موسیقی در سروده های سپهری
- توضیحات
- دسته: پژوهش
- بازدید: 4468
محمدرضا ممتازواحد - روزنامه ی اطلاعات
موسيقي شعر سپهري از چند لحاظ حائز اهميت است. به غير از طبيعت گرايي و بارقههاي عرفاني و فلسفي كه از شعر او هويداست، بيان آنها با تشبيهات و استعارات موسيقايي همراه با موسيقي شعر او بسيار گيراست. حال خود او موسيقيدان بوده يا نبوده، مهم نيست ولي با موسيقي انس و الفت داشته و از اعماق وجودش ترنم خاصي محسوس است.
قبل از ورود به بحث اصلي، ذكر اين نكته ضرورت دارد كه در اين نوشتار قصد تعبير و تفسير در ميان نيست بلكه در جهت رسيدن به مقصود، اشعار و ابياتي چند گلچين شده است كه ذوق موسيقايي شاعر را بيان ميدارد و تفسير و معني آن بر عهدة خواننده محترم است.
سپهري نيز چون ساير شعرا، شعر را ابزاري مناسب جهت بيان حال دروني خود ميداند و در جاي جاي اشعارش اين نكته مبرهن است.
در شعر «مرغ معما» پرندهاي را با پرنده درون خود مقايسه ميكند كه چون او، در اين ديار تنها است و چه زيبا ميسرايد:
.......
.............
دير زماني است روي شاخة اين بيد
مرغي بنشسته كو به رنگ معماست
نيست هماهنگ او صدايي، رنگ
چون من در اين ديار، تنها، تنهاست
* * *
گرچه درونش هميشه پر ز هياهوست
مانده بر اين پرده ليك صورت خاموش
روزي اگر بشكند سكوت پر از حرف
بام و در اين سراي ميرود از هوش
* * *
راه فروبسته گرچه مرغ به آوا
قالب خاموش او صدايي گوياست
مي گذرد لحظهها به چشمش بيدار
پيكر او ليك سايه - روشن رؤياست-
* * *
ره به درون ميبرد حكايت اين مرغ
آنچه نيايد به دل، خيال فريب است
دارد با شهرهاي گمشده پيوند؛
مرغ معما در اين ديار غريب است
«مرغ معما از مجموعة مرگ رنگ»
يا در شعر «با مرغ پنهان» حرفهاي زيادي با پرندهاي كه در خلوت خود شروع به نغمه سرايي ميكند دارد و شايد اين پرنده، مرغ درون و تنهايي اوست:
....
حرفها دارم
با تواي مرغي كه ميخواني نهان از چشم
و زمان را باصدايت ميگشايي!
.......
.............
چه تو را دردي است
كز نهان خلوت خود ميزني آوا
و نشاط زندگي را از كف من ميربايي؟
.......
.............
در كجا هستي نهان اي مرغ!
زير تور سبزههاي تر
يا درون شاخههاي شوق؟مي پري از روي چشم سبز يك مرداب
يا كه ميشويي كنار چشمه ادراك بال و پر؟
هر كجا هستي بگو با من.
(با مرغ پنهان از مجموعه «مرگ رنگ»)
در «شب تنهايي خوب» هم باز به اين موضوع اشاره دارد:
.......
.............
گوش كن، دورترين مرغ جهان ميخواند
(شب تنهايي خوب از مجموعه «حجم سبز»)
مرغي خوش آواز كه ترنمش از فرسنگها قابل شنيدن است ولي با اين حال او باز تشنه زمزمه است:
.......
.............
و نه آواز پري ميرسد از روزن منظومة برف
تشنة زمزمهام.
مانده تا مرغ سر چينه هذياني اسفند صدا بردارد.
پس چه بايد بكنم
من كه در سختترين موسم بيچهچهه سال
تشنه زمزمهام؟
(پريهاي زمزمه از مجموعه «حجم سبز»)
غروب سپهري نيز غروب ديگري است:
.......
.............
رود مينالد
جغد ميخواند
غم بياميخته با رنگ غروب
مي تراود با رنگ غروب
مي تراود ز لبم قصه سرد:
دلم افسرده در اين تنگ غروب
(رو به غروب از مجموعه «مرگ رنگ»)
لالايي؛ آري لالايي اين نواي حزن انگيز و مخملين كه اولين نغمهاي است كه گوش بشري با انس ميگيرد، در جاي جاي اشعار سپهري به چشم ميآيد.
در سروده زيباي «شاسوسا» ميگويد:
.......
.............
«شاسوسا»، تو هستي؟
دير كردي:
از لالايي كودكي، تا خيرگي اين آفتاب، انتظار تو را داشتم.
.......
.............
.....................
بقيه از صفحه اول
درخت اقاقيا در روشني فانوس ايستاده.
برگهايش خوابيدهاند، شبيه لالايي شدهاند.
(شاسوسا از مجموعه «آوار آفتاب»)
همچنين سرودة «آن برتر»:
.......
.............
لالايي اندوهي، بر ما وزيد.
تراوش سياه نگاهش با زمزمه سبز علفها آميخت.
(آن برتر از مجموعه «آوار آفتاب»)
و در شعر «خوابي در هياهو»، غرق در سماع موسيقايي و عارفانه خود، نغمه جانسوز ني - كه چون ترنم لالايي است- روح و روانش را تحت تأثير قرار ميدهد:
.......
.............
به نيها تن ميساييم، و به لالايي سبزشان، گهواره روان را نوسان ميدهيم.
(خوابي در هياهو از مجموعه «آوار آفتاب»)
سكوت در نظر سپهري از قداست خاصي برخوردار است. سكوت حد اعلاي موسيقي است؛ زيرا كه شمس تبريزي با سكوت، خويش را جاودانه كرد و مولانا و شعر و موسيقي را تا ابد حيران خود ساخت.
.......
.............
ناگهان صدايي باغ را در خود جا داد.
صدايي كه به هيچ شباهت داشت
گويي عطري خودش را در آيينه تماشا ميكرد
هميشه از روزنهاي ناپيدا
اين صدا در تاريكي زندگيام رها شده بود
سرچشمه صدا گم بود:
من ناگاه آمده بودم.
خستگي در من نبود:
راهي پيموده نشد.
(باغي در صدا از مجموعه «زندگي خوابها»)
يا در سرودة «همراه» در آهنگ مهآلود نيايش:
.......
.............
مشت من ساقه خشك تپشها را ميفشرد.
لحظه ام از طنين ريزش پيوندها پر بود.
تنها ميرفتم، ميشنوي؟
تنها.
.......
.............
...................
دستم را به سراسر شب كشيدم،
زمزمه نيايش در بيداري انگشتانم تراويد.
خوشه فضا را فشردم،
قطرههاي ستاره در تاريكي درونم درخشيد.
و سرانجام
در آهنگ مهآلود نيايش ترا گم كردم.
(همراه از مجموعه «آوار آفتاب»)
و در شعر «محراب» هم در محراب و آستانه نماز چه زيبا ميسرايد:
.......
.............
تهي بود و نسيمي
سياهي بود و ستارهاي
هستي بود و زمزمهاي
در شعر «طنين» كه طنين تنهايي و تاريكي را ميشنود و از او ميپرسد: «سكوتم را شنيدي؟»
.......
.............
آهنگ تاريك اندامت را شنيدم:
«نه صدايم
و نه روشني.
طنين تنهايي تو هستم،
طنين تاريكي تو.»
.......
.............
سكوتم را شنيدي؟
(طنين از مجموعه «آوار آفتاب»)
يا در سرودة «نيايش» كه نيايش را وسيلهاي جهت رسيدن به خاموشي و سكوت ميداند؛ والا نُت خاموشي!
.......
.............
باشد كه تهي گرديم، آكنده شويم از والا نُت خاموشي.
(نيايش از مجموعه «شرق اندوه»)
و در شعر «به زمين» هم به بيتي ميرسيم كه مجموعهاي است از شعر و موسيقي و سكوت؛ خيلي كوتاه:
.......
.............
خاموشي، و يك زمزمه ساز.
(به زمين از مجموعه «شرق اندوه»)
«مرگ رنگ» هم خواندني است:
.......
.............
در اين شكست رنگ
از هم گسسته رشته هر آهنگ
تنها صداي مرغك بي باك
گوش سكوت ساده ميآرايد
با گوشواره پژواك
(مرگ رنگ از مجموعه «مرگ رنگ»)
با تحقيق در شعر سهراب سپهري در مييابيم كه برخي اشعار او ساده و بي پيرايه و برخي ديگر آميخته با مضامين و مفاهيم عرفاني و فلسفي و همراه با نمادهايي است كه محصول مسافرتها و آشنايي وي با آيينهاي بودايي، برهمايي، تفكرات كريشنامورتي و نيز انديشه عرفاي بزرگ ايراني و اسلامي است.
در شعر «باغي در صدا» ميخوانيم:
لب بود و نيايشي
«من» بود و «تو»يي:
نماز و محرابي.
(محراب از مجموعه «آوار آفتاب»)
در سروده «نا» هم صداي باد را حزن و اندوه خدا ميشمارد كه از عالم نيستان به گوش ميرسد:
.......
.............
.....................
باد آمد، در بگشا، اندوه خدا آورد.
خانه بروب، افشان گل، پيك آمد، پيك آمد، مژده ز«نا» آورد.
(نا از مجموعه «شرق اندوه»)
در سرودة "پا راه" نيز، آوازي را ز ناكجا آباد ميشنود:
.......
.............
بالي نيست، آيت پروازي هست. كس نيست، رشته آوازي هست.
(پا راه از مجموعه «شرق اندوه»)
«مجموعه مسافر» هم نمونه جالبي از اين ادعاست:
.......
.............
و فكر ميكنم
كه اين ترنم موزون حزن تا به ابد
شنيده خواهد شد.»
.......
.............
درست فكر كن
كجاست هسته پنهان اين ترنم مرموز؟
اما سروده «نيايش» هم كه قبلاً عنوان شد، حالاتي از عرفان سپهري را بيان ميدارد:
.......
.............
ما چنگيم: هر تار از ما دردي، سودايي.
زخمه كن از آرامش ناميرا، ما را بنواز.
باشد كه تهي گرديم، آكنده شويم از والا نُت خاموشي.
(نيايش از مجموعه «شرق اندوه»)
در «گلستانه» نيز، باز صداي باد را ميشنود و گويي كه كسي با او حرف ميزند و آوايي از دوردست او را ميخواند:
.......
.............
پاي نيزار ماندم، باد ميآمد، گوش دادم:
چه كسي با من، حرف ميزند؟
.......
.............
در دل من چيزي است، مثل يك بيشه نور، مثل خواب دم صبح
و چنان بي تابم، كه دلم ميخواهد
بدوم تا ته دشت، بروم تا سر كوه.
دورها آوايي است، كه مرا ميخواند.
(در گلستانه از مجموعه «حجم سبز»)
همان طور كه قبلاً هم بيان شد، سهراب شاعري طبيعت گراست و از طبيعت تأثير و الهام بسيار گرفته است كه اين مسأله در جاي جاي سرودههايش كاملاً هويداست. بدين جهت از موسيقي طبيعت هم غافل نبوده و از آن هم در سرودههايش بهره برده است.
در سرودة «سپيده»، حركات نيها را در كنار مرداب چون رقصي ميبيند:
.......
.............
همپاي رقص نازك نيزار
مرداب ميگشايد چشمتر سپيد
(سپيده از مجموعه «مرگ رنگ»)
در سرودة «خواب تلخ» ميگويد:
.......
.............
مرغ مهتاب ميخواند
.......
.............
اكنون دارم ميشنوم
آهنگ مرغ مهتاب
و گلهاي چشم پشيماني را پرپر ميكنم.
(خواب تلخ از مجموعه «زندگي خوابها»)
در «فانوس خيس» هم چه زيبا شبي را در طبيعت وصف ميكند:
.......
.............
رگة سپيد مرمر سبز چمن زمزمه ميكرد
و مهتاب از پلكان نيلي مشرق فرود ميآمد
پريان ميرقصيدند
و آبي جامههايشان با رنگ افق پيوسته بود
زمزمههاي شب مستم ميكرد.
پنجرة رؤيا گشوده بود
و او چون نسيمي به درون وزيد.
(فانوس خيال از مجموعه «زندگي خوابها»)
و سرود پرندهاي را در شعر «برتر از پرواز» توصيف ميكند:
.......
.............
پرنده در خواب بال و پرش تنها مانده است
چشمانش پرتو ميوهها را ميراند.
سرودش بر زير و بم شاخهها پيشي گرفته است.
( برتر از پرواز از مجموعه «آوار آفتاب»)
در سرودة «نا» ميسرايد:
.......
.............
آمدهام، آمدهام، ميلغزد صخره سخت، ميشنوم آواز درخت.
(نا از مجموعه «شرق اندوه»)
و همچنين در سروده «تنها باد»:
.......
.............
آوازي از ره دور: جنگلها ميخوانند؟
(تنها باد از مجموعه «شرق اندوه»)
يا در شعر «و شكستم، و دويدم، و فتادم»:
.......
.............
بر سيم درختان زدم آهنگ ز خود روييدن، و به خود گستردن.
و شكستم، و دويدم، و فتادم
(از مجموعه «شرق اندوه»)
در سرودة «ويد» هم ساز و آواز ني و مرغان نيزار را چه زيبا بيان ميسازد:
.......
.............
نيها، همهمهشان ميآيد.
مرغان، زمزمهشان ميآيد.
(ويد از مجموعه «شرق اندوه»)
«صداي ديدار» هم خواندني است:
.......
.............
با سبد رفتم به ميدان، صبحگاهي بود.
ميوهها آواز ميخواندند.
ميوهها در آفتاب آواز ميخواندند.
(صداي ديدار از مجموعه «حجم سبز»)
در شعر سپهري از گل و درخت و ني زار و دشت و صحرا گرفته تا باد و پرندگان و شب و مهتاب داراي موسيقي هستند، كه بايد چون خود او گوش موسيقايي داشت و آنها را با گوش جان شنيد.
نمونههاي زير نيز بر ادراك سهراب از موسيقي حكايت دارد. سرودة «شورم را»:
.......
.............
من سازم؛ بندي آوازم. برگيرم، بنوازم. برتارم زخمه «لا» ميزن، راه فنا ميزن.
شورم را
(از مجموعه «شرق اندوه»)
يا سروده «موج نوازشي، اي گرداب»:
.......
.............
به راه افتادي: سيم جاده غرق نوا شد.
موج نوازشي، اي گرداب
(از مجموعه «آوار آفتاب»)
«مجموعه مسافر» هم نمونه زيبايي است:
.......
.............
و بار ديگر، كه در زير آسمان «مزامير»
در آن سفر كه لب رودخانه «بابل»
به هوش آمدم،
نواي بربط خاموش بود
و خوب گوش كه دادم، صداي گريه ميآمد
و چند بربط بي تاب
به شاخههايتر بيد تاب ميخورند.
موسيقي شعر سپهري اعجاب انگيز است و همان طور كه در اول بحث هم اشاره شد، آميختگي آن با تشبيهات و استعارات موسيقايي در نظر خوانندة آگاه، بسيار لطيف و دل انگيز ميباشد.
اينك به مختصر ابياتي از «مجموعه پاي آب» كه بيش از هر سرودة ديگري، آينة انديشه و احساس سهراب است، اشاره ميكنيم. اين شعر به انگيزة مرگ پدر و تسلي مادر سروده شده و زبان روايي، توصيف صادقانه، دنياي عاطفي شاعر، تصويرهاي بديع و تازه، غافلگيريهاي شاعرانه (آشنايي زدايي) تركيب و موسيقي شعر و حتي بهرهگيري از لغات عاميانه به شكوه و تأثير اين شعر افزوده است.
او در اولين قسمت به توصيف خود ميپردازد؛ زيرا سهراب نقاش قابلي هم بوده است:
.......
.............
گاهگاهي قفسي ميسازم با رنگ، ميفروشم به شما
تا به آواز شقايق كه در آن زنداني است
دل تنهايي تان تازه شود.
در اينجا هم يادي از پدر ميكند كه او نيز با هنر سر و كار داشته است:
.......
.............
پدرم نقاشي ميكرد.
تار هم ميساخت، تار هم ميزد.
خط خوبي داشت.
و خاطرات دوران كودكي كه چه زيبا توسط او بيان ميشود:
.......
.............
زندگي در آن وقت، حوض موسيقي بود.
و پايان اين دوره شيرين:
.......
.............
جنگ تنهايي با يك آواز.
.......
.............
قتل يك غصه به دستور سرود
و باز موسيقي طبيعت:
.......
.............
و صداي باران را، روي پلكتر عشق،
روي موسيقي غمناك بلوغ،
روي آواز انارستانها.
.......
.............
مثل بال حشره وزن سحر را ميدانم.
مثل يك گلدان، ميدهم گوش به موسيقي روييدن.
و در آخر درك درست عرفان و بهره گيري از آن - كه همانا پي آواز حقيقت بودن است-
.......
.............
كار ما شايد اين است
كه ميان گل نيلوفر و قرن
پي آواز حقيقت بدويم.