مهرمیهن | رسانه ی فرهنگ ایران

پایگاه دانایی ملک الشعرای بهار

چنین مینماید که بهار در زندگی طولانی اش به هر مناسبتی از کسانِ گوناگون چیزهای مختلف آموخته باشد. در واقع گذشته از آنچه که بهار نزد پدرش و در خانه آموخت، نشانی از تحصیل رسمی در زندگینامه اش دیده نمیشود.میدانیم که علوم قدیمی را در سنین خردسالی یاد گرفته و شاهنامه را از پدرش آموخته است.


همچنین خبر داریم که مدت کوتاهی زبان و ادبیات عرب را نزد ادیب نیشابوری میخواند و باز درباره ی آموزشی که نزد هرتسفلد در زبان پهلوی دید خبرهایی داریم. اما در تمام این موارد موقعیت او بیشتر به آموزنده ای تفننی شباهت دارد و نه دانشجویی رسمی که موظف به یادگیری چیزی باشد و در آزمونی برای دریافت مدرکی شرکت کند. در واقع چنین مینماید که بهار با وجود دریای دانشی که گرد آورده بود و مهارت و قدرتی که در کاربست شان از خود نشان میداد، هرگز در هیچ آزمونی شرکت نکرده باشد. تنها چیزی که شبیه به آزمون درباره اش رخ داده، تحدیهایی است که بر سر برتری شعری در نوجوانی داشت و آن سرودن فی البداهه ی رباعیها را به سختی میتوان به آزمونی رسمی یا مرسوم تشبیه کرد، چرا که در دوران سنتی نیز به ندرت و تنها هنگام دعواهای شاعران در دربار نمود مییافته است و در ضمن بهار آخرین کسی است که با این شیوه برای تثبیت در جایگاه ملکالشعرایی آزموده شده است.

تمام کسانی که به بهار چیزی آموزاندند، دوست یا خویشاوند او بودند. تنها کسی که در این میان میتوان او را استاد قلمداد کرد، ادیب نیشابوری است که دلبستگی شدیدی به شعر کلاسیک و اصول ادب سنتی داشت. وقتی بعدها بهار از تجدد ادبی سخن گفت و روزنامه ی نوبهار را منتشر کرد، میانه اش با ادیب نیشابوری به هم خورد و استاد او را طرد کرد. بهار در این میان شعری سرود که میتوان آن را یکی از نخستین بیانیه های شعر نو و نقد شعر سنتی محسوب کرد. این شعر قصیده ایست به مطلع:

تا به چند اندر پی عشق مجازی

چند با یار مجازی عشقبازی

و در آن بهار این بیتها را آورده است:

چون بهار از شاهد معنی سخن گو

نز بت نوشادی و ترك طرازی

بهار در همین شعر بدخواهان و بدگویان خویش را با زبانی تند هجو کرده و بیتهای پایانی شعرش چنین

است:

زین کلام پارسی گفتند بر من

آنچه گفتند اندر آن گفتار تازی

عیب دیبا گوید آن مردك و لیکن

عیب خود بیند گه دیباطرازی

آنکه نازد بر ستوری ژنده پالان

چون کند با حمله ی مردان غازی

خصم من خُرد است و آری خرد دارد

صعوه را اندیشه ی چنگالبازی

او در اینجا به ادیب نیشابوری و هوادارانش کنایه زده است. چون تعبیر » ترك طرازی « و » بت نوشادی را ادیب در شعری به کار برده بود و بهار نوبتی در ریشخند او گفته بود که شهرهای نوشاد و طراز امروز خارج از مرزهای ایران و زیر سیطره ی روسها قرار دارند. ادیب هم در مقام پاسخ به همراه شاگردانش بهار را شعردزد میدانست و میگفت او از دیوان بهار ترك شیروانی برگرفته است. این بهارِ شیروانی شاعری بود از دوستان ملک الشعرای صبوری (پدر بهار) که پایان عمرش را در خانه ی او گذرانده و در همانجا درگذشته بود. ادیب میگفت بهار شعرهای نغز خود را از دیوان بهار شیروانی که در خانه شان به امانت مانده وام میگیرد و گواه می آورد که در همین قصیده تعبیر "زین کلام پارسی" از بهار شیروانی است که گفته بود :

زبان ترکی و این گونه پارسی گفتن

تباركالله این معجز است، نی سخنا

با این وجود بهار بعدها که به قدرت و شهرتی دست یافت هرگز به خرده گیری و طعن ادیب نپرداخت و احترام او را همواره نگه میداشت. تا آن که قصیده ی دماوندیه اش در نوبهار منتشر شد و ادیب نیشابوری آن را خواند و چندان خوشنود شد که سپر انداخت و به مقام والای شاعری بهار اعتراف کرد.

البته بیتهای آغازین شعر دماوند بهار نیز به راستی شاهکاری است که هیچ یک از شاعران نو بعد از آن نتوانسته اند در وصف کوههای ایران چیزی همتای آن بسرایند:

ای کوه سپید پای در بند

ای گنبد گیتی، ای دماوند

از سیم به سر یکی کُلَه خود

زآهن به میان یکی کمربند

تا چهر بشر نبیندت روی

بنهفته به ابر چهر دلبند

...

بهار نیز به ارزش این شعر آگاه بود و با این وجود به استعداد و توانایی خود غره نشد و ادب را از یاد نبرد.وقتی که دماوندیه را در روزنامه اش به مسابقه گذاشته بود، شرطی برای شرکت کنندگان قایل شده بود:

بگفتم چامه ای بهر دماوند

که اندر عالمش ثانی نباشد

کرا بهتر از آن گوید ز دینار

کم از پنجاه ارزانی نباشد

ولی یک شرط باشد اندر این کار

که گوینده خراسانی نباشد

و این شرط را برای آن گذاشته بود که ادیب نیشابوری تحدی اش را به خود نگیرد و به خاطر ناتوانی در پاسخ گفتن شعر بهار آزرده نشود. این احترام مقام استاد از کسی که در واقع استادی نداشته و تحصیلات منظمی نکرده و در سنتی دانشگاهی یا مکتبی رشد نکرده، بسیار نامنتظره است.

ملک الشعرای بهار در کنار پهلوی دوم

ملک الشعرای بهار در کنار پهلوی دوم

شاید به خاطر همین دور بودن از فضاهای آموزشی مدرن بود که دایره ی دانایی بهار در زمینه ی علوم سنتی محدود بود. او بی شک کتابخوان قهار و دانش اندوزی مشتاق و نابغه بوده است. اما پایگاه اصلی دانایی او حوزه ای که در آن تبحر و احاطه ی کامل داشت، ادبیات کهن پارسی بود. کتاب سبکشناسی او از این رو تا به امروز بی رقیب و تازه مانده که هنوز کسی پیدا نشده که به قدر بهار متون پارسی را در کلیت تاریخیشان به دقت و درستی بشناسد. بهار به جز پارسی زبان عربی را نیز به خوبی و در حد ادبا میدانست، هرچند تنها زمانی اندك آن را نزد ادیب نیشابوری آموخته بود. با این وجود نشانه ای از بزرگداشت شاعران عرب یا علاقه به این زبان در آثار او دیده نمیشود و در مقابل گاه طعنی هم در کلامش میتوان یافت:

دیدم به بصره دخترکی اعجمی نسب

روشن نموده شهر به نور جمال خویش

می خواند درس قرآن در پیش شیخ شهر

وز شیخ دل ربوده به غنج و دلال خویش

می داد شیخ درس ضلال مبین بدو

با آن دهان کوچک غنچه مثال خویش

دختر نداشت طاقت گفتار حرف ضاد

و آهنگ ضاد رفته به اوج کمال خویش

می داد شیخ را به دلال مبین جواب

وآن شیخ می نمود مکرر مقال خویش

گفتم به شیخ: راه ضلال این قدر مپوی

کاین شوخ منصرف نشود ار خیال خویش

بهتر همان بود که بمانید هر دوان

او در دلال خویش و تو اندر ضلال خویش

گذشته از زبان عربی، او با زبانهای دیگری تسلط نداشت. یعنی بر خلاف برخی از همگنانش هیچ یک از زبانهای اروپایی را نیاموخت و هرچه در این زمینه میدانست به طور غیرمستقیم و با واسطه ی راویان ایرانی فراچنگ آورده بود. با این وجود چنین مینماید که با زبان انگلیسی و فرانسوی آشنایی مقدماتی ای داشته باشد. این را از آنجا در مییابیم که شمار زیادی از فابلهای فرانسوی و شعرهای شاعران رمانتیک را از این زبان به پارسی ترجمه کرده است. ترجمه هایش بسیار دقیق و درست است و سخت به اصل متن وفادار است. البته بعید نیست که یکی از دوستان فرانسه دان او ترجمه ای از متن را در اختیارش گذاشته باشد، ولی حال و هوای ترجمه اش طوری است که بعید است کسی تنها به واسطه ی ترجمه ی کسی دیگر و بدون نگریستن به متن اصلی چنین برگردانی به دست دهد. این ماجرا درباره ی شعر درینکواتر انگلیسی هم نمود دارد که در مراسم جشن هزاره ی فردوسی قصیده ی بلندی به زبان انگلیسی برای حاضران خواند و بهار فی المجلس آن را به شعر نوی پارسی برگرداند و مایه ی حیرت و تحسین حاضران شد. این متن را هم قاعدتا یکی از حاضران برایش ترجمه کرده، اما باز ردپای اصل متن انگلیسی را در کار بهار میتوان یافت.

بنابراین بیشتر چنین مینماید که بهار نیز مانند بیشتر ادیبان روزگار خود با زبانهای اروپایی آشنایی ای داشته باشد، اما به خاطر اقامت نکردن در غرب در استفاده از آن روان و چیره دست نبوده باشد. بهار بر خلاف بسیاری از معاصرانش همین آشنایی مقدماتی را دستمایه ی لاف و گزاف قرار نداد و هرگز جز چند اشاره ی رندانه در شعرهایی، درباره ی زباندانی اش، حتا در مورد عربی و پهلوی که آنها را بسیار خوب میدانست، دعوی ای نداشت. بر همین مبنا هم نویسندگان بعدی که گاه درصدد فرو کاستن از ارج و جایگاهش هم بوده اند، او را به ندانستن زبان متهم کرده اند. در واقع با مقایسه ی ارجاعهای بهار به اسامی اروپایی و آثاری که به پارسی برگردانده، با اصلِ متون، روشن میشود که او بی شک از نیما بیشتر با زبان فرانسه آشنا بوده، و احتمالا در حد دکتر حمیدی شیرازی انگلیسی را میدانسته است.

مهمترین خصلت بهار اشتیاق و عطش سیری ناپذیرش برای دانستن و آموختن بود. بهار در سال 1300 تازه فرا گرفتن زبان پهلوی را آغاز کرد و یکی از پنج ایرانی پیشتاز در این زمینه بود. دیگران عبارت بودند از مینوی و پورداوود و کسروی که همراه با او به خانه ی هرتسفلد میرفتند و درس میگرفتند، و پنجمی هم صادق هدایت بود که در هند این زبان را آموخته بود. بهار نخستین شاعر پارسی دوران جدید است که زبان پهلوی میدانسته است. هرچند بسیار غریب مینماید، اما انگار که بهار حتا پیش از آشنایی با هرتسفلد هم با زبانهای کهن و حتا پهلوی آشنایی داشته است . او در آیینه ی عبرت که در بیست سالگی و در مشهد سروده ، می گوید :

درگه گشتاسپ شه دین کرد پیدا زردهشت کرد یزدان را جدا از دیو و دوزخ از بهشت

گفت بیداد و دروغ و ریمنی زشت است زشت راستی جو در منشت و در گوشت و در کنشت

پارسا مرد آنگه ورزد مهر و داد و کار و کشت راستی و ورزش و دادند درهای بهشت

پنجگه باید نماز آورد پیش اورمزد

کرد باید دوری از اهریمن و خونی و دزد

برخی از این عناصر مانند نمازهای پنجگانه ی زرتشتی یا اهمیت کشت و کار را ممکن است بهار از دوستان زرتشتی ای که در خراسان داشته آموخته باشد. اما کلیدواژگانی دینی مانند ریمنی در آن هنگام چندان بین فرهیختگان رایج نبوده و به خصوص بازی بهار با کلمات پهلوی مَنیشن و کُنیشن و گُویشن و برگرداندنشان به منِشت و گُوِشت و کُنِشت تکان دهنده است. اینها در واقع تحریفی از شکل اوستایی گفتار، اندیشه و کردار نیک (هووَخت، هومَت، و هووَرشت) هستند. کمی بعد بهار همین بنِ ورزیدن را در قالب ورزش به کار گرفته که باز کلیدواژهای دینی است که در این شکل در زندهای پهلوی دیده میشود و در زبان اوستایی هم ریشه ی همسانی دارد. گذشته از این صورتبندی دین زرتشتی از دید بهار آن هم در بیست سالگی بسیار بسیار پخته مینماید. این که کسی در سال 1285اصول این دین را داد و مهر و ورزیدن (آباد کردن گیتی) بداند و بگوید زرتشت دیو را از یزدان و بهشت را از دوزخ جدا کرد، نشانگر دید بسیار عمیق سرایندهاست، که آن هم در اواخر قرن نوزدهم و نزد جوانی بیست ساله در مشهد بسیار بسیار غریب مینماید.

نکته ی دیگری که نشان میدهد گویا بهار پیشاپیش به شیوه ای با زبانهای باستانی ایران آشنایی داشته،یافتنی است. بهار هنگام شرح ظهور دولت ساسانی گزارشی دقیق از کارنامه ی اردشیر بابکان به دست می دهد که در آن هنگام تنها به زبان پهلوی وجود داشته و تازه سی سال بعد توسط احمد کسروی به پارسی برگردانده شد. گزارش بهار بسیار دقیق و درست است و در هیچ منبع دیگری به این شکل وجود ندارد، مگر در کارنامه ی اردشیر بابکان که در آن زمان تنها به زبان پهلوی وجود داشته و نسلی از شرق شناسان که آن را به زبانهای اروپایی برگرداندند هم نسلان بهار بوده اند.

اما به هر صورت در زندگینامه های او این ریزه کاریها نادیده انگاشته شده و فرض بر آن است که او نخستین بار نزد هرتسفلد زبان پهلوی را از پایه آموخت. بهار در زمانی که شاگردی هرتسفلد را میکرد،سی و پنج سال داشت و سابقه ای درخشان به عنوان روزنامه نگار و رهبر حزب و نماینده مجلس و ملک الشعرا را در پشت سر خویش داشت که وزنه و سنگینی اش معمولا مردمان را سکون و رکود و غرور گرفتار میسازد و از یادگیری بیشترشان جلوگیری میکند. اما در مورد بهار هیچ نشانی از این عارضه نمیبینیم و او تا آخرین روز عمر همچنان ذهنی چالاك و پوینده داشته است. این پویایی ذهنی وقتی نمایانتر میشود که به دشواریهای زندگی شخصی بهار در این دوران نیز توجه کنیم. بعد از آن که سید ضیاء به قدرت رسید، بهار را همراه رهبران سیاسی دیگرِ تهران زندانی کرد. بهار چند ماه بعد از این حبس خانگی آزاد شد و دقیقا در همین هنگام بود که دوره ای فشرده از مطالعه و تحقیق را بر زبان پهلوی آغاز کرد.

ملک الشعرای بهار و همسرش سودابه بهار

وقتی به اندوخته ی دانایی بهار در اشعارش بنگریم و آثارش را از این زاویه تحلیل کنیم، به این نتیجه میرسیم که او بی شک یکی از داناترین مردان روزگار خود بوده است. سبک شناسیِ او نشان میدهد که تقریبا تمام متون پارسی و عربیِ موجود و شناخته شده در ایرانِ آن روزگار را در سراسر گستره ی تاریخی اش خوانده و حتا وقتی به مرزی مانند زبان پهلوی رسیده از آن نیز گذر کرده و متون پهلویِ موجود را نیز به این اندوخته افزوده است. گذشته از ادبیات پارسی که او استاد بینظیر آن بود، دانش بهار در زمینه ی تاریخ نیز به راستی چشمگیر است.

بهترین شاهدی که پختگی دید او در این زمینه را نشان میدهد، همین شعر بلند و زیبای آیینه ی عبرت است که در 1285سروده شده است و از چند نظر بیهمتاست. نخست آن که بهار در این منظومه ی طولانی که بیش از ششصد بیت دارد، کل تاریخ ایران را مرور کرده است و این اولین بار است که شاعری خطاب به شاه مانند معلمی سراسر دو هزار و پانصد سال تاریخ کشور ایران را گواه میگیرد. دوم آن که گفتیم این اولین شعری است که ملک الشعرایی با این لحن در سرزنش و هشدار به شاه مینویسد و بعد در مجله ای منتشرش میکند. سومین دلیل اهمیت این شعر که اینجا به کارمان میآید، آن است که میتوان با خواندنش به پایگاه دانایی بهار پی برد.

باید توجه داشت که بهار در زمان سرودن این شعر تازه بیست ساله داشته و مشیرالدوله پیرنیا که نخستین کتاب تاریخ مدرن ایران باستان را به پارسی نوشت و آثار شرق شناسان را به ایرانیان معرفی کرد، در این هنگام جوانی سی ساله بوده و هنوز به نوشتن تاریخ خود دست نبرده بود. محتوای آیینه ی عبرت امروز برای ما آشنا و بدیهی مینماید. اما باید توجه داشت که نخستین کتابی که به فارسی منتشر شد و تاریخ کوروش و کمبوجیه را توضیح داد  تاریخ ایران باستان به قلم پیرنیا بود که در سال 1306یعنی حدود بیست سال بعد از شعر بهار چاپ شد.

بهار در ابتدای این شعر مرز جغرافیای ایران را مشخص میکند و آن را از آنسوی دجله تا بدین سوی هرات میداند. یعنی به روشنی درچارچوب ایران زمین می اندیشد و بعد از این هم همیشه سراسر پهنه ی ایران زمین را در نظر دارد و نه تنها کشور ایران را. او تاریخ ایران را از خاستگاهی اساطیری آغاز میکند و کیومرث را اولین شاه میداند و با ترتیبی شاهنامه ای پیش میآید تا به بیوراسپ میرسد و او را به خاطر استبداد ملامت میکند و گوشه ای به شاه میزند که به او مانند نشود. بعد همچنان طبق سنت قدیم ایران هخامنشیان را در بهمن و دو دارا خلاصه میکند و به اسکندر میرسد و از اینجا به بعد از سنت تاریخنگاری قدیم ایرانی فاصله میگیرد. او برخلاف روش مرسوم در آن دوران، اسکندر را پیامبر و جهانگشایی دادگر معرفی نمی کند . بلکه پور فیلیپ را اسکند منحوس می نامد که ترجمه ای از همان گجستک اسکندر پهلوی است . بهار او را نماینده ی کبر و نفاق میداند و میگوید کشور از او بی مقدار و خوار شده . بعد از اشکانیان و ساسانیان سخن می گوید .او در این شعر از سیاکزا رِ ماد ، شاهزادهی پارس ، کوروش سخن می گوید و روایت کسنوفون از خویشاوندی این دو را نقل میکند. او تصویر روشن و دقیقی درباره ی کوروش دارد و میگوید:

کوروش آیینهای نیک آورد در کشور پدید

شیوه ی قانونگزاری او به عالم گسترید

جاده ها افکند و در فرسنگها خرسنگ چید

نیز او ایجاد کرد آیین چاپار و برید

در نخستین جنگ چون بینظمی لشکر بدید

نقشه ی تنظیم و تقسیمات لشکرها کشید

کلده و آشور و لیدی را گرفت اندر نبرد

مر یهودان را بدان آزادی و خشنود کرد

او همچنین بر خلاف مورخان یونانی میداند که کمبوجیه بود که مصر را گرفت، و نه کوروش. منبع او در این نقلها باید کتابی فرانسوی بوده باشد، چون نامها را به صورت خوانش فرانسوی کامبیز، ماندان،اسمردیس نقل کرده است. بهار در این شعر از این شخصیتها یاد کرده است: بطلمیوس، آنتیوخوس، اشک اول، اردوان پنجم، ساسان، بابک، اردشیر بابکان، شاپور، خسروپرویز، شیرویه، یزدگرد، آزرمیدخت،پوراندخت، حضرت محمد، عثمان بن عفان، عمر بن عبدالعزیز، هارون الرشید، امین، مامون، طاهر، یعقوب لیث، عمرو لیث، اسماعیل سامانی، محمد خوارزمشاه، چنگیز، اوکتای قاآن، هلاکو، مستعصم، سربداران، طغاتیمور، آل کرت، آل مظفر، شیخ ابواسحاق، شاه شجاع، تیمور، بایزید، شاهرخ، شاه صفی، شاه اسماعیل، بابر، سلیمان عثمانی، شاه طهماسب، شاه اسماعیل دوم، شاه عباس، صفی شاه، شاه عباس دوم، شاه سلیمان، شاه سلطان حسین، نادرشاه، تهماسب قلیخان، نادرشاه، محمد شاه هندی، کریمخان زند، آقا محمد خان، فتحعلیشاه، عباس میرزا، محمد شاه، ناصرالدین شاه، امیر کبیر، مظفرالدین شاه، و در نهایت خودِ محمدعلی شاه.

اصولا این که بهار در بیست سالگی تاریخ ایران را به این دقت میدانسته، جای شگفتی دارد. قضیه وقتی اعجاب انگیزتر میشود که شعرِ طولانی اش را یک بار مرور کنیم و ببینیم در هر دودمان به یکی دو شاه مهم بیشتر پرداخته و درباره شان ریزه کاریهایی دقیق و درست را نقل کرده است. به عنوان مثال انتقال قدرت از اشکانیان به ساسانیان را با دقتی عجیب از روی کارنامه ی اردشیر بابکان نقل کرده که در آن هنگام به پارسی ترجمه نشده بود و تاریخ فتوحات شاه اسماعیل صفوی و نادرشاه افشار و تیمور را از روی تاریخهای درباری هر دوره گفته است.

در همین شعر میتوان دید که بهار مردی رك گو و دلیر است و در شادباش به شاهی تازه بر تخت نشسته و مستبد، بیپروا پدرانش را مورد انتقاد قرار میدهد و خشونت آقامحمد خان در کور کردن مردم کرمان و دسیسه های منتهی به قتل امیر کبیر را با تندترین لحن سرزنش میکند. در عین حال سخن بهار از جنس افتخار به گذشتگان و تهییج ساده ی غرور ملی نیست، بلکه آشنایی با گذشتگان را مقدمه ای برای دگرگون شدن و نیرومند شدنِ ایرانیان در زمانه ی اکنون میداند.

جسارت و بیپروایی و داوری درست او گاه چشمگیر است. یعنی وقتی درباره ی حمله ی اعراب سخن میگوید، موضعی میگیرد که از ملک الشعرای آستان قدس دور از انتظار است. در بحث حمله ی مغول به درستی تفرقه ی سرداران خوارزمشاهی را علت اصلی میداند و وقتی به تاریخ نزدیک به عصر خود میرسد، بی مهابا زندیان را میستاید و آقا محمد خان را به خاطر خشونت و خستاش نکوهش میکند و ماجرای امیرکبیر را با دقت و امانت نقل میکند و ناصرالدین شاه را خام و نادان و مادرش مهدعلیا را به تلویح خائن و دستنشانده ی روسها و انگلیسها میداند، و اینها پدربزرگ و مادربزرگهای شاهی هستند که مخاطب او قرار گرفته است. بهار شعر خود را با مرور نام صدراعظمهای قاجاری به پایان میبرد و داوری اش را درباره ی ایشان نیز مینویسد و باز معلوم است که او برای این داوری از سویی سنجه ی عینیِ منافع ملی را در نظر دارد و از سوی دیگر چندان در جریان و مطلع است که معمولا درست ارزیابی میکند و حکم میدهد.

این دانش و تبحر بهار در تاریخ در سراسر زندگی اش با او بود و چنین مینماید که مطالعه ی تاریخ در کل نخستین تاریخنامه ی منظوم » آیینه ی عبرت « یکی از شاخه های اصلی خودآموزی او بوده باشد. شعر مدرن در ادبیات پارسی است و اولین شعر بلندی است که در دوران معاصر سروده شده و در آن از هخامنشیان یاد شده است. دقت نظر بهار در این شعر به خصوص وقتی بیشتر جلب نظر میکند که ببینیم شاعر مشهور را به مناسبت پیروزی » پیام آزادی « و مهمی مانند عارف قزوینی، پنج سال بعد از این وقتی غزلِ مشروطه خواهان بر استبداد سرود و در مجلس دموکراتها به آواز خواند، خطای فاحشی کرد و طبق تاریخ سنتی اسکندر را در برابر داریوش سوم هخامنشی شخصیتی مثبت قلمداد کرد. اشتباهی که در این شعر از بهار سر نزده است. عارف سروده بود:

پیام دوشم از پیر می فروش آمد

بنوش باده که یک ملتی به هوش آمد

هزار پرده از ایران درید استبداد

هزار شکر که مشروطه پرده پوش آمد

ز خاك پاك شهیدان راه آزادی

ببین که خون سیاوش چه سان به جوش آمد

هخامنش چو خدا خواست منقرض گردد

سکندر از پی تخریب داریوش آمد

برای فتح جوانان جنگجو جامی زدیم

باده و فریاد نوش نوش آمد...

بهار در مطالعه ی تاریخ همچنان کوشا بود و در اشعار دورانهای بعدی اش مدام به داده های دقیقتر و ریزتر درباره ی رخدادهای تاریخی بر میخوریم و برداشت عمیقتر و حدسهای درستتری را از او درباره ی سیر تاریخ معاصر ایران میشنویم. بهار در 1304 شعر جذر و مرد سعادت را سرود و در آن شرحی به نسبت دقیق از جنگهای داریوش بزرگ را به روایت هرودوت گنجانده است. او به درستی پایتخت اشکانیان را اشک آباد نامیده و این شهری است که امروز به اشتباه عشق آباد خوانده میشود. موضعگیری او درباره ی حمله ی اعراب به ایران را هم در همین شعر میتوان دید:

روز دگر ز نیزه گزاران بادیه

جست آتشی به مکمن شیران نیستان

سالی دویست بر سر این آسیای دهر

از خون بیگناهان شد جویها روان

ناگه به فرّ ایزدی از بیشه شد پدید

یعقوب لیث، شیر بیابان سیستان

آزادی عجم را بنیان نهاد و کرد

سهم عرب برون ز دل قوم آریان

با این وجود استادی و احاطه ی بهار تنها به ادبیات و تاریخ محدود نبود و علوم دیگر را نیز کمابیش در بر میگرفت. بهار از دومین نسل ایرانیانی است که با نظریه ی تکامل داروین آشنا شد. نخستین نسل به اندیشمندان صدر مشروطیت و فعالان سیاسی دوران ناصری مربوط میشود که تا حدودی با این نظریه آشنا بوده اند. بیگمان بهار نخستین کسی است که این نظریه را در حوزه ی ادبیات پارسی به کار گرفته و به ویژه در عرصه ی شعر به نوعی انتخاب طبیعی باور داشته و آن را در نوشتارهای خود بیان کرده است. بهار در میانسالی خودانگاره ی خود را در شعری صورتبندی کرده که خواندنش تا حدودی میدان دانایی او را مشخص میسازد:

چو من نیکخواهی کم آید به دست

سخن گستر و ثابت و باوفا

وطنخواه و بیدار و با تجربت

نویسنده و ناطق و پارسا

به کار سیاست صدیق و دلیر

گریزان ز زرق و فریب و ریا

برون زاختصاصی که دارم به شعر

ببستم ز هر علم طرفی جدا

ز اصل لغات و ز اصل خطوط

ز اصل ملل کآمدند از کجا

ز گفتار داروین و سرّ حیات

ز تبدیل و از نشو و از ارتقا

به ویژه که در شعرم اغراق نیست

صریح است و پاکیزه و جانفزا

به لفظ ار به کس اقتفا کرده ام

به معنی نکردم به کس اقتفا

به این ترتیب میبینیم که او خود حوزه های دانایی خویش را گذشته از ادبیات، تا مرزهای زبانشناسی، خط شناسی، تاریخ ملل و تمدنها، و زیست شناسی تکاملی تعمیم میداده است.

بهار شعر دیگری دارد در وصف خویش، که به سال 1301در قالب چهارپاره سروده و در آن نیز غلبه ی نگاه زیست شناسانه بر فهم اش از زندگی نمایان است:

از برِ این کره ی پست حقیر

زیر این قبه ی مینای بلند

نیست خرسند کس از خرد و کبیر

من چرا بیهده باشم خرسند؟

شده ام در همه اشیا باریک

رفته تا سرحد اسرار وجود

چیست هستی؟ افقی بس تاریک

وندر آن نقطه ی شکی مشهود

...

خلق را کرده طبیعت ز ازل

به دو قانون پلید ارزانی

سرّ تاثیر وراثت اول

رمز تاثیر تعلم ثانی

روح من گر ز نیاکان من است

ای خدا پس من بدبخت که ام؟

وگر این روح و خرد زآن من است

بسته ی بند وراثت ز چه ام؟

یک نیا عابد و عارف مشرب

یک نیا لشکری و دیوانی

پدرم شاعر و من زین سه نسب

شاعر و لشکری و روحانی

ردپای دانش او درباره ی برخی از این مضمونها را در شعرهایش میتوان بازجست و بر این مبنا میتوان داوری کرد و پذیرفت که او در زمینه هایی که ذکر کرده، به راستی از داناترین ایرانیانِ روزگار خود بوده است. یکی از عناصری که در ارزیابی حوزه ی دانایی بهار باید مورد توجه قرار گیرد، حافظه ی شگفت انگیز اوست. شاگردانش بارها نقل کرده اند که او هرگز از روی یادداشت درسی را نمیداد و تمام متونی را که بدانها ارجاع میکرد، چه نظم و چه نثر، در یاد داشت و همه را از بر میخواند. این میراث سنت آموزشی سنتی بهار است که کودکان را از سنین پایین به حفظ کردن شاهکارهای ادبی و زبانزدهای مهم وادار میساخت. بهار تا پایان عمر روشها و فنون کهنِ تربیت و تقویت حافظه را همچنان به کار میبست. ذبیحالله صفا نوشته که بهار هر از چند گاهی که فراغتی مییافت یا در راهی میرفت و تنها بود، شعرِ گذشتگان را که در خاطر داشت برای خود میخواند و مرور میکرد تا آنها را از یاد نبرد. این کار را همه ی ادیبان سنتی میکردند و نامش را تتبع نهاده بودند که در ضمن میتوانست خواندن و پژوهش در کتب گذشتگان نیز باشد.

خودِ بهار میگوید:

من خود از اهل تتبع بوده ام

جانب تقلید ره پیموده ام

وز تعب فرسوده ام

لیک در هر سبک دارم من سخن

پیرو موضوع باشد سبک من

سبک نو، سبک کهن

بهار با وجود آن که به طور مستقیم با آثار ادیبان اروپایی برخورد نکرده بود، از مجرای ترجمه های معاصرانش در جریان شعرهای فرنگی قرار داشت و مضمون دو تا از شیواترین شعرهایش را از ایشان وام ستانده است. یکی از آنها شعری است که به حق دیرزمانی در کتابهای درسی قرار داشت:

جدا شد یکی چشمه از کوهسار

به ره گشت ناگه به سنگی دچار

به نرمی چنین گفت با سنگ سخت

کرم کرده راهی ده، ای نیک بخت

جناب اجل کش گران بود سخت

زدش سیلی و گفت : دور ای پسر

نشد چشمه از پاسخ سنگ، سرد

به کندن در استاد و ابرام کرد

بسی کند و کاوید و کوشش نمود

کز آن سنگ خارا رهی برگشود

زکوشش به هر چیز خواهی رسید

به هر چیز خواهی کماهی رسید

برو کارگر باش و امّیدوار

که از یأس جز مرگ ناید به کار

گرت پایداری است در کارها

شود سهل پیش تو دشوارها

.....................

شروین وکیلی -  ملک الشعرای بهار - رویه ی 25 تا 42

در همین زمینه

نوشتن دیدگاه


دستاوردهای هموندان ما

بارگذاری
شما هم می توانید دستاوردهای خود در زمینه ی فرهنگ ایران را برای نمایش در پهرست بالا از اینجا بفرستید.
 

گزینش نام برای فرزند

 

نگاره های کمیاب و دیدنی

XML