زندگی و مرگ در شاهنامه
- توضیحات
- دسته: پژوهشها
- بازدید: 4205
الف) دیدگاه فردوسی درباره زندگی
فرزانه طوس، زندگی را آشگهی زیبا میداند که رقص شعلههایش با افروزش آن، از کران تا کران پدا خواهد بود.
از این رو در دیدگاه او، داشتن یک زندگی خوب، در گرو بهرهگیری از تمام توان و تلاش خود برای شادزیوی و پاک زیستن است :
بیا تا به شادی دهیم و خوریم
به گاه گذشتن همی بگذریم
در نگاه فردوسی، تلاش و کوشش در زندگی، رمز جلودانگی است و مانایی و نیک نامی در روزگار را به همراه میآورد. از این رو هماره ما را به پرهیز از پلیدی و تلاش و کوشش سفارش میکند:
بیا تا جهان را به بد نسپریم
به کوشش همی دست نیکی بریم
او ما را از کاهلی و سستی و تن آسایی میپرهیزاند و به بالندگی و نیرومندی رنج برداری فرمان میدهد:
تن آسایی و کاهلی دور کن
بکوش و زرنج تنت سود کن
که اندر جهان گنج بیرنج نیست
کس را که کاهل بود گنج نیست
در نگاه سراینده شاهنامه، دلسبتگی به جهان، ناپسند و اهریمنی است و از این رو ناپایداری جهان و ناشایستگی آن برای دلبستگی را گوشزد میکند و در کنار فرمان به شاد زیوی و تلاش و کوشش میگوید:
یکی پند گویم ترا من درست
دل از مهرگیتی ببایدت شست
او در جای دیگر میافزاید:
چه بندی دل اندر سرای سپنج
چه نازی به گنج و چه نالی زرنج
او همچنین ما را در برابر سختیهای زندگی به شکیبایی و آرامش فرامیخواند و رمز پیروزی و کامیابی در زندگی را پرهیز از بیتابی میداند:
شکیبایی و رای و هوش و خرد
هژبر ژیان را به دام آورد
ب) مرگ در نگاه فردوسی
از دیدگاه فرزانه طوس، مرگ بازندگی، پیوندی تنگاتنگ دارد و مرگ را ادامه زندگی میداند و میافزاید:
به رفتن مگر بهتر آیدش جای
چو آرام یابد به دیگر سرای
او مرگ را داد قلمداد میکند و شیون و فریاد در برابر آن را ناپسند میشمرد
اگر مرگ داد است، بیداد چیست
زداد این همه داد و فریاد چیست
چنان دان که داد است و بیداد نیست
چو داد آمدش جای فریاد نیست
او رمز شکیبایی در برابر مرگ را تابش نور ایمان بر دل میداند که پیامد آن پذیرش برحق بودن مرگ و هراس به دل راه ندادن از این داد ایزدی است.
دل از نور ایمان گر آکندهای
ترا خامشی به که تو بندهای
براین کار یزدان ترا راز نیست
اگر جانت با دیو انباز نیست
فرزانه طوس، مرگ را در سراسر زندگی به یادمان میآورد و این نکته را به ما گوشزد میکند که چراغ عمر هرزادهای با تند باد مرگ خاموش خواهد شد و ساز و نهاد جهان برآن است که سرانجام هر زایشی، بهرهمندی از بستر خاک و بالینی خشت باشد
جهان را چنین است ساز و نهاد
که جز مرگ را کس زمادر نزاد
او با یاد آوری دل شستن از مهر سپنجی سرای، براین نکته پافشاری میکند که فرجام همه جانداران، رهایی جان از زندان تنشان است و این امر، از چرخش روزگار جلوگیری نمیکند. بنابراین نباید پنداشته شود که با ازمیان رفتن یک فرد، همه روی گیتی پرخاک میگردد و زندگانی بیمعنی میشود
فردوسی با یادآوری این نکته به ما میفهماند که قهرمان پروری و وابستگی بیچون و چرا به یک شخص، کاری ناپسند است و از پذیرنده هوشی و رای خرد به دور است که چنین بیندیشد:
چنین است رسم سرای سپنج
گهی ناز و نوش و گهی درد ورنج
سرانجام نیک و بدش بگذرد
شکارست مرگش همی بشکرد
از این روست که فردوسی در جای جای شاهنامه، ما را از کین جویی و خونریزی و مادی گری و بدخویی بازمیدارد و به ما میگوید:
چو بستر زخاک است و بالین زخشت
درختی چرا باید امروز کشت
که هر چند چرخ از برش بگذرد
تنش خون خورد بارکین آورد
.........
برگرفته از تارنگار دادگستری جوان