مهرمیهن | رسانه ی فرهنگ ایران

تضادعلائق در شاهنامه

بی تردید اهمیت سیاسی شاهنامه و جهات و جوانب سیاسی آن بر كسی پوشیده نیست و بعضی از شاهنامه شناسان و شاهنامه پژوهان این اهمیت سیاسی را یادآور شده اند. اهمیت سیاسی شاهنامه در هر دوره ای به صورتی بروز كرده است. البته بسیاری از مواقع به صورت كتابی بوده, یعنی نه با بیان مستقیم رویدادها و مسائل. برای مثال میدانیم این تضاد علائق گروههای مختلف در زمانی به صورت تضاد میان ایرانیان و اعراب پدیدار می شود, به طوری كه مثلاً اسم ایرانی «اژی دهاك» را كه هم ریشه با «اژدها» است به «ضحاك» عربی تبدیل می كند و او را عرب نشان می دهد, عربی كه ساكن «دشت نیزه وران» یا «دشت سواران نیزه گذار» یعنی عربستان و بیت المقدس (گنگ دژهوخت) به عنوان مكان و خاستگاه او ذكر می شود و بدین سان هویت عرب پیدا می كند. همین طور محضر ضحاك را بعضی كنایه از محضر گرفتن یا محضر ساختن خلیفه عباسی دانسته اند و مسائل دیگری از این قبیل. در دوره های بعد هم باز شاهد این گونه برخورد انگیزه ها یا تضاد علائق در شاهنامه هستیم. یعنی شاهنامه ملتقای این برخورد آراء و همین طور علائق و انگیزه های مختلف گروههای مردم است.
قبل از دوره گشتاسپیان یعنی دوره ای كه ما داستان بی نهایت ژرف«رستم و اسفندیار» را داریم برخی تفاوتها در نظام حكومتی, بازتابهایی در شاهنامه داشته و در دوره گشتاسپیان(یا لهراسپیان) نیز تفاوتی در نظام حكومتی آنان با گذشته هست. با این تفاوت كه قبل از دوره مذكور, تفاوتها یا تضادهایی میان قوم ایرانی با اقوام بیگانه موجود است,ولی در دوره گشتاسپیان میان گروهها یا طیفهای داخل قوم ایرانی است, مثل هواداران ادیان مختلف ایرانی یا طرفداران نظامهای سیاسی. زیر بنای داستان «رستم و اسفندیار» را, هم می توان از دید برخورد علائق دینی زرتشتیان با ادیان قدیم تر نگریست و هم از نظرگاه تفاوت نظامهای سیاسی مثل سیستم ملوك الطوایفی اشكانی(كه تا دوره كیخسرو دیده میشود) و نظام سیاسی وحدت گرای عصر گشتاسب. می دانیم كه همین تفاوت نظام سیاسی میان اشكانیان و ساسانیان وجود داشته است.
بعد از این دوره یعنی بعد از كناره گیری كیخسرو خاندان لهراسپی یا گشتاسپی روی كار میآیند. اینها خاندان دیگری هستند و من آنها را ذیل یا زائده كیانیان می خوانم و به هر حال تفاوتهای بارزی با كیانیان دارند. كیخسرو پس از شكست فرجامین توران, هنگامی كه قصد كناره گیری از سلطنت را دارد لهراسپ را به جانشینی خود برمی گزیند, كه البته ناخشنودی و مخالفت پهلوانان به ویژه زال را برمیانگیزد, مخالفتی كه بعدها در شكل گیری رویدادهای داستان رستم و اسفندیار بی تأثیر نیست. پس از لهراسب پادشاهی به پسرش گشتاسپ میرسد. در اینجا نوع خاصی از تضاد علائق پدیدار می شود كه می توان آن را تضاد علائق درون قومی نامید, برخلاف گذشته كه این تضاد میان قوم ایرانی و قومی بیگانه یعنی عرب بوده است. اكنون می خواهم بگویم زیربنا و زمینه داستان«رستم و اسفندیار» همین تفاوت نظامها و لاجرم تضاد علائقی میان عصر گشاسپ با گذشته از جمله كیانیان است, كه احتمال میرود تفاوت نظام عصر اشكانی(ملوك الطوایفی) با ساسانی(وحدت گرا از نظر دینی و سیاسی) برآن سایه یا بازتاب انداخته باشد. اسفندیار پهلوان نظام جدید است, یعنی نظامی كه با آرمان دینی روی كار آمده و می خواهد در پرتو دین زرتشت و ترویج آن, به ایران وحدت بدهد و ایران را از حالت ملوك الطوایفی كه متأثر از سیستم اشكانی است, خارج كند و به صورت یك مجموعه واحد زیر پرچم واحد, كشوری واحد و سیاستی واحد, پایتختی واحد و دینی واحد درآورد, كه شبیه نظام ساسانی است. اینجاست كه پهلوان جدید به صورت اسفندیار, یعنی پهلوان دینی ظاهر میشود كه البته جوان, دلیر و شایسته نیز هست. رستم در این میانه بازمانده نظام كهن است. در گوشه ای دوران بازنشستگی خود را میگذراند. البته دلخوریهایی هم از نظام جدید دارد, كه فرصتی دیگر آنها را بیان می كنم.
اما به هر حال رستم با كم اعتنایی به دربار در دوران گشتاسپ و كنارجویی در گوشه ای از سیستان ایام كهولت را میگذراند كه یكباره اسفندیار به سراغ او میآید كه: من مأمورم دستان تو را ببندم و به دربار پدرم ببرم و اگر دست به بند ندهی باید بجنگیم.
این تضاد و برخورد درون قومی است, یعنی خارج از حیطه علائق قوم ایرانی نیست اما ظاهراً مربوط به دو گروه ایرانیان است. تصور می كنم یك گروه, گروهی هستند كه به قومیت ایرانی همچنان پایبندند. محور فكرشان قومیت ایرانی است, به همان صورتی كه میدانیم این انگیزه فراهم آورنده شاهنامه است. این رستم نماینده چنین نظامی است, یعنی نظام قدیم, نظامی كه در روزگار ارزشهای كهن پهلوانی برقرار بوده است. این نظام از میان رفته و همراه با نظام دینی یك رشته ارزشهای جدید روی كارآمده كه بسیاری هم از مقوله بدعت و رسوم نامتناسب است، یعنی چیزهای نوظهور و ارزشهای تازه كه البته همه در نظامی مدعی دینداری و حمایت از دین زرتشت بروز میكند,مثل دروغ, پیمان شكنی, پاپوش و پرونده سازی( به قول امروزیان) برای پهلوانان شایسته ای چون رستم, بهره گیری از دین در راه كسب قدرت سیاسی, به كشتن دادن فرزند برای حفظ سلطنت و قدرت این جهانی, انكار و سلب آزادیهای مشروع و طلب میراث كردن از پدری كه زنده است(گشتاسپ از لهراسپ و اسفندیار از گشتاسپ چونان كیفر اولی). اینها همه مطابق شاهنامه و كاملاً متفاوت با متون زبان پهلوی است كه اغلب هم متون دینی است.
می دانیم متون پهلوی كه معمولاً تحت تأثیر و نفوذ روحانیان دین زرتشتی یا مغان نوشته شده اند, گشتاسپ را مقدس و جاودانه می دانند و معتقدند كه نهایت فداكاری را كرده و فرزندش را به خاطر دینش به كشتن داده است. در حالی كه در شاهنامه چنین نیست و او را به صورت یك فرد آزمند و دنیادوست می بینیم كه پسر جوان شایسته اش را به خاطر چند صباح سلطنت بیشتر به كام مرگ فرستاده است, اگرچه پسر هم از آزمندی بركنار نیست. این برخورد علائق به این صورت است؛ اگر قبول كنیم كه رستم نماینده تفكر ایرانی و كلیت قوم ایرانی است و مفاخر و ارزشهایش را نمایندگی می كند, اسفندیار هم نماینده نظام جدید دینی است كه ارزشها و بدعتهای خاص خودش را آورده است. بدعتهایی كه برخی نمونه هایش را برشمردم و فكر و خوی ایرانیان باستان از آنها بیزار است و برای اولین بار در دوره گشتاسپیان ظاهر می شود. اما آنچه می خواهم تأكید كنم, رویارویی بیسابقه ای میان دو پهلوان است, یكی پهلوان قومی یعنی رستم و دیگری پهلوان دینی, یعنی اسفندیار. ما در كدام یك از آثار حماسی كهن چنین برخوردی را می بینیم؟ تا جایی كه اطلاع دارم, در هیچ یك از حماسه های كهن چنین برخوردی وجود ندارد. دلیل آن هم این است كه اساطیر كه جنبه و بخش مهمی از آثار حماسی را تشكیل می دهد آمیخته با دین و تفكر دینی و حتی خود دین آن روزگاران كهن است, و داستانهای حماسی یا پهلوانی هم بیتردید در دوره خود پیوند استوار با دین مردم دارند. پس برخوردی از این دست میان پهلوانی قومی و پهلوانی دینی اساساً نمی تواند واقع شود.
از سوی دیگر «رستم و اسفندیار» چنانكه می دانیم و پژوهندگانی مثل شادروان استاد دكتر ذبیح الله صفا در كتاب ارجمند حماسه سرایی در ایران و دیگران گفته اند از منابعی بیرون از هسته مركزی شاهنامه به آن ملحق شده است, یعنی داستانهای منفردی كه اینجا و آنجا وجود داشتند و یكی هم داستان «رتَسْتَخْم اُسپندیات» یعنی رستم و اسفندیار است. این داستان اصل پهلوی اش یكسره چیز دیگری بوده است, یعنی میتوانم بگویم داستان دیگری است و طرح كاملاً متفاوتی داشته است. بنده در این باره در كتاب ناقابل خودم, درآمدی بر اندیشه و هنر فردوسی, بر اساس تجزیه و تحلیل عناصر داستان, بحث و بررسی كرده و نتایجی هم گرفته ام رستم و اسفندیار مثل متون پهلوی دینی بوده كه گشتاسپ را بر حق میدانستند, او را دیندار, از جاودانان و فداكار و از هر جهت پاكیزه و پیراسته می دانستند. این داستان را چنانكه می دانیم جبلهٔابن سالم از پهلوی به زبان عربی ترجمه كرد و شخصی به نام نضربن حارث كه از قُصّاص بوده, این داستان را مقارن ظهور حضرت رسول(ص) در مكه برای اعراب به شكل هیجان انگیزی تعریف می كرده است. اصل این داستان اصلاً چیز دیگر است, یعنی درست نقطه مقابل «رستم و اسفندیار» فعلی شاهنامه است. در این داستان چنانكه كریستین سن در كتاب كیانیان یادآور شده, گشتاسپ طرف برحق است, چون رستم را به دین زرتشت دعوت میكند, رستم قبول نمی كند و بعد رستم درصدد خلع گشتاسپ برمیآید(یعنی تعدی و زورگویی از سوی رستم بوده, نه گشتاسپ و پسرش!) و رستم لشكر میكشد تا گشتاسپ را براندازد و این گشتاسپ است كه دفاع میكند و فرزندش اسفندیار هم كشته میشود. به طور خلاصه, این مثل همان متونی است كه اینها را مقدس بر حق جلوه داده اند و پیداست در متون پهلوی ردپای مغان و سیستم قدرتمند آنها را میتوان دید. مغان زرتشتی همه چیز را به نفع خودشان تعبیر میكردند و معمولاً هم سعی می كردند به روایتهای مخالف با پسند خودشان, امكان بروز ندهند.

بدین سان است كه محور حق و باطل در اصل پهلوی داستان تفاوت پیدا می كند. در داستان فردوسی رستم كاملاً برحق است, هیچ كاری جز خدمت و خوبی به حال مردم این كشور نكرده و بارها كشور را نجات داده است. خودش میگوید كه گناه اگر از من پدید آمد بفرمائید این سرمن و گناه ناكرده و طرف دیگر, مهاجم و نابر حق است و آمده تا آزادی و عزت را از وی بگیرد. در حالی كه در متن پهلوی داستان چنانكه گفتیم كاملاً برعكس است. این برخورد و رویارویی میان دو پهلوان, یكی قومی و دیگری پهلوان دینی نظام جدید, به این صورت كه در شاهنامه هست در هیچ یك از حماسه های كهن سابقه ندارد. البته می دانیم كه شاهنامه نسبت به آن حماسه ها متأخر است و به همین نسبت هم از این علائق مختلف و گاه متضاد هم بهره بیشتری دارد. بیتردید گشتاسپیان هم برای خودشان ایادی و نفوذی داشتند و یك عده هم هوادارشان بودند كه اسفندیار نماینده آنهاست به هرحال بنده چنین برخوردی میان این دو سنخ پهلوان ندیده ام
دوست دارم اگر كسانی در آن دسته از آثار حماسی كه من به دلایلی از جمله ندانستن زبانهایی به جز انگلیسی نتوانسته ام بخوانم, نظیر چنین برخوردی دیده اند, بنده را از اشتباه بیرون آورند. ولی به هرحال اطلاعات كلی یا ناقصی كه من از آن حماسه های ناخوانده دارم نیز همین را شهادت می دهد كه هرگز سابقه ندارد در یك حماسه دو پهلوان یكی قومی و دیگری دینی رو به روی هم قرار بگیرند, به همین دلیلی كه مربوط به ماهیت دینی حماسه هاست و گفته شد، پیداست وقتی در حماسه ها خود دین حكومت میكند, چطور میشود این تضاد علائق را دید؟ در حالی كه داستان «رستم و اسفندیار» در حماسه ملی ما شاهنامه به صورت رویارویی میان پهلوان قومی و دینی درآمده است. به هرحال همان طوری كه در اصل پهلوی داستان«رستم و اسفندیار» محور حق و باطل فرق میكند, یعنی گشتاسپ برحق و رستم نابرحق است, بدیهی است سایر عناصر داستان و از جمله طرح, شخصیت یا تیپ سازی, فضا, گفت و گوها و.....هم به تناسب همان قطب خیر و شر تعبیر می كند, به عبارت دیگر داستان یكسره متفاوت میشود. به گمانم دوستان عزیز نویسنده یا آنان كه در زمینه تئوریهای ادبی و از جمله عناصر داستان آگاهی دارند همین مطلب را تصدیق كنند. بنابراین, به نظر من داستان پهلوی رستم و اسفندیار به دلیلی كه گفتم داستانی كاملاً متفاوت, با عناصری دیگر گون نسبت به شاهنامه بوده, و حتی نتایج یا پیامهایی كاملاً متفاوت داشته است. پس در آن داستان, تضادی كه ما در شاهنامه میان پهلوان قومی و دینی میبینیم به احتمال بسیار وجود نداشته, زیرا یك پهلوان برتر به نام اسفندیار بیشتر نداشته و رستم نه به عنوان پهلوان قومی بلكه ظاهراً به صورت یك فرد قدرت طلب غیرمؤمن و زورگو معرفی شده است. این در حالی است كه در حماسه ملی یا قومی ایران, شاهنامه, همه چیز در جهت برحق نشان دادن رستم و نابرحق نشان دادن فكر گشتاسپی است كه در حقیقت نظام دینی زرتشتی را بهانه ای میكند برای پیش راندن اهداف سیاسی یا قدرت طلبانه خودش و در این راه از هیچ چیز فرو گذار نیست.
به هرحال این یك مسئله مهم است. در حماسه بزرگ ما, شاهنامه با وجودی كه این تضاد علائق وجود دارد و در هر قسمتی به شكلی چهره می نماید اما این طور پیداست كه مردم آن روزگار كه قصه ها پدید آورده یا بازگو كرده اند مهم ترین نقطه تمركز را در اینجا اندیشه های ایرانی قرار داده اند. نتیجه اینكه:نقطه تمركز, حتی در صورت بروز تضاد علائق, چیزی به جز تفكر قومی ایرانی نیست.

سعید حمیدیان
برگرفته از: کتاب ماه ادبیات و فلسفه
شورای گسترش زبان و ادبیات فارسی

نوشتن دیدگاه


دستاوردهای هموندان ما

بارگذاری
شما هم می توانید دستاوردهای خود در زمینه ی فرهنگ ایران را برای نمایش در پهرست بالا از اینجا بفرستید.
 

گزینش نام برای فرزند

 

نگاره های کمیاب و دیدنی

XML