منظومه ی فرامرزنامه
- توضیحات
- دسته: پژوهش
- بازدید: 3709
استاد جلال خالقی مطلق
1ـ شهرت داستان
چنانكه از گزارش تاريخي بلعمي(1) و نزهتنامة علائي(2) و مجمل التواريخ(3) و تاريخ سيستان(4) و اشارات فرخي شاعر برميآيد، داستان فرامرز در سدههاي چهارم و پنجم هجري شهرتي فراوان داشت. برطبق تاريخ سيستان «اخبار فرامرز جداگانه دوازده مجلد» بوده است. شهمردان مؤلف نزهتنامة علائي در كتاب خود دو روايت كوتاه از ماجراهاي فرامرز را در هند نقل ميكند. فرخي سيستاني نيز در قصايد خود به فرامرز، ازجمله به افسانة نبرد او با اژدها اشاره ميكند كه خود دليلي بر شهرت داستان فرامرز در آغاز سدة پنجم است:
شنيدهام كه فرامرز رستم اندر سند
بكشت مار و بدان فخر كرد پيش تبار ...
آن نمايي كه فرامرز ندانست نمود
به دليري و به تدبير، نه از خيرهسري(5)
داستاني كه مآخذ بالا از آن نام بردهاند، همه روايات منثور فرامرز بوده است كه پس از آنكه به دست سرايندگاني جامة نظم پوشيده است، صورت منثور آنها مانند صورت منثور بسياري از حماسههاي ديگر فارسي چون شاهنامه و گرشاسپنامه و جز آن از دست رفته است.
آنچه امروزه از افسانههاي فرامرز پسر رستم در دست است ـ تا آنجا كه من ميشناسم ـ نخست دو فرامرزنامة منظوم است و ديگر شرح ماجراهاي فرامرز در ميان روايات شاهنامه، كوشنامه، برزونامه، بيژننامه، جهانگيرنامه، بهمننامه و بانوگشسپنامه. گذشته از اين كتابها، فرامرز در روايات ملتهايي كه از ديرباز با ايران داراي آميزش فرهنگي بودهاند نيز مانند بسياري ديگر از پهلوانان حماسههاي ايراني نفوذ كرده است كه از آن ميان بايد از روايات ارمني نام برد.
ما در اين گفتار پس از اشارهاي كوتاه به ماجراهاي فرامرز در شاهنامه و نزهتنامه و روايات ارمني، سپس به موضوع اصلي گفتار خود، يعني بررسي فرامرزنامههاي منظوم و مآخذ منثور آنها ميپردازيم و دوري از درازي سخن را چشم ميپوشيم از شرح ماجراهاي ديگر فرامرز در حماسههاي ديگر فارسي.
2ـ فرامرز در شاهنامه
در شاهنامه نيز از فرامرز چند جايي سخن رفته است. نخستين ورود او به صحنة حوادث در لشكركشي رستم به توران است به كشيدن كين سياوش. در اين لشكركشي فرامرز پيشرو سپاه است(6) و در توران در نبردي تن به تن ورازاد شاه سپيجاب را ميكشد و سرخه پسر افراسياب را به بند ميكشد، ولي در نبرد بعدي حتي به اتفاق گيو حريف پيلسم نميگردند(7) كه نمايشي است براي نشان دادن نيروي رستم كه سپس يكتنه پيلسم را از پاي درميآورد. در داستان دوازده رخ كيخسرو رستم را به همراهي فرامرز به هند ميفرستد و سفارش ميكند كه پس از گشودن هند فرامرز در آنجا بماند(8). فرامرز در لشكركشي توس به توران هم شركت دارد و پيشرو سپاه رستم است. در اينجا پي ميبريم كه فرامرز بهخاطر نام و شهرت رستم برخلاف پهلوانان ديگر داراي درفش جداگانهاي نيست، بلكه همان درفش هفتشاخ اژدهاپيكر و سياهرنگ رستم را حمل ميكند(9).
(اين مطلب كه فرامرز بهخاطر مقام رستم درفشي جداگانه نداشته از توجيهات بعدي است و علت اصلي اين بوده كه درفش سياهرنگ اژدهاپيكر، درفش تمام اين خاندان است و اصل آن هم به گرشاسپ برميگردد و نه به رستم).
در داستان رستم و اسفنديار، مهرنوش پسر اسفنديار به دست فرامرز كشته ميشود(10) و پس از آن در داستان شغاد فرامرز را بر سر نعش پدر ميبينيم. پس از مرگ رستم فرامرز به كابل لشكر ميكشد و آنجا را به كين پدر ويران ميسازد(11). آخرين باري كه در شاهنامه با فرامرز روبرو ميگرديم در داستان بهمن است. پس از آنكه بهمن سيستان را به كين پدر ويران و زال را به بند ميكشد، فرامرز به شنيدن اين خبر از بست لشكر ميكشد، ولي سرانجام در نبردي به دست يازاردشير اسير و به فرمان بهمن او را زنده بر دار ميكنند(12). تفصيل لشكركشي بهمن به سيستان و كشته شدن فرامرز و نبرد بهمن با دختران رستم و آذربرزين پسر فرامرز و ديگر افراد خاندان رستم موضوع كتاب بهمننامه است.
3ـ فرامرز در نزهتنامة علائي
همانگونه كه پيش از اين اشاره شد، در نزهتنامة علائي نيز كه شهمردان بن ابيالخير رازي در پايان سدة پنجم يا آغاز سدة ششم هجري نوشته است، دو روايت كوتا از ماجراهاي فرامرز در هند آمده است كه هردو به نثر است. از اين دو روايت يكي نبرد فرامرز با هندوي است بهنام جيجاو. به فرمان جيجاو فيلي را بر او (بر جيجاو) ميآغالند «و او خرطومش بگرفت و چندان كه كوشيد پيل ازو رهايي نيافت تا پارهپاره از خرطومش گسسته شد.» اين جيجاو سرانجام در نبرد با فرامرز كشته ميشود. روايت دوم جنگ فرامرز با راي هند است. در اينجا فرامرز را در درّهاي كشانده او را خلع سلاح ميكنند تا آنكه رستم ميرسد و فرامرز را رهايي ميدهد و آنگاه باهم لشكر راي هند را ميشكنند و از پس آن رستم راي را با خود به ايران ميبرد و در ايران كيخسرو از گناه او درميگذرد و تاج و تخت او را بدو برميگرداند.
شهمردان اين دو روايت را از كجا گرفته بوده است؟ شهمردان در كتاب خود گرفتگاه تكتك روايات خود را به دست نداده است، بلكه بهطور كلي از دو چشمه نام ميبرد. يكي كتابي كه پيروزان معلم شمسالملوك فرامرزبن علاءالدوله امير طبرستان، در ميانة سدة پنجم از پهلوي به پارسي دري ترجمه كرده بود و بخشي از آن در اصفهان به دست شهمردان ميافتد. و ديگر دفتري چند از كتابي كه رستم لارجاني در آغاز سدة پنجم در زمان شمسالدولة ديلمي در همدان تأليف كرده بود(13). اين چشمة دوم كه به سخن مؤلف آن شرح فرمانروايي شاهان بوده «از اول عهد كيومرث تا پادشاهي شمسالدوله ابوطاهر بن بويه»، به معيار شاهنامهها قاعدةً بايست فاقد داستان فرامرز در هند بوده باشد و شهمردان از اين كتاب بيشتر مطالب مربوط به شاهان و شهرها و بناها را گرفته است. پس او دو روايت فرامرز را بايد از ترجمة پيروزان گرفته باشد. اينكه امير طبرستان كه پيروزان معلم او بوده و كتاب را براي او ترجمه كرده، خود فرامرز نام داشته است، نيز اين گمان را نيرو ميدهد.
4ـ فرامرز در روايات ارمني
در زبان ارمني پهلوان اصلي روايات ايراني كه زير نام «رستم زال» شهرت دارند، برزو است و فرامرز و حتي رستم در اين روايات نقش چندان مهمي ندارند. بر طبق يكي از اين روايات، رستم پانزده ساله پس از كشتن ديو سرخ از دختري زيبا به نام گلپري كه رستم او را از كاخ ديو رهايي داده داراي چند فرزند ميگردد، از آن ميان يكي هم فرامرز است كه نام او در روايات ارمني گوناگون آمده است(14). از مهمترين ماجراهاي فرامرز در روايات ارمني، نبرد او به اتفاق زال با شاه دربند است كه با سپاه خود شهر ساسون را محاصره كرده است. در هنگامة نبرد آواز گرز فرامرز از دور به گوش برزو ميرسد و او به اتفاق رستم به كمك زال و فرامرز ميشتابند و لشكر دشمن را درهم ميشكنند. زال به پاداش دليري برزو به شانة راست او نشان ميبندد. فرامرز از اين كار زال ميرنجد و شهر خود را ترك ميكند. ولي سرانجام ميان آنها صلح ميافتد. ديگر از كارهاي فرامرز در روايات ارمني گرفتن اسبي آتشيرنگ است كه هر روز ميآمده و گلة اسبان پادشاه را به دريا ميرانده و به كشتن ميداده است.
(همانگونه كه بسياري از ماجراهايي كه به پهلوان حماسي نسبت ميدهند در اصل همانهايي است كه به پدر و نياي او نيز نسبت ميدادهاند، و يا مثلاً رزمافزار پهلوان بيشتر همان سليح پدر يا نياي اوست، به همانگونه اسب پهلوان نيز يا همان اسب پدر است، چنانكه در مورد بهزاد اسب سياه سياوش ميبينيم كه به پسر او كيخسرو (و پس از او به گشتاسپ) ميرسد(15)، و يا از نژاد اسب پدر است، چنانكه برطبق يك روايت اسب سهراب، و برطبق فرامرزنامه اسب فرامرز هردو از نژاد رخشاند(16). از اينرو ميتوان گفت كه آتشيرنگ بودن اسب فرامرز اشارهاي است به اينكه برطبق روايات ارمني نيز اسب فرامرز از نژاد رخش بوده است. چون رنگ رخش بنا بر روايات كهن ارمني سرخ روباهي است كه برابر همان بور شاهنامه است(17). همچنين در شاهنامه نيز رنگ رخش به «چو داغ گل سرخ بر زعفران» و «آتش» مانند شده است(18).
اينكه برطبق روايت ارمني اين اسب آتشيرنگ گلة اسبان پادشاه را به دريا ميرانده، اشارهاي است به اينكه اصل اين اسب از دريا است كه باز ارتباط آن را با رخش ميرساند؛ در يك روايت ماندايي آمده كه رخش پيش از آنكه به چنگ رستم بيفتد تازه از دريا آمده بود. و در يك روايت ارمني و كردي چنين آمده كه رستم در وقتي كه به مهلكهاي افتاده بود، خداوند را در خواب ديد كه به او ميگويد لگامي درست كند و به دريا اندازد. رستم به فرمان خداوند رفتار ميكند و از پس آن بيدرنگ رخش از امواج دريا نمايان ميگردد و رستم را به خانه ميرساند. موضوع دريايي بودن نژاد رخش در شاهنامه و ديگر حماسههاي منظوم فارسي نيامده است، ولي مانند آن را در قصههاي ايراني و روايات حماسي شفاهي ميشناسيم. ازجمله برطبق يك روايت شفاهي رستم در جستجوي اسبي درخور خود، به دستور سيمرغ به كنار دريا ميرود: «عدهاي ميگويند وقتي رستم به كنار دريا رسيد آنجا مادياني ديد كه ميچرد و كرهاي همراه اوست كه آن كره همان اسب رستم بود. عدهاي ميگويند كرهاي كه اسب رستم شد همراه مادياني از دريا بيرون آمد و عدهاي ميگويند مادياني از دريا بيرون آمد كه شكم داشت و همانجا كرهاي زاييد كه آن كره اسب رستم شد(19).» همچنين در حماسة آذربايجاني كوراوغلو نيز پهلوان داستان داراي دو اسب است به نامهاي قيرات و دورات كه از گشن دادن مادياني با اسبان دريايي زادهاند. موضوع دريايي بودن نژاد رخش بيگمان از باورهاي كهن ايراني سرچشمه گرفته است و با آنچه در اوستا در تيشتر يشت آمده بيرابطه نيست. در آنجا نيز ستارة تيشتر به صورت اسب سفيدي به دريا ميرود و به موجي نيرومند و زيبا مانند شده است.
5ـ فرامرزنامه
از ميان افسانههاي فرامرز به زبان فارسي كه در آنها فرامرز پهلوان اصلي داستان است، اكنون دو منظومه به وزن متقارب (وزن شاهنامة فردوسي) در دست است كه در زير به بررسي دستنويسها، محتوي، مآخذ و نام سرايندگان آنها خواهيم پرداخت.
فرامرزنامة نخستين
از اين منظومه كه تنها شرح ماجراهاي فرامرز در هند است دو نسخة ناقص از سدة دوازدهم هجري يكي در كتابخانة ملي پاريس(20) و ديگري در موزة بريتانيا(21) در دست است. همچنين در موزة بريتانيا دستنويسي از شاهنامه هست(22) كه در ميانة سدة سيزدهم هجري نوشته شده است و در آن جز از متن شاهنامه برخي از قطعات و داستانهاي حماسي سدة پنجم و آغاز سدة ششم هجري نيز آمده است، از آن ميان يكي نيز همين منطومة ناقص فرامرزنامه است. گذشته از اين سه دستنويس اين داستان در فرامرزنامة چاپ هند نيز هست كه ما هنگام شرح فرامرزنامة دوم بدان اشاره خواهيم كرد. دستنويس موزة بريتانيا پيرامون 1630 بيت و دستنويس موزة ملي پاريس پيرامون 1560 بيت و اين داستان در دستنويس شاهنامهاي كه سخن آن رفت پيرامون 1540 بيت دارد. شمار بيتهاي اين داستان را در چاپ هند ندارم، ولي گمان ميكنم ميان 1600 تا 1700 بيت باشد.
چكيدة داستان
داستانهاي فرامرزنامه و بيژن و منيژه و يكي دو داستان كوچك ديگر همگي با صحنهاي همسان آغاز ميگردند: روزي شاه ايران با پهلوانان به ميگساري نشسته است كه ناگهان دادخواهي از راه ميرسد و از بيدادي كه بر او رفته شكايت ميكند.
(از راه يك روايت ماندايي كه ما در فرصتي ديگر آن را نقل خواهيم كرد، ميتوان پي برد كه در ريخت كهن اين روايات جاي اصلي اين صحنههاي ميخواري و دادخواهي در بارگاه فرمانروايان خاندان گرشاسپ در سيستان بوده است. ولي سپستر هنگام دخول روايات سيستان در ديگر روايات ايراني جاي اين صحنهها را به دربار شاهان ايراني منتقل كردهاند.)
بارگاهي كه در آن شاه و پهلوانان به ميگساري نشستهاند بارگاه كيكاووس است و دادخواه نوشاد شاه هند:
به نام خداوند روزي دهان
يكي قصه آرم برون از نهان
به توفيق آن قادر كردگار
كنم نظمها چون دُر شاهوار
ز مردي و جنگ فرامرز گوْ
بگويم كنون داستانها، شنَوْ
يكي روز با رامش و ميگسار
نشسته دليران بر شهريار
شه و پهلوان سر به سر انجمن
فريبرز و طوس و گو پيلتن
فرامرز و گودرز و بهرام و گيو
چو گستهم و گرگين و رهام نيو
كه ناگه درآمد يكي نامدار
كه او بار خواهد بر شهريار
اين نامدار فرستادة نوشاد شاه هند است و آمده است تا از كيكاووس براي دفع دشمنان شاه هند ياري جويد. دشمنان نوشاد عبارتند از: يكي كناس ديو مردارخوار كه هرساله آمده و دختري از شاه هند را ميربايد و تاكنون سه دختر او را ربوده است. ديگر كيدشاه كه از نوشاد باژ گران ميستاند. سهديگر كرگي در بيشة مرزقون كه به زبان آدميان سخن ميگويد و به نام «كرگ گويا» شهرت دارد. چهارم اژدهايي دژم و پنجم سيهزار كرگدن در بيشة خومسار. از ميان پهلوانان ايران نخست تنها فرامرز است كه براي رفتن به هند و دفع دشمنان نوشاد خود را داوطلب ميكند. ولي سپس بيژن گيو نيز به او ميپيوندد و هردو به همراهي گروهي از پهلوانان ازجمله گرگين و زرسپ توس به سوي هند رهسپار ميگردند. در هند فرامرز نخست كناس ديو را ميكشد و سه دختر نوشاد را از بند ديو رها ميسازد (دو تن از آنها دلافروز و گلافروز نام دارند) و پس از كشتن كناس ديو به گنج او نيز دست مييابد. بر روي اين گنج كتيبهاي است نوشتة ضحاك خطاب به فرامرز. پس از آن به جنگ كرگ گويا ميروند. پهلوان اصلي اين نبرد بيژن است. بيژن در نبرد با كرگ به پشت او مينشيند و عفريت او را با خود به غاري ميبرد كه در آنجا گنج نوشزاد جمشيد است. در اينجا نيز نامهاي از نوشزاد خطاب به فرامرز مييابند.
(مانند اين صحنهها را كه پهلوان عصر به گنج و پندنامة يكي از شاهان گذشته دست مييابد و يا حتي خود مرده با پهلوان گفتگو ميكند و با او سخنان پندمند ميگويد، در داستانهاي ديگر ازجمله در گرشاسپنامه هنگام زيارت گرشاسپ از دخمة سيامك نيز ميبينيم. خواست از اين نمايش، اثبات حقانيت و صلاحيت و سزاواري پهلوان در احراز مقام جهانپهلواني عصر است(23). مضمون نامهها و گفتارها كه غالباً دربارة بياعتباري و ناپايداري جهان و انديشههاي فاتاليسم و خواندن به داد و دهش و ترك آز و رشك و خشم است، از نفوذهاي زروانيسم زمان ساساني در داستانهاي حماسي است كه شاهنامه نيز از آن بيبهره نيست.)
نبرد فرامرز با اژدها نهتنها بزرگترين رويداد داستان، بلكه در شمار يكي از افسانههاي كهن حماسي ايران است، و چنانكه از اشارة فرخي به اين افسانه برميآيد، مشهورترين ماجراي فرامرز بوده است. فرامرز در نبرد با اژدها دست به نيرنگ ميزند. بدينترتيب كه دستور ميدهد دو صندوق ساخته آنها را بر دو گردونه استوار كنند. سپس خود با بيژن به درون صندوقها ميروند و گرگين گردونهها را تا نزديكي خانة اژدها رانده، خود با شتاب برميگردد. اژدها به نيروي دم خود گردونهها را با اسب و صندوق ميبلعد. آنگاه فرامرز و بيژن در شكم اژدها از صندوق بيرون ميآيند و اژدها را از درون شكم او از پاي درميآورند و سپس پهلوي او را شكافته بيرون ميجهند.
(دليل آويزش بدين نيرنگ، با آنكه در داستان سخني از آن نيست، در اصل زخمناپذيري پوست اژدها بوده است. نگارنده در گفتاري كه در پژوهش ريشة اسطورة ببر بيان (جامة زخمناپذير رستم) نوشته است، اين موضوع را مورد بررسي قرار داده است.)
بالاخره پس از آنكه فرامرز كرگدنها را نيز ميكشد، رهسپار جنگ كيد ميگردد. در اين جنگ نخست سمنرخ دختر كيد (دختر ديگر او سمنبر نام دارد) در نبرد با زرسپ اسير ميگردد و زرسپ او را نزد فرامرز ميآورد:
فرامرز گفتش سمنرخ توي
كه داري به ميدان رگ پهلوي
كلهخودش از سر فكندند خوار
پديد آمد آن گوهر آبدار
رخي چون بهار و لبي همچو نوش
به گرد لبان شكّرستان به جوش
بفرمود كاين را بسازيد بند
وليكن چو جانش نهيد ارجمند
سرانجام گروهي از پهلوانان كيد به دست فرامرز و ياران او كشته يا بندي ميگردند و خود كيد نيز ميگريزد. اكنون نوشاد راه را تا جايگاه كيد براي فرامرز شرح ميدهد: تا كشور كيد صد فرسنگ بيابان بيراه است(1). پس از آن سرزمين كيد است. نخست شهري پيش ميآيد به نام نيكنور از آن پهلواني به نام نوشدار(2). در شصت فرسنگي آن مرز سرنج است(3). شش روز دور از آنجا مرز ددي است به نام ستور يا سنور(4). از آنجا پس از دو روز راه مرز اروندشاه قرار گرفته است(5). در اين سرزمين برهمني است كه هزار سال از عمر او ميگذرد. مردي با فرهنگ و سرگذشتدان. مرز سپسين گليو نام دارد(6). پس از آن شهر دهلي پديدار ميگردد كه در آن جيپال فرمانروايي ميكند(7).
(گرچه در داستان جايي سخن از هفتخان فرامرز نيامده است، ولي چنانكه شمارهگذاري ما نشان ميدهد، در فرامرزنامه نيز راه پرخطري كه پهلوان داستان بايد طي كند داراي هفت منزل است و احتمالاً درصورت اصلي داستان آن را هفتخان فرامرز ميناميدهاند.)
فرامرز نيكنوز را ميگشايد و شاه آنجا نوشدار را به بند ميكشد. نوشدار راهنمايي فرامرز را به جايگاه كيد بهعهده ميگيرد.
(نقش نوشدار در اينجا مانند همان نقش اولاد در هفتخان رستم و يا نقش گرگسار در هفتخان اسفنديار است. اين موضوع گمان پيشين ما را درمورد هفتخان فرامرز نيرو ميدهد.)
فرامرز پس از كشتن دد با برهمن ملاقات ميكند و از او پرسشهايي به شيوة تمثيل دربارة جهان و نفس آدمي و موضوعاتي از اينسان مينمايد. در اين ميان كيد هندي نيز كس مي فرستد و باب آشنايي ميگشايد، بيژن و زرسپ دختران كيد را به زني ميگيرند و فرامرز كيد و هندوان را از دين چندخدايي به دين يكخدايي خود ميخواند. البته كيد نخست نميپذيرد و بر اين مينهند كه فرامرز و برهمن به گفتگو بنشينند. برهمن چندين پرسش در كالبد تمثيل از فرامرز ميكند و فرامرز همه را به درستي پاسخ ميدهد. اكنون نوبت پرسش به فرامرز ميرسد. برهمن نيز پاسخ درست را ميداند، ولي به زبان آوردن آن خستو شدن به يگانگي خداوند است. سرانجام برهمن و كيد زنار ميدرند و بتها را ميشكنند و ترك چليپا و سكويا ميكنند و يزدانپرست ميگردند. سپس فرامرز براي جنگ با جيپال روانة دهلي، يعني خان هفتم ميگردد. ولي داستان در همينجا قطع ميشود:
سوي شهر جيپال بنمود روي
ابا نامداران پرخاشجوي
هزاران درود و هزاران ثنا
ز ما تن به تن بر سر انبيا
آيا فرامرزنامة نخستين از اصل ناتمام مانده است؟ اين داستان در هرسه دستنويس موجود آن و نيز در فرامرزنامة چاپ هند فاقد جنگ فرامرز با جيپال است. از سوي ديگر از جريان داستان و پيشگوييهاي رويدادهاي آينده در داستان، چنين برميآيد كه جنگ فرامرز با جيپال، يعني خان هفتم فرامرز بايد آخرين ماجراي فرامرز در هند بوده باشد كه اندازة آن نسبت به بقية داستان دست بالا از سيصد بيت بيشتر نبوده و از اينرو دور است كه كاتبي پايان داستان را به قصد خلاصه كردن آن زده باشد. بنابراين اگر نظم اين داستان از آغاز ناتمام نمانده باشد، بايد پايان دستنويس اصلي يا پايان دستنويسي كه دستنويسهاي كنوني از آن جدا شدهاند، افتاده بوده باشد.
در اصالت روايات اين داستان بههيچروي جاي گماني نيست. نفوذ زبان تازي در اين داستان بسيار كم و نفوذ اسلامي در آن ديده نميشود. در گفتگوهاي فرامرز با برهمن كه جاي درخوري براي نفوذ عقايد اسلامي است، نشانهاي از چنين نفوذي نيست. برعكس چه موضوعاتي كه در اين گفتگوها مطرح ميشود و چه كالبد تمثيلي آنها بهخوبي شيوة انديشة زردشتي را نشان ميدهند و حتي يكجا در سرلوحه آمده است: «خواندن فرامرز مر كيد و هنديان را به دين خود كه دين زرتشت باشد.»
چنانكه ديديم در اين داستان هتدوان پيروان چليپا و سكوبا، يعني مسيحي معرفي شدهاند، درحالي كه آگاهي نويسندگان اسلامي حتي پيش از لشكركشيهاي محمود به هند دربارة اين ديار تا اين اندازه بوده است كه بدانند دين برهمانان هند، مسيحي نيست. نسبت مسيحيت به هندوان بايد مربوط به پايان دورة ساسانيان از زمان خسرو دوم به بعد باشد كه كليساي مسيحي حتي در درون ايران مهمترين و خطاناكترين رقيب آيين زردشتي شده بود.
دربارة كاربرد واژة جيپال (سانسكريت: Jayapala) بايد گفت كه هرچند علت شهرت اين نام در آثار نظم و نثر سدة پنجم و ششم هجري بيشتر مربوط به جنگ سلطان محمود با جيپال در سال 392 هجري است، ولي پيش از آن نيز اين نام به معني مطلق فرمانرواي هند شناخته شده بود، چنانكه مثلاً در كتاب حدودالعالم تأليف 372 هجري نيز آمده است. همچنين منجيك ترمذي شاعر ميانه و نيمة دوم سدة چهارم هجري اين نام را در بيتي آورده است:
به تيغ، طرّه ببرّد ز پنجة خاتون
به گرز، پست كند تاج بر سر جيپال
اگر اين بيت چنانكه در لغتنامة دهخدا به نام منجيك آمده واقعاً از او باشد (از منجيك قصيدهاي به همين وزن و پساوند هست)، در اينصورت لت دوم اين بيت اشاره به نبرد فرامرز با جيپال و دليل ديگري بر شهرت داستان منثور فرامرز در سدة چهارم هجري و همچنين دليلي بر ناتمام ماندن يا افتادگي پايان فرامرزنامة نخستين است.
شاعر منظومه
شاعر در آغاز رزم كيد گزارش كوتاهي دربارة خود ميدهد:
ازينپس كنون رزم كيد آوريم
عقابي پر از بيم صيد آوريم
ز جور زمانه دلم گشت سير
نرسته ازو پيل و شير دلير
چنان دان كه در بوم پيروز باد
كه بر دوستان جمله فيروز باد
چه كهتر چه مهتر هر آنكس كه هست
همه شادخوارند و از باده مست
جهان را به شادي همي بسپرند
همه با مي و رود و رامشگرند
منم بي مي و رود و بانگ سرود
نه يار و نه همدم نه آواي رود
يكي روستابچة فرسيام
غلاميّ دلپاك فردوسيام
آيا خواست از فرسي ايراني است؟ يعني شاعر خود را يك روستابچة ايراني ناميده است؟ ولي گمان من اين است كه خواست شاعر از فرس همان فرسآباد است كه گويا يكي از دههاي مرو و در دو فرسنگي آن بوده است و بر طبق لبابالانساب عبدالحميد بن حميد فرسآبادي نيز از آن محل بوده است. اگر اين گمان درست باشد شاعر اهل فرسآباد مرو بوده و شايد نام او نيز فرسي است، يعني منسوب به فرسآباد مرو، و ده پيروزآباد محل زندگي شاعر هنگام سرودن داستان فرامرزنامه بوده است. در خراسان و ديگر بخشهاي ايران اين نام ده بسيار است، ولي در اينجا پيروزآبادي كه به مرو و فرسآباد آن نزديكتر باشد اعتبار بيشتري دارد. شاعر در جايي ديگر نيز چند بيتي در وصف حال خود سروده است:
ز سالم چو شد سي و شش نزدمان(24)
ز پيري رسيده به سر مر زيان
ز باد خزاني رخم زرد شد
گل ارغوا در خم گرد شد
بنفشه سمن گشت، گل شد تهي
شدم چنبري شاخ سرو سهي
تنم خم گرفت و دلم غم گرفت
دو ديده بشوريد و رخ نم گرفت
ز خورشيد بر من نيامد تفي
وزين خرمنم جو نيامد كفي
تگرگي ز ميغم نشد در كنار
گلي هم نيامد نصيب از بهار
جهان پر ز گنج است و ما پر ز رنج
شكوفه به هر سوي، ما در شكنج
جهان را همه باده هست و نوا
مرا باد در دست و خود بينوا
از تمام مطالب بالا ميتوان چنين نتيجه گرفت كه شاعر فرامرزنامه كه احتمالاً از فرسآباد مرو بوده، در دهي به نام فيروزآباد زندگي ميكرده و داستان فرامرزنامه را در سن سي و شش سالگي در همين محل سروده است. ديگر اينكه شاعر كه خود را غلام فردوسي مينامد، يعني او را استاد و پيشرو خود ميداند، مانند فردوسي از همان طبقة دهقانان ايراني بوده كه هرچند اين طبقه در سدة پنجم و ششم مقام گذشتة خود را بكلي ازدست داده و بهصورت خردهمالكان كم بضاعتي درآمده بودند، ولي هنوز در حفظ و نظم روايات ملي قديم ادامهدهندة سنت پيشيناند.
اصالت روايات، كمي واژههاي تازي، نبودن تأثيرات اسلامي، سادگي لفظ و بري بودن از نفوذ شعر پس از فردوسي، بهويژه شعر غنايي، ميرسانند كه تاريخ نظم اين فرامرزنامه از نيمة دوم سدة پنجم هجري فروتر نيست. البته بايد در نظر داشت كه شاعري كه به گفتة خود روستازاده و كتب اصلي مورد مطالعهاش كمابيش محدود به شاهنامه و ديگر روايات كهن است، خودبهخود از تأثير تغييراتي كه در زمان او در ديگر جاها در زبان و شعر بهوقوع پيوسته است تا اندازهاي بركنار ميماند.
دربارة شيوة سخن اين منظومه بايد گفت كه اصولاً داستانهاي حماسي ملي و اصيل پس از شاهنامه گذشته از گرشاسپنامة اسدي هيچكدام به سبك مستقلي نميرسند، بلكه همگي با نوسانهايي كوچك و بزرگ در همان خط سبك حماسي شاهنامه باقي ماندهاند، هرچند در ارزش هنري كارشان از شاهنامه به همان اندازه دوراند كه مقلدان نظامي از نظامي.
مأخذ منظومه
شاعر در منظومة خود دو بار از مأخذ خود نام ميبرد. بار نخستين در آغاز داستان جنگ فرامرز با كيد:
كنون باز گردم به گفتار سرو
چراغ مهان سرو ماهان به مرو
چنين گفت آن مرد پرهوش و وير
ز گفتار او گوش كن ياد گير
و بار دوم در آغاز جنگ ديگر با كيد:
كنون گفتة زاد سروست پيش
كه باد آفرينش ز اندازه بيش
اين آزاد سرو همان كسي است كه فردوسي در آغاز داستان رستم و شغاد از او ياد ميكند:
يكي پير بُد نامش آزاد سرو
كه با احمد سهل بودي به مرو
دلي پر ز دانش سري پر سخن
زبان پر ز گفتارهاي كهن
كجا نامة خسروان داشتي
تن و پيكر پهلوان داشتي
به سام نريمان كشيدي نژاد
بسي داشتي رزم رستم به ياد ...
كنون باز گردم به گفتار سرو
فروزندة سهل ماهان به مرو(25)
از آنجايي كه ثعالبي نيز داستان رستم و شغاد را نقل كرده است، بايد گفت كه فردوسي اين داستان را مستقيم از روايت آزادسرو نگرفته، بلكه نويسندگان شاهنامة ابومنصوري آن را با ذكر نام سرو و شمّهاي در ستايش او از او گرفتهاند و از آنجا عيناً با همان كيفيات و جزييات وارد شاهنامة فردوسي شده است. ولي شاعر فرامرزنامه داستان خود را مستقيم از كتاب آزاد سرو نقل كرده است و اين حقيقت اين احتمال را كه شاعر فرامرزنامه اهل فرسآباد مرو بوده نيرو ميدهد.
گذشته از داستانهاي رستم و شغاد و فرامرزنامه، داستان شبرنگ نيز از روايت همين آزاد سرو گرفته شده است و بيگمان داستانهاي ديگري نيز كه دربارة ماجراهاي رستم و ديگر افراد خاندان او در دست است در اصل از روايات همين آزاد سرو بوده كه به گفتة فردوسي «بسي داشتي رزم رستم به ياد». بهويژه بسياري از روايات سيستان در شاهنامه چون داستانهاي زال و رودابه، گرفتن رخش، رفتن رستم به سپنددژ، آوردن رستم كيقباد را از البرز، هفتخان رستم، رستم و سهراب و اكوان ديو، كه در تاريخ طبري اشارهاي به آنها نشده است، كتاب روايات سيستان يا اخبار رستم به فارسي آزاد سرو بوده و نه خداينامه كه به دلايل ديگر نيز فاقد روايات رستم بوده است. و نيز محتمل است كه از ميان اين روايات نامبرده بهجز دو افسانة نخستين، بقيه كه ثعالبي ذكري از آنها نكرده است، يا دستكم برخي از آنها در شاهنامة ابومنصوري هم نبوده و فردوسي خود آنها را از كتاب آزاد سرو گرفته باشد.
با آشنايي بيشتر با اين آزاد سرو كه سهم بزرگي در تدوين روايات حماسي ايران دارد، ولي اهميت او چنان كه بايد و شايد شناخته نشده است، به اهميت محيط مرو در عهد احمد بن سهل نيز پي ميبريم. مرو در زمان سهل و كشمكشهاي سياسي سهل با دربار ساماني و كوششهاي ادبي آزاد سرو و مسعودي مروزي در دستگاه سهل، ما را به ياد توس در زمان ابومنصور عبدالرزّاق مياندازد كه او نيز با دربار ساماني در كشمكش بود و در دستگاه او نيز مرداني چون ابومنصور در زمينة ادبيات حماسي فعاليت داشتند و زمينه را براي كار دقيقي و فردوسي آماده ساختند. شهرهاي مرو و توس و نيز بلخ سه زادگاه بزرگ ادبيات حماسي ايران در دورة اسلامياند. و اما نام «سهل ماهان» كه در شاهنامه آمده با آنكه در بيشتر دستنويسهاي شاهنامه و نيز ترجمة بنداري به همين صورت ديده ميشود، چنانكه شادروان تقيزاده يادآور شده است(26)، درست به نظر نميرسد. به گمان من چنانكه از بيتي كه از فرامرزنامه نقل شد برميآيد ماهان مربوط به سرو است و نه سهل. در داستان شبرنگ نيز ماهان مربوط به سرو است و آن بيت چنين است:
كنون بشنو از گفتة زاد مرو
چراغ صف صدر ماهان به مرو
بنابراين ميتوان احتمال داد كه در آن لت از شاهنامه نيز «سهل ماهان» گشتة «سرو ماهان» است. يعني نام اين آزاد سرو گويا آزاد سرو ماهان بوده، يعني اهل ماهان مرو، و دور نيست كه آن آزاد سرو زمان خسرو انوشروان نيز كه برطبق روايت شاهنامه در يكي از دبستانهاي مرو كودكي هوشيار به نام بزرگمهر را كشف كرد و با خود به نزد خسرو آورد(27) نياي همين خانواده بوده باشد و آزاد سروان از خانوادههاي كهن و سرشناس و نژادة مرو بودهاند. ولي چون آزاد سرو گردآورندة روايات حماسي خاندان رستم بوده از اينرو چنانكه در بيتهايي كه پيش از اين از شاهنامه نقل شد ديديم، نژاد او را به سام نريمان رسانيدهاند و لزومي ندارد كه او حتماً از مردم سيستان بوده باشد(28).
6ـ فرامرزنامة دوم
در سال 1324 هجري قمري در شهر بمبئي كتابي به نام فرامرزنامه به چاپ رسيده است در 464 رويه و پيرامون 9 تا 10 هزار بيت(29). چنان كه از گزارش ناشر در پايان كتاب (روية 451) برميآيد، در زمان مظفرالدين شاه يك زردشتي به نام رستم پسر بهرام سروش ملقب به تفتي بر آن ميگردد كه اخبار فرامرز را گردآوري و منتشر كند و براي اين كار سفري هم به بمبئي ميكند و سرانجام پس از جستجوهاي فراوان در ايران و هند موفق ميگردد كه چهار منظومه شامل اخبار فرامرز را از زاد تا مرگ پهلوان به دست آورد و آنها را در يك كتاب تنظيم ميكند و مقدمهاي هم كه از چند قطعه از اشعار ديباچة شاهنامه سر هم كرده است براي كتاب ترتيب ميدهد و به چاپ ميرساند.
با مطالعة كتاب ميتوان چهار منظومهاي را كه تفتي به يكديگر وصله كرده است بهخوبي از هم باز شناخت:
منظومة نخستين (روية 5ـ31) اصلاً مربوط به فرامرز نيست، بلكه شرح يكي از ماجراهاي رستم است در هند كه روايت آن در دستنويس شاهنامة موزة بريتانيا كه ما پيش از اين از آن نام برديم (نك به پينويس 22) نيز آمده است (از برگ 112 ب تا 115آ). علت گزينش اين روايت در جزو ماجراهاي فرامرز تنها به خاطر چند بيت پايان آن، يعني شرح زادن فرامرز از دختر شاه هند بوده است.
منظومة دوم (روية 32ـ78) سرگذشت بانو گشسپ است كه پهلوان اصلي آن نيز بانو گشسپ دختر رستم است و فرامرز جوان در كنار خواهر نقش كوچكي بيش ندارد. از اين حماسة كوچك دستنويسي در كتابخانة ملي پاريس و چند دستنويس منظوم و منثور در كتابخانة بادليان در دست است.
با منظومة سوم (روية 78ـ157) درواقع كردههاي اصلي فرامرز آغاز ميگردد و اين منظومة سوم همان فرامرزنامة منظوم و ناقصي است كه پيش از اين زير نام فرامرزنامة نخستين دربارة آن گفتگو شد. در دستنويس تفتي نيز آخرين بخش ماجراي فرامرز در هند، يعني نبرد فرامرز با جيپال افتاده است و داستان با همان بيت كاتب: هزاران درود و هزاران ثنا ... به پايان رسيده است و اين موضوع گمان ما را كه نظم اين داستان گويا از آغاز ناتمام مانده است و يا پايان آن پيش از انشعاب و شاخهبندي دستنويسها افتاده بوده است، نيرو ميدهد.
بخش بزرگ كتاب را منظومة چهارم (روية 157ـ450) تشكيل ميدهد كه پيرامون ششهزار بيت دارد دربارة سرگذشت فرامرز در هند و سرزمينهاي ديگر، روايات اين بخش كه ما از آن به نام فرامرزنامة دوم ياد خواهيم كرد از روايات فرامرزنامة نخستين كه ما پيش از اين از آن ياد كرديم بكلي جداست و دستنويسي نيز كه دردست تفتي بوده، دستنويسي كاملاً مستقل و جز از فرامرزنامة نخستين بوده است، به چند دليل: يكي به دليل گفتة خود تفتي كه ميگويد براي تنظيم كتاب خود از چهار دستنويس گوناگون استفاده كرده است. ديگر به اين دليل كه بيت: هزاران درود و هزاران ثنا ... كه كاتب دستنويس فرامرزنامة نخستين بر پايان كتاب افزوده، در فرامرزنامة چاپ بمبئي نيز در همان جاي خود آمده است و تفتي توجه نداشته و يا نخواسته است اين بيت را به منظور پيوند دادن دو فرامرزنامه با يكديگر بزند. ديگر اينكه فرامرزنامة دوم با قطعهاي از شاهنامه (صحنة سان ديدن كيخسرو از سپاه در آغاز داستان فرود) آغاز ميگردد كه نشان ميدهد از اين راه خواستهاند ميان آغاز اين داستان و متن شاهنامه ارتباط ايجاد كنند و چنين كاري را ـ چنانكه مثالهاي ديگري نيز در دست است ـ در آغاز يك داستان انجام ميدهند و نه در ميانة آن.
چكيدة داستان
همانگونه كه اشاره شد داستان با قطعهاي از شاهنامه، يعني سان ديدن كيخسرو از سپاه در آغاز داستان فرود آغاز ميگردد و سپس رستم به دادخواهي نزد كيخسرو ميرود و شكايت ميكند كه شهري را كه در زمان كيكاووس به او داده بودند تورانيان از او گرفتهاند. كيخسرو فرامرز را با سپاهي براي بازستاندن آن شهر ميفرستد و پس از آن فرامرز رهسپار هند ميگردد. ما در اينجا براي پرهيز از درازي سخن تنها به شرح رئوس مطالب بسنده ميكنيم:
نبرد فرامرز با طورك و كمك خواستن طورك از افراسياب و سرانجام كشته شدن طورك به دست فرامرز، رفتن فرامرز به هند و جنگ او با راي، نبرد فرامرز با ديوي به نام تجانو، خواب ديدن زال از گرفتاري فرامرز و فرستادن رستم را به كمك او و بازگشتن هردو به ايران به اتفاق راي هند، بخشودن كيخسرو گناه راي هند را و سپردن تاج و تخت هند بدو، در غياب راي هند مهارك نامي تاج و تخت هند را از دست او بدر ميبرد و فرامرز براي سركوبي مهارك دوباره رهسپار هند ميگردد. پس از آن داستان رفتن فرامرز است به جزيرة كهيلا و كشتن ديو سياه و رهايي دختر شاه كهيلا از چنگ ديو، دل باختن دختر بر فرامرز و پيوند بستن آن دو، رفتن فرامرز به خاورزمين و رزم با مردم جزيره، جنگ او با مردم جزيرة فيلگوشان، گفتگوي فرامرز با برهمن، رفتن فرامرز به خاورزمين و كشتن مرغ و اژدها و رزم با شاه خاور، رفتن فرامرز به قيروان و كشتن اژدها و گرگ و شير در قيروان و برداشتن گنج گرشاسپ، رفتن فرامرز به سوي باختر، ورود سيمرغ به صحنه، زيارت دخمة هوشنگ، رزم فرامرز با شاه فرغان، رفتن فرامرز به كلانكوه و جنگ با ديوان، خواب ديدن فرامرز رستم را، دل باختن فرامرز بر دختر فرطورتوش شاه پريان و ناپديد شدن دختر در چشمه، رفتن فرامرز به كشور فرطورتوش به جستجوي دختر، در آغاز اين ماجرا فرامرز ديوي را به بند ميكشد و او مانند اولاد در هفتخان رستم و گرگسار در هفتخان اسفنديار راهنمايي فرامرز را به عهده ميگيرد و اكنون فرامرز بايد تا رسيدن به كشور شاه پريان مانند رستم و اسفنديار از هفتخان بگذرد. فرامرز در سه خان نخستين دو شير و دو گرگ و يك غول را ميكشد و در خان چهارم و پنجم گرفتار سرما و گرما ميگردد و در خان ششم و هفتم كرگدن و اژدهايي را ميكشد تا بدين ترتيب به كشور شاه پريان فرطورتوش ميرسد و در آنجا سرانجام پس از هنرنماييهايي چند با دختر شاه پريان پيوند ميبندد و به ايران باز ميگردد و سپس دوباره به هند ميرود. يك سال پس از آن فرامرز داراي دو فرزند ميگردد. يكي به نام سام از دختر شاه پريان و ديگري به نام آذربرزين از دختر شاه كهيلا.
شاعر منظومه
دربارة سرايندة فرامرزنامة دوم چيزي نميدانيم و متأسفانه چون اكنون كتاب را هم در دست نداريم نميدانم كه آيا در آن مطلبي دربارة نام و اويي سرايندة آن يافت ميشود يا نه. به گمان من سرايندة آن ناشناس است. همچنين دربارة مذهب سراينده چيزي نميتوان گفت. جز اينكه يكجا در پايان قطعة نبرد فرامرز با مرغ كه ما آن را در بخش نهم اين گفتار نقل كردهايم، خليفة دوم عمر را ناسزا گفته است. اگر اين بيتها واقعاً از سراينده باشد و ناشر زردشتي كتاب تفتي به كتاب نيفزوده باشد، شاعر، زردشتي و يا شيعيمذهب بوده و در هرحال اهل تسنّن نبوده است.
فرامرزنامة چاپ بمبئي پر است از گشتگيها و بيتهاي سست و الحاقي و نيز نادرستيهاي فراوان چاپي و در آن بيتهاي فراواني از شاهنامه و ديگر حماسههاي فارسي نيز هست. ازاينرو به خاطر يكدست نبودن روايات و نداشتن دستنويسي از آن، دربارة تاريخ نظم آن نيز نميتوان سخني گفت. ولي قطعات اصلي و كهن آن بايد از آغاز سدة ششم باشد. شايد با مطالعة دقيقتر آن بتوان از برخي رازها پرده گشود. در هرحال اين كتاب به خاطر حفظ روايت فرامرزنامة دوم كه گويا دستنويس آن ديگر در دست نيست، داراي ارزش بسيار است.
مأخذ منظومه
مأخذ فرامرزنامة دوم ـ دستكم در سفر نخستين فرامرز به هند ـ همان ترجمة پيروزان، يعني مأخذ نزهتنامة علائي بوده است. چون هردو روايتي كه شهمردان در نزهتنامة علائي از ترجمة پيروزان نقل كرده است و ما در بخش سوم اين گفتار از آن ياد كرديم، در فرامرزنامة دوم نيز هست. يكي از اين دو روايت افسانة هندوي به نام جيجاو (تنجاو، تيجاو) است كه در فرامرزنامة دوم تجانو نام دارد و عين همان روايت آمده است (روية 172 بهجلو). و ديگر نيرنگ كردن رايهند و بند كردن فرامرز و فرستادن زال رستم را به كمك فرامرز است كه آن نيز در فرامرزنامة دوم هست (روية 192 به جلو).
7ـ چكيدة سخن
بهجز رواياتي كه در آنها فرامرز در كنار پهلوانان ديگر نقشي داشته است و از آنها در بخش نخستين اين گفتار نام برده شد، به زبان پهلوي دستكم دو روايت هم بوده كه پهلوان اصلي هردو فرامرز بوده است. يكي از اين دو روايت را آزاد سرو ماهان مروي مترجم بسياري از روايات سيستان در پايان سدة سوم يا آغاز سدة چهارم هجري در مرو در دستگاه احمدبن سهل، و ديگري را در ميانة سدة پنجم هجري پيروزان معلم شمسالملوك فرامرز بن علاءالدوله امير طبرستان از پهلوي به نثر فارسي برگردانيده بودهاند. ترجمة آزاد سرو را در نيمة دوم سدة پنجم هجري شاعري از دهقانان كمبضاعت از مردم فرسآباد مرو در سن سي و شش سالگي در دهي به نام پيروزآباد كه محتملاً در همان نزديكيهاي مرو قرار داشته به نظم كشيده است كه يا ناتمام مانده و يا پايان آن افتاده است. اين شاعر كه از پيروان فردوسي بوده گويا يكي دو روايت ديگر از آزاد سرو را نيز به نظم كشيده بوده است (نك به پينويس 32). روايت دوم را پس از آنكه شهمردان بن ابيالخير رازي در پايان سدة پنجم يا آغاز سدة ششم هجري دو روايت كوتاه از آن را در كتاب نزهتنامة علائي نقل كرده است، شاعري گمنام آن را به نظم كشيده كه اكنون گويا از نظم او دستنويسي در دست نيست، ولي دستنويسي از آن را ناشري به نام رستم پسر بهرام سروش ملقب به تفتي در دست داشته و آن را همراه با سه روايت ديگر در كتابي به نام فرامرزنامه در سال 1324 هجري قمري در بمبئي منتشر كرده است.
و اما دربارة آن كتاب اخبار فرامرز كه تاريخ سيستان از آن نام برده و نوشته است كه «جداگانه دوازده مجلد» بوده است، فعلاً آگاهي بيشتري نداريم. ولي گمان ميرود كه آن كتاب روايتي جداگانه از فرامرز نبوده است، بلكه در آن صورت منثور همين دو روايت فرامرز را كه در بالا سخن آن رفت به يكديگر پيوند داده بودند، شايد در نگارشي ديگر و با آب و تابي بيشتر. توجه شود كه چنانكه ديديم روايت نخستين در زمان كيكاووس و روايت دومين در زمان كيخسرو روي ميدهد، يعني درواقع روايت دومين را ميتوان دنبالة روايت نخستين گرفت و آن دو را به يكديگر پيوند داد، چنانكه مثلاً تفتي نيز همين كار را در فرامرزنامة چاپ هند با صورت منظوم اين دو روايت انجام داده است.
ما اميدواريم در اين گفتار گوشهاي از مآخذ حماسههاي فارسي را روشن كرده باشيم. در آينده در گفتاري ديگر دربارة مآخذ حماسههاي فارسي و محتواي خداينامه گفتگو خواهيم كرد تا از اين راه كمكم مآخذ پهلوي ادبيات حماسي ايران و چگونگي تنظيم و تلفيق آنها در ادبيات پهلوي و فارسي روشن گردد.
8ـ نمونههايي از شعر فرامرزنامة نخستين
... ازو چو گذشتي به دو روز راه
پديد آيدت مرز اروند شاه
يكي مرز بيني همه چون بهشت
تو گويي گِلش دارد از گُل سرشت
همه كشتورز و همه بيد و سرو
به باغ اندرون طوطيان با تذرو
درختي سطخري و هندي درو
ز قمري و بلبل چمن گفتگو
گل خيري و نسترن صد هزار
برون آمد از پهلوي جويبار
هوا مشكبار و زمين مشكبوي
بتان گِرد بام و چمن گِرد كوي
همه كشت بيني جهان نيشكر
درختان يكايك همه بارور
مر آن مرز را نام باشد گليو
چنين آفريدش جهانبان خديو
وز آنسو همي بر كمين زمين
يكي مرز بيني چو درياي چين
همه ملك آباد و لشكر فراخ
پر از كشتورز و همه باغ و كاخ
به دهلي درو شهريار دگر
چو كيدش همه كار و بار دگر
چو كيدش هزاران كمربند پيش
يكايك همه خويش و پيوند پيش
شماره كه يارد سپاه ورا
كه داند همي دستگاه ورا
ستوه آيد از گنج آن شه زمين
نينديشد از دشمن او روز كين
به هند اندرش هست جيپال نام
زمين زير نام و زمان زير كام
نخستين چو پيمود خواهي زمين
به هند اندرون لشكر كيد بين
ندانم كه با او به آوردگاه
چه سازي بدين خوارمايه سپاه
وزان پس بفرمود كيد بزرگ
پذيره شدندش به كردار گرگ
به فرمان او نامور صد هزار
خروشان برفتند مردان كار(30)
چنان پيل جنگي و آشفته مرد
بيامد خروشان به دشت نبرد
ز پيلان همانا كه ششصد فزون
همه تن چو ديوار و دندان ستون
بيابان يكايك سپر بر سپر
همه نيزهها در هوا كرده سر
جهان پر شد از ناي شيپور دم
بيابان گلستان ز زرين علم
زمين شد يكايك چو درياي موج
به هر سو دليران همه فوج فوج
چپ و راست لشكر بياراستند
عقابان ز هر گوشه برخاستند
رده بركشيدند يكيك گروه
بلرزيد دشت و بجنبيد كوه
فرامرز زانو صفي بركشيد
كه كيوان زمين را به ديده نديد
گرانمايه بيژن سوي مَيمَنِه
ابا شاه نوشاد چندي تَنِه
سوي ميسره هوش ور گستهم
ابا نوشدار و دليران بههم
زرسپ گرانمايه دلبند طوس
به قلب اندرون با علم بود و كوس
فرامرز هر سو صفاراي بود
به هر گوشه چون شير بر پاي بود
وزان پس صفآراي شد كَيد هند
جهان نيلگون شد چو درياي سند
سوي راست طهمور و اروند شاه
زمين شد چو درياي جوشان سياه
چو فيروز و بهروز در ميسره
كلُنگوي و چندين دليران سَرِه
فلارنگ و شهمرد در قلبگاه
سيهمرد و چندي دليران شاه
سمنرخ ابا ساز پيش پدر
جهان سرخ و زرد و سيه سر به سر ...
نخستين سمنرخ به ميدان جنگ
بيامد به كردار غرّان پلنگ
چو ديدش ز قلب اندر آمد زرسپ
چو آتش سوي او جهانيد اسپ
بدو گفت كاي هندي بدسگال
چه نامي(31) بدين تيغ و گوپال و يال؟
چه تازي به ميدان ايران همي؟
نديدي تو رزم دليران همي؟
بپوشم تو را جامة پرنيان
كزين پس نبندي به مردي ميان
سمنرخ بدو گفت كاي پارسي
چو تو گشتهام نيزهور بار سي
سمنرخ منم دختر شاه كيد
كه افكندهام چون تو بسيار صيد
به مردي كسي پشت من بر زمين
نيارد به هنگام ميدان كين
زرسپ از سخنهاي او بردميد
ز كوهه عمود گران بركشيد
سمنرخ برآورد با او عمود
زمين شد پر آتش هوا پر ز دود
چكاچاك بر شد از آن مرد و ماه
ز دو روي كردند گردان نگاه ...
چو طهمور جنگي بدو بنگريد
ز گردان دل خسرو آزرده ديد
سمند جهنده به ميدان فكند
خروشي به گردون گردان فكند
فرامرز را گفت كاي ديو زوش(32)
كجا مرد هند از تو گيرد خروش
سزد گر كنون پي به ميدان نهي
كه چون پي نهي پي به زندان نهي
فرامرز يل سوي آويز(33) شد
سمند جهانگير زو تيز شد
بدو گفت كاي هندي بدنژاد
به مادر كه زادي چه نامت نهاد؟
نبيني كه دريا به موج اندرست
به هر موج كايد نهنگي سرست
زمان بر زمين تيغ بارد همي
پلنگ از شدن سر نخارد همي ...
سپه را بفرمود كاندر نهيد
همه ارمغان تيغ هندي دهيد
چو دريا به موج اندر آمد سپاه
شد از ميمنه بيژن نيكخواه
چو دريا به قلب اندر آمد زرسپ
ز چپ گستهم شد چو آذر گشَسپ
فرامرز پيش و دليران ز پس
به مردار بُد كركسان را هوس ...
فرامرز يل همچو درنده گرگ
درآمد به قلب سپاه بزرگ
به الماس ضحاك بنهاد دست
بسا بيكران مرد زو گشت پست
از آن تيغ آتشوشِ آبدار
بسي پست شد گرد خنجر گذار
به فيروز و بهروز ناگه رسيد
دل هردو زان شير نر بردميد
چو آتش دويدند زي پهلوان
برآمد ده و گير زان هردوان
به شمشير هندي و گوپال و خَشت(34)
زد و خون برآمد بر آن پهندشت
به ياري بيامد سمنبر چو شير
سيه مرد و شهمرد و چندي دلير
به زخم عمودش گرفتند خير
برآمد ز هر سو ده و دار و گير
ز كوهه چو برشد به گردون عمود
برآمد ز هر تارك مغز دود
سيه مرد را دست و پهلو شكست
سمنبر بيفتاد بر خاك پست
دگر آنچه بُد تيز بگريختند
بدان اژدها كس نياويختند
وزانپس بشد بيژن ديوبند
فتاد اندران لشكر آن زورمند
چو پيلي كه از بند گردد يله
خروشد به كين و فتد در گله
ابا او دليران ايران هزار
همه گرد و مرد و دلير و سوار
سرِ هند لشكر ز خنجر گذار
فكندند بر كيد و گشتند خوار
بزد گستهم نيزه بر مَيمَنه
شكست و پراگند كرد آن بُنِه
همه دشت كين بُد سر و يال و گوش
برآمد به گردون به يكسر خروش
گريزان بشد لشكر كيدشاه
بسا سر كزان رزمگه شد تباه
بشد كيد و بگرفت راه گريز
برآورد با سركشان رستخيز
كه ديدم شما را همه زن، نه مرد
نزيبد شما را سلاح نبرد
8ـ نمونهاي از شعر فرامرزنامة دوم
قطعة زير كه وصف نبرد فرامرز با مرغ است، به گمان من تقليدي از افسانة نبرد گرشاسپ با مرغ كَمَك است كه در اينجا مانند بسياري از كردههاي گرشاسپ و رستم به فرامرز نسبت داده شده است و گويا نبرد اسفنديار با سيمرغ نيز تقليدي از همان افسانه است. از اصل افسانة نبرد گرشاسپ با مرغ كمك چيزي در روايات حماسي ملي باقي نمانده است، ولي در روايات زردشتي اشاراتي به اين افسانه هست(35). فرامرز پس از كشتن مرغ از استخوان او تختي ساخته به كيخسرو پيشكش ميكند. اين افسانه نيز همان افسانة تخت طاقديس خسروپرويز است(36) و بيگمان اين افسانه را همانگونه كه در شاهنامه نيز در داستان اين تخت آمده است، بر بسياري از شاهان ايراني پيش از خسروپرويز نسبت ميدادهاند.
رفتن فرامرز به خاورزمين و كشتن مرغ را
به كشتي روان شد يل نامور
ابا نيكمردان زرّينكمر
هميرفت چون باد بر روي آّب
چو آتش سوي خاك دل پر شتاب
شبانگه يكي كوه پيشآمدش
كه بالا ز ده ميل بيش آمدش
چو از تيره شب روز تاريك شد
سپهبد بدان كوه نزديك شد
برافراخت سر از ميان گروه
نگه كرد ناگاه بر روي كوه
يكي همچو خورشيد چيزي پديد
كه مانند آن چيز هرگز نديد
فروزنده مانندة آفتاب
بفرمود تا كشتي اندر شتاب
بدان جايگه راند ملاّح پير
بپرسيد ازو مهتر شيرگير
چه چيزست گفت اندرين تيره شب؟
به گفتار ملاّح بگشاد لب
بدو داد پاسخ كه مرغيست اين
نباشد به گيتي شگفتي چنين
درازاي و پهناش باشد دو ميل
گريزان ز چنگال او شير و پيل
چو پرواز گيرد سوي آسمان
شود آسمان از دو پرّش نهان
بلرزد از آسيب پرّش سپهر
همان چشم او هست تابان چو مهر
ز بيمش بدين كشور و بوم و دشت
كس از مرغ و آهو نيارد گذشت
نه مردم نه ببر و نه پيل دلير
نه نر اژدها و نه غرّنده شير
نه پرّنده مرغ و نه ديو و پري
سزد گر بزودي از او بگذري
ازين هرچه آيد برش بيگمان
ز(37) بالا درآيد چو كوهي دمان
ز روي زمين تيز بربايدش
به چنگال كوهي چو كاه آيدش
ز پستي سوي تيره ابرش برد
هم اندر هوايش ز هم بردرد
*
سپهبد ببود آن شب آن جايگاه
چو بنمود خورشيد رخشان كلاه
به پرواز بررفت مرغ گران
ز پهناي پرّش سيه شد جهان
ز بالا سوي كشتي آهنگ كرد
كه بربايد از روي دريا چو گرد
فرامرز چون مرغ زانگونه ديد
برآشفت و نعرهاي بركشيد
كمان را به زه كرد گرد دلير
چو مرغ از هوا اندر آمد به زير
خدنگ سيه پرّ جوشن گذار
كجا كوه ازو خواستي زينهار
نهاد از بر چرخ و برزد گره
دهان خدنگش برآمد به زه
چو چپ راست شد، راس آورد خم(38)
شد ابروي چرخ از نهيبش دژم
چو با دوش تنگ اندر آورد شست(39)
چو ماهي خدنگش ز شستش(40) بجست
بزد بر پر مرغ تير خدنگ
جهان كرد بر مرغ پرنده تنگ
ازو نيز بگذشت و پرواز كرد
تن مرغ بيتوش و بد ساز كرد
ز بالا نگون گشت و آمد به زير
بلرزيد دريا و كوه از نفير
بيفتاد مانند كوه سياه
ز ديدار او خيره گشته سپاه
ز كشتي بيامد يل چير دست
به دست اندرش تيغ چون پيل مست
زدش تيغ بر بال تا پاره شد
چنان سهمگين مرغ بيچاره شد
ز منقار و پرواز و چنگال او
هم از استخوان و پر و بال او
فراوان گزين كرد و با خود ببرد
به گنجور بسپرد چون برشمرد
از آن استخوانها يكي تخت ساخت
ز گردون گردان سرش برفراخت
مر آن تخت را پايها از بلور
برو برنگاريده شير و ستور
همان پيكر مرغ و ماهي بر آن
ز بيرون نگاريده اندر ميان
ز بالا نگاريد شكل سپهر
همان پيكر ماه و ناهيد و مهر
چو بهرام مريخ و كيوان پير(41)
پديد آوريد اندرو ناگزير
نگاريد سر تاج شاه زمين
جهاندار كيخسرو پاك دين
همان بزم و رزم و همان تاج و تخت
نشسته برو خسرو نيكبخت
بر تخت او رستم [و] زال و سام
ابا پهلوانان ايران تمام
بدانسان نگاريد آن پيشبين
كزو خيره گشتي بتآراي چين
همه ميخ و چوبش بُد از سيم ناب
نشانده درو درّ و لعل خوشاب
ز ياقوت و فيروزه و سيم و زر
صد و بيست خروار بُد بارور
ز اسبان و پيلان و برگستوان
همان نيزه و تيغ از هندوان
ابا برج هندوستان سر به سر
فرستاد نزد شه نامور
چو بردند نزد يكي شهريار
چنان گنج با تخت گوهرنگار
ز هرگونه زربفت شاهنشهي
بيفزود با داد و با فرّهي
درو چار منظر پديدار كرد
به تدبير و از راي هشيار كرد
كه در وي دي و تير و مهر و بهار
چو بنشستي آن خسرو نامدار
به دي مه بُدي همچو فصل ربيع
پر از شكل خوب و ز رنگ بديع
بُدي مهر و ماه از خوشي چون بهشت
كه فصل ربيع اندرو لاله كشت
بهاران خود از خرّمي بُد چنان
كه بردي ازو رشك خرّم جنان
همان گردش اختران اندرو
پديد آوريد آن شه نيكخو
به هر كار شه را كه راي آمدي
به نيك و بد از وي بهجاي آمدي
شه پرمنش خسرو نيكنام
مران تخت را طاقدس(42) كرد نام
شهان دلاور كه بر تخت زر
به ايرانزمين از پي يكدگر
نشستند با فرّ شاهنشهي
بران تخت زيباي با فرّهي
به اندازة خويشتن هر كسي
فزودي بران نيكوييها بسي
....
يادداشتها:
1. ابوعلي بلعمي، تاريخ بلعمي، به کوشش محمدتقي بهار و محمد پروين گنابادي، تهران 1353، دفتر 2، رويه 686 بهجلو.
2. شهمردان بن ابيالخير رازي: نزهتنامة علائي. دربارة اين كتاب نك: به گفتار شادروان مينوي با نقل بخشهايي از آن با عنوان: داستانهاي حماسي ايران در مآخذي غير از شاهنامه، در: سيمرغ 2، رويه 18ـ20.
3. مجملالتواريخ، چاپ محمدتقي بهار، تهران 1317، روية 2.
4. تاريخ سيستان، چاپ محمدتقي بهار، تهران 1314، روية 7.
5. فرخي سيستاني: ديوان، بهكوشش محمد دبيرسياقي، چاپ دوم، تهران 1349، بيت 1027 و 7654.
6. شاهنامه (چاپ مسكو) 3/174/2657 به جلو.
7. شاهنامه 3/185/2822 به جلو.
8. شاهنامه 5/92/108 به جلو.
9. شاهنامه 4/29/342 به جلو.
10. شاهنامه 6/284/1084 به جلو.
11. شاهنامه 6/335/234 به جلو.
12. شاهنامه 6/349/79 به جلو.
13. نك به: سيمرغ 2، رويه 24.
14. Faramaz و Frazam ، طبري نام او را فرمرز نوشته است. برطبق يك روايت ماندايي مادر فلامرز (Filamerz = فرامرز) دختر شاه چين است.
15. داستان اين اسب جز در شاهنامه در زرتشتنامه نيز آمده است.
16. شاهنامه 2/254/ قطعة دوم. در فرامرزنامه اسب فرامرز از نژاد رخش است: كه آن كرة رخش رستم بود. و در بانو گشسپنامه اسب فرامرز و اسب بانو گشسپ هردو از نژاد رخشاند:
بران كره رخش هر دو سوار شتابان به صحرا چو ابر بهار
17. نك به: قطعاتي از استورههاي ايراني، در: نشرية دانشكدة ادبيات و علوم انساني دانشگاه تبريز، 1/1353، روية 73.
18. در توصيف رنگ رخش در شاهنامه چنين آمده است (2/46/78، 84):
تـنـش پـر نگـار از كـران تـا كـران چـو داغ گـل سـرخ بـر زعـفـران
همي رخش خوانيم بور ابرش است به خو آتشي و به رنگ آتش است
19. ابوالقاسم انجوي شيرازي: مردم و شاهنامه، تهران 1354، رويه 92.
20. مورخ ربيعالاخر 1173 هجري، نك به:
E. Blocbet: Catalogue des Manuscrits Persans, Paris III/1928. P. 18, No. 1194.
21. به نشان Or. 2964, II. Fol. 50-109.
22. به نشان Or. 2926, VI. Fol. 167b-179b.
23. دربارة موضوع حقانيت با سزاواري شاه كه يكي از مسائل بسيار مهم در نظام شاهنشاهي و فئوداليسم ايران باستان بوده است، پيش از اين نگارنده در جايي ديگر اشاره كرده است (نك: به گفتار نگارنده با عنوان: حماسهسراي باستان، در: سيمرغ 5/2537، روية 27). در اينجا در تكميل آن مطالب ميافزايد: برطبق جهانبيني ايراني سزاواري شاه و پهلوان ممكن است از راه برخي نشانهها و شگفتيها و يا كارهاي قهرماني اثبات گردد. درمورد شاهان مهمتر از همه برخورداري از فرّ (Farr) يا خورنه (Xvarnah) است. فرّ درواقع فروغ حمايت ايزدي است كه شاهان سزاوار از آن برخوردارند. ولي به محض آنكه ايزد اين فروغ را از آنان باز گيرد سقوط ميكنند، چنانكه دربارة جمشيد آمده است. خورنه از راه برخي نشانههاي خارجي مجسم ميگردد: يكي هاله يعني حلقهاي از نور بر دور سر، چنانكه در برخي از سكهها و تصويرهاي قديم ايران خاوري ديده ميشود. ديگر به صورت پرندهاي به نام وارَغَن (يشت 19، بند 35ـ38). و در دورة ساساني به صورت غرم يا قوچ (كارنامك، در چهارم؛ شاهنامه 7/127/274 بهجلو) كه به عقيدة اشپيگل (فرهنگ ايران باستان، رويه 238) همان وِرِثرَغَن در بهراميشت (بند 25) است. نشان صوري فرّ در كيانيان خالي سياه بر بازو بوده كه كيان از كيقباد به ارث برده بودهاند. گيو در توران اويي كيخسرو را از راه همين خال ميشناسد (شاهنامه 3/207/3151 بهجلو). شاه گاه سزاواري خود را از راه دليريهايي چون كشتن اژدها و ديگر جانوران درنده نشان ميدهد. مثلاً كشتن اردشير كرم هفتواد را (كارنامك، در نهم؛ شاهنامه 7/150/694 بهجلو) و كشتن اسكندر اژدها را (شاهنامه 7/71/1177 به جلو) كه در رمان اسكندر نيامده و از روي افسانة اژدهاكشي گرشاسپ و روايات مشابه آن ساختهاند. همچنين اژدها ساختن فريدون از خويشتن براي آزمايش سزاواري پسران گواه ديگري از آن است. فريدون پسر كوچك خود ايرج را كه در برابر اژدها هم دليري نشان داده بود و هم خود سزاوارتر از دو پسر ديگر ميداند و از اينرو ايران را به او ميدهد (شاهنامه 1/256/1 به جلو). و يا افسانة برداشتن تاج از ميان دو شير توسط بهرام گور (7/297/585 بهجلو). و ديگر كارهاي آميخته از تهوّر و معجزه چون گذشتن با اسب از رودهاي پرآب مانند گذشتن فريدون از اروندرود (شاهنامه 1/67/278 به جلو) و گذشتن كيخسرو از جيحون (شاهنامه 3/2526/3447 به جلو، بهويژه بيت 3464 به جلو) و گذشتن كورش ك.چك با اسب از رود فرات (گزنفون: آنابازيس، بخش 4) كه سپستر در رمان اسكندر به اسكندر هم نسبت دادهاند، و يا گشودن كيخسرو دژ بهمن را براي اثبات سزاواري خود بر عموي خود فريبرز (شاهنامه 3/241/3648 به جلو). و يا معجزاتي چون افسانة شيهة اسب داريوش (هرودت، كتاب سوم، بخش 84ـ87)، و يا ظاهر شدن سروش در جلوي خسروپرويز در غار، در آن زمان كه از برابر بهرام چوبينه ميگريزد (شاهنامه 9/120/1869 به جلو) و ظاهر شدن قرة كيان در جلوي اردشير و راهنمايي او از بيراهههاي ناهموار و ناشناس به آبادي، در آنگاه كه از سپاه هفتواد شكست خورده و گريخته است (كارنامك، در هشتم، بند 7). و ديگر دست يافتن به گنج يكي از شاهان گذشته (كه گاه با وصيتنامة او همراه است) و در پيش از آن ياد شد، مانند يافتن بهرام گور گنج وجمشيد را (شاهنامه 7/335/511 به جلو) و گواههاي فراوان ديگر، و ديگر رفتن شاه به كشور دشمن به ناشناس و شناخته شدن او پس از آنكه از او هنرها و دليريها سر ميزند، مانند به ناشناس رفتن گشتاسپ به روم و شاپور به روم (شاهنامه 7/226/121 به جلو). گاه شاه اين تهوّر را تا بدانجا ميرساند كه خود پيامبر خود ميگردد، مانند رفتن بهرام گور به نزد شنگل شاه هند به پيامبري خود (شاهنامه 7/414/1919 به جلو) كه آن را باز بر سرگذشت اسكندر هم منتقل كردهاند (شاهنامه 7/49/763 به جلو، و چند بار در زمان اسكندر). و ديگر ظهور معجزات و شگفتيها هنگام زاده شدن شاه، مانند زادن گاوبر مايون در روزي كه فريدون از مادر بزاد (شاهنامه 1/57/106 به جلو) و زادن كره اسب سفيد در اصطبل شاهي، در روزي كه اسكندر از مادر زاد (شاهنامه 6/378/92 به جلو) كه در رمان اسكندر چون معني اين افسانه را نفهميدهاند در آن دست بردهاند و از كره اسب سفيد زيبا، جانوري درنده و خونآشام ساختهاند. و ديگر خواب و يا به گفتة توده خوابنما شدن، مانند خواب ديدن كيقباد (شاهنامه 2/60/175 به جلو) و يا خواب ديدن پاپك ساسان را (كارنامك، در يكم؛ شاهنامه 7/117/81 به جلو) و ديگر و ديگر، اينكه بهرام چوبينه در تركستان ددي را به نام شير كپي كه چيزي جز همان اژدها نيست ميكشد (شاهنامه 9/145/2285 به جلو) نه از اينروست كه ايرانيان در پايان سدة ششم ميلادي با سادهلوحي تاريخ و افسانه را درهم آميخته باشند، بلكه به دليل همان اعتقاد به اصل سزاواري در مقام پادشاهي ايران است كه پيروان بهرام چوبينه كه رمان بهرام چوبينه نيز تراوش خامة آنها بوده براي رهبر خود ادعا نموده بودهاند. رمان اسكندر تأليف كاليستنس دروغين (از پايان سدة سوم ميلادي) را هم كه ميخوانيم ميبينيم در كنار نفوذهاي فراوان روايات ايراني، يكي نيز همين نشانههاي اثبات سزاواري اوست كه ايرانيان خود بر اسكندر كه او را از پدر ايراني نمودهاند منتقل كرده بودهاند تا بتوانند او را در حلقة شاهان ايراني بپذيرند. اين روايات ايراني سپس به گوش كاليستنس رسيده (و يا به دستش افتاده) و آنها را با روايات هندي و مصري و حبشي درآميخته و از مجموعة آنها رمان اسكندر را به زبان يوناني تأليف كرده است. همسانيهايي كه ميان رمان اسكندر از يك سو و گرشاسپنامه و فرامرزنامه از سوي ديگر ديده ميشود، همه از تأثير روايات ايراني در رمان اسكندر است و نه خلاف آن، چنانكه كساني چون موله و ماسه بدون نگرش كافي در مسئله ادعا نمودهاند. نگارنده اميدوار است كه روزي بتواند پژوهش خود را دربارة نفوذ روايات ايراني در رمان اسكندر و چگونگي راه يافتن اين داستان در شاهنامه منتشر سازد.
24. در فرامرزنامة چاپ بمبئي، روية 84: اين زمان.
25. شاهنامه 6/322/1 به جلو.
26. نك به: فردوسي و شاهنامة او، به كوشش حبيب يغمائي، تهران 1349، روية 169.
27. شاهنامه 8/111/990 به جلو.
28. تقيزاده (همان كتاب، رويه 168، پينويس 2) گمان برده است كه آزاد سرو را احمد سهل با خود از سيستان به مرو آورده بوده است.
29. بسي سپاسگزارم از استاد دانشمند آقاي دكتر محمدامين رياحي كه نهتنها مرا به وجود فرامرزنامة چاپ هند اشنا كردند، بلكه كتاب را نيز با بزرگواري ويژة خويش براي مدتي در دسترس من نهادند..
30. كار به معني جنگ است، چنانكه كارزار بهمعني جاي جنگ. در داستان شبرنگ «مرد كاره» را به معني مرد جنگ بهكار برده است:
به لشكر يكي مرد كاره نديد به غير از شدن هيچ چاره نديد
31. ناميدن در اينجا به معني منم زدن و لاف زدن بهكار رفته است و در همين معني در داستان شبرنگ نيز آمده است:
بدو پيل گفتا كه اي خيرهسر چه نامي به گودرز داري گهر؟
32. زوش بر طبق لغت فرس تند و سختطبع باشد. رودكي گفت:
بانگ كردمت اي قغ سيمين زوش خوانيدست كه هستي زوش
اين واژه در داستان شبرنگ چند بار بهكار رفته است:
فتاده در آن لشكر ديو زوش ز هر سو برآورد چندين خروش
گذشته از اين در داستان شبرنگ زوش نام ديوي است به تن سياه و موي چون كافور سفيد. اين ديو آهنپوش سه گور را در يك بار ميبلعد، جنگ او پياده است و تنها رزمافزار او استخواني گران است. به برخي دلايل لغوي كه چند نمونة آن در بالا ياد شد و نيز اينكه مأخذ فرامرزنامه و داستان شبرنگ هردو كتاب آزاد سرو بوده و سرايندة هردو داستان از آزاد سرو با صفت چراغ ياد ميكنند، محتمل مينمايد كه اين دو داستان و شايد يكي دو منظومة ديگر همه اثر يك نفر باشند.
33. آويز اسم مصدر از آويختن و به معني آويزش و آويختن در يكديگر هنگام نبرد است. در شاهنامه (4/288/1215) آمده است:
برانگيخت از جاي شبديز را تن و جان بياراست آويز را
34. خشت در اينجا به زبر يكم آمده است. ولي خوانش آن برطبق برهان قاطع به زير يكم است. در شاهنامه نيز به زير يكم آمده است (2/144/268):
برآمد درخشيدن تير و خشت تو گفتي هوا بر زمين لاله كشت
برهان قاطع شكل اين سلاح را چنين توصيف كرده است: «و آن نيزة كوچكي است كه در ميان آن حلقهاي از ريسمان با ابريشم بسته باشند و انگشت سبابه را در آن حلقه كرده به جانب خصم اندازند» چنانكه از بيتي از ويس و رامين (چاپ م. تودوا ـ ا. گواخاريا، تهران 1349، 68/32) برميآيد، در بن اين نيزه سه دانه پر كار ميگذاشتند:
پيمبر شد ميان هر دو لشكر خدنگ چار پر و خشت سه پر
و نيز نك به ويس و رامين 518/32 و 33. سلاحي كه برهان قاطع شكل آن را شرح داده است، سومريان، اسكتها، يونانيان و روميان نيز ميشناختهاند و روميان آن را Amentum ميناميدهاند. هنگام پرتاب خشت ريسماني كه در ميان يا در بين اين نيزه ميپيچيدهاند باز ميشده و خشت پيچان به سوي هدف ميرفته و اين پيچش نيروي تأثير سلاح را بالا ميبرده است.
35. نك به: مينوي خرد، ترجمة احمد تفضلي، تهران 1351، رويه 45 و 134؛ صد در بندهشن، به كوشش دابار، بمبئي 1909، رويه 90ـ98.
36. شاهنامه 9/220/3518 به جلو.
37. در اصل: به.
38. تقليد از اين بيت شاهنامه است (4/196/1300):
برو راست خم كرد و چپ كرد راست خروش از خم چرخ چاچي بخاست
39. در اصل: شصت.
40. در اصل شصتش.
41. در اين بيت گويا گشتگي روي داده است. چون بهرام و مريخ هردو يك ستارهاند و پير نيز بايد گشتة تير باشد. شايد: چو بهرام و ناهيد و كيوان و تير.
42. طاقدس همان طاقديس است به معني «به شكل گنبد آسمان».
.ايراننامه، صص 22-45 .*
دیدگاهها