مهرمیهن | رسانه ی فرهنگ ایران

بررسی سرگذشت کیخسرو در شاهنامه

دکتر عباس خیرآبادی ، عضوهیئت  علمی دانشگاه آزاد اسلامی واحد تربت حیدریه  و رئیس بنیاد فردوسی – شاخه ی توس  23/2/1390

داستان کیخسرو، داستان انسان همیشه تنهاست.
کیخسرو کامل ترین انسان اسطوره های ایران است.او از حدّ انسان فراتر رفته، یک ابر انسان و شخصیّتی پیامبر گونه است.
چنانکه تفکّرات حاکم بر ظهور و غیاب این پادشاه اساطیری، بسیار شبیه به طرز تفکّر فیلسوف معاصر ،نیچه است.
نیچه که معتقد به ظهور ابر انسان در هر عصری است، می گوید:اگر انسان بتواند مقام و مکان رفیع انسانی خویش را بیابد می تواند حاکم بر خویش باشد.
گرچه این نوع طرز تفکّر انسان محوری،تازه و بدیع می نماید،ولی سالهاست که با داستان ظهور و غیاب کیخسرو عجین و قرین است. مردی که تنها زیست و به مرتبه ی والای جاودانگی رسید.

*****
داستان شاهنشاهی کیخسرو، نشانه ای از نزدیکی شخصیت وی به انسانی ملموس و در عین حال، محال می باشد.
او به درستی "زندگی" می کند و "مبارزه" و در نزاع همیشگی جهانش،  سعی در سلطه بر قوای اهریمنی دارد و آنگاه که در می یابد توان یا مجال مبارزه را از دست داده است به استقبال مرگ می رود.
داستانی که بشر تکرار می کند- زائیده می شود و می میرد- امّا شکوه داستان کیخسرو در انتخاب است،نه اجبار.
داستانی که چنگال شوم مرگ را به دستی نوازشگر بدل می سازد و آرزوی تبدیل شوکران مرگ را به شهد جاودانگی بیان می نماید.داستانی که خوارانگا  رانه به پدیده ی نیستی می نگرد و می رود تا قهرمانانش را در جدال همشگی شان با این معضل، به پیروزی برساند. اینجاست که کیخسرو انتخاب می کند و با انتخاب مرگ به جاودانگی می رسد.
آیا عرفان، اسطوره است یا بر عکس؟ .
دیدگاه های جبرگرایانه اساطیری، هرچند سراسر داستانهای شاهنامه را فرا گرفته است و جای جای ،فردوسی نیز با چند بیت نظرات خویش را بروز داده، امّا در این داستان جبر - در مفهوم وسیعش- با مجادله ی شگرفی روبرو می شود و باید گفت به درستی که جبرگرائی اساطیری در هم کوفته شده و تجلّی انسان کامل مختار، خورشید روشن اساطیر را در آسمان، زندگی جاوید ساخته است.
کیخسرو نماینده ی این انسان اسطوره ای – مذهبی است. او فریادگر بشر متعالی عصر خویش و بلکه تمامی اعصار است. نماد عارفی است که فنای فی الله را می یابد و آخرالامر در ذات الهی محو می شود. آری به درستی کیخسرو ،خدای واره ی اسطوره های ایرانی است.
هر چند که در داستان شاهنامه اشاره ای به این امر نشده است،لیکن در افسانه های رایج میان مردم ایران زمین، کیخسرو به همراهی سی تن از یاران خویش به دامنه ی کوهی رفت و در آن جایگاه ناپدید شد. این افسانه شباهت عددی با داستان سی مرغ و سیمرغ عطار دارد و نشانی از تجلّی خداگونه گی انسان است، نمادی از صعود    شأن    کیخسرو تا مقام عارفی است که با ذات اقدس الهی یگانه گشته و در او مستغرق می گردد.

******   
در بررسی داستان کیخسرو  و رمز گشایی نمادهای آن، سعی شده است تا به ترتیب توالی رخدادهای داستان باشد،تا خواننده بتواند نتیجه کلی آخر داستان را بهتر  درک  کند:
با شروع داستان،  کیخسرو  ، و  با  توجه به مهد پرورش وی،یعنی توران زمین،در می یابیم کودک به دنیا آمده هیچ پایگاه و تکیه گاه مادّی معنوی ندارد. تنها پشتیبانش خداوند (فرّه ایزدی) است.
یکی از اصول بنیادین داستانهای اسطوره ای، یگانگی قهرمان در برابر هجوم ناملایمات و سختی هاست  .در مورد کیخسرو شاهدیم که از همان دوران در میان دشمنی ها، دروغ ها و کژی ها متولّد می شود و می بالد اما از تاثیر پذیری به دور است. گوئی هاله ای از خیرو نیکی وی را در بر گرفته است تا این نهال نوپا به درختی پابرجا بدل شود. کیخسرو تنهاست و تا آخر نیز تنها می ماند. این یگانگی حتی در میان یاران او  نیز مشهود است. هنگامی که کودکی را پشت سر می گذارد،در دربار افراسیاب،خود را به گنگی و گولی می زند تا افراسیاب او را کودن تصور کند.یعنی از آن هنگام که نمادوار،در برابر افراسیاب زبان به چیزی گشود که نمی خواست تا دیگران بفهمند، تا آنجا که در مجلس وداع با پهلوانان می خواست امّا نمی فهمیدندش،و زال او را دچار پرتی حواس دانست، پادشاه تنها بود. این یگانگی انسان کامل شاهنامه، تا آنجاست که یگانه در دل کوه از نظرها غایب می شود. داستان این تنهای یگانه، غم انگیزترین و  پر شکوه ترین داستان انسانی است که نقص زمانه اش را با هیچ نمی توانست تکمیل کند. پس خواست دنیای ناکامل را با انتخاب درست، برای ناکاملان واگذارد و به دیار تکمیل اکمل الکاملین پا گذارد.
او تنها بشر ایده آل داستان های شاهنامه است، و حتی رستم را در می نوردد. و حیات روحانی می یابد. می توان گفت شاهنامه از دو گونه ی مشخص اسطوره ای تشکیل شده:
الف/ رستم که نماینده ی نوع بشر ایرانی است.
ب/ کیخسرو که نماینده ی بشر کامل ایرانی است.
انسانی که به واسطه   ی اخذمقام انسانیتش تا درجه ی الوهیت نیز بالا می رود. از این روست که ما شاهد مرگ رستم به عنوان انسانی ایده آل هستیم ولی شاهد مرگ کیخسرو ، این انسان فرا ایده آل نه.
اصل تقابل و کشاکش کیخسرو،  در تمام مدت عمر خویش با افراسیاب،  نیز در این است. یعنی او به عنوان یک ایزدی فرا ایده آل با افراسیاب، اهریمنی فراایده آل ،باید تمام عمر خویش را در جدال بگذرانند و بتوانند آئینه آینده ی دنیای تصویر شده در اوستا،  یعنی پیروزی خیر بر شر باشند.
چرا که اسطوره  اگرچه که یک ایده آل ماضی است ولی دنیای کامل مستقبل است. دنیایی که زمان را در می نوردد و در کوران دقیقه ها و ساعت ها و سال ها وماه ها و قرن ها ،پیکره اش پوسیده نمی شود. چنانکه پیکره ی توس،فریبرز،گیو و بیژن در برف کوه های ایران زمین جاوید و تازه می ماند.این نماد اسطوره ای از برف،  حاصل از تجربه ی متقدمین است. بشر نخستین که اجساد مردگانش را اگر ماه ها پس از مرگ، در برف ها می جست آنها را تازه و بی گزند می یافت. پس برف ،نمادی  از رکود زمان بر پهلوانان است. یعنی رسیدن به جایی که از مرحله ی زمان می گذرند و به فراز خاک(کوه) می رسند. از این روست که اسطوره ساز،وقتی می خواهد کیخسرو را در کوه، جاوید کند برف می باراند و قهرمانانی را که  بعدها می خواهد زنده سازد، در برف مدفون می کند.
کوه به عنوان بلندای درجه ی خاک و رسیدن به آسمان، نمادی از رفعت درجه ی خاک، یعنی آدمی است. جایی که چشمه ی جاودانگی (آخرین منزل سلوک سالک) در آن جاری است. و سالک پس از شستشو در این آب ، به فنای فی الله می ر سد.
در داستان شاهدیم که پنج پهلوان نامبرده نیز از این آب می آشامند. پس آنها نیز به جاودانگی می پیوندند ولی چون فرّه ایزدی ندارند باید تن به به خاک بسپارند. این جاست که شکوه فرّه ایزدی کیخسرو را در می یایبم تا آنجا که عروج عارفانه اش را شاهدیم و مخاطب همیشگی اش (سروش)  را به آفرین می نشینیم .
صعود شاه خسرو در شاهنامه، صعودی از پیش تعیین شده و خدا خواسته است. صعودی که بایست به واسطه ی درجه والای روحانی،  کی خسرو بدان می رسید. این صعود تا بی نهایت ادامه دارد و می رود تا به خدا برسد.
کیخسرو در شاهنامه  سقوط نمی کند،عروج می کند.

والسلام

دیدگاه‌ها  

+1 # حبیب مهرجو 1391-07-29 12:21
بسیار عالی بود. بیان خوش آقای دکتر خیرآبادی بنده را به وجد آورد!
پاسخ دادن
+3 # فرشید 1394-03-06 08:02
در استان مرکزی و در بخش زالیان از شهرستان شازند روستایی وجود دارد به نام خسبیجان که در اصل نام آن خسرو جان بوده است جان پسوند مکان است یعنی مکان خسرو جایگاه خسرو
در فراز روستا کوهی قد برافراشته به نام کوه شاه زنده
که در قله آن غاری وجود دارد که در همین چند سال گذشته محل عبادت زرتشتیان هند بوده است
در مجاورت این روستا روستای دیگری به نام گوره زار یا گوره زال قرار دارد که قبالا ساکنین آن یهودیان و ارامنه بوده اند هم اکنون قبرستان آن ها موجود است ولی خودشان هجرت کرده اند یا مسلمان شده اند
تازه مسلمان
در میان اهالی فامیلی های افراسیابی و شازندی یافت میشود
پاسخ دادن
+2 # امین 1395-02-17 05:03
درود
کیخسرو پادشاه کیانی از یاسوج عبور کردند و در تپه ای که بنام تلخسرو معروف است استراحت کردند که حتی گفته میشود آن تپه بدست کیخسرو بوجود آمده است و هنوز هم نامش تلخسرو می باشد... سپس به سمت کوه دنا حرکت میکند که در راه زال به او میرسد و در تپه ای به زال دستور بازگشت میدهد که به تل زالی هنوز هم معروف است
سپس به کوخدان میرسد که در واقع نام اصلی آن جوخه دان است و به مرور به کوخه دان معروف شده، ارتش او در آنجا می ایستد
سپس به طرف چشمه بشور میرود و در آنجا غسل میکند و پس از آن در روی سنگی که هنوز هم همانجا قرار دارد و به بردشاه (سنگ شاه) معروف است به سخنرانی میپردازد...
سپس به کوه دنا میرود
سی نفر از یاران باوفایش پشت سر او میروند که در برف و کولاک شدید گرفتار میشوند و ناچار به حفر چاله ای میشوند که در آن زنده بمانند اما فایده ندارد و از سرما یخ میزنند که به همین سبب شهر زیر کوه دنا به سی سخت( سی مرد سخت) معروف میشود و هنوز به همان نام است
سردسته سی نفر بیژن نام داشت و از گردنه ای که بالای بردشاه است عبور کردن که به گردنه بیژن شهرت دارد
مسیر حرکت از یاسوج ( تلخسرو) به سمت سی سخت و در کوههای دنا که اشتباها بسیاری از جاها به مسیر کوه دماوند اشاره شده که اشتباه است
تمامی جاهای ذکر شده کاملا صحیح و بدون از تحریف و موجود است و با به سرچ ساده در گوگل متوجه میشوید
فقط کافی است شهر سی سخت را سرچ کنید
پاسخ دادن
0 # مهراب موسی وند 1396-04-16 02:41
گفتاورد از امین:
درود
کیخسرو پادشاه کیانی از یاسوج عبور کردند و در تپه ای که بنام تلخسرو معروف است استراحت کردند که حتی گفته میشود آن تپه بدست کیخسرو بوجود آمده است و هنوز هم نامش تلخسرو می باشد... سپس به سمت کوه دنا حرکت میکند که در راه زال به او میرسد و در تپه ای به زال دستور بازگشت میدهد که به تل زالی هنوز هم معروف است
سپس به کوخدان میرسد که در واقع نام اصلی آن جوخه دان است و به مرور به کوخه دان معروف شده، ارتش او در آنجا می ایستد
سپس به طرف چشمه بشور میرود و در آنجا غسل میکند و پس از آن در روی سنگی که هنوز هم همانجا قرار دارد و به بردشاه (سنگ شاه) معروف است به سخنرانی میپردازد...
سپس به کوه دنا میرود
سی نفر از یاران باوفایش پشت سر او میروند که در برف و کولاک شدید گرفتار میشوند و ناچار به حفر چاله ای میشوند که در آن زنده بمانند اما فایده ندارد و از سرما یخ میزنند که به همین سبب شهر زیر کوه دنا به سی سخت( سی مرد سخت) معروف میشود و هنوز به همان نام است
سردسته سی نفر بیژن نام داشت و از گردنه ای که بالای بردشاه است عبور کردن که به گردنه بیژن شهرت دارد
مسیر حرکت از یاسوج ( تلخسرو) به سمت سی سخت و در کوههای دنا که اشتباها بسیاری از جاها به مسیر کوه دماوند اشاره شده که اشتباه است
تمامی جاهای ذکر شده کاملا صحیح و بدون از تحریف و موجود است و با به سرچ ساده در گوگل متوجه میشوید
فقط کافی است شهر سی سخت را سرچ کنید

به خود شهر یاسوج اشاره نکردید که یا سی اوج که تاییدی است
پاسخ دادن

نوشتن دیدگاه


دستاوردهای هموندان ما

بارگذاری
شما هم می توانید دستاوردهای خود در زمینه ی فرهنگ ایران را برای نمایش در پهرست بالا از اینجا بفرستید.
 

گزینش نام برای فرزند

 

نگاره های کمیاب و دیدنی

XML