شعر چندان که بیشتر خوانی / در فایده و ضرورت دانش نظری

شعر بیان مجازی است. هرچه در زندگی عادی باید سرراست و بی شیله پیله بود، در شعر باید غیرسرراست بود و لقمۂ شعر بر خلاق نثر، لقمه ای است که باید پس / پشت کله چرخانده شود.ساده سرایی (في المثل سهراب سپهری) غیر از ساده گویی و از آن بدتر ساده اندیشی است. تازه ساده سرایی یا ساده اندیشی دو گونه دارد: الف) ژرف ب) صرفا حرف.

http://www.gallery.mehremihan.ir/images/phocagallery/NaghashiKhat/thumbs/phoca_thumb_l_NaghashiKhat-Mehremihan.com%20(16).jpg

في المثل اگر شعر عاشقانه ای این گونه آغاز شود که:

تا پایان جهان با بیش از جان و جهان خود، دوستت دارم. اصلا گویی چیزی گفته نشده است. در شعر عاشقانه، با عرض معذرت، سطحی ترین کلام دوستت دارم و مشتقات و شقوق دیگر آن است. حال به این آغاز شعر نو سروده توجه فرمایید:

میوه دشمني ما دارد می رسد و به بار می نشیند

زیرا در دوستی، بیش از طول زنجیر - پیش رفته ایم

نفرت، هشداری از کسالت عشق است

تقدیر ما - تکرار یا تنوع تقدیر دیگران -

هائل ولی حوالت عشق است

ملاحظه می کنید که این بیان متفاوت است. گفته اند، و در حوزه روابط انسانی هم درست گفته اند (گویا در انجیل، یا به هر حال در آیه ای از کتاب مقدس Bible آمده است که: در زیر آسمان هیچ چیز، تازه نیست. یا هیچ چیز تازه نیست.

اما هنر، در بیرون نیست. مانند معنای زندگی و ارزش ارزشها (نه قيمتها) ریشه در درون، دارد. هنر عبارت است از نگاه متفاوت و تفاوت و تنوع و طراوت نگاه. هنر عبارت است از تازه دیدن، از زاویه غیرتکراری دیدن اشیا/ ارزشها روابط کهنه یا مکرر یا روزمره، که اغلب از شدت دیده شدن، دیده نمی شوند. هنر، هم باید پیچیدگیها را ساده کند، و هم سادگیها را پیچیده.

ادبیات با آنکه مادر شعر است، ولی مادری بی مهر و سردمهر است و برای فرزندش خیلی دست و پاگیر است. من در زندگی فرهنگی و روزمره خود به بعضی از شاعران جوان توصیه میکنم که ادبیات بخوانند. دفتر و دیوان بخوانند. اما به بعضی میگویم خواندن شعر دیگران، اعم از قدیم و جدید، برایت مفید نیست. بلکه فراتر از بی فایده، حتى زیانبار است. زیرا ذهنت را با زبان دیگران بیان می کنی و به قول نظامی: کهن جامه خویش پیراستن / به از جامه عاریت خواستن. اما خواندن شعر دیگران و پرداختن به هنرهای غیرادبي، على الأصول برای شاعر امروز مفید است. آن عده ای که منعشان کرده بودم، طبق تعریف خودم شاعران باباطاهری و غریزی سرا هستند. اینها مستقیما در متن زندگی اند و این متن را بدون هیچ عینکی می خوانند. اما توان اینکه متنهای حاصل از متن را بخوانند ندارند. می گویند و اگر بخواهید جایش را در آثار افلاطون یا درباره افلاطون پیدا میکنم، چون این حرف که می خواهم بزنم واقعیت تاریخی دارد، حرف این است که افلاطون به شاعری ساده نگار اما ژرفنگر برخورد که به تعبیر بنده به غریزه شعر می گفت. افلاطون قطعه ای از شعرش (شاید جدیدترین سروده اش را از دستش گرفت و گفت، وای بر تو، تو را چه به این حرفها. من معنای شعر(های) تو را از خودت بهتر می فهمم.

شبیه همین حرف را بدون آنکه متأثر از آن باشد، در فرهنگ خودمان از ابوالعلای معری شاعر نابینا، أما جان بین و جهان بین عرب هم در ارتباطش با شاعری، نقل می کنند. شعرخوانی آنان را هم شاید بتوان گفت نوعی تجربه مع الواسطه است، نوعی تمرین است برای تیز و تازه دیدن جهان، ولو جهانی که کهنه است.

چنانکه کار و بار اصلی و شغل شاغل حافظ هم - و بنده فصلی از کتاب حافظ چاپ چهارم، نشر ناهید) را تحت عنوان و برای کشف این واقعیت نوشته ام که حافظ چه کتابهایی می خوانده است؟ - خواندن «دواوين عرب و تجسس قوانین ادب» بوده (با اندک اختلاف و تصرف قول مقدمه نویس دیوانش محمد گلندام است که نه فقط معاصر، بلکه معاشر او بوده است). رد دیوانهای فارسی ای را هم که می خوانده نه با حدس و گمان زنی، به شیوه ای واقع جويانه حتی پوزیتیویستی دنبال کرده ام و در مقدمه و متن حافظنامه، تقریبا چند هزار تعبیر و عبارت را تا برسد به بیت و مصراع) که حافظ خود/ ناخود آگاهانه از دیگران گرفته است، باز نموده ام.

از معاصران هم فروغ فرخزاد در یکی از مصاحبه هایش شاید با شادروان طاهباز، در مجله آرش میگوید تا مدتی کارم این بود که «دیوان پشت دیوان میخواندم»، و باز از گذشتگان، عروضی سمرقندی در چهار مقاله مهم و معروفش، در مقاله / بخشی که در باره دبیری و شاعری دارد می گوید که شاعر باید غیر از بسی آیات و احادیث، ده هزار بیت از صدای قدما و معاصرانش، از برو پیش چشم (نیمه حفظ؟) داشته باشد.

این نظریه که بعضی برآنند که آدمها یا شاعر/ هنرمند به دنیا می آیند یا نمی آیند، هم غیرقابل اثبات است و هم کشدار و دارای حد و مرزهای نامعلوم و نامعین. و باید از قائلانش پرسید سلمنا، جناب ابوالفضايل شاعر به دنیا آمده است آیا این امر باعث می شود که شعرش خوب باشد؟ و برعکس اگر کسی که شاعر یا نویسنده به دنیا نیامده، اگر هزار هوش و هنر و تمهید و تدبیر به کار بندد و چهل سال با ادب قدیم و جدید جهان انس بگیرد، همه اینها در نویسنده / شاعر شدنش بی اثر است؟ آنچه از تجربه - که میگویند فوق علم است - برمی آید این است که دانایی، توانایی می آورد. مثالی از حوزه ای متفاوت می زنم. کسی می خواهد مترجم شود. ۱) زبان مبدأ زبان بیگانه یا دوم، را خوب یا به قدر کافی و لازم می داند) ۲) زبان مقصد (برای ما: فارسی) را خوب می داند که ما آسان می گیریم و میگذریم، اما زبان مادری آموختن دو سطح دارد. الف) جمعی و در جامعه و ناآگاهانه و آن مرحله ای است که اغلب نوزادان سالم و برخوردار از زندگی طبیعی، پس از مدتی سکوت ظاهری و سپس تک تک ادا کردن کلمات، رفته رفته «زبان باز می کنند» و قادر به سخن گفتن یعنی ادای کلمات و ترکیب جملات در زبان مادریشان می شوند. این سطح از زبان آموزی با افزایش سن و آموزشهای غیرادبی و زبانی که عمد، آنها را استثنا میکنیم) و فراگیری علوم و فنون و تأمل و تفکر، طبعأ تحول و تکامل و كمال می یابد. اما از یک حد فراتر نمی رود. یعنی نمی تواند به کار نویسندگی یا ترجمه، یا شاعری و فعالیت قلمی، مخصوصا هنری، بیاید. ب) سطح و مرحله دوم از زبان آموزی با آموزش زبان مادری، فردی و آگاهانه است و آن برای کسی است که شاعر / نویسنده مادر زاد به دنیا نیامده، و قرار است به شیوۂ آزمون و خطا و کسبی و اکتسابی و سخت کوشانه شاعر و نویسنده شود. اینجاست که او با ساخت و ساخت دیگری از زبان یعنی زبانی که خود برای خود هدف است و جنبه ابزاری و اطلاع رسانی محض، مانند سطح و ساحت اول، ندارد، مواجه است. این زبان یا در خدمت هنر در می آید اگر هنر توارثی و مادزاد باشد یا هنر را به خدمت خود می گیرد و با آمیزه ای از این دو حالت درگیر می شود.

باری آن مترجم فرضی، به موضوع ترجمه هم که في المثل کامپیوتر یا هوش مصنوعی، یا اقتصاد است هم تسلط و در آن تخصص دارد و ستون فقرات چنین ترجمه هایی را که اصطلاح شناسی (terminology) است می شناسد.

او به عنصر چهارمی هم نیاز دارد و آن قدرت قلم است و تاب و توان و تمرین و مهارت یابی در کار قلمی و نویسندگی، نه لزوما در سطح عالی، ولی در سطح قابل قبول.

حال اگر این مترجم نوپا و کوشا ابتدا، هشت - ده اثر از مقاله گرفته تا رساله،تا کتاب ترجمه شده در رشته مطلوبش را بگیرد و ترجمه فارسی را با متن اصلی (که غالبا به انگلیسی است) مقابله کند، عملا طبق تجربه، دهها فن و ترفند و شیوه و شگرد زبانی - ترجمه ای فرامی گیرد. یعنی با این تمرینها، سطح مهارتش بالا می رود، و سطح ترجمه خودش در همین زمینه ها بسی فراتر از آن سطحی است که اگر این تجربه و تمرین را نمی داشت.

پس دانش نظری یا اطلاعات و شناخت و مطالعه در مبانی و اصول فرض ترجمه و بالابردن سطح دانش تئوریک ( = نظری در عمل به توان و توانایی فرد می افزاید.

حال به حوزه شعر برگردیم. شاید کسی بگوید شعر را با ترجمه قياس نمی توان کرد. در پاسخ دو جواب دارم. الف) شعر خود نوعی ترجمه است، ترجمه امور و احوال و تجربه های ذهنی به موجودات زبانی / ادبی. ب) مراد ما این است که آیا افزایش دانایی نظری، توانایی عملی را هم (قطع نظر از موضوع بالا می برد؟ و پاسخ حتی در مسائلی چون شطرنج یا پیانو نوازی صادق است.

گفتنی است که در حوزه ادبیات و شعر به سه گونه از سه راه یا شیوه می توان دانش نظری را افزایش داد:

الف) با مطالعه آثار دیگران از قدیم و جدید، و به زبان ترجمه (مادری) یا زبان بیگانه (از طریق زبان اصل).

ب) خواندن مسائل ادب پژوهی و شعرشناسی و علوم بلاغت (rhetoric) که سه شاخه اساسی آن معانی، ببیان، و بدیع است. و عروض و قافیه هم از لوازم آن. نیز مطالعه تاریخهای ادبی و تذکرهها و گلچینها.

طبعا گسترش واژگان، و ریشه شناسی، و واژگان پژوهی و مطالعه در نظریه های زبانی / دستور زبانی، و ادبی / بلاغی همه در افزایش دانش نظری مؤثر، و بلکه عین آن یا لازمه آن یا بهترین مدخل آن است. جهان شعر و داستان، بر تخیل، و زبان آنها بر مجاز استوار است و مهمترین انواع مجاز، تمثیل، کنایه، استعاره، تشبيه است و هر کدام انواعی دارد. خواننده حرفه ای با شناخت ساختار استعاره یا کنایه، به ساختن و پدید آوردن آن توانا(تر) می شود.

پ) سومین شیوه، مطالعه و ژرف کاوی در نقد الشعر است.

نقد الشعر انقد شعر / شعرشناسی) سه شعبه دارد، یکی به اصطلاح شکافت و واساخت یا به قول مشهورتر ساختارشکنی / شالوده شکنی deconstruction یک اثر است و تحلیل ترکیبهای آن، به شیوه فنی، نه ناکار کننده اثر.

دیگری به شیوه تأویل است که فراتر از تفسیر است. تفسیر با لغت به معنی، و تجزیه لفظی و پایگاههای لفظی سروکار دارد و برای به دست دادن معنای اولیه (= زیرمعنی به کار می آید. اما تأویل، کشف لایه های زیرین تر / بطن / بطون معنایی / معنوی یک اثر یا یک بخش از یک اثر است. شادروان گرتن، اسلام شناس و ایران شناس و شیعه شناس بزرگ معاصر فرانسوی، برای تأویل یا هرمنوتیک، اصطلاح «کشف المحجوب» را به کار برده است و به نظر نگارنده این سطور ساده ترین معادل برای هرمنوتیک hermeneutics «رمزگشایی» است.

سومین شیوه، نقد یعنی ارزیابی و تحلیل و یافتن موارد کام و ناکامی یا ایهام یا ابهام (اعم از مثبت و منفی) و یافتن دیدگاه و دستگاه اندیشگی و نظام با نگرش اخلاقی / اجتماعی / هنری / فلسفي / دینی/ یا حتی نفی ارزشی (= نیهیلستی) یک اثر یا صاحب آن است. زیرا اثر با مؤثر چندان یگانه می شود که می توان اثر را همان صاحب اثر انگاشت. همانگونه که دیدن، فقط تابش نور به چشم ما و تأثر شبکیه و رسیدن پیام به مغز نیست، بلکه دو چشمی بودن ما، لمس کردنهای قبلی، حدس زدن فاصله ها، انسداشتن با شکلها و رنگها، و حدس و تفسیرهای فعال گونه مغز که آنچه می بیند چیست و میزان تجربه بصری پیشین فرد، و ساختار چشمی او به نزدیک بین بودن/ نبودن، دوربین بودن/ نبودن، پیرچشم بودن/ نبودن، آستیگمات بودن/ نبودن، داشتن اختلالات مختلف در عدسی چشم یا در شبکیه، یا در نقطه زرد یا فشار داخل چشم، یا تأثير ارث و توارث بر ساختار و فیزیولوژی چشم، همه دست به دست هم میدهند. در مورد هنرهای بصری و تجسمی، داشتن پیش زمینه فرهنگی عام و خاص و «سواد بصری» و نقادانه و فعالانه و تفسیرگرانه و ارزیابانه برخورد کردن یا صرفا نگاه کردن، با همدیگر فرق دارند، در مورد شعر چندان که بیشتر خوانی /۹۷ شعر هم وضع همین است. در تاریخ عرفان بسی حکایتها - اعم از واقعی یا آرزو اندیشانه - داریم از مواردی که شنیدن یک آیه/ حدیث، یا شنیدن یک غزل، رباعی / دوبیتی، یا حتی یک بیت و مصرع، زندگی روحی یا حتی معاش کسی و کسانی را به کلی زیرو زبر کرده است. اینها، همه به داشتن پیش زمینه مربوط است. چه پیش زمینه زمینه عمومی، چه خصوصی و تخصصی.

در پایان باید گفت که پرداختن به هنر به دو روش اصلی و جهانی تقسیم میشود:

الف) پرداختن به هنر، برای دل خود و حداکثر عرض هنر پیش افراد خانواده یا جمع دوستان. از چنین هنرمندانی، که غیرحرفه ای اند، جامعه در هیچ کجای تاریخ و جغرافیای جهان قدیم و جدید، انتظار جدی و سخت گیرانه ندارد. برای اینان هنر، چیزی است در حد سرگرمی فرهنگی و کمی فراتر از بازی، یعنی همان که در انگلیسی hobby گفته می شود. این دسته از هنرمندان برعکس قول انوری «جان گرامی را، صدگونه عنا و رنج نمی فرمایند / کز عهده یک سخن برون آیند» اینان خوشباش و آسانگیراند و بلند پروازی و پرواز بلند ندارند. اینان زمرمه گران تنهایی خویش، و خوش دارندگان حال خود و دیگران در سطح عادی اند. برای این گروه، دانش فنی نظری، چندان ضرورت ندارد، یا حداقل دانش نظری - فنی کافی است. ب) پرداختن جدی، یعنی همه جانبه، و از دل و جان و جانانه، با هر عرض و طول و عمق و ارتفاعی که دست دهد. اینان عاشقان هنرند، و به حداکثر دانش فنی - نظری نیاز دارند تا درخت دانایی شان، به بار توانایی و مهارت بنشیند. حاصل آنکه، هرکس میخواهد (در حد) شاعر غریزی، یا باباطاهری باقی نماند، باید پرواز بلند را تا حد بلند پروازی خوش دارد. و هر دو شیوه انسانی است، هم کسی که ورزش را در حد نرمش یا ورزشهای بهداشتی - تفریحی دوست دارد، و هم کسی که می خواهد رشد و رونقی در کارهای ورزش دلخواه خود، از شطرنج گرفته تا شنا، پدید آورد.

هیچکس به اندازه حافظ در شعر دیگران خیره نشده است، همین است که، دیگران هم در این دوره شش قرن و نیمه از شعر و در شعر هیچکس، به اندازه شعر او خیره نشده اند.

شعر چندان که بیشتر خوانی /  کمتر در سخن فرومانی

.........

از واژه تا فرهنگ - بهاء الدین خرمشاهی

در همین زمینه

نوشتن دیدگاه