گیل و دیلم در شاهنامه

ز گيل و ز ديلم بيامد سپاه
همى گرد لشكر بر آمد به ماه‏
اين سخن فردوسى است كه پيش از هزار سال قبل از دو قوم گيل و ديلم و جنگجوئى و دلاورى آنان ياد كرده است. هنوز شما اگر چند صباحى بين مردم گيلان زندگى كنيد لغت« گيلمرد» را از زبان مردم آن سرزمين بسيار مى‏شنويد، و عجيب است كه اين لغت را فردوسى در شاهنامه زنده نگاه داشته و گفته است‏
همه گيل مردان چو شير يله
ابا طوق زرين و مشكين كله‏
همان كلاه سياه نهرى خوش طرح كه هنوز ساكنان شجاع كوهستان گيلان بر سر مى‏گذارند در عصر اساطيرى فريدون هم بر سر مى‏نهادند. گيلان زمين بعلت نزديكى با قفقاز و همسايگى با آن، از صادرات آهن قفقاز( مهد نخستين كشف كان‏هاى آهن) بهره گرفته و بصورت مركز ساختن اسلحه‏هاى جنگى در آمده بود. سپرهاى ساخت گيلان شهرت بسيار داشت.
فردوسى مى‏گويد:
سياوش سپر خواست گيلى چهار   
دو جوشن دگر ز آهن آبدار
و در جاى دگر گفته است:
بفرمود تا روز بانان در       
برفتند با تيغ و گيلى سپر
و نيز در جاى ديگر مى‏گويد:
پياده پس پيل كرده به پاى   
ابا نه رشى نيزه سر گراى‏
سپرهاى گيلى به پيش اندرون    
همى از جگرشان بجوشيد خون‏
مقصود فردوسى در بيت اول هم زوبين‏هاى ديلمى است كه بيش از سپرهاى آن، معروف بود چنانكه نظامى گويد:
بدى ديلم، كيائى برگزيدى    
تبر بفروختى زوبين خريدى‏
يعنى ديلمى وقتى كه مى‏خواست ترقى كند از هيزم شكنى دست مى‏كشيد و تبرش را مى‏فروخت، و زوبين ديلمى مى‏خريد و مى‏شد مرداويج و آل بويه. نه تنها سلاح آهنين ساخت گيلان معروف بود، مردم دلاور آن براى اهداف جنگى اسب‏هاى ممتاز تربيت مى‏كردند كه آن هم معروف بود چنانكه نظامى گويد:
چو رهوار گيليم از اين پل گذشت    
به گيلان ندارم سر بازگشت‏
يعنى وقتى كه خرم از پل گذشت نگاه به پشت سرم نمى‏كنم. همسايگى گيلان وسيع در روزگار قديم با معادن آهن قفقاز، مردم گيلان را بصورت جنگندگان حرفه‏اى در آورده بود، و از اين جهت شبيه مردم يونان در عصر گزنفون و هخامنشيان بودند كه مزدوران جنگى صادر مى‏كردند. فردوسى مى‏گويد:
هم از پهلوى پارس كوچ و بلوچ    
ز گيلان جنگى و دشت سروج‏
سپرور پياده و ده و دو هزار   
گزين كرد شاه از در كارزار
فردوسى مى‏گويد: چون فريدون خواست به استقبال نوه‏اش منوچهر فرزند ايرج برود سپاه زبده و محافظ او از هم شهريان او گيل مردان بودند:
چو آمد بنزديك شاه( فريدون) و سپاه     
فريدون پياده بيامد براه‏
همه گيلمردان چو شير يله   
ابا طوق زرين و مشكين كله‏
بنا به روايت فردوسى، سپاه زبده‏اى از مردم گيل و ديلم در لشكر اشكانيان هم بودند:
ز گيل و ز ديلم بيامد سپاه     
همى گرد لشكر بر آمد به ماه‏
در زمان انوشيروان، گيلان و آذربايجان يكى از چهار گستك كشور ايران بودند، و فوچ سپاهى دلاورى از مردم گيلان در سپاه انوشيروان بود:
يكى بارگه ساخت روزى بدشت    
ز گرد سواران هوا تيره گشت‏
همه مرزبانان به زرين كمر      
بلوچى و گيلى به زرين سپر
سپاهى بيامد ز هر كشورى  
ز گيلان و از ديلمان لشكرى‏
بموجب اسناد تاريخى سرزمين گيلان از آغاز تاريخ تا عصر صفويه پيوسته مستقل بود و تن به حكومت هخامنشيان و اشكانيان و ساسانيان نمى‏دادند. بارها سلاطين هخامنشى و ساسانى با مردم دلاور آن خطه جنگ كردند. و فردوسى از جنگ انوشيروان و مردم گيلان سخن گفته است:
از آن جايگه سوى گيلان كشيد    
چو رنج آمد از گيل و ديلم پديد
در قديم يعنى در زمان اسكندر مقدونى( 336- 323 ق. م) گيلان از سرزمين‏هاى آباد معروف بود و آن خطه مظهر شهر نشينى و تمدن بشمار مى‏رفت چنانكه نظامى گويد:
كه فردا چو رخ در نقاب آورم    
ز گيله به گيلان شتاب آورم‏
گيله يعنى روستا. نظامى ميگويد: چون بميرم از اين جهان كه دهى است، به آن جهان كه شهرى آباد چون گيلان زمين است ميروم. شايد باين جهت بود كه بحر خزر را در شاهنامه درياى گيلان خوانده است:
ز يك سوى درياى گيلان ره است    
چراگاه اسبان و جاى نشست‏
و از جمله اطلاعات كه نظامى ميدهد: يكى اين است كه مردان خطه گيلان قديم موى سرشان را مجعد مى‏كردند، شايد مانند سربازان هخامنشى كه پيكره آنان هنوز وجود دارد. نظامى گويد:
گله گيلى كشان بدامانش   
سرو را لوح درد بستانش‏
ديگر از مطالب كه نظامى درباره گيلان مى‏گويد كه زنبور گيلان زننده‏ترين زنبورها است:
چو زنبور گيلى كشيدند نيش     
به زنبوره زنبور كردند ريش‏
توجه مكرر فردوسى به گيلان و نقش دلاوران آن در تاريخ كه به عصر ديالمه يعنى عصر فردوسى هم كشيده شده است بى‏سبب نيست, نيز علاقه مردى به نام على ديلم به فردوسى كه شاهنامه را به خط خود در هفت جلد نوشته است بى‏سبب نمى‏تواند باشد. احتمال قوى ميرود كه ارتباط ابومنصور محمد بنيانگذار شاهنامه با ركن الدوله ديلمى و تحريك حس وطن دوستى مردم خراسان بوسيله شجاعان ديلم و آل بويه، فردوسى را سخت تحت تأثير قرار داده و جاى جاى در شاهنامه به گوشه‏هائى از تاريخ گيل و ديلم و خطه گيلان اشاره كرده است, و نظامى كه شاگرد صادق مكتب فردوسى است نيز در اين زمينه به راهى رفته است كه قبلا فردوسى از آن راه رفته است. اين نيز بعدى است از ابعاد شناخت فردوسى.

نگارنده :محمد جعفر جعفرى‏- گردآوری و پخش : مهرمیهن

دیدگاه‌ها  

+6 # از ساکنان گیلان 1390-11-22 13:46
بلوچ در شاهنامه :

در شاهنامه نیز به دفعات نام قوم بلوچ آمده است در ادامه تلاش خواهیم کرد به این موضوع بپردازیم . اولین بار در داستان سیاوش هنگامی که وی در کار جمع آوری لشکر برای جنگ با افراسیاب است از بلوچ ها یاد می شود : هم از پهلوی پارس و کوچ و بلوچ ز گیلان جنگی و دشت سروچ . همچنانکه از بیت مستفاد می شود در اینجا اشاره ای صریح به محل بلوچ ها نکرده است اگرچه در مصرع دوم می توان گیلان را به معنای سرزمین گیلان گرفت دشت سروچ چنانکه در برهان قاطع آمده است نام دشتی است در نواحی کرمان پس باز جای ابهام باقیست چراکه در مصرع دوم از گیلان و کرمان هردو یاد شده که جایگاه بلوچ ها هستند . در جایی دیگر در داستان کیخسرو هنگامی که پسرش قصد لشکرکشی بر ضد افراسیاب را دارد باز نام بلوچ در نامه ملی ایران ذکر شده است در این صفحه زیبای شاهنامه که فردوسی یک یک بزرگان سپاه ایران را بر می شمارد و از لشکر زیر نظر هریک سخن می گوید به پهلوانی به نام اشکش می رسد که بازور و دل بود و با عقل و هوش . در برهان قاطع آمده است که اشکش موسس سلسله اشکانیست . سپاه اشکش متشکل از قوم کوچ و بلوچ بوده است فردوسی در این باره می گوید : سپاهش زگردان کوچ و بلوچ سگالیده جنگ و بر آورده خوچ . لغت خوچ در برهان به چند معناست که مطابق این معانی بلوچ و خوچ کاملا هم معنا هستند و احتمالا فردوسی هم همین هم معنا بودن را در انتخاب لغت خوچ در نظر داشته است . فردوسی در توصیف سپاه کوچ و بلوچ چنین می گوید : کسی در جهان پشت ایشان ندید برهنه یک انگشت ایشان ندید . فردوسی پرچم سپاهیان بلوچ را چنین ترسیم میکند : درفشی بر آورده پیکر پلنگ همی از درفشش ببارید جنگ . در هر قسمت از شاهنامه که ذکر آن رفت قوم بلوچ از مقربان پادشاهان کیانی ایران بوده اند و اگرچه در هیچ یک از این دو قسمت از خاستگاه آنان سخنی نرفته ولی ادامه داستان نشان می دهد که فردوسی آنان را متعلق به مکران میدانسته است همچنانکه پیش از این در بخش " مکران در داستان کیخسرو " گفتیم کیخسرو با که سپاهی بزرگ که بخشی از آن را بلوچ ها به فرماندهی اشکش تشکیل می دادند به مکران رسیدند و در آنجا به نبرد پرداختند و مکران تحت نظارت اشکش قرار گرفت همچنانکه در پایان نامه شه بخش آمده اقامت بلوچ ها تحت فرماندهی اشکش در مکران شاید اولین آشنایی و اقامت آنها در بلوچستان باشد . دیگر اشاره فردوسی به بلوچ در دوره تاریخی شاهنامه است در شرح سلطنت خسرو انوشیروان (531-579 م ). خسرو در آغاز سلطنت سفری به نقاط مختلف ایران کرد ازجمله خراسان و گرگان و ساری و آمل. و پس از کشیدن دیوار "دربند " و سرکوب "الانان " به هندوستان رفت و چندی در آنجا ماند و در راه بازگشت از هندوستان خبر طغیان و کشتار مردم توسط بلوچ ها را شنید : به ره اندر آگاهی آمد به شاه که گشت از بلوچی جهانی تباه . در اینجاست که مستقیما از گیلان و رنج مردم انجا از دست بلوچ ها سخن می گوید : ز گیلان تباهی فزون است زین ز نفرین پراکنده شد آفرین . شاه غمگین شد و به همراهان گله کرد که "الانان " و "هندیان " سر به طاعت ما خم کرده اند اما با بلوچ ها که هموطنان مایند نتوانسته ایم بر آئیم :بسنده نباشیم با شهر خویش همی شیر جوییم پیچان ز میش . این بیت نشان میدهد که فردوسی از زبان انوشیروان بلوچ ها را قومی ایرانی می دانسته است . در ادامه فردوسی به ناامنی مرزهای شمالی ایران که بلوچ ها در آنجا ساکن بوده اند اشاره می کند : همان مرز تا بود با رنج بود ز بهر پراگندن گنج بود . و یاد آور می شود که با همه تلاش انوشیروان برای حمله به بلوچ ها نزدیکانش او را از این کار منع کرده و شکست اردشیر ساسانی (226م – 241 م ) در پیکار با بلوچ ها را به وی یاد آور شدند : ز کار بلوچ ارجمند اردشیر بکوشید با کاردانان پیر * نبد سودمند به افسون و رنگ نه از بند و ز رنج و پیکار و جنگ . خسرو انوشیروان از این سخنان خشمگین شد و با لشکری انبوه بر گرد مسکن بلوچان جمع آمد و منادی داد که همه زن و مرد و کودک و پیر بلوچ ها را از لب تیغ بگزرانید : که از کوچکه هرکه یابیید خرد وگر تیغ دارند مردان گرد * وگر انجمن باشد از اندکی نباید که یابد رهایی یکی . فردوسی قتل عام فجیع و وحشیانه انوشیروان را چنین به تصویر می کشد : از ایشان فراوان و اندک نماند زن و مرد جنگی و کودک نماند * سراسر به شمشیر بگذاشتند ستم کردن و رنج برداشتند* ببود ایمن از رنج شاه جهان بلوچی نماند آشکار و نهان . داستان بلوچ ها در دوره انوشیروان در شاهنامه فردوسی در اینجا تمام می شود . اینک سخنی از کریستین سن نقل می کنم وی گفته احتمالا بلوچ ها را به علت بنیه طبیعیشان و قوت بدنیشان بر کشاورزان ضعیف ایرانی در نواحی سرحد و مرزها برای مقابله با دشمنان استقرار داده اند . البته بعد از قتل عام بلوچ ها توسط انوشیروان بلوچ ها یه عنوان فرمانروایان منصوب شده در شمال به حیات خود ادامه داده اند و دلیل آن وجود نام بلوچ ها در مراسم استقبال از سفیر چین در دربار انوشیروان است : همه مرزبانان زرین کمر بلوچی و گیلی برزین سپر . این نمایش شگفت انگیز جلال و قدرت پادشاهی سفیران را حیرتزده کرد می بینیم که در این نمایش بلوچ ها نیز چون دیگر ایرانیان به آراستن سپاه شاه و هول انداختن در دل دشمنان کشور پرداخته اند . در ادامه با بررسی حمله اعراب به کرمان و وجود بلوچ ها در این منطقه به کوچ بلوچ ها از شمال به جنوب می پردازیم .
پاسخ دادن
0 # رضا یزدی 1399-01-09 13:10
خیلی ممنون و متشکر از این مطالب ارزنده و مفیدتان که سبب شد با قومیت و فرهنگ خودم بیشتر آشنا بشم و بهش افتخار هم میکنم.
پاسخ دادن
+3 # صابر 1399-11-18 22:05
یعنی گیلکها و بلوچها از یک نسلن؟
پاسخ دادن
0 # سید محمد علی جلالی 1400-01-31 15:19
نه دوست عزیز،فقط مثل دو دوست در کنار هم با یکدیگر همکاری می‌کردند در جنگ ها و سایر موضوعات
پاسخ دادن

نوشتن دیدگاه