مهرمیهن | رسانه ی فرهنگ ایران

عشق و دلبستگی در گفتار سعدی

دیوان شیخ بزرگوار افصح المتکلمین سعدی شیرازی دریائی است پر از جواهر گرانبها، غواص این بحر را از هر قسم گوهر نصیبی تواند بود، چون سیاست و حکمت و اخلاق و عبادت و تاریخ و حکایت و نکات روانشناسی و شاهکارهای ادبی و امثال سائره و وصف مناظر و غیره. طبعاً اندیشه کردم که کدام گوهر درخشان تر است که بتوان آن را در محضر ارباب بصیرت عرضه کرد و کدام صفت در سخن او بارزتر است که آن را بتوان معرف شاعر قرار داد. دیدم صفت عاشقی یا عاشق پیشگی برجسته ترین صفات اوست.

http://www.mehremihan.ir/images/POSTPIC/saedi.jpg

زیرا که نه تنها بابی از گلستان و بابی از بوستان را مخصوص اطوار این معنی قرار داده است، بلکه سرتاسر غزلیاتش توصیف آن است، حتی در جائی هم که از اندرز و نصیحت اخلاقی و نکات علمی و بیان شرافت زهد و پارسائی سخن می راند، دهانش پر از گفتار عاشقانه است و طوری آن نصایح و حکم را با حرارت و علاقه مندی ذکر میکند که بوی عشق از آن متصاعد است، پس در واقع بیتی از دیوان او نیست که مستقیم یا غیرمستقیم چاشنی عشق و مستی و شور نداشته باشد و خود او نیز در موارد بسیار این صفت را در وجود خود ذاتی و دائم شمرده و به آن می نازد:

عوام عیب کنندم که عاشقی همه عمر

کدام عمر! که سعدی خود این هنر دارد!

تخصص

عمر دراز و سفرهای طولانی و معاشرت با مردمان گوناگون یعنی سیر آفاق و انفس، شیخ سعدی را در فن عاشقی آزموده کرد. انواع و اقسام تجلیات این حال را مکرر دریافت و در ظروف مختلف زمان و مکان تجربه کرد تا چنان شد که گوئی طبیعت ثانوی اوست.

که سعدی راه و رسم عشقبازی

چنان داند که در بغداد تازی

در سختیهای سفر، در روزگار اسارت، در تنگنای فقر و در فراخی عیش تنها صفتی که از سعدی زایل نمی شده، بلکه روز به روز مدارج ترقی را می پیموده است. همین محبت سرشار و شوق بی پایان است. دل سعدی چنان ساخته شده بود که در برابر هر چیز خوب و شریف و در مقابل هر صفت عالی و دلپسند به ارتعاش می آمد.

محور اصلی

جمله مزایائی که در دیوان شیخ اجل آشکار است از شناسائی نفوس و اطلاع بر احوال طبقات و سادگی فوق العاده در بیان احساسات و ذکر نکات بسیار دقیق روحی همه از برکت قلب عاشق نصیب او شده است، زیرا که این دل بود که او را صمیمانه وارد احوال هر طبقه و هر صنف میکرد و با هر دردمندی همدرد و با هر نوحه گری هم آواز می ساخت تا از اسرار دلها آگاه و از اطوار عشقها واقف میگردید. در واقع آنچه سعدی را از اقران خویش ممتاز کرده همین است که هر چه دیده خوب و دقیق دیده و از ریشه درک کرده و هر چه دریافته خوب بیان کرده و بی پیرایه به میدان آورده است.

ملاک برتری

تفاضل شعرا نسبت به یکدیگر در این است که بهتر احوال روحی را بیان کرده باشند. از میان این احوال و اطوار نفس انسانی مانند کینه - رشک - حب- بغض - عنایت - رحم و غیره پرپیچ و خم تر و آشفته تر از عشق وجود ندارد. عشق از آنجا که قاهر و غالب بر نفس و متجلی به جلوه های گوناگون می شود، دیرتر از سایر احوال می توان حقیقت آن را به چنگ آورد. در حال غلیان عشق مجالی برای دریافت لمعات او نیست و چون فرو نشست از آتش خاکستری و از مرغ شوق مشت پری بیش در دست نمی ماند، از این جهت تا کسی آن را درک نکرده باشد از خواندن آثار شاعران نمیتواند کمال عظمتش را دریابد چنان که سعدی فرماید:

تندرستان را نباشد درد ریش

جز به همدردی نگویم درد خویش

گفتن از زنبور بی حاصل بود

با کسی در عمر خود ناخورده نیش

از شعرای ما کمتر کسی است که این حال را زنده زنده و در عین فوران وصف کرده باشد، جز صاحبنظرانی مانند عطار و مولوی و حافظ. دیگران جز به تقلید سخنی نگفته اند و موجی بیش از دریای عشق ندیده اند. شیخ بزرگوار شیراز نیز از آن طبقه گویندگان است که فی الحقیقه جمیع اطوار این حالت را درک کرده و در عین جهش و التهاب آن را در قید الفاظ آورده است.

از این جاست که خواننده با اینکه نیش زنبور عشق را نخورده است، از شنیدن کلام سعدی متألم و متأثر می شود و این بزرگترین هنر و عظیم ترین صنعت اوست.

سادگی

در صفت کلام شیخ گفته اند که سهل است و ممتنع. این سهولت تنها در لفظ نیست که خالی بودن از انواع تعقید لفظی و ایراد الفاظ غریب ناهنجار باشد، بلکه سهولت حقیقی کلام او در معنی است. سعدی چنان معانی لطیف را بیان نموده است که لب مطلب و جان کلام را به دست میدهد و اکثر شعراء از این هنر محرومند. سببش این است که سعدی از برکت قلب عاشق در دلها فرو میرفته و با ارتعاش قلوب هم نوا می شده و ریشهٔ احوال نفسانی را در خود و در غیر کشف میکرده است. دریای عشق و سایر حالات نفس موجهای ظاهری دارد که موجب پیچیدگی و تیرگی می شود. هر کس که فقط آن امواج را دیده است سخنی تاریک و آشفته دارد و هر کس چون سعدی به قعر فرو رفته و زلال ساکن اصلی را دیده است کلامش زلال و آرام و روشن است. این بود علت سهولت معنوی اشعار او، اما ممتنع بودنش نیز به همین سبب است که هر کس را دسترسی به عمق آن دریا نیست. از این جهت در خواندن اشعار سعدی لطمات عشق را در ساحل دریای دل خود احساس میکنیم و چون الفاظ او نیز حاجب ماوراء نیست، تمام حقیقت مغنی از ابیات شفاف او به قلب خواننده میریزد. مراتب عشق حال ببینیم قدم او در عشق تا کجاست؟ از مجموع کلیات سعدی آشکار است که از آغاز جوانی تا فرجام پیری قلب او از خواستن باز نمانده است. در غزلهای اخیر و بوستان و گلستان او همان درجه حرارت و نقش نمایان است که در غزلیات قدیم هست. همه جا اشتعال دایم و روزافزون است و افسردگی و خمود را در آن راه نیست. پس واضح است که صفت غالب او دوست داشتن بوده و آن را دربارهٔ هر چیز دوست داشتنی به کار می برده. به عبارت دیگر چون صفت عاشقی در او عرضی نبوده، روح او همه چیز را دوست داشته است.

پس از ادنی مراتب عشق تا بلندترین مرحلهٔ آن سیر کرده و درجات محبوبهای او مثل درجات و مقامات روح او بیشمار و نامحدود است. جهان سر به سر معشوق اوست، چه مجتمعاً چنانکه گوید:

به جهان خرم از آنم که جهان خرم از اوست

عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست

و چه منفرداً یعنی جزء جزء کاینات:

جهان بر سماع است و مستی و شور

ولیکن چه بیند در آئینه کور

بلبلان را دیدم که به نالش در آمده بودند. از درخت و کبکان از کوه و غوکان از آب و بهایم از بیشه، اندیشه کردم که مروت نباشد همه در تسبیح و من به غفلت.

کوه و دریا و درختان همه در تسبیحند

نه همه مستمعان فهم کنند این اسرار

اصطلاح عرفا

عارفان ایران عشق را سه قسم دانسته اند. عشق اکبر که اشتیاق به لقاء الهی و میل به شناختن ذات و صفات اوست. عشق اوسط اشتیاق و محبت نسبت به همه اجزاء عالم از این جهت که مظهر صفات الهی است و عشق اصغر تعشق به شخص انسان از این سبب که مجموعه ای از لطایف عالم و آئینهای از صفات حق و راهنمای قلوب است به معرفت باری تعالی. در جهان بزرگ که همه ذراتش در وجد و سماع است، انسان هم به حکم آن که یکی از اجزاء عالم است مکلف است که دوست بدارد و زیبائی های خلقت را بپرستد و چون انسان اشرف مخلوقات است و ادراکش لطیف تر و وسیع تر است، پس عدهٔ معشوقهای او و شمول عشق او باید افزون باشد، نه تنها درختان خزم و کوهسار اعظم و دریای ذخار و طراوت بهار و سرخی شفق و تابش ماه را بپرستد، بلکه در افق انسانی نیز زیبائیهائی بجوید و دوست بدارد. این صفتی است در نهاد همه افراد بشر، مگر آنان که هنوز در مقام انسانیت طفلند و نارس یا امراض دنیوی آئینهٔ طبع ظریف آنها را زنگار بند کرده است والاً کسی نیست که فطرتاً جویای زیبائیها نباشد.

حدیث عشق اگر گوئی گناه است

گناه اول ز حوا بود و آدم

عشق جسمانی

ولی نباید پنداشت که سعدی چون دیگر مدعیان عاشقی پابند موی و روی دلبران بوده و مقصد نهائی او وصالهای جسمانی است، با اینکه سراسر دیوانش پر است از توصیف این عشقهای صوری، چون قدری تأمل شود پیداست که صاحبدل شیرازی حسنهای بشری را نردبان و قنطره و طریق ورود به عالم عشق حقیقی دانسته است، بلکه اصلاً محبتهای مجازی را عشق نمیداند.

سعدیا عشق نیامیزد و شهوت با هم

پیش تسبیح ملایک نرود دیو رجیم

از خواص جسمانیات و آنچه تعلق به آن دارد فنا و زوال است. عشق و تملق جسمانی هرگز قابل آن نیست که بزرگواری چون سعدی را از آغاز بلوغ تا پایان عمر که متجاوز از یکصد سال بوده است مجذوب خویش نگاه دارد. عشقی به این دوام جز به معشوقی معنوی مربوط نتواند شد، زیرا تعشق جسمانی از احوال فانی و زایل است و غالباً به عکس خود مبدل گردد.

بسیار بر نیاید شهوتپرست را

کان درستی شود متبدل به دشمنی

تازیانهٔ دل

آن عشقی که کاملان و سرآمدان معرفت در پی آن رفته اند هدفی بسیار عالی و بسیار لطیف دارد که هر نو آموزی نمیتواند مدرک آن شود، پس طالبان آن معشوق را مربیان وادار می کنند که قلب خود را در این فن تمرین بدهند و مرتبه به مرتبه حساستر سازند تا به جائی که بتواند برقی از آن جمال را دریابد و مست شود. از این جاست که در حسن اجزاء عالم و افراد آدم تأمل میکنند و هر قدم قدمی بالاتر می نهند و مطلوبی عالیتر و باقی تر میجویند. پس هوسهای ظاهر تازیانهٔ دلهاست که عشق حقیقی را تندتر کند.

چه نغز آمد این نکته در سندباد

که عشق آتش است و هوس تندباد

به باد آتش تیز برتر شود

پلنگ از زدن کینه ورتر شود

ناامیدی

از کلام شیخ پیداست که هر چند مخاطبش معشوق ظاهری است، چیز دیگر میجوید و دلیلش اینکه شیخ از وصل به کلی ناامید است و رهائی از کمند عشق را محال میداند.

کشتی هر که در این ورطهٔ خوانخوار افتاد

نشنیدیم که دیگر به کران می آید

و این دلیل است که مطلوب بالاتر از جسمانیات است، زیرا که جسمانیات محدودند و وصالهای جسمانی میسر، پس باید مطلوب اعلی و وصال بسیار دور و در حکم محال باشد برای همه کس و این حال جز در عشق معنوی که میدانش را نهایتی نیست صادق نمی آید.

تسلیم

دلیل دیگر اینکه در کلام شیخ از خود گذشتگی و تسلیم و ترک خودخواهی آشکار است و این در عشق جسمانی صادق نیست، زیرا که این نوع عشق بنابر تعریف حکماء میل تسلط و تملک است

و عین خودخواهی و حب ذات است، ولی سعدی خلاف این را بیان میکند:

سعدی ز خود برون شوگر مرد راه عشقی

کانکس رسید دروی کز خود قدم برون زد

چون مرا عشق تو از هر دو جهان بازستاند

چه غم از سرزنش هر دو جهانم باشد

هر که را برگ بی مرادی نیست

گو بر گرد کوی عشق مگرد

سعدیا عاشق صادق ز بلا نگریزد

سست عهدان ارادت ز ملامت برمند

زیرا که در عشق حقیقی اگر ذرهای خودخواهی در عاشق بماند همان حجاب راه اوست.

من اول که این کار سر داشتم

دل از سر به یکبار برداشتم

سر انداز اگر عاشق صادقی

تو بدزهره بر خویشتن عاشقی

ترا هر چه مشغول دارد ز دوست

اگر راست پرسی دلارامت اوست

اخلاق

در مرحلهٔ عشق مجازی هم سعدی فقط پابند حسن منظر نیست، بلکه خوی خوش و صفات عالیهٔ روحانی که در افراد بشر میبیند او را همانقدر فریفته میکند که روی زیبا و قد رعنا. از زبان سلطان محمود گوید:

که عشق من ای خواجه برخوی اوست

نه بر قد و بالای دلجوی اوست

ندارند صاحبدلان دل به پوست

وگر ابلهی داد بی مغز اوست.

طلب کمال

ازین جهت انسان باید از خود بهتری را دوست بدارد که کمالات معنوی او هادی راهش باشد.

ز خود بهتری جوی و فرصت شمار

که با چون خودی گم کنی روزگار

علت این است که نفس انسان در عالم طالب تکمیل خویش است و میخواهد نقصهای خود را رفع کند، پس در جستجوی چیزهائی است که ندارد و من مرتبه ای از عشق است که شو پنهاو... فیلسوف شهیر بیان کرده و قانونی برای آن آورده است که معروف به قانون تجاذب اضداد است." هر کس که فاقد است چون آن را در دیگری بیابد فریفته و مجذوب می شود، پس هر کسی طالب کاملتر از خود است، مگر آنان که نقص در خود نمیبینند، یعنی خودپرستان در این صورت اشخاصی که از پی چون خودی بروند معلوم می شود خودپسند هستند و قائل به نقص خویش نیستند.

پی چون خودی خودپرستان روند

به کوی خطرناک مستان روند

و سر اینکه بسا مردمان کسانی را دوست دارند که در زیبائی آنها شک هست، بلکه در چشم غیرت زشت هستند. همین است که آن عاشق کمالی در معشوق میبیند که دیگران نمیبینند.

قصهٔ مجنون و پادشاهی که لیلی را طلب کرد و سخن حسن میمندی در گلستان که نسبت به سلطان محمود گفت: هر چه در دل فرود آید در دیده نکو نماید، ناظر به همین نکته است و حکایت لیلی که بر سر بالین مجنون آمد و او را چنان مستغرق عشق دید که به معشوق التفاتی نکرد و گفت -لی عندک - .غنی بعشقک- مؤید این گفتار است خلاصه آن که تا دل به صفتی محتاج نباشد گنجایش آن را ندارد و چون به همین نسبت بالا برویم هر قدر انسان کاملتر باشد معشوق کاملتر می خواهد تا به جائی که به کمال محض و خیر صرف عاشق می شود.

عشق اعلی

سعدی از اشخاصی است که با وجود ادراک انواع عشق که حکمای جدید شرح داده اند، مانند عشق طبیعی " و عشق کنجکاوی " و عشق جنونی و عشق حبی، هیچیک را غایت و هدف طلب خود ندانسته است و در اشاره به معشوق معنوی خود گوید:

ترا عشق همچون خودی ز آب و گل

رباید همی صبر و آرام دل

چو عشقی که بنیاد او بر هواست

چنین فتنه انگیز و فرمانرواست

عجب داری از سالکان طریق

که باشند در بحر معنی غریق

به یاد حق از خلق بگریخته

چنان مست ساقی که می ریخته

چنان فتنه ای بر حسن صورت نگار

که با حسن صورت ندارند کار

..................

نگارش : غلامرضا رشید یاسمی

گردآوری : مهرمیهن

در همین زمینه

نوشتن دیدگاه


دستاوردهای هموندان ما

بارگذاری
شما هم می توانید دستاوردهای خود در زمینه ی فرهنگ ایران را برای نمایش در پهرست بالا از اینجا بفرستید.
 

گزینش نام برای فرزند

 

نگاره های کمیاب و دیدنی

XML