تاریخ بخارا و پیشینه ی زبان پارسی در فرارودان
- توضیحات
- دسته: پژوهش
- بازدید: 3164
تاريخ بخارا، يکي از مهمترين و قديميترين تواريخ محلي بر جاي ماندة بخارا ميباشد. اصل اين کتاب را ابوبکر محمدبن جعفربن زکريا نَرشَخي در 332 هجري قمري به نام امير نوح بن نصر ساماني (حکومت: 331ـ343 ق) به عربي نوشته است. از زندگي مؤلف آگاهي اندکي در دست است. به گفتة سمعاني، نرشخي از مردم قرية نَرشَخِ بخارا بود و به سال 286 ق زاده شده است. او از ابوبکربن حُريث و عبدالله بن جعفر روايت کرده که در ماه صفر سال 348 ق درگذشته است. سمعاني در اين گزارش از تاريخ بخارا يادي نکرده و به همين سبب، علاّمه قزويني در انتساب اين کتاب به نرشخي ترديد کرده و ابوبکر منصور بَرسَخي يا بَرسُخي (منسوب به بَرسُخان از قراي بخارا) را که سمعاني از تأليف او به نام تاريخ بخارا ياد کرده، مؤلف احتمالي اين اثر ميداند، ليکن مدرس رضوي با استناد به متن نسخهها و زمان تأليف، اين ترديد را ناوارد دانسته است. از مآخذي که نرشخي از آنها استفاده کرده، اطلاع دقيقي در دست نيست. با اين حال، برخي محققان کوشيدهاند تا منابع مورد استفادة مؤلف را تا حدودي روشن سازند.
اين کتاب را ابونصر احمدبن محمدبن نصر قُباوي (منسوب به قُبا، از شهرهاي فَرغانه) به دليل اينکه «بيشتر مردم به خواندن کتاب عربي رغبت ننمايند»، به درخواست دوستانش به فارسي ترجمه کرد و مطالبي را که بيفايده تشخيص داده، حذف کرد و به جاي آن مطالبي از کتب ديگر، مانند «خزاين العلوم» ابوالحسن عبدالرحمن بن محمد نيشابوري، بر ترجمة خويش افزود. قباوي حوادث ناتمام روزگار نوح بن نصر و امراي بعد از او را ادامه داد. بار ديگر در سال 574ق، محمدبن زُفَربن عمر اين ترجمه را کوتاه کرد و به نام برهانالدين عبدالعزيزبن عمر بخاري، رئيس حنفي بخارا و از بزرگان آل برهان، موشّح ساخت. پس از محمدبن زُفَر، شخص ناشناسي بار ديگر در اين کتاب دست برد و حوادثي چون استيلاي سلطان محمد خوارزمشاه در سال 604ق بر بخارا، و غلبة لشکر مغول و تسخير بخارا به دست چنگيز در سال 616ق را بر کتاب افزوده است. از اين تحرير اخير است که نسخههاي متعددي در کتابخانههاي جهان نگهداري ميشود.
به سبب ترجمه و تلخيص و اضافاتي که در متن اصلي تاريخ بخارا راه يافته، اختلافهايي از لحاظ تاريخ و محتواي حوادث در روايات مکرر کتاب ديده ميشود. تاريخ بخارا از حيث احتوا بر اطلاعات منحصر به فرد از اوضاع پايتخت و تاريخ سامانيان، اهميت ويژه دارد. اين اثر همچنين شامل اطلاعات گرانبهايي است که از نظر زبانشناسي، سکهشناسي، باستانشناسي و تاريخي مورد استفادة محققان جديد قرار گرفته است.
متأسفانه اصل کتاب تاريخ بخاراي نرشخي به زبان عربي از ميان رفته است. همچنين از ترجمة فارسي اين کتاب که توسط ابونصر احمد القباوي انجام پذيرفته، اثري باقي نيست. در واقع کتابي که امروزه با نام تاريخ بخارا در دسترس ماست، همان تلخيصي است که محمد بن زفر از ترجمة تاريخ بخارا به عمل آورده است.
اين کتاب را که نسخههاي خطي متعددي از آن در کتابخانههاي معتبر دنيا وجود دارد، اولين بار سرالکساندر برنز در سال 1832 به اروپا برد. همچنين ا. وامبري ترجمة تلخيص شدة اثر نرشخي را مورد توجه قرار داد و شارل شفر خاورشناس معروف فرانسوي، آن را با حواشي ارزشمندي به زبان فرانسه ترجمه کرد. در سال 1897 م. مستشرق روس، ن.س. ليکوشين تاريخ بخارا را تحت نظارت بارتولد به زبان روسي در تاشکند ترجمه نمود. در سال 1954 ريچارد فراي اين کتاب را به زبان انگليسي درآورد. قابل توجه است که فراي در تحقيق ارزندة خود با نام بخارا، دستاورد قرون وسطي، به کتاب تاريخ بخاراي نرشخي توجهي خاص نشان داده و از آن استفادة شاياني برده است. و بالاخره اينکه در سال 1965 دو تن از فضلاي مصر به نامهاي ايمن عبدالمجيد بدوي و نصرالله مبشّر الطرازي کتاب تاريخ بخارا را به عربي ترجمه و منتشر کردند. در تهران نيز اين کتاب به سال 1317ش به دست محقق فاضل شادروان مدرس رضوي تصحيح گرديد و به چاپ رسيد.
اساساً کتابهايي که در باب تاريخ شهر يا ناحيتي خاص نوشته شده و با عنوان تاريخهاي محلي مشهورند، در ميان منابع و مآخذ تاريخي به دلايلي چند از اهميت و اعتباري ويژه برخوردارند. از جمله اينكه به قول استاد زرّينکوب: «در باب سلسلههاي مستقل محلي که قسمت عمدة تاريخ ايران قبل از صفويه حاوي آن است، مهمترين مرجع در واقع تاريخهاي محلي خواهد بود». علاوه بر آن اطلاعاتي که اين گونه کتب که غالباً مشحون از انواع اطلاعات و اخبار مفيد و کمنظير و در بعضي موارد نيز حاوي قصهها و روايتهاي مبالغهآميز است، از ويژگيهاي جغرافيايي، حوادث تاريخي، اوضاع اقتصادي و مسائل اجتماعي و فرهنگي منطقة مورد نظر در طي قرون و اعصار ارائه ميدهند، بسيار سودمند است.
شادروان علامه محمد قزويني در مقدمهاي که بر تاريخ بيهق (تأليف ابوالحسن علي بن زيد بيهقي) نوشته است، بر اهميت توجه به تاريخهاي محلي تأکيد ورزيده، عقيده دارد که: «چون اطلاع از تاريخ عام هر مملکتي کما هو حقّه موقوف به اطلاع از تواريخ خصوصي هر ناحيه از نواحي مختلفة آن مملکت است، لهذا براي تأليف تاريخ جامع مبسوطي از ايران... قبل از همه چيز لازم است که تواريخ محلي ولايات مختلفة ايران متدرجاً تصحيح و طبع شده... در محل دسترس فضلا نهاده شود تا مواد لازمه براي تأليف تاريخ عام مذکور به تدريج فراهم گردد.»
ضعف و انحطاط دستگاه خلافت عباسي که به ويژه بعد از مرگ خليفه معتصم آغاز شد، به افزايش قدرت حکومتهاي محلي منجر گرديد و سلسلههاي محلي به حمايت از دانشمندان و اديبان در حوزة حکومت خود پرداخته، آنها را به تأليف کتب علمي و ادبي تشويق کردند. فرمانروايان محلي با اعطاي هدايا و پاداشهاي لايق، در جذب دانشمندان و اديبان ساير ممالک به دربار خويش کوشش داشتند. بعد از تجزية قلمرو خلفا، آثار جديدي در باب شناخت مناطق محلي به وجود آمد که در آنها، مجموع جهان، مدّ نظر نويسنده قرار ندارد، بلکه وي تنها به محدودة سياسي خاصي که در آن به سر ميبرد متوجه است. در نتيجة اين امر، تکنگاريهاي بسيار دقيقي تأليف گرديد که طبعاً متأثر از تعلقات محلي است.
راجع به انگيزة تدوين کتابهاي تاريخ محلي، دکتر زرينکوب معتقد است: «...در واقع موجب تأليف اينگونه تاريخها در اوايل ظاهراً تا حدي تدوين اطلاعات در باب کيفيت فتح بلاد بوده است تا در مورد اخذ و جمع مال و خراج اساس و زمينة موثق و درستي در دست باشد و چون در اين باب بر حسب آنکه شهري به صلح گشوده شده باشد يا به جنگ، حکم خراج تفاوت داشته است، در هر شهري از قديم واقفان و علاقهمندان به تدوين اطلاعات و جمع اخبار ميپرداختهاند و بعدها ديگران بر آن اطلاعات و اخبار مطالب تازه ميافزودهاند و سوانح احوال امراء و سلسلههاي محلي را نيز يادداشت ميکردهاند».
بارتولد کتاب «تاريخ ولاة خراسان» نوشتة ابوالحسين علي بن احمود سلاّمي را که در نيمة اول قرن چهارم هجري در خدمت امراي چغانيان بود، منبع اصلي مؤلفاني ميداند که اطلاعاتي مشروح در مورد تاريخ خراسان و ماوراءالنهر به دست دادهاند. وي ابوالقاسم عبدالله بن احمد بلخي کعبي (متوفي به سال 319 هجري) مؤلف کتابهاي «محاسن آلطاهر» و «مفاخر خراسان» را از اسلاف سلاّمي دانسته است.
متأسفانه اصل هيچ کدام از تأليفاتي که در عهد سامانيان در باب تاريخ پارهاي از شهرهاي متعلق به قلمرو حکومتشان نوشته شده، باقي نمانده است و اطلاع ما از کتابهاي مذکور يا از طريق مطالبي است که دربارة آنها در ديگر تأليفات آمده، يا برگزيدههايي از آن کتابها که در تأليفاتي چون «الانساب» سمعاني ذکر شده است. همچنين تلخيص و ترجمههايي به زبان فارسي از بعضي تواريخ محلي باقي مانده است که «تاريخ نيشابور» تأليف ابن البيع و «تاريخ بخارا» تأليف نرشخي از آن جملهاند.
بنا به نوشتة سيد محمدتقي مدرس رضوي دربارة تاريخ بخارا هشت کتاب تأليف يافته و احتمالاً تاريخ بخارايي که ابوعبدالله محمد بن اسماعيل جعفي الحافظ صاحب صحيح بخاري (متوفي به سال 256ق) نوشته، از همه قديميتر است؛ اما از آن ميان تنها تلخيصي از ترجمة تاريخ بخاراي نرشخي و تاريخ مزارات بخارا (تاريخ ملازاده) تأليف احمد بن محمود باقي مانده است.
پارهاي از مطالب تاريخ بخارا از مشاهدات مؤلف و بعضي از شنيدههاي او از مطلعان معاصر وي ميباشد. اما راجع به حوادث پيش از زمان مؤلف، منابع اطلاعات او آثار پيشينيان ميباشد. مترجم کتاب (ابو نصر احمد القباوي) نيز ضمن حذف مواردي که به قول وي ملالآور بوده، مطالبي را از مآخذ ديگر به اين کتاب افزوده است. به عنوان مثال وي در بحث راجع به المقنع با استناد به اينکه مطالب مؤلف کتاب (محمد بن جعفر نرشخي) در آن زمينه کامل نيست، با استفاده از کتاب شخصي به نام ابراهيم (که او را صاحب اخبار مقنع ميخواند) و کتاب محمد بن جرير طبري، مطالب راجع به المقنع را کامل کرده است.
چنان که گفته شد، نيم قرن بعد، اين بار نوبت به محمد بن زُفَر بن عمر رسيد که به سال 574 ق متن ترجمه شده توسط قباوي را تلخيص کرد. آنچه امروز به دست ما رسيده همين متن ملخّص است. از خلال گزارشهاي ارائه شده اين اثر ارزشمند تاريخي، ميتوان خطوط پررنگي از سيماي اجتماعي اين شهر را مشاهده کرد. بر اساس گزارشهاي اين کتاب، جمعيت روستايي شهر در نيمه قرن اول هجري بالغ بر 90 هزار تن بوده است. بخارا قبل و بعد از اسلام، دو مهاجرت مهم را شاهد و در دورههاي مورد نظر، دستهها و گروههاي اقتصادي، ديني و اجتماعي مختلفي را در خود جاي داده بود که آنان را در خصوص پرستش بتان، تعظيم خاطرة سياوش، شبِ سوري، زيارت و نمازهاي عيد، رسوم خاصي بود. آداب و رسوم پيروان مقنع نيز که بيشتر در مناطق روستايي زندگي ميکردند، مبتني بر نوعي اباحيگري بود. تمايلات شعوبيگري نيز در سده ششم هجري، در ميان مردم وجود داشت. در تاريخ اين شهر، نخبگان اقتصادي و علمي را نقشي مهم بود. از حيات اجتماعي زنان اطلاعي به دست داده نشده، اما از سه زن صاحب قدرت (خاتون بخارا، خاوند ديهة نرشخ و پادشاه سُغد) چهرهاي مثبت ارائه گرديده است. داستان ورود اسلام به شهر بخارا و بسط تدريجي آن در ساية تدابير قتيبه بن مسلم باهلي و نيز مقاومتهايي که در اين زمينه بروز کرد، از مباحث جالب و مهم کتاب است.
بخارا در سدة دوم هجري شاهد قيامهاي مهم و خونيني بود که به خصوص ميتوان به دو قيام شريک بن شيخالمهري و مقنع (هر دو عليه عباسيان) اشاره کرد. تاريخ بخارا نيز همانند شهرهاي ديگر گاه با خشونت آميخته است. کشته شدن امير شهر، ابروي، به دست سپاهيان ترکستان به وضعي فجيع و نيز از ميان دو نيم کردن زني که بزرگ ده نرشخ بود به دست سپاهيان عباسي، همچنين سوختن شهر به دستور زياد بن صالح پس از سرکوب قيام شريک بن شيخ، از جمله حوادث خشونتبار منعکس شده در تاريخ بخارا هستند. اقتصاد تجاري بخارا متکي به محصولات مختلفي به خصوص منسوجات، کارگاههاي مهم و نيز بازارهايي متعدد و فعال بود. در اين شهر در برخي دورهها سکه ضرب ميشد. اين را نيز ميدانيم که گاه عملکرد دولت و دولتيان بر قيمت زمين در اين شهر تأثير گذاشته است. نظام قضاوت در بخارا نظامي سالم بود و قضات اين شهر در علم و زهد و پرهيز، شهره بودند.
بر اساس گزارش کتاب، طي دورههاي مورد بحث، طبقات، دستهها وگروههاي مختلفي در شهر بخارا زندگي ميکردند که حتي تنها توجه به اسامي و عناوين آنها ميتواند ما را با جنبههايي از حيات اجتماعي، سياسي، اقتصادي و فرهنگي اين شهر آشنا کند. اين گروهها و طبقات عبارتند از:
ـ «کشکثان» که اشراف شهر بودند. ايشان کشاورز نبودند، بلکه بازرگان و داراي قدر و منزلتي فراوان بودند، به گونهاي که ساير مردم، زيردستان آنان به شمار ميآمدند.
ـ «فقها» که منظور نظر برخي از اميران شهر بودند. با وجود اين، اهل کار بودند و به کشاورزي اشتغال داشتند.
ـ «مغان»، روحانيان زرتشتي بودند. در شهر محلهاي به نام ايشان بود که «کوي مغان» خوانده ميشد. اين گروه در شهر نفوذ فرهنگي داشتند و برخي رسوم مربوط به ايشان، در دورة اسلامي نيز در بخارا رايج بود. آنان تشخّص ويژه خود را داشتند. به گونهاي که حتي نوروز يعني روز آغاز سالشان، پنج روز با «نوروز کشاورزان» تفاوت داشت و «نوروز مغان» خوانده ميشد.
ـ «دهقانان»، ايشان نيز محلهاي داشتند که «کوي دهقانان» ناميده ميشد.
ـ «ترسايان»، کليسايي داشتند مشهور به «کليساي ترسايان».
ـ اعراب «ربيعه» و «مُضَر» و نيز «اهل يمن». گروهي از اعراب «بني حنظله» نيز بودند که در شهر مسجدي به نام ايشان بود.
ـ «رندان»، در بخارا کويي به نام «کوي رندان» بود که ظاهراً محل سکونت يا پايگاه کساني بود که به اين نام شهره بودند.
ـ «بقالان» که «جوبة بقالان» به ايشان منسوب است.
ـ «پستهشکنان»، داراي بازاري مخصوص بودند به نام «بازار پستهشکنان».
ـ «کفشگران» تيمچهاي داشتهاند به نام «تيم کفشگران».
ـ «صرافان» که بازارشان با «بزازان» يکي بود و «بازار صرافان و بزازان» خوانده ميشد. «بزازان» با «صرافان» در يک بازار فعاليت ميکردند.
ـ «عطاران» که «درِ عطاران» به ايشان منسوب بود.
ـ «گردونکشان» يا همان گردونهکشان و ارابهرانان که صاحبان وسايل نقلية عمومي در شهر بخارا بودند و محلهاي به نام ايشان بود به نام «محله گردونکشان».
ـ «توانگرانِ سراي حسين». در سال 260 هجري، حسين بن طاهر طايي بخارا را تصرف کرد و خراج زيادي از مردم گرفت؛ ولي مدتي بعد از شهر گريخت. مردم به کوشک او حمله کردند و ثروت فراواني را که او فرصت نيافته بود با خود ببرد، غارت کردند. اين ثروت غارت شده باعث تغيير وضع اقتصادي بعضي خانوادهها گرديد، به گونهاي که فرزندان ايشان نيز از اين وضع بهره بردند. در شهر بخارا، عدهاي را «توانگرِ سراي حسين بن طاهر» ميگفتند.
از نکات ديگري که بايستي بدان اشاره كرد، بازتاب عقايد و آداب و رسوم آن زمان بخارا در اين اثر تاريخي است. در بخاراي قديم بتپرستي و نگهداري بت رسومي داشت. بخارا را بازاري بود به نام «ماخ» که به خريد و فروش بت اختصاص داشت. مردم بتهاي مورد نياز خود را که درودگران تراشيده و نقاشان رنگ کرده بودند، از اين بازار که سالي دوبار و هر بار يک روز برگزار ميشد تهيه ميکردند. نکته جالب اين که چنانچه بتي ميشکست يا کهنه ميشد در نوبت بعد که بازار تشکيل ميشد، صاحب آن بت به جاي آن، بت تازهاي ميخريد و به معبد يا خانة خود ميبرد و بت قبلي را دور ميانداخت.
بخارائيان معتقد بودند، ارگ بخارا را سياوش بنا کرده است. نيز عقيده داشتند وقتي او به دست افراسياب به قتل رسيد، پاي همين حصار در محلي که در روزگار نرشخي جنب دروازه غوريان بود، دفن شد. به همين دليل مغان بخارا اين نقطه را عزيز ميداشتند و به عنوان يک رسم ديرپا همه ساله پيش از سرزدن آفتاب نوروز، هر مرد بخارايي در اين نقطه خروسي سر ميبريد. اما رسوم بزرگداشت سياوش در بخارا بيش از اين بود: مردم شهر را در خصوص قتل سياوش «سرودهاي عجيب» بود که مطربان و قوّالان ميخواندند. اين تصنيفها را «در همة ولايت» ميشناختند. سرودهايي را که بخارائيان در تعظيم سياوش ميخواندند، دو نام بود که شايد بتوان آنها را نشانة دو سبک مختلف از آنها با مضامين و حتي فرم متفاوت دانست. بر اساس گزارش نرشخي، اين سرودها به دو نام «گريستن مغان» و «کين سياوش» مشهور بود. بنابراين شايد بتوان اينگونه تصور کرد که دستة اول تنها مرثيههايي در سوگ سياوش بود و دسته دوم اشعار و سرودهايي بود که به کينخواهي سياوش اختصاص داشت.
رسم «شب سوري» که از دوران پيش از اسلام به جا مانده بود، در دورة اسلامي نيز در بخارا برقرار بود، چنانکه در دوران امارت سديد بن منصور بن نوح ساماني بر بخارا، وقتي در شب سوري آتش بزرگي افروختند، شعلهاي از اين آتش به خانة امير افتاد و «جمله سراي بسوخت».
مترجم کتاب اشاره کرده است که در روزگار او (نيمه اول سده ششم هجري) مردم را رغبتي به خواندن عربي نيست. اين را ميتوان ناشي از شعوبيگري رايج در ايران و بهخصوص مناطق شرقي آن و نيز کوشش سلسلههايي مانند صفاريان و سامانيان براي گسترش زبان فارسي دانست. وي آورده است که به همين دليل و بهرغم بلاغتي که در متن عربي کتاب تاريخ بخارا هست، گروهي از دوستان وي از او خواستهاند اين کتاب را به فارسي برگرداند. مترجم همچنين به طور سربسته به برخي تمايلات ديگر مردم در اين روزگار اشاره کرده، ولي جزئياتي به دست نداده است.
در بخارا، نخبگان اجتماعي و اقتصادي «کشکثان» بودند. همانگونه که ذکر شد، آنان گروهي بودند که پيش از اسلام به دليل سختگيري ابروي، امير شهر، به ترکستان مهاجرت کردند و سرانجام پادشاه ترکستان را واداشتند به بخارا حمله کند و ابروي را از ميان بردارد. موقعيت اينان در بخارا بعد از اين واقعه بيش از پيش مستحکم شد و طبقات فرودست به زيردستان آنان تبديل شدند. آنان در دوران اسلامي بيشترين مقاومت را در برابر اسلام و مسلماني صورت دادند و حتي براي عدم اختلاط با اعراب، منازل خود را رها کردند و به حاشية شهر رفتند و در آنجا محله تازهاي بنيان نهادند.
در دوره سامانيان نيز نخبگان اقتصادي و اجتماعي بخارا در سرنوشت اين شهر نقشي مهم ايفا کردند. آنان براي پايان دادن به هرج و مرج در شهر و به واسطة ابوعبدالله فقيه، سامانيان را به در دست گرفتن قدرت در بخارا دعوت کردند، ولي بعداً در برابر امير ساماني ـ اسماعيل بن احمدـ چندان تمکين نکردند. به گزارش تاريخ بخارا، او «در حال ملک تأمل کرد و معلوم کرد که او را با مهتران بخارا چندان حرمتي زياد نيست و به چشم ايشان هيبتي نيست». بهخصوص ابو محمد ـ بخارخدات سابق ـ و ابوحاتم يساري، مرد ثروتمند شهر، به هيچ وجه از او اطاعت نميکردند؛ بنابراين تدبيري انديشيد و از بزرگان شهر خواست که از طرف او پيغامي به برادرش امير نصر، به سمرقند برند مبني بر اينکه وي را علاقهاي به امارت بخارا نيست و امير نصر او را از اين کار معذور دارد. اما از آن سو مخفيانه به امير نصر پيغام فرستاد که آنان را گرفته و حبس کند تا او بتواند بر اوضاع شهر مسلط شود. سرانجام وقتي پايههاي قدرت خود را مستحکم کرد، پيغام فرستاد که ايشان را آزاد کنند. سپس ايشان را به بخارا برگرداند و از آنان دلجويي کرد.
اما مشهورترين شخصيت علمي بخارا امام ابوحفص بخاري است که بر اساس گزارش تاريخ بخارا به واسطة او بود که علم در اين شهر رواج يافت و علما و دانشمندان محترم شدند و بخارا «قبه الاسلام» گرديد.
گزارش تاريخ بخارا از اوضاع اقتصادي بخارا نيز ارزشمند است. به طور کلي از تاريخ بخارا برميآيد که اقتصاد اين شهر يک اقتصاد تجاري بود و نه زراعي. دليل اين ادعا اينکه اعراب، بخارا را «مدينهالتجار» ناميده بودند. بر اساس گزارش کتاب، اهالي بيکند يکسره بازرگان بودند و به سفرهاي دريايي ميرفتند و تا چين داد و ستد ميکردند و به همين دليل بسيار توانگر بودند. اهالي اسکجکت نيز زمين زراعي کافي نداشتند و همه به بازرگاني مشغول و توانگر بودند. بخارا و نواحي اطرافش داراي محصولات مختلف و متنوعي بودند: کرباس، پارچههاي زندنيجي، حلواي مغزين، قنطاري (عود و بخور)، چوب، ماهي شور، ماهي تازه، پوستينهايي از پشم بره و گوسفند، روي، بساط (زيلو)، شادروان (نوعي پردة بزرگ که جلوي ايوان کاخها ميآويختند)، يزدي، بالش، مصلي (سجاده) و برديهاي فندقي.
محصول مشهور بخارا «زندنيجي» بود؛ نوعي پارچه به رنگهاي سرخ و سفيد و سبز که چون اولين بار در ده زندنيج بافتند، به اين نام مشهور شد. زندنيجي به شهرها و بلاد مختلفي مانند عراق و فارس و کرمان و هند و... صادر ميشد. لباس امرا از آن تهيه ميشد و قيمت آن همسنگ ديبا بود.
بخارا و نواحي اطراف آن را بازارهاي مختلف و متنوعي بود که از جمله ميتوان از بازارهاي بقالان، کفاشان، صرافان و بزازان، عطاران، ماخ، افشنه، وردانه، زندنه، اسکجکت، شرغ، رخشه و طوايس نام برد.
بر اساس گزارش تاريخ بخارا، مقارن سالهاي اول هجري، وسيله دادوستد در بخارا کرباس و گندم بود؛ اما در دوران خلافت ابوبکر، اوکانا که بخارا خدات بود، از سيم سکه زد. بعدها «سيم خوارزم» در بخارا رايج شد تا اينکه در اواخر سدة دوم هجري و در زمان امارت غطريف بن عطاء بر خراسان (185ق) در شهر سکه کم شد. به همين دليل بزرگان شهر از غطريف درخواست کردند اجازه دهد سکهاي مخصوص بخارا ضرب کنند. اين کار انجام شد و «سيم غطريفي» ضرب شد که مردم آن را «سيم غدريفي» ميگفتند؛ ولي اين سکه به دليل جنس نامرغوبش که مرکب از زر و نقره و مشک و ارزيز و آهن و مس بود، سياه از کار درآمد و مردم از آن استقبالي نکردند، اما غطريف بن عطاء آن را مورد حمايت قرار داد تا اينکه رونق يافت. هر شش درم سکه غطريفي برابر با يک درم نقرة خالص بود.
چنان که اشاره شد، تاريخ بخاراي نرشخي تاکنون بارها تصحيح انتقادي و به زبانهاي مختلف جهان ترجمه گرديده است که از اين ميان، يکي از بهترين آنها تصحيح انتقادي شادروان محمدتقي مدرس رضوي است. با وجود اين، چنانکه در مقدمة رسالة پيش روي خوانندة گرامي آمده است، تصحيح انتقادي اين اثر بر اساس نسخههايي است که شادروان مدرس رضوي احتمالاً از وجود آنها بيخبر بوده و از همين رو، ارزش اين رساله دو چندان ميگردد. افزون بر اين، متن فاکسيميلي «تاريخ بخارا»ي نرشخي که در ذخيرة دستخطهاي شرقي انستيتو شرقشناسي و ميراث خطي آکادمي علوم جمهوري تاجيکستان به شمارة 513/2 محفوظ است و گمان ميرود يکي از قديميترين نسخههاي خطي اين اثر در جهان ميباشد، نيز علاوه شده است که قدر مسلم براي محققان اين عرصه، بسيار باارزش خواهد بود. اينجانب ضمن تقدير و سپاس از مصححان اين اثر تاريخي گرانسنگ، اميد دارم انتشار اين اثر، آغازي باشد بر نشر مستمر ديگر رسالههاي نفيس و ارزشمند زبان، فرهنگ و تمدن مشترک تمامي فارسيزبانان جهان.
روزنامه ی اطلاعات - چهارشنبه 13 اردیبهشت 1391