حكمت شاهنامه

موضوع این گفتار، بررسی و شناسایی معنا و مفهوم «حكمت» یا به عبارتی مفهوم شناسی حكمت در اثر جاویدان حكیم ابوالقاسم فردوسی شاهنامه است. ابتدا به بحثی مفهومی درباره لفظ «حكمت» و تفاوت آن با «فلسفه» و بروز یا عدم بروز این تفاوت معنایی در شاهنامه می پردازیم؛ سپس به معنای حكمت و ویژگی های حكیم نزد فردوسی اشاره ای می كنیم و در انتها الگوهای حكمت در شاهنامه را مورد بررسی قرار می دهیم.

۱ بحث را با طرح یك سؤال آغاز می كنیم: آیا عنوان «حكیم» كه در مورد فردوسی به كار می رود و یا اصطلاح «حكمت» كه چه بسیار در متن شاهنامه آمده، فردوسی را همسنگ و هم شأن حكیم ابوعلی سینا قرار می دهد یا خیر و آیا می توان حكمت كاربردی در شاهنامه را با فلسفه شكوفای ایرانی اسلامی در عصر سرایش شاهنامه در ارتباط دانست آیا كلمه حكمت و حكیم در قاموس شاهنامه نسبت مستقیم با فلسفه آن زمان دارد؛ یا جهان شاهنامه به تمامی از جریان فلسفی آن روزگار جداست این سؤالی اساسی برای گشایش مفهوم حكمت در اندیشه فردوسی است. البته در نگاه اول به سرعت می توان به این سؤال پاسخ داد؛ قطعاً شاهنامه كتاب فلسفه نیست، كتاب تاریخ، حماسه و اسطوره است. هیچ كجای آن از ماهیت وجود، مراتب وجود، وحدت، كثرت، بسیط و مركب و. / / (یعنی مسائلی كه به نحوی در ساحت فلسفه مورد بحث است) سخن به میان نیامده است. مثلاً با وجود این كه فردوسی نوعی التزام به تفكر ایران باستان دارد، اما در هیچ موضعی از شاهنامه مبحثی از مباحث حكمای فهلوی (مانند تشكیك نور و. / /) به چشم نمی خورد. اما این بدان معنا نیست كه شاهنامه كتاب حكمت نباشد، البته نه حكمت مرادف فلسفه. بی تردید حكمت شاهنامه با فلسفه به معنای رایج آن متفاوت است. امروزه علی الاصول در گفتارها و نوشتارهای رسمی، بین فلسفه و حكمت تفكیك معنوی جدی قائل می شوند. كسی این دو اصطلاح را در یك معنای واحد یا در یك قاموس مشترك معنایی به كار نمی برد. حكمت معادل Theosophia استعمال می شود كه در مقابل Philosophia (فلسفه) بر نوعی الوهیت دلالت دارد (فلسفه الهی) / به هر روی در زمان ما متفكران اصرار دارند كه میان حكمت و فلسفه مرز بكشند. ولی در گذشته چنین اصرار و تأكیدی وجود نداشته است.

در قرون چهارم و پنجم كه دوران اوج فرهنگ و تمدن اسلامی، بویژه در ایران است فلسفه اسلامی به معنایی كه امروز از آن مراد می كنیم، رسماً تأسیس و تثبیت شد. در كار پیشگامان این جریان، نظیر فارابی و ابن سینا، مرزی بین حكمت و فلسفه مشاهده نمی شود بل این دو در ترادف معنوی با هم به كار رفته اند. چه بسیار موارد در آثار این فیلسوفان بزرگ یا در رسائل اخوان الصفا، كه فلسفه و حكمت جابه جا و مرادف هم آمده اند. حتی متفكران این دوره در تعاریف خود از فلسفه، آن را به حكمت تأویل داده اند. فردوسی نیز در همین دوران می زیست و می سرود. اگر به شاهنامه او بنگریم، درمی یابیم كه او هم تمایز مشخصی بین حكمت و فلسفه قائل نشده است. مثلاً ارسطو، رئیس فیلسوفان مشایی را حكیم می داند و یا بوذرجمهر كه الگوی برجسته حمكت در شاهنامه است گاهی برتر از فیلسوفان و گاهی سرآمد حكیمان معرفی شده است و. / / نتیجه ای كه از ملاحظات بالا به دست می آید، این است كه فردوسی تابع فرهنگ حاكم عصر خویش است. هنرمندان و متفكران گرچه در ساحت هنر و فلسفه، جهانی تجریدی را تجربه می كنند اما در مكان می زیند؛ فلذا در موارد بسیار فرهنگشان بوی زمان و مكانشان را می دهد. فردوسی نیز از این قاعده مستثنی نیست. او در این مورد تابع ایده های عصری است و در مطابقت با فرهنگ دوران خویش، تمایز روشنی میان حكمت و فلسفه قائل نیست.

۲ اكنون می خواهیم با طرح یك پرسش به متن شاهنامه نظر كنیم و آن این كه: «حكمت» به چه معنایی در شاهنامه به كار رفته است در واقع باید به گوشه ذهن فردوسی نفوذ كنیم تا ببینیم كه آیا او تعریف معینی از حكمت داشته وقتی آن را به كار می برده است، یا به یك جعل جدید و وضع جدید در این باب دست زده است برای این منظور به یك معیار نیازمندیم و آن تعریف حكمت است. شیخ اشراق سهروردی حدود ۱۳۳ سال پس از وفات فردوسی، متولد شده است و قطعاً در زمان نگارش اثر مشهور خود «حكمت الاشراق» (۵۸۰ ۸۵ هـ .ق) به شاهنامه نظر داشته است.

توجه به تعریف وی از حكمت می تواند دستمایه خوبی قرار بگیرد برای مفهوم شناسی حكمت نزد فردوسی. نه فقط به این دلیل كه ردپای شاهنامه به وضوح در آثار شیخ اشراق دیده می شود (چنان كه هانری كربن گفته است كه سهروردی، شاهنامه را تأویل كرده است)؛ بل بدین جهت كه به نظر راقم این سطور، آرای او بازتاب تمامی جهان بینی آن روزگار است. پس بی وجه نخواهد بود اگر ما در تعریف خود از حكمت، به شیخ اشراق استناد كنیم. سهروردی مقدمه كوتاهی بر حكمت الاشراق خود نگاشته كه بسیار مهم است. در آنجا وی سخن از طبقات حكیمان و طالبان به میان آورده است. از میان این طبقات، سه گروه برای بحث ما حائز اهمیت است: گروه اول صاحبان ذوق اند، آنان كه متوغل در تأله و غرقه در الوهیت اند.

تأله اینان بنا بر زهد و ریاضت و عبادات شان است، نه بحث و درس و حكمت تحصیلی. شخصیت بوذرجمهر در متن شاهنامه، جز با این دستگاه قابل توجیه نیست. او كودكی ۱۰ ساله است كه راز خواب نوشیروان را كه بزرگترین معبران سلطنتی از تعبیر آن درمانده اند برملا می كند و نیز رشته ای از حوادث پیرامون او واقع می شود كه اطرافیان را به شهادت بر حكمت خارق العاده او وامی دارد. این كودك زانوی تلمذ در برابر كدام استاد و كدام درس زده است كه از چنین حكمت و دانشی برخوردار است تبیین سهروردی از صاحبان حكمت ذوقی، به خوبی از این شخصیت پردازی فردوسی رمزگشایی می كند. بوذرجمهر و یا جاماسب (چهره دیگر حكمت در شاهنامه) از حكمتی بهره دارند كه موهبت الهی است نه اكتسابی و تأله است نه فلسفه عقلی.

لذا این الگوهای شاهنامه ای با طبقه حكمای مذكور از طبقه بندی شیخ اشراق تطبیق پیدا می كند. گروه دوم آنان اند كه در حكمت بحثی و عقلی خبره اند ولی در حكمت ذوقی و تأله رنجوراند. (فیلسوفان به معنایی كه ما امروزه می شناسیم، با این طبقه قابل تطبیق هستند) و سه دیگر كسانی اند كه از هر دو حكمت ذوقی و بحثی بهره مند هستند؛ اینان حكیمان متأله اند یا به تعبیر سهروردی اشراف و سلاطین. به هر حال معنای حكمت و ویژگی های حكیم نزد فردوسی، اشاره به یك امر درونی دارد كه بیش از آن كه حاصل عقل و بحث باشد، ثمره موهبت خداست.

چنین تفكری (در فردوسی یا هر كس دیگر) بی شك تحت تأثیر قرآن است. مشخصه های حكیم از دیدگاه قرآن را، چنان كه در داستان لقمان یافتنی است، می توان در سه مورد خلاصه نمود: ۱) علمش از آن خودش نیست، یعنی علمش «لدنی» است و از طرف خدا به او اعطا می شود (چنان كه درباره لقمان می فرماید: انا آتیناه الحكمه) / ۲) باطن را رؤیت می كند نه ظاهر؛ به عبارتی نظر دارد نه نگاه. ۳) علمش منتج به عمل است، فلسفه ورزی صرف نیست.

بدین سان شخصیت بوذرجمهر در شاهنامه، از جهت هر سه مؤلفه فوق، قابل مقایسه با شخصیت لقمان در قرآن است.

در جمع بندی نهایی باید گفت كه در فرهنگ آن روزگار و از جمله در شاهنامه فردوسی، حكمت یك علم الهی خدادادی است كه باطن اشیا را می بیند و قطعاً منتج به عمل می شود.

مفهوم حكمت در شاهنامه، معنا و مبنایی گسترده تر از یك نظام فلسفی معین آن گونه كه امروزه از فلسفه استنباط می شود دارد. مفهوم حكمت و فلسفه در شاهنامه، اعتقاد به یك نظام اخلاقی و حقوقی مسلم است كه ذاتاً به دنبال تطبیق رفتار آدمی با سرشت فطری اوست؛ نه تعلیل و تبیین رازهای سر به مهر عالم. حكیم شاهنامه، حكیم رازگشا به زبان عقل نیست، حكیمی است كه خود را عملاً و نظراً با سرشت ذاتی خویش و با ناموس عالم تطبیق داده است. معرفت به وجود، جان فلسفه محسوب می شود اما در نظام حكمی شاهنامه، حكمت یا فلسفه به معنای عملی آن حضور دارد و نه صرفاً نظری.

مكتوب حاضر متن ویرایش و تلخیص شده سخنرانی دكتر بلخاری است كه با عنوان «مفهوم شناسی حكمت در شاهنامه فردوسی» در تاریخ ۱۳ شهریورماه در شهر كتاب مركزی ایراد شد.

نوشتن دیدگاه