حماسه سرایی در ایران باستان

بیشتر متون حماسی پهلوی كه اصولاً به ادبیات شفاهی تعلق دارند، در دوره اسلامی یا به عربی و فارسی ترجمه شده یا از میان رفته‌اند. تنها متن حماسی موجود «یادگار زریران» (در پهلوی: ایادگار زریران) است.

یادگار زریران
این متن كه رساله كوچكی است، در اصل به زبان پارتی و ظاهراً نثر توأم با شعر بود، اما به صورت كنونی آن به زبان و خط پهلوی است. ولی در خلال آن لغات و تركیبات و ساختارهای زبان پارتی را نیز می‌توان دید و تنها بازسازی شعری بعضی از بخشهای آن امكان پذیر است.(1) در این اثر، از جنگهای ایرانیان با خیونان سخن رفته است.
هنگامی كه گشتاسب و پسران و برادران و شاهزادگان و ملازمان او، دین مزدیسنی را می‌پذیرند و خبر آن به خیونان می‌رسد، شاه آنان– ارجاسب– دو تن را به نامهای «بیدرفش» و «نام‌خواست» به عنوان فرستاده به ایرانشهر می‌فرستد. «جاماسب»– سالار اشراف– خبر ورود این دو فرستاده را می‌دهد و این دو به حضور گشتاسب بار می‌یابند و پیام ارجاسب را ابلاغ می‌كنند كه در آن از گشتاسب می‌خواهد دین مزدیسنی را رها كند و با وی همكیش باشد و تهدید می‌كند كه در غیر اینصورت، به ایرانشهر لشكر می‌كشد و آنجا را نابود می‌كند و مردمان را اسیر می‌گیرد. «زریر»– برادر گشتاسب و سپاه سالار او– به فرستادگان پاسخ می‌دهد كه: «گشتاسب دین مزدیسنی را رها نمی‌كند.» بیدرفش و نام خواست با این پیام بازمی‌گردند. جنگ درمی‌گیرد كه به پیشگویی جاماسب در آن بیست و سه تن از برادران و پسران گشتاسب، از جمله زریر و پادخسرو، برادران او و فرشادورد (=فرشیدورد) پسر او، كشته می‌شوند.
سرانجام، آنچه جاماسب پیشگویی كرده، اتفاق می‌افتد. سپس «بستور»، پسر خردسال زریر، برای انتقام‌جویی به میدان می‌رود و بر سر تن بی‌جان پدر سوگ سر می‌دهد كه از نمونه‌های زیبای سوگ در ادبیات ایرانی است. آنگاه به كمك اسفندیار– پسر گشتاسب– پیروز می‌شود و ارجاسب و خیونان شكست خورده، می‌گریزند.
مطالب این اثر از متنی اوستایی گرفته شده است كه امروز اصل آن از میان رفته است. اما بخشهایی از آن در ضمن سرگذشت زردشت در كتاب هفتم دینكرد(2) آمده است. شرح جنگهای گشتاسب و ارجاسب را دقیقی نیز به نظم كشیده و فردوسی آنها را عیناً نقل كرده است. در مواردی، مطالب این منظومه با «یادگار زریران» قابل انطباق است. متن این رساله در مجموعه «متون پهلوی»(3) به چاپ رسیده است. این رساله به فارسی نیز ترجمه شده است.
بعضی داستانهای حماسی به زبان پهلوی، احتمالاً مجزا از «خدای‌نامه» وجود داشته كه امروز در دست نیستند، اما نام آنها در منابع عربی و فارسی آمده است. از جمله «جاحظ»(4)، به نقل از «مؤیدی»، مطلبی را به ترجمه عربی از «سیرة اسفندیار» به فارسی (احتمالاً فارسی میانه، پهلوی) در مورد میهن‌دوستی این شاهزاده آورده است. از همین‌گونه است «داستان رستم و اسفندیار» كه به روایت «ابن ندیم جبله بن سالم» (نیمه اول قرن دوم هجری) آن را به عربی ترجمه كرده بود و كتاب «كی‌لهرساب شاه»، كه به قول همین نویسنده آن را «علی بن عبیدة الریحانی» به عربی برگردانیده بود، سكیسران كه مسعودی(5) آن را ذكر كرده و مترجم آن «ابن مقفع» بوده است. در این كتاب ظاهراً از قهرمانهای سیستان، از جمله از كشته شدن اسفندیار به دست رستم و كشته شدن رستم به دست بهمن، سخن در میان بوده است. این نویسنده می‌آورد كه ایرانیان این كتاب را بزرگ می‌شمردند. «اسدی» نیز، در ذیل لغت «وسناذ»، بیتی را به ترجمه فهلوی (یكی از لهجه‌های قدیم شمال و غرب ایران) از نامه‌ی «پیران ویسه» نقل كرده است كه ظاهراً درباره‌ی اعمال این پهلوان بوده است.(6) شهمردان بن ابی‌الخیر، در شرح اخبار «فرامرز و رستم»، مطلبی را در مورد افراسیاب و كیخسرو از سروده نامه پهلوی و «تواریخ» دیگر نقل كرده است.(7)


خدای‌نامه
مهمترین اثر تاریخی دوره ساسانی بی شك «خدای‌نامه» است كه در آن نام پادشاهان سلسله‌های ایرانی و وقایع ازمنه‌ی مختلف را، آمیخته با افسانه، ضبط كرده بودند. در دربار شاهان ساسانی، دفاتر رسمی وقایع وجود داشت و «آگاثیاس»– مورخ بیزانسی قرن ششم میلادی– كه همزمان با خسرو انوشیروان بود، به واسطه دوستی به نام «سرگیوس»، از آنها استفاده كرده است.(8) مسلماً صورت مفصل مطالب كتیبه‌های شاپور و نرسی در بایگانی رسمی شاهان ساسانی نگاه‌داری می‌شد. همچنین، در دربار ساسانی كسانی بوده‌اند كه روایتهای تاریخی را افسانه‌وار از بَر داشتند. فردوسی آورده است كه در راه شكار، داستانهای جمشید و فریدون را برای «بهرام گور» نقل می‌كردند. هم او در مورد «هرمز» می‌گوید كه در زندان از رامشگری خواست كه با رود در «سرود پهلوانی» داستان رویین‌دز اسفندیار را برای او بخواند. همچنین به روایت جاحظ، انوشیروان در گردشی قصه‌گوی خود را احضار كرد و از او خواست تا داستان جنگ اردشیر بابكان را با پادشان خزر نقل كند. اما وی كه این داستان را قبلاً از شاه شنیده بود، چنین وانمود كرد كه اصلاً این داستان را نشنیده است. آنگاه انوشیروان خود این داستان را نقل كرد.(9)
ظاهراً، حتی در زمان بهرام گور، «نامه باستان» وجود داشت كه داستانهای آن را در مجالس بزم می‌خواندند.(10) اما تدوین «خدای‌نامه» را باید به زمان انوشیروان منسوب داشت كه دوران تألیف و ترجمه و نهضت ادبی بود. در این زمان، بر اساس دفاتر رسمی و نیز با استفاده از سنتهای شفاهی و رسالات جداگانه‌ای كه در مطالب گوناگون مرتبط با تاریخ (از قبیل نسب‌نامه‌ها و فهرست جنگها یا شهرها و وقایع مربوط به آنها) وجود داشت، خدای‌نامه تدوین شد. در سرگذشت هر یك از شاهان قصه‌هایی نیز گنجانده می‌شد، مانند داستان شاه ایران (اردشیر اول، شاپور اول یا دوم) و دختر ضیزن، شاخ حضر (=هتره) و داستانهای بهرام گور. تدوین‌كنندگان خدای‌نامه همچنین از منابع خارجی، مانند منبعی سریانی در مورد اسكندر، استفاده كرده‌اند.
در زمان پادشان بعدی ساسانی، طبعاً مطالبی بر آن افزوده گشت و پس از برافتادن ساسانیان نیز سرنوشت یزدگرد سوم را تا كشته شدنش بدان افزودند. آنچه مقدسی(11) در مورد چگونگی كشته شدن یزدگرد سوم در یكی از روستاهای مرو به دست آسیابانی به نقل از خدای‌نامه آورده، از ترجمه عربی متنی از خدای‌نامه پهلوی گرفته شده كه این حادثه را در بر داشت. خدای‌نامه نه تنها حوادث زمان پادشاهان را در بر داشت، بلكه در آن، خطبه‌ها و كلمات قصار و وصایای آنان نیز ذكر شده بود؛ مثلاً، «عامری» جملاتی را كه منقول از عهد شاپور به پسرش هرمز است، به روایت خدای‌نامه آورده است.(12)
اصل خدای‌نامه به پهلوی در دست نیست، اما با مطالعه منابع عربی و فارسی مربوط به تاریخ ایران و شاهنامه فردوسی، می‌توان عناصر تشكیل‌دهنده‌ی آن را تعیین كرد. این عناصر عبارتند از:
1- داستانها و اسطوره‌های كهن هندوایرانی و اقوام ایرانی كه در آنها شرح اعمال قهرمانان قدیم و كشمكش‌های قبایل گوناگون و دخالت خدایان به طرفداری از پرستندگان آنان و غیره آمده بود و نمونه آنها را در اوستا می‌یابیم؛ مانند داستانهای مربوط به جمشید و ضحاك، جنگهای ایرانیان و تورانیان، تیراندازی آرش و اژدهاكشی گرشاسب و غیره. گاهواره این هسته اصلی، تاریخ افسانه‌ای ایرانیان مشرق ایران بزرگ بوده است.
2- در زمان اشكانیان، این روایات، كه می‌توان آنها را روایات كیانی نامید، با روایات مربوط به شاهان و قهرمانان اشكانی در‌هم‌آمیخت و بدین‌گونه می‌بینیم كه گیو، گودرز، میلاد و بیژن به صورت قهرمانانی در خدمت دربار پادشاهان كیانی درمی‌آیند و رقابت با خاندانها مانند خاندان توس و گودرز در افسانه‌های كاووس منعكس می‌گردد. قابل ذكر است كه اصل قدیم‌ترین روایت حماسی ایران، یعنی «یادگار زریران»، همان‌گونه كه ذكر شد، مربوط به دوره اشكانی است، گرچه تدوین آن به صورتی كه اكنون در دست داریم، به دوره ساسانی بازمی‌گردد. احتمالاً، بعضی داستانهای شاهنامه نیز كه در مأخذ دیگر دیده نمی‌شود و ظاهراً در خدای‌نامه هم نبوده– مانند داستان «بیژن و منیژه»– اصل اشكانی دارند. برخی از اسطوره‌های ایرانی كه آنها را در روایات نویسندگان ارمنی می‌یابیم، احتمالاً در این زمان به ارمنستان رفته است؛ مانند داستان فریدون و ضحاك، كه آن را «موسی خورنی» نقل كرده است. صورت «هریتون» به جای «فریدون»، نشان می‌دهد كه این داستان از طریق اشكانیان به ارمنستان رفته است.
3- در همین زمان اشكانیان، دسته‌ای از اقوام سكایی در اواخر قرن دوم میلادی به ناحیه‌ای كه بعداً به نام آنان «سگستان» یا «سیستان» نامیده شد، مهاجرت كردند و افسانه‌های آنان درباره زال و رستم با اساطیر كیانی و اشكانی درهم‌آمیخت. نام «زال» به معنی «پیر»– كه از نظر لغوی واژه‌ای سكایی است– دالّ بر اصل سكایی داستانهای اوست. پیدا شدن قطعه‌ای از داستان رستم به زبان «سغدی» حكایت از رواج این‌گونه داستانها در آسیای میانه دارد. بنابراین، می‌توان حدس زد كه این داستانها همراه با اقوام سكایی وارد سیستان شد و از آنجا به تاریخ افسانه‌ای ایران راه یافت و از داستانهای بومی زرنگ نبود. ذكر نام رستم در دو رساله پهلوی كه اصل پارتی دارند– یعنی یادگار زریران و درخت آسوری– نیز حكایت از رواج داستانهای رستم در دوره اشكانی دارد. همچنین، می‌توان حدس زد كه داستانهای مربوط به رستم یا لااقل برخی از آنها كه در آثار نویسندگان ارمنی مانند «موسی خورنی» و «گریگور ماگیستروس» نقل شده، در زمان اشكانیان كه با ارمنستان ارتباط سیاسی و فرهنگی نزدیكی داشتند، به آنجا راه یافته است. داستانهای رستم در اوایل دوره اسلامی در حیره نیز رواج داشت و در مكه نقل می‌شد.
4- در زمان ساسانیان نیز شرح حال پادشاهان و اعمال قهرمانی آنان افسانه‌وار به این تاریخ افزوده گشت. در دوره ساسانی احتمالاً تحریرهایی از خدای‌نامه وجود داشت كه تدوین‌كنندگان، روایات را بر حسب دید خود در آنها گرد آورده بودند. در بعضی از آنها كه شاید دبیران شاهی نقش بیشتری در تدوینشان داشتند، وقایع و حوادث سیاسی و اجتماعی از اهمیت بیشتری برخوردار بود. در تحریرهایی كه موبدان و روحانیان در تدوین آنها شركت داشتند و نمونه‌هایی از آنها را در كتابهای پهلوی می‌بینیم، با دیدی دینی به حوادث نگریسته شده است. احتمالاً، خاندانهای بزرگ ساسانی نیز در تنظیم داستانهای پهلوانی نقش مهمی ایفا كرده‌اند.
در دوران اسلامی، خدای‌نامه با عنوانهایی مانند «سیرالملوك» یا «سیر ملوك الفرس» و غیره به عربی ترجمه شد. از روایتهای «حمزه اصفهانی» و «ابن ندیم» و مقدمه قدیم شاهنامه و غیره به وجود نه ترجمه و اقتباس از خدای‌نامه به عربی پی‌می‌بریم. از قدیم‌ترین مترجمان معروف این كتاب «ابن مقفع» است. جز او، نویسندگان دیگری نیز خدای‌نامه یا بخشهایی از آن را ترجمه كرده‌اند، مانند محمدبن جهم برمكی و زادویه پسر شاهویه اصفهان. مترجمان و ناقلان دیگری نیز بودند كه همراه با ترجمه یا نقل و گردآوری، مطالب دیگر مربوط به تاریخ ایران را یا از روی منابع دیگر یا بر اساس تخیل بر آن می‌افزودند. ترجمه‌های خدای‌نامه، مأخذ عمده تاریخ‌نویسان دوره اسلامی– مانند طبری، مسعودی، ابن قتیبه، بلاذری، حمزه اصفهانی، ثعالبی و دیگران– قرار گرفت. در ترجمه‌های عربی خدای‌نامه طبعاً بسیاری از عناصر زردشتی حذف گردید.
ترجمه‌های خدای‌نامه به عربی و احتمالاً اصل پهلوی آن مورد استفاده نویسندگان و سرایندگان شاهنامه‌ها به فارسی در قرن چهارم هجری قرار گرفت. اینان عبارت بودند از مسعودی مروزی (شاعر)، ابوالمؤید بلخی (نثرنویس)، مؤلفان شاهنامه ابومنصوری (به نثر) و بوعلی بلخی (شاعر). فردوسی اساس كار خود را بر شاهنامه ابومنصوری قرار داده، اما از منابع دیگر، خصوصاً از روایات سینه به سینه، نیز جای‌جای استفاده كرده است.
ابن ندیم، غیر از خدای‌نامه، از كتب تاریخی (یا رمانهای تاریخی) دیگر مانند كتاب «بهرام و نرسی»، كتاب «بهرام چوبین» ترجمه جبله بن سالم، كتاب «شهربراز با پرویز» و كتاب «انوشروان» نام برده است. از آنجا كه وی این كتابها را جدا از خدای‌نامه ذكر كرده، احتمال می‌رود كه این آثار یا از اجزای تشكیل دهنده‌ی خدای‌نامه نبودند یا مطالب آنها در این كتاب به اختصار ذكر شده بود.
در مورد یكی از این كتابها اطلاع بیشتری در دست است و آن «داستان شروین دشتبی» است.


داستان شروین دشتبی
شروین، فرزند برمیان (شاید: نریمان) از اهالی قزوین (دشتبی)، از سرداران ایرانی بود كه در زمان یكی از شاهان ساسانی (یزدگرد پدر یزدگرد اول به روایت حمزه اصفهانی و مجمل التواریخ، یا شاپور دوم ساسانی به روایت حمدالله مستوفی، یا انوشیروان به روایت دینوری و سیرالملوك و نهایه الارب) می‌زیست. پادشاه روم از او خواست كه كسی را به قیمومت فرزند صغیرش بگمارد. شروین بدین سمت مأمور گردید و رهسپار روم شد و پس از بیست سال، به فرمان شاه ایران، مملكت روم را به شاهزاده رومی سپرد و به ایران بازگشت.(13) نویسندگان دوران اسلامی به داستان «شروین و خرین» (یا خورین) اشاره كرده‌اند. دینوری خرین را بنده (=ملوك) شروین خوانده و او را با صفات «سواركار جوانمرد و دلیر» توصیف كرده است.
در شعری عربی شروین و خرین با صفات «شیر شجاع و دلاور و دلیر» ذكر شده‌اند و در شعری دیگر، در شرح تصویری بر دیوار، شروین «دستار بر سر، نشسته» و خرین «تازان در حالی كه با تیری بچه حیوان زیبا و زبان بسته‌ای را نشانه گرفته» توصیف شده است.(14) در مجمل‌التواریخ آمده است: «اندر عهد یزدجرد بن هرمز، قصه شروین و خورین بوده است، و آن كه روم خوانند، نه روم بوده است و شنیده‌ام روم را حلوان خوانده‌اند و آن تا... كه خورین او را بكشت، راه (=فاصله) داشته است، آنجا كه اكنون طاق گرا خوانند و شروین را آن زن جادو دوست گرفت كه مریه خوانندش و او را مدتی ببست، چنان‌كه در قصه گویند و خدای داند كیفیت آن.» از این روایات معلوم می‌شود كه داستان شروین از زمره رمانهای تاریخی بوده است. از سوی دیگر «ابونواس» داستان شروین را هم‌تراز «ویس و رامین» آورده است. از این رو، می‌توان تصور كرد كه این داستان دارای حوادث عاشقانه نیز بود. این تصور را روایت حمدالله مستوفی نیز تأیید می‌كند كه می‌نویسد: «نام شروین در اشعار پهلوی(15) بسیار است. كتابی است در عشق نامه او، شروینیان خوانند.» حمزه اصفهانی در شرح شروین كه در یكی از «فارسیات ابونواس» آمده، می‌نویسد كه داستانی (=احدوثه) بوده كه آن را با آواز می‌خوانده‌اند.
مسعودی نیز از كتابی كه ایرانیان در شرح حال و اعمال بهرام چوبین داشته‌اند، یاد كرده است.(16) به نقل «بیهقی»، خسروپرویز پس از پیروزی بر بهرام چوبین دستور داد كه همه جنگها و وقایعی را كه روی داده بود، تماماً بنویسند.(17) نویسندگان دوران اسلامی (مانند طبری، دینوری، یعقوبی و بلعمی) سرگذشت افسانه‌آمیز بهرام چوبین را آورده‌اند. مسعودی از كتابی به نام «كهنامه» (گاه نامه) درباره‌ی مناصب و مقامات كشور ایران یاد می‌كند كه، به قول او، مشتمل بر ششصد مرتبه بود. از گفته‌ی او چنین برمی‌آید كه این كتاب در زمان او (قرن چهارم) موجود بود. وی آن را از قبیل «آیین ناماه» (آیین نامه) شمرده است. مسعودی خود بعضی از این مناصب را– مانند موبدان موبد، بزرگ فرمدار، اسپهبد، دبیربد، هوتخشبد (رئیس اهل حرف و كاسبان) و استریوشان بد (رئیس كشاورزان)– ذكر كرده است.(18)
همین نویسنده آورده است كه در سال 303 هجری در شهر استخر فارس در نزد یكی از خاندانهای بزرگ اشرافی ایرانی كتاب بزرگ بسیار نفیسی را دیده است مشتمل بر مطالب فراوان در علوم ایرانیان و سرگذشت پادشاهان و بناها و ملك‌داری آنان كه نظیر آنها را در كتابهای دیگر مانند خدای‌نامه و آیین‌نامه و گاه‌نامه ندیده بود. به قول او، این كتاب تصویر بیست و هفت تن از شاهان ساسانی را– بیست و پنج تن مرد و دو تن زن– در بر داشت. در این تصویرها مشخص بود كه شاه در هنگام مرگ، جوان بود یا پیر؛ همچنین زیورها و تاج و موها و ریش و خطوط چهره‌اش در این تصویر مشخص بود. هرگاه یكی از شاهان درمی‌گذشت، تصویر او را می‌كشیدند و آن را به خزانه می‌سپردند تا احوال مردگان بر زندگان پنهان نماند. هر شاهی كه به جنگ می‌پرداخت، ایستاده و هر شاهی كه به كارهای دیگر می‌پرداخت، نشسته تصویر می‌شد. رفتار هركدام از آنان با خواص و عوام و اتفاقات و حوادث مهمی كه در زمان فرمانروایی این شاه اتفاق افتاده بود ثبت می‌شد.
به قول همین نویسنده، این كتاب در نیمه جمادی‌الآخر سال 113 هجری، از روی آنچه در خزائن شاهان بود، كتابت شده و برای هشام بن عبدالملك بن مروان، از فارسی (فارسی میانه= پهلوی) به عربی ترجمه شد.
سپس مسعودی، بر اساس این كتاب، رنگ لباس و تاج و سلاح اردشیر (نخستین شاه ساسانی) و یزدگرد (آخرین شاه این سلسله) را شرح می‌دهد.(19) حمزه اصفهانی در توصیف لباس شاهان ساسانی مطالبی را از اثری به نام كتاب «صور ملوك بنی ساسان» (یا به اختصار كتاب «الصور») نقل كرده است. ظاهراً، مأخذ او همین كتاب است.(20)
از دیگر كتابهای تاریخی پهلوی كه در قرون نخستین اسلامی وجود داشت و بعد از میان رفت، كتابهایی است كه اصطخری (قرن چهارم هجری) ذكر كرده است. وی در وصف «حصن الجص» (دژ گچ، دژ سپید) در ناحیه ارجان (بهبهان كنونی) می‌نویسد كه در این دژ، زردشتیان هستند و به مطالعه «ایادكارات» و شرح نبردهای خود می‌پردازند.(21) ایادكارات (جمع عربی ایادكار، در پهلوی ایادگار) به معنی «رساله و كتاب» است و بعضی از كتابهای پهلوی این عنوان را دارند. از سخن «ابن حوقل» برمی‌آید كه این «ایادگارها» كتابهای تاریخی بودند.(22) در رساله‌های مربوط به كشورداری و آداب فرمان‌روایی، مانند عهدها و «كارنامه انوشروان» و «نامه تنسر»، نیز به مطالب تاریخی برمی‌خوریم.

نویسنده : دكتر احمد تفضلی

----------------
پی نوشتها:
1- «بنونبست» نخستین بار به شعر بودن متن پی برد و كوشید تا ساختمان شعری آن را مشخص كند.
2- نك به آموزگار- تفضلی،1370
3- Jamasp-Asana, 1897-1913,1-17.||
دو نسخه مورد استفاده او عبارت بودند از JJ,MK نك به بعد: بخش معرفی نسخه‌های خطی پهلوی
4- رسائل، ج2، 408
5- مروج، ج2، 267. نیز نك به ,Christensen142، 1931 و ترجمه فارسی، 1336، 205
6- لغت فرس، به كوشش دبیرسیاقی، 46؛ تقی زاده، 1920، 12 تا 14
7- نزهت نامه علایی، 329
8- Noldeke, 1920,13.
و ترجمه فارسی آن 1327، 23. نیز نك به 214، 1990، Shahbazi.
9- التاج، 54. مسعودی، مروج، ج111،4، همین روایت را آورده و آن را به شیرویه نسبت داده و نام قصه‌گوی را «بندار» پسر خرشید ذكر كرده است.
10- شاهنامه، ج7، 323، ب314 به بعد. بنداری «نامه باستان» را «كتب الملوك» ترجمه كرده است. نك به 213، 1990، Shahbazi.
11- البدء، ج5، 197
12- السعادة و الاسعاد، 296، 298، 300، 317، 427، 429، 431، 432، 435
13- بنا به روایات دیگر، وی به دستور انوشیروان برای دریافت خراج به روم رفت. به روایت «پروكپیوس»، امپراتور روم «آركادیوس» در هنگام بیماری فرزند خود «تئودوسیوس» را به یزدگرد سپرد تا از او حمایت كند. آركادیوس در سال 408م وفات یافت. بنابراین، شاه مورد نظر یزدگرد اول (399تا 421م) بوده است. نك به: Minorsky,1962.
14- ابن فقیه همدانی، البلدان، 159، 216
15- تاریخ گزیده، 110. منظور اشعار محلی.n197 غرب و شمال غربی است كه به فهلویات شهرت داشته است. در اینجا منظور اشعار محلی به لهجه‌ی محلی قزوین است.
16- مروج الذهب، ج1، 318
17- المحاسن و المساوی، 450
18- التنبیه، 104و106 و ترجمه فارسی آن، ج2، 1332، 81 به بعد و نیز «اینوسترانتسف»، 1351، 35 و 149 یادداشت.
19- همان، 106
20- سنی ملوك الارض، 44تا55
21- المسالك و الممالك، 11
22- صورة الارض، 373