و بدین گونه توانمندی زبان و ادب فارسی را بر ما آشکار می سازد . توصیف های شاعرانه ی او با پدیده های طبیعت از آسمان و دشت و کوه و رود گرفته تا خاک و باد و خورشید و ماه و ستاره همراه می شوند و هرچند اغراق نیز بدان راه می جوید ، اما بر دل می نشینند و جلوه ای واقعی می یابند .
بیان استعاری شاهنامه به پدیده های طبیعت ، هستی بخشیده و گاه شخصیت انسانی می دهد . چنان که نبرد شب و روز و پیروزی سپیدی صبح بر سیاهی شب ، با استعاره همراه است که به نمونه هایی از آن می پردازم .
ز آواز اسبان و زخم تبر<>همی کوه خارا برآورد پر
چو خورشید زرین سپر برگرفت<>شب تیره زو دست بر سر گرفت
و در جایی دیگر می گوید :
چو برگشت(بگذشت)* شب گرد کرده عنان<>بر آورد خورشید رخشان سنان
چو از کوه بفروخت گیتی فروز<>دو زلف شب تیره بگرفت روز
از آن چادر قیر بیرون کشید<>به دندان لب ماه در خون کشید
چو خورشید تابان بر آورد پر<>سیه زاغ پران فرو برد سر
چو افکند خور سوی بالا کمند<>زبانه بر آمد ز چرخ بلند
چو خورشید بر تخت زرین نشست<>شب تیره رخسار خود را ببست
به شبگیر خورشید خنجر کشید<>شب تیره از بیم شد ناپدید
و در همه ی این توصیف شب و روز میبینیم که به شب و روز شخصیت انسانی می دهد . مثلا همان جایی که می گوید :
چوبرگشت شب گرد کرده عنان<>بر آورد خورشید رخشان سنان
مثل این است که دوجبهه ، دو نفری که با هم در جنگ هستند توصیف می کند . یک طرف وقتی که عنان اسب ، مهار اسب را می کشد که متوقف شود ، و درنگی بکند ، طرف مقابل که خورشید باشد ، نیزه را بالا می گیرد به علامت آمادگی و پیروزی در جنگ .
فردوسی در آغازداستان بیژن و منیژه ، شبی از شبهای زندگی خود را به وصف می کشد . شبی هولناک که تیرگی ها و ناراستی های دوران ، دورانی که فردوسی در آن می زیسته ، بر آن سایه افکنده است . توصیفی سرشار از ترکیبات و عبارات استعاری .
شبی چون شبه،روی شسته به قیر<>نه بهرام پیدا نه کیوان نه تیر
دگرگونه آرایشی(کرد)*کرده ماه<>بسیچ گذر کرد بر پیشگاه
شده تیره اندر سرای درنگ<>میان کرده باریک و دل کرده تنگ
ز تاجش سه بهره شده لاژورد<>سپرده هوا را به زنگار(و)*گرد
سپاه شب تیره بر دشت و راغ<>یکی فرش گسترده از پر زاغ
چو پولاد زنگارخورده سپهر<>تو گفتی به قیر اندراندود چهر
نموده ز هر سو به چهر(چشم)*اهرمن<>چو مار سیه باز کرده دهن
هر آن گه که برزد یکی باد سرد<>چو زنگی برانگیخت زانگشت گرد
چنان کرد(گشت)*باغ و لب جویبار<>کجا موج خیزد ز دریای قار
فرو مانده گردون گردان به جای<>شده سست خورشید را دست و پای
سپهر اندران چادر قیرگون<>تو گفتی شدستی به خواب اندرون
جهان را دل از(جهان از دل)* خویشتن پرهراس<>جرس برکشیده نگهبان پاس
نه آوای مرغ و نه هرای دد<>زمانه زبان بسته از نیک و بد
نبد هیچ پیدا نشیب از فراز<>دلم تنگ شد زان شب دیریاز
تصاویر کنایی نیز در شاهنامه بسیارند .  تصاویری که برهان و پندار شاعرانه را به هم آمیخته و شنونده را به پذیرشی تردیدناپذیر فرا می خواند . هم آوازی کنایه و اغراق نیز خوشایند است ، زیرا که اغراق ابزاری توانمند برای به تصویر کشیدن شگفتی های حماسه است . و اینک به ابیات شاهد نگاه می کنیم . ابندا کنایه ها را بیان می کنم و سپس درشاهد مثال ها آن را می بینیم :
آتش در کنار داشتن(کردن) = تند و خشمگین شدن ، خود را به خطر انداختن :
تهمتن برآشفت با شهریار<>که چندین مدار آتش اندر کنار
همه کارت از یکدگر بدتر است<>تو را شهریاری نه اندرخوراست
***
بدو گفت هومان که ای شهریار<>براندیش و آتش مکن در کنار
دامن یک اندر دگر بستن = یاور و همپشت شدن :
همه روی یکسر به جنگ آوریم<>جهان بر بداندیش تنگ آوریم
ببندیم دامن یک اندر دگر<>اگر خاک یابیم و(یابیم،گر)* گر بوم و بر
رخ آشتی را شستن = پیوند دوستی برقرار کردن :
کنون با تو پیوند جویم همی<>رخ آشتی را بشویم همی
سر خامه را پیکان تیر کردن = تند و پرخاشجویانه نامه نوشتن :
بفرمود تا رفت پیشش دبیر<>سر خامه را کرد پیکان تیر
همه ی این موارد را اگر ساده بخواهیم بنویسیم یا به شعر در بیاوریم خیلی به دل نمی نشیند ، یعنی آن ویژگی ها را ندارد . ولی وقتی که استادانه این فنون و هنرهای ظریفه ی ادب را ، زبان فارسی را، مثلا مجاز، کنایه ، استعاره . یا تشبیه را به کار می گیریم ،این سخن خیلی نافذتر می شود و اثربخشی بیشتری دارد .
شور و تلخ از جهان چشیدن = کارآزموده بودن ، خوب و بد جهان را دیدن :
سپاهی ز جنگاوران برگزید<>بزرگان ایران چنان چون سزید
چشیده بسی از جهان شور و تلخ<>به یاری گستهم نوذر به بلخ
کام کژی خاریدن = ناراستی کردن ، به راه خطا رفتن :
بدیدم همه فر و زیب تو را<>نخواهم که بینم نشیب تو را
به جان امشبی دادمت زینهار<>به ایوان رسی کام کژی مخار
از پهلوی خویش خوردن گاو نادان = به دست خویش از روی نادانی خود را نابود کردن :
نباشی بس ایمن به بازوی خویش<>خورد گاو نادان ز پهلوی خویش
نژاد از باد داشتن = تندرو بودن ، شتاب داشتن :
همان اسبش از باد دارد نژاد<>به دل همچو شیر و به رفتن چو باد
موی به پیکان تیر شکافتن = در تیراندازی مهارت داشتن ،
همی مو شکافی به پیکان تیر<>همی آب گردد ز داد تو شیر
دل با زبان همسایه بودن = یکرنگ و موافق بودن :
دلت با زبان هیچ همسایه نیست<>روان تو را از خرد مایه نیست
هوش خویش بر دوش خویش نهادن = آماده و جان برکف بودن ، به استقبال مرگ رفتن :
بر من چرا تاختی هوش خویش<>نهاده براین گونه بر دوش خویش
راز بر باد نگشودن = پنهان داشتن راز ، (چون باد راز را آشکار می کند) :
تو مردی دبیری یکی چاره ساز<>وزین نیز بر باد مگشای راز
دل چرخ در نوک شمشیر داشتن = مقتدر و توانا بودن :
دل چرخ در نوک شمشیر توست<>سپهر و زمان و زمین زیر توست
گاه بر ماه نهادن = بلند مرتبه بودن :
کنون او به هر کشوری باژخواه<>فرستاد و بر ماه بنهاد گاه
زبان را به یزدان گروگان کردن = سوگند خوردن
یکی با شما نیز پیمان کنم<>زبان را به یزدان گروگان کنم
فردوسی زبانزد و مثل های وام گرفته از زبان مردم را با خیال شاعرانه پرورده و به گونه ی استعاره و کنایه ی تمثیلی به کار برده است . مثال :
تبر پیش دیبای چینی بردن = به جای نرمخویی به خشونت گراییدن .
به رنج و به گنج این روان باز خر<>مبر پیش دیبای چینی تبر
که این به گونه ی دیگری نزد مردم هست و یا پای ازدست بازنشناختن یا دست و پا گم کردن به معنی پریشان و سرگردان بودن . توان تشخیص و تمیز نداشتن :
کسی باز نشناخت از پای دست<>تو گویی زمین دست ایشان ببست
گلیم در آب روان افکندن = جسارت داشتن ، پرتوان بودن ، هراس به دل راه ندادن ، از آن جا که گلیم که در آب می افتد ، سنگین می شود و بالا کشیدنش کار دشواری است :
چنین داد پاسخ که من قارنم<>گلیم اندر آب روان افکنم
نه از بیم رفتم نه از گفتگوی<>به پیش پسرت آمدم کینه جوی
میان شنیدن تهی بودن = همانی که ما می گوییم "شنیدن کی بود مانند دیدن" . به عبارتی بی ارزش بودن سخنی که بر زبان آید و شفاهی باشد :
تو دانی که دیدن نه چون آگهی ست<>میان شنیدن همیشه تهی ست
گذر نداشتن مرغ پیش تیر کسی = مهارت داشتن در تیراندازی :
کمان را به زه کرد و بگشاد بر<>نبد مرغ را پیش تیرش گذر
سر آب را سوی بالا کردن = کار دشوار و ناممکن انجام دادن ، کار بی هوده کردن :
مرا و تو را نیست جای(بدو گفت چندین چه پیچی)* سخن<>سر آب را سوی بالا مکن
زهر زیر نوش داشتن = حیله ورزیدن ، موذی گری کردن :
اگر زیر نوش اندرون زهر نیست<>دلت را ز رنج و زیان بهر نیست
طبل زیر گلیم ساختن = نهان داشتن کاری که آشکار است ، پنهانکاری کردن ،پنهانکاری بی فرجام :
نباید که از ما غمی شد ز بیم<>همی طبل سازد به زیر گلیم
***
پس ، این ها زبانزد ها یا مثل هایی بود که در زبان مردم به شکل ساده جاری بوده وبه شکل ادبی اش، فردوسی در شاهنامه آورده است . حالا علاوه بر استعارات ، کنایات ، مجاز و مثل هایی که آورده است همراه با استعاره ، همان طور که در آغاز سخن هم بدان اشاره شد ، زبان فارسی آمادگی ساختن واژگان پیوندی ترکیبی را دارد . اسم با صفت . دو تا اسم کنارهم . اضافه های تشبیهی ، اضافه های توصیفی . ترکیب پیشوند و اسم ، اسم و پسوند و بسیاری ترکیبات که هر کدام در جای خود زیباست و گنجینه ی ادبیات فارسی پر است از این واژگان ترکیبی دلنشین و دلنواز و شوربختانه کمتر به کار گرفته می شود و ما باید این را از آن صندوقچه ها یا از آن گنجینه ها بیرون بیاوریم و به کار ببندیم .
در واقع فردوسی ، یکی از انگیزه هایش زنده کردن زبان فارسی بوده است  و آوردن این ترکیبات خودخواسته بوده است . من به چند نمونه از آن ها اشاره می کنم و شاهد هایش را نیز می آورم :
چو با باد رستم همآواز گشت<>سپهدار ایران از او بازگشت**
بپرسیدش از دوستان کهن<>که باشند همگوشه(همکوشه)* و یکسخن
که آهسته دل کی(کم)* پشیمان شود<>هم آشفته را هوش درمان شود
***
آزرمجوی ، مغزپالوده ، ناپاک ، یکدل ، یکنهاد ، یکزبان ، هشیاردل ، دیریاز ، نیکی فزای ، جهاندار ، همپشت ، نیکی گمان ، یارمند ، لشکر شکن ، رزم زن ، پاکدست ، گشاده زبان ، بیدارمغز ، بسیاردان ، چیره زبان ، بینادل ، بدگمان ، هشیوار ،
شه نوذر آن توس لشکر شکن<>چو رهام و چون بیژن رزم زن
نبیره فریدون و پور قباد<>دو جنگی بود یکدل و یکنهاد
سپهبد سوی باختر کرد روی<>زبان گرمگوی و دل آزرمجوی
کنون ای سخنگوی بیدارمغز<>یکی داستانی بیآرای نغز
که بسیاردان است و چیره زبان<>هشیوار و بینادل و بدگمان
اگر بخواهیم از زیبایی های سخن فردوسی بگوییم ، هرچه بگوییم ، کم گفته ایم . فردوسی دریای بیکرانی است که هر قطره آن را که بخواهیم بچشیم ،حرف های زیادی برای گفتن داریم چه به لحاظ درونمایه و چه به لحاظ ساختار شعر و شکل شعر .
من با این زبان کوتاه بیش این از شما  وقت نمی گیرم وسخن را به درازا نمی کشانم و در پایان چشم بر آن دارم که زمانی فرارسد تا هرایرانی نیک سرشت شاهنامه ای در کنار داشته باشد ، آن را بخواند و با پشتگرمی به درونمایه ی خردآموز و انسانساز آن و با پرهیز از یکسویه نگری در مسیر بالندگی انسانی . سرافرازی وپیشرفت ایرانی آباد و آزاد گام بردارد.
با سپاس
* افزوده های درون قلاب در سخنرانی بانو پوراندخت برومند ، همه بر اساس شاهنامه ی چاپ مسکو است .
** این بیت در شاهنامه ی مسکو نیست .

نوشتن دیدگاه


دستاوردهای هموندان ما

بارگذاری
شما هم می توانید دستاوردهای خود در زمینه ی فرهنگ ایران را برای نمایش در پهرست بالا از اینجا بفرستید.
 

گزینش نام برای فرزند

 

نگاره های کمیاب و دیدنی

XML