شاعران و اخلاق ایرانی

شاعران در ایام سختی و مصیبت رسالتی داشته اند. آنان از یکسو مردم را به پایداری، شکیبائی ، تدبیر و چاره جویی می خوانده اند و به تسکین دل دردمندان می پرداخته اند و از سوی دیگر می کوشیده اند تا مهاجمان و یا ستمگران و متجاوزان را نرم خوی سازند و آنان را مستقیم و غیر مستقیم به ترك ظلم و ترویج عدالت می خوانده اند.

گاه در قالب مدح، صفات خوب و دادگری را به امیر یا وزیری بی پروا و مردم گداز نسبت می داده اند تا آنان را به رعایت آن صفات تشویق نمایند و در واقع خوی نیك را بدانان تلقین کنند. زمانی نیز پریشان روزگاری مردم را با اشعار خوب خود مجسم می نمودند تا هم همنوعان را بوحدت و همدردی بخوانند و هم دشمن غالب را به انصاف اندرز دهند.

هنگامی که ترکان غز خراسان را زیر و زبر کردند و دمار از روزگار مردم در آوردند انوری وضع خراسان را برای خاقان سمرقند بصورت قصيده ای درآورد تا به كمك آنان بشتابد و فتنه ترکان غز را مهار سازد. اینك چندبیتی از آن قصیده رانقل می نمائیم:

بر سمرقند اگر بگذری ای باد سحر

نامه اهل خراسان ببر خاقان بر

نامه ای مطلع او رنج تن و آفت جان

نامه ای مقطع او درد دل و سوز جگر

نامه ای بر رقمش آه غریبان پیدا

نامه ای در شکنش خون شهیدان مضمر

نقش تحریرش از سینه مظلومان خشك

سطر عنوانش از دیده محرومان تر

بر بزرگان زمانه شده دو نان سالار

بر کریمان جهان گشته نعیمان مهتر

بر در دو نان احرار حزین و حیران

در کف رندان ابرار اسير و مضطر

در آشفتگی های ناشی از حکومت ترکان شعرا در حفظ اخلاق اصيل ایرانی و تبلیغ نیکیها نقش ارزنده ای داشته اند. در همان هنگام که مسجدجامع آخور اسبان مهاجمان می شد عبدالواسع جبلی می گوید:

منسوخ شد مروت و معدوم شد وفا

زین هر دو نام ماند چو سیمرغ و کیمیا

شد راستی خیانت و شد زیرکی سفه

شد دوستی عداوت و شد مردمی جفا

گشته است باژگونه همه رسمهای خلق

زین عالم نبهره و گردون بی وفا

شعرا نه فقط کردارهای زشت عمال ترکان را بر می شمردند و نشان می دادند که این اعمال برخلاف روحیه ایرانی است بلکه زاهدان ریاکار و علمای دست نشانده جابران متجاوز را هم رسوا می ساختند و ناصر خسرو بیگمان یکی از پیشگامان این طریق است.

دهقان على شطر نجی راه دیگری پیشنهاد می کند و می گوید بجای آنکه بدرگاه بزرگان ترك برویم و طلب روزی کنیم بهتر است سر تربت پاکان برویم و از روحشان همت بطلبیم. بعضی از شعرا نیز با تمسخر دستگاه ترکان از هبیت آنان در دلها می کاهند و در انظار بی اعتبارشان می سازند مثلا انوری با اشاره به فتنه غز می گوید:

روبھی میدوید در غم جان

روبھی دیگرش بدید چنان

گفت خیر است باز گوی خبر

گفت خرگیر می کند سلطان

گفت تو خر نه ای چه میترسی؟

گفت آري و ليك آدميان

می ندانند و فرق می نکنند

خر و روباهشان بود يكسان

زان همی ترسم ای برادر من

که چو خر بر نهندمان پالان

جمال الدين أصفهانی نیز همین راه را می پیماید و می گوید:

خواجگان را نگر برای خدا

کاندرین شهر مقتداه باشند

همه عامی و آنکه از پی فضل

لاف پیما و ژاژخا باشند

هر یکی در ولایت و ده خویش

کفش دزد و کله ربا باشند

در محافلی نیز که حرف درس و بحث بود تیزهوشی بر نفوذ عناصر فرهنگی حکومت داشت. فلسفه که تفکر صحیح و تعقل و بحث و جدل را تعلیم می داد چون از حد گذشت و دامنه آن به ستایش اغراق آمیز از حکمت یونانی کشید مورد انتقاد قرار گرفت و عرفا کوشیدند تا کشف و شهود، خودشناسی و تهذیب نفس را وسیله رسیدن به حقایق قرار دهند و چندی انتقاد شدید از فلسفه معمول گردید.

سنائی وخ اقانی، جمال الدین اصفهانی، مولوی و پیروانش همگی کسانی بودند که فلسفه را ناقص و مانع رسیدن انسان به حقایق می شمردند و حتی شمس تبریزی بر فخرالدین رازی می تازد.

مع الوصف قدر فخررازی را می شناسد و هنگامی که سیف زنگانی به - این فیلسوف بد می گوید مورد شماتت قرار می گیرد و شمس مقام رازی را بالاتر از آن می داند که هر تازه کاری درباره اش اظهار نظر نماید.

در جامعه ای که تسلط ترکان در همه شئون آن آثار ناهنجاری بجا گذاشته بود شعرا دعوت به احتیاط و دوراندیشی را وظیفه خود می دانستند.

قطران تبریزی به کسانی که دولت چند روزه یافته اند و آن را ابدی تصور می کردند چنین هشدار می دهد:

فراز و نشیب است روی زمین

متاز ای برادر گشاده عنان

سخن نيك برسنج و از دل بگوی

ره راست بشناس و بی غم بران

و اسدی طوسی نیز خوی پرخاشگری را محکوم می کند و می گوید:

ستیز آوری کار اهرمن است

ستیزه بپرخاش آبستن است

همیشه در نيك و بد هست باز

تو سوی در بهترین شو فراز

ناصر خسرو که حجت خراسان بود و عمری با سری پر شور به تبلیغ برای خاندان فاطمی پرداخت معتقد است انسان باید آنچنان دوراندیش باشد که اگر نمی تواند با کسی دوستی را بپایان برساند از ابتدا با او عهد مودت نبندد.او ابراز حیرت می کند که چرا انسان روش دیو و اهریمن را بر می گزیند.

سنائی در راهنماییهای خویش صرف نظر کردن از تجمل و زرق و برق را تشویق می نماید. در داستانی آورده است که شخصی دیگر را با جامه ژنده و پاره دید و پرسید چرا جامه نو نمی پوشد؟ او جواب داد چون نمی خواهم دست به مال حرام دراز کنم و دین خود را بفروشم بهمین جامه ژنده قناعت می کنم اما آن را پاکیزه نگاه می دارم.

در اشعار سنائی تمایلات دینی شدید است و بنظر او دنيا را بقا و و فائی نیست و همان بهتر که انسان بخاطر آن دل دیگران را نیازارد و خود را دستخوش آز و بدسرشتی نکند. در قصیده ای می گوید:

تو مردم نیستی زیرا که دایم چون ستور و دد

گھی دلخسته چوبی گهی جان بسته خوانی

بوقت خدمت یزدان دلت را راست كن قبله

از آن کاین کار دل باشد نباشد کار پیشانی

پیداست که در عبادت عنصر عرفانی را وارد می کند و تربیت را از طریق پاکی ضمير و دل دنبال می کند.

سنائی چون راه عرفان می پوید معتقد است که انسان باید تعصب را از خود دور سازد و زبان دل را در عبادت بكار برد نه زبان ظاهر را و حتی "مکان کز بهر حق جوئی چه جابلقا چه جابلسا"

او دریغ می خورد که مردم برای برخورداری از مرداری خود را اسیر قفس کرده اند. اینان هنگامی می توانند بخواری این دلبستگی کوتاه بینانه پی ببرند که عقاب وار بر اوج نیازها پرواز نمایند.

این اندیشه گویی همچون میراثی گرانبها به دیگران می رسد. انوری که پس از مدتها مداحی، راه قناعت و عزت نفس در پیش می گیرد تجارب خود را چنین بر می شمارد:

آلوده منت کسان کم شو

تا یکشبه در وثاق تو نان است

ای نفس به رسته قناعت شو

کاین همه چیز نيك ارزان است

تا بتوانی حذر کن از منت

این منت کاهش خلق جان است

در تواضع و شکسته نفسی نیز قطعه دلکشی دارد که چنین است

باغبانی بنفشه می بوئید

گفت ای کوژپشت جامه كبود

این چه حال است از زمانه ترا

پیر ناگشنه در شكستی زود

گفت پیران شکسته دهرند

در جوانی شکسته باید بود

همین معنی را سعدی نیز به زبان دیگر بیان می کند و می گوید:

تواضع ز گردن فرازان نكوست

گدا گر تواضع کند خوی اوست

انوری در اغتنام فرصت از فخرالدین گرگانی مثبت تر و جسورتر است. فخر الدين هنگامی که جهان را تلخ می بیند اندرز می دهد که :

بشادی دار دل را نا توانی

که نفزاید ز شادی زندگانی

چو روز ما همی بر نپاید

دراو بیهوده غم خوردن چه باید

دعوت او بشادخواری جنبه ی نومیدانه ای دارد. فانی بودن جهان تمام حواس فخرالدین را بخود مشغول داشته است.

انوری نیز بیوفائی جهان را یادآور می شود اما با روز گار سر جنگ دارد. به این قطعه توجه کنید:

شادمانی گزین و نیکی جوی

زندگانی وفا نخواهد کرد

از سر روزگار گرد برآر

پیش از آن کز سرت بر آرد گرد

گدا طبعی و تزویر را انوری بدین صورت بیان می کند که : مردی بنزد ملکشاه سلجوقی رفت و گفت اگر صد دینار بمن بدهی به زیارت کعبه خواهم رفت و ترا دعا می کنم. ملکشاه به او محبت کرد و دویست دینار داد و گفت صد دینار برای خرج راه و صد دینار هم رشوت میدهم تا در خانه خدا نام مرا نیاوری زیرا ... که از وکیل مزور تباه گردد کار».

آرمانهای انسانی در فرهنگ و هنر ایران - رحمت الله مهراز

نوشتن دیدگاه