نقد و تحلیلی کوتاه بر آثار عبید زاکانی

« لولیی با پسر خود ماجری می کرد که تو هیچ کاری نمی کنی و عمر در بــــــطالت بسر می بری. چند با تو گویم که معلق زدن بیاموز و سگ از چنبر جهانیدن و رسن بازی تعـــــلّم کن تا از عمر خود برخوردار شوی؟ اگر از من نمی شنوی به خدا ، تو را در مدرسه اندازم تا آن عـــلم مرده ریگ ایشان بیاموزی و دانشمند شوی و تا زنده باشی در مذلّت و فلاکت و ادبار بمانی و یک جو از هیچ جا حاصل نتوانی کرد.»

این قطعه یکی از حکایات شیرین و نکته آموز رسالۀ دلگشاست ، نوشتۀ عبید زاکانی ، و نیز نموداری از بینش خاص و لحن طنزآمیز او و تصویری از روزگار وی. مردی چنین با ذوق و بیدار که در لباس قصه ای موجز و طیبت آمیز این همه لطائف گنجانده است ـ شناختنی است و آثارش خواندنی.
شادروان عباس اقبال در مقدمه ای بر کلیات او ، مجموع اطلاعاتی را که از سرگذشت عبید در کتابها جسته و نیز حاصل تحقیقات خود را به قلم آورده است. دریغ که معلومات ما در بارۀ او مختصر است.
اما این نکته را درمی یابیم که وی علاوه بر آن که هوشی تیز و قریحه ای روشن و استعدادی بارز داشته ، به سبب ارتباط و نزدیکی با برخی از فرمانروایان عصر و دستگاه حکومت آنان و احیانا مسافرتها ، اوضاع زمانه و جزر و مّد حوادث را خوب می دیده و می شناخته از این رو آنچه از روزگار خود نوشته قابل توجه ست و هماهنگی دارد با
دریافتهای شاعر بزرگ معاصر او حافظ ، و نیز با قرائن دیگر.
عبید در سال 730 ـ یعنی در روزگار جوانی به قول حمدالله مستوفی « اشعار خوب و رسائل بی نظیر » داشته و این از شهرت ادبی او حکایت می کند و لطف طبعش. اما مطالۀ آثار او حسرت انگیزست زیرا از صاحب این ذوق سرشار و قلم سحّار اثر زیادی نمانده است جز حدود سه هزار بیت شعر و چند رسالۀ مختصر و حال آنکه در قصیده و غزل و مثنوی و رباعی توانا بوده است و در نویسندگی استادی صاحب سبک.
جلوۀ درخشان ذوق و هنر عبید در نکته یابی و انتقادهای ظریف اجتماعی است در لباس طنز و لطیفه هایی دلنشین ، و از این نظر در ادبیات قدیم فارسی یگانه است و بی نظیر. این نکته جویی و شناختن نقائص و مظاهر مضحک و متناقض زندگی مردم از همه کس برنمی آید ، زاییدۀ استعداد است و چشم بصیرت. عبید ازین موهبت بغایت برخوردار بوده است.
نکتۀ دوم ابتکار و نو اندیشی اوست. لابد احساس کرده اید که لطیفه ها ، هر قدر هم شیرین باشد ، وقتی مکرر نماید دلپذیر نیست. عبید در هر باب طرحی نو اندیشیده و چنان ابداع معانی کرده که خواننده نوشتۀ او را با شوق تا پایان می خواند ، از این جمله است : اخلاق الاشراف ، رسالۀ دلگشا ، صد پند ، رسالۀ تعریفات و قصیدۀ معروف موش و گربه و .....
به علاوه بیان طیبت آمیز نیز هنری دیگرست. چه بسا ممکن است یک کلمه موجب شود سخنی از اوج به حضیض آید و مبتذل گردد. از این رو مرز میان لطائف و نکات بدیع ، و روایات بی مزه دقیق است. نوشته های عبید از لحاظ لطف بیان و نیز در قدرت تعبیر چشم گیرست و در اوج بلاغت.
چهارم ایجاز هنرمندانۀ اوست. لطیفه پردازی ، اطناب و درازگویی را تحمل نمی کند ؛ جای اختصارست و بیان نکته ای به صورتی جاندار و پرتأثیر ، به نوعی که تهمید و مقدمه کوتاه باشد و فقط در حد لزوم و آماده کردن ذهن ؛ سپس جان کلام که گفته شد محتاج کلمه ای دیگر نباشیم و چیزی بر آن افزوده نگردد.
اما موضوع بسیار مهم دیگر ، بینش انتقادی و نظرگاه اجتماعی عبید زاکانی است. وی مردی بوده بیدار و آگاه ، اوضاع زمانه را ابدا نمی پسندیده و ازان آزرده خاطر بوده است. خوانندۀ روشن بین می تواند در پشت لطیفه های خنده انگیز او این دل آزردگی را آشکارا ببیند. اگر عبید این دید خاص انتقادی را فاقد بود ، ذوق لطیفه پردازش عاطل می ماند ، و حرفهایش چیزهایی می شد از نوع بذله های مسخرگان و دلقکان. اما آگاهی و هوشیاری او ، و حالت مخالفی که نسبت به آنچه دور و برش می گذشته ، به خود گرفته است لطیفه ها حتی بذله گویی وی را که ساده و گاه هزل آمیز ، به صورت تازیانه ای درآورده است که بر پیکر زمانه و محیط خود نواخته ، به قول عباس اقبال خندۀ او « خندۀ ترحم و استهزایی است که از سراپای آن حس انتقام خواهی ... نمایان است.» پس هرگز نباید چنین شاعر و منتقد بزرگی را در شمار هزّالان و هجوگویان شمرد.
راست است که در نوشته های عبید ، هزلی تند به چشم می خورد ، چندان که بسیاری از آنها را نمی توان در جایی نقل کرد. ولی شاید بتوان گفت این تندی و پررنگی هزلیات او تا حدی عکس العمل شدت و فساد و تباهیها در آن روزگارست. هرقدر تردامنیها ، نابسامانیها افزونی یافته ناگزیر به زبانی گزنده تر به باد تمسخر گرفته شده.
اما عصر عبید نیز مطالعه کردنی است ، روزگاری که همۀ این انتقادها و نیشخندها و طعن و طنزهای ازان مایه گرفته. در آن عهد ، پس از حملۀ مغول ، و بهم ریختن نظام تمدن پیشین و معیارهای گذشته ، در طبقات مختلف جامعه : دیوانیان ، قضات ، اهل شریعت ، صوفیان ، پیشه وران ، فساد بصورتهای گوناگون راه جسته بود. از همه بدتر ریا و ظاهرسازی و مقاصد شوم را بظاهری آراسته ، اهل اندیشه را رنج می داد و کسی را یارای چون و چرا نبود.
در رسالۀ تعریفات بسیاری از طبقات مردم زمان را به همین لحن خاص معرفی کرده است ؛ مثلا :
الجاهل = دولتیار
العالم = بی دولت
النامراد = طالب علم
المحتسب = دوزخی
الصوفی = مفت خوار
الطبیب = جلاد
*********

اخلاق الاشراف در هفت باب است ، هرباب در یکی از خصائل مهم بشری که عبید آن را در محیط خویش فراموش و دگرگون می یافته است.
عبید باب سوم این رسالۀ خود را به عفت اختصاص داده است که روشی بوده است متروک. در ایام گذشته معتقد بودند که عفت یکی از خصائل اربعه است و عفیف به کسی می گفتند که « چشم از دیدن نا محرم و گوش از شنیدن غیبت و دست از تصرف در مال دیگران و زبان از گفتار فاخش و نفس از ناشایست » باز دارد.
اما عبید می نویسد : اعیان « می فرمایند که قدما در این باب غلطی شنیع کرده اند و عمر گرانمایه به ضلالت و جهالت به سر برده » زیرا مقصود از حیات دنیا لهو و لعب است و این غرض « بی فسق و آلات مناهی امری ممتنع است و جمع کردن مال بی رنجانیدن مردم و ظلم و بهتان و زبان در عرض دیگران دراز کردن محال. پس ناچار هرکه عفت ورزد از اینها محروم باشد و او را از زندگان نتوان شمرد و حیات او عبث باشد.»

*****

من در میان ظلمات قرن هشتم هجری ، سیمای تابناک عبید زاکانی را می بینم با دوچشم روشن و ژرف بین.
وجود او و سعدی و حافظ ، در آن روزهای سخت و طاقت گداز ، دلیل بارزی است بر جوهر لیاقت ملت ایران ، ملتی رنجدیده و پرطاقت و زنده و پایدار.


از کتاب : دیداری با اهل قلم ـ نوشتۀ استاد ، دکتر غلامحسین یوسفی ـ
انتشارات : علمی ـــ ( با تلخیص)
انتخاب و گزینش : ارسطو جنیدی

نوشتن دیدگاه