پيام حيدرقزويني
بهاءالدين خرمشاهي از حافظپژوهان مطرح روزگار ماست، نقدي كه خرمشاهي بر حافظ شاملو در سالها پيش نوشت و نيز مقدمه تاييدآميز او بر حافظ كيارستمي، هر دو در فضاي ادبي واكنشهايي برانگيخت. خود او معتقد است كيارستمي دخل و تصرفي در اشعار حافظ نكرده و صرفا با نگاهي تجددگرا به سراغ حافظ رفته است اما شاملو ميخواست ديوان جديدي از حافظ ارايه دهد كه همين امر موجب مخالفت با او شد. خرمشاهي در اين گفتوگو از اهميت حافظ و دليل دفاعش از نوگرايي كيارستمي در مقابل نوگرايي شاملو در مواجهه با حافظ سخن گفته است.
بين شاعران كلاسيك، حافظ از شاعراني است كه بيش از ديگران دستمايه نوآوري، امروزي شدن و تفسير بر اساس معيارهاي مدرن نقد ادبي قرار گرفته است. از هريك از اين مواجههها ميتوان نمونههايي را آورد، در مورد نوآوري و خوانش جديد ميتوان به كارهاي شاملو و كيارستمي اشاره كرد. چرا به محض آنكه جرقه استفاده از پتانسيلهاي ادبيات كلاسيك در ذهن ادبا و هنرمندان امروز ميخورد، بيش از هر كس به سراغ حافظ ميروند؟
اين كه چرا حافظ را دستمايه نوگرايي قرار ميدهند، دو سو دارد. يك سو به حافظ مربوط ميشود و سوي ديگر به فرد يا هنرمند نوگرايي كه به سراغ او ميرود. دو مثال برجسته در اين زمينه وجود دارد كه شما هم آنها را نام برديد و بررسي آنها مساله را روشنتر ميكند. اما در مورد سويه اول كه به حافظ مربوط است، بدون شعار دادن بايد گفت حافظ شاعر همه دورانهاست و بايد به اين نكته توجه داشت كه حافظ اديب هست ولي ادبي شعر نميگويد. حافظ زندهسرايي و زندگيسرايي ميكند. وسعتي كه در مشرب حافظ وجود دارد بينظير است و او توانسته همين وسعت مشرب را در شعر خود بياورد، بهطوريكه اگر مثلا به شخصي شك و شبههاي دست دهد ميبيند كه از آن شكهاي گذراي شيرين به حافظ هم دست داده يا مثلا فردي منتظر دريافت چيزي است و اين را هم در شعر حافظ ميبيند يا عزيزي را از دست داده و ميتوان چند شعر سوگناك و مرثيهوار نيز در اشعار حافظ يافت و ميتوان اين مثالها را همينطور ادامه داد. پس ميبينيم كه حافظ بسيار وسيع شعر ميگويد و شعرهايش هم ادبي نيست و از زندگي برميخيزد. اينكه ميگويم ادبي نيست نه به اين معنا كه او اديب نيست، حافظ اديب بسيار برجستهاي در دو زبان فارسي و عربي است و اشعار عربي حافظ هم به گفته شعرشناسان عرب بسيار برجسته است و حتي ميگويند برجستهتر از ملمعات سعدي است. به هر روي حافظ از عرش تا فرش و از ملك تا ملكوت و از دنيا تا آخرت سخن گفته است، او در شعرش از بسياري مسايل حرف زده است و از اين رو همواره براي ما شاعر روز است. حافظ شاعر ملي و حافظه جمعي ما و سخنگوي ناخودآگاه جمعي ماست و ما همواره به حافظ رجوع كردهايم. در عصر مشروطيت هم به حافظ روي ميآوردند، شايد به همين ميزاني كه امروز به شعر او روي آورده ميشود، اما امروز رسانهها و نشريات زياد هستند و ارتباطات سريع و آسان است و اين امر به گونهاي وسيع رخ ميدهد و ديده ميشود، وگرنه حافظ در زمان خودش به شهرتي جهاني رسيده بود و امكانات امروز پرداختن به او را بيشتر كرده است. مثلا در 600 سال بعد از حافظ ما ميتوانيم چهار يا پنج شرح شناختهشده در مورد شعر حافظ بيابيم، اما هماينك اگر بخواهيم شرحها و شرحگونههاي شعر حافظ را بشماريم شايد به 50 قلم برخوريم كه يا شرح تمام اشعار است يا شرح گزيده ابيات. اينها چيزهايي است كه به جنبه نخست كه خود حافظ باشد مربوط است. اما در مورد جنبه دوم بايد بگويم كه خود سنتگراها هم از بدعتهاي خوب و به جايي كه بجايي ميآيد لذت ميبرند. خود من بسيار سنتگرا هستم، هم در انديشههاي ديني و هم در انديشههاي ادبي و زباني، اما بسيار شعر نو را ميپسندم و نيما را مرد بزرگي ميدانم و خود من در چند قالب مختلف شعر گفتهام كه منتشر شده است و اولين آنها هم اتفاقا نيمايي بوده است. به هر حال در روزگار ما حافظ هم براي سنتگراها مطرح بوده است و هم براي تجددگرايان. يكي از تجددگرايان بزرگ زمانه شاملو بود كه البته كار شاملو هم به نوعي متناقض بود. او تجددگراست اما زباني دارد متعلق به هفت، هشت قرن پيش، مثل تاريخ بيهقي يا نثر تذكرهالاولياي عطار. يعني او از يك طرف زباني كهن دارد و از طرفي بياني خيلي نو كه مثلا شبيه لوركا يا شاعران بزرگ همروزگار خودش است. پس او به طرز متناقضي جلب حافظ ميشود، خود او در مساله زبان سنتگراست و از سوي ديگر ميخواهد سنتشكن يا بدعتآور باشد. هنرمند جستوجوگر است و هنرمندان بزرگ جستوجوگران بزرگي هستند و شاملو ميخواهد كار جديدي با ديوان حافظ بكند. او ميخواست كار جديدي بكند كه ديگران نكرده بودند و اين كار را هم ميكند و حال اينكه چقدر موفق بوده است يا نه، چيزي است كه بايد مورد بحث قرار گيرد. او بدون در نظر گرفتن نسخ خطي كار ميكند و مبناي كار خود را هم اعلام نميكند، اما پيداست كه مبناي كار او دو سه نسخه چاپي مثلا صد سال پيش از روزگار خود اوست. شاملو ميخواست دست به نوآوري زند اما در ابتدا كمي دچار خودبزرگبيني ميشود و ميگويد حافظ شيراز به روايت احمد شاملو. اما بايد در پيشگاه تاريخ ادب پاسخ داد كه ما در چه مقامي هستيم كه حافظ را روايت كنيم؟ و روايت بر چه مبنا و به چه معنايي صورت ميگيرد؟ معناي روايت مشخص است، او ميخواهد بگويد حافظ به سليقه شاملو يا حافظ در نظرگاه شاملو اما كلمه مناسبي پيدا نميكند و ميگويد حافظ به روايت شاملو. او در كار خودش بر مبناي نسخي كه چندان پايه و اعتباري ندارند تفكيكي به دست ميدهد و مثل شعر نو- نه چندان شبيه كاري كه بعدها كيارستمي كرد- سطرها را زير هم مينويسد بيآنكه آنها را بشكند. خود من در آن نقدي كه در آن زمان بر كار او نوشتم و بسيار مورد توجه قرار گرفت، يكي از ايرادهايي كه به او گرفته بودم همين بود كه چرا شعر حافظ را مثل شعر نو نوشته است؟ درحاليكه الان به نظرم آن كار شاملو آنقدر خوب و بديهي ميآيد كه با خود ميگويم اين چه ايرادي بوده است كه من گرفتهام؟ اين كار خيلي ساده است و در چاپ هم شكيل ميشود و يك تنوع هم است. اما جداي از اين، نقدي كه من بر كار شاملو نوشتم چهار ماه از من وقت گرفت و من كار او را با نسخ معتبري مثل قزويني و غني سنجيدم. حاصل اين سنجش اينها بودند كه مثلا من حدود
40 غزل از نسخ معتبر يافتم كه غزلهاي بسيار مهمي هم است اما در كار شاملو وجود ندارد و برعكس، حدود 40 غزل در كار شاملو وجود دارد كه در هيچ نسخه معتبري يافت نميشوند و اينها غزلهاي سستي هم هستند. اين مشكل در مورد ابيات هم وجود دارد و حدود 40 بيت فوقالعاده درخشان كه مثل الماس در ديوان حافظ ميدرخشند در كار شاملو ديده نميشود و حدود 40 بيت كه در هيچ جا يافت نميشود در كار او آورده شده است. من بر اين موارد ايراد گرفتم، همچنين بر افراطهايي كه در نقطهگذاري صورت گرفته بود. مثلا در وسط مصرع نقطهگذاري كرده بود يا علامت نقل قول آورده بود. مگر حافظ از خودش نقل قول ميكند كه در شعر علامت نقل قول و گيومه گذاشته شود؟ به هر حال نقدهايي كه بر كار شاملو صورت گرفت همگي منفي بودند و شايد چيزهاي مثبتي هم نوشته شده باشد اما اهميتي ندارند. اما با اين همه، كار شاملو مورد توجه جوانها قرار گرفت چرا كه غزلها را به شكل شعر نو نوشته بود، درضمن همين كه نام شاملو بر پاي آن بود كافي بود تا مورد توجه قرار گيرد. مساله برند كه در تجارت وجود دارد در اينجا هم وجود دارد و همين كه چيزي متعلق به شاملو بود مورد توجه قرار ميگرفت.
اما اين مساله برند يا اعتبار در مورد كيارستمي هم صادق است. كار او داراي چه ويژگيهايي است كه مورد توجه قرار گرفته است؟
اگر با جهشي سي ساله به كار كيارستمي برسيم و به صحبت پيرامون آن بپردازيم، با اين سوال كه يكي دو بار هم از من پرسيده شده مواجه ميشويم كه چرا من كار شاملو را منفي ارزيابي كردهام اما كار كيارستمي را مثبت دانستهام؟ هر دو آنها هم از عنوان روايت استفاده كردهاند و من در اينجا هم شك دارم كه آيا استفاده از كلمه روايت روا بوده است يا نه؟ اگر فقط نوشته ميشد ديوان حافظ يا برگزيدهاي از ديوان حافظ همان كار را انجام ميداد. اما جداي از اين، نكته اينجاست كه كيارستمي هيچ تغييري در اشعار ايجاد نميكند و يك كلمه را هم جابهجا نكرده است، به عبارتي كيارستمي سلامت و اعتبار ديوان را همان گونه كه بوده است باقي ميگذارد درحاليكه شاملو تغييرات زيادي در اشعار داده بود. كيارستمي يك قدم از شاملو جلوتر ميآيد و بيت را ميشكند كه اين كار در تاريخ ادب ما به نام او ثبت ميشود. كار كيارستمي كاري تجددگرايانه اما بدون پيامد منفي است اما كار شاملو پيامد منفي داشت. چراكه ما نميتوانيم آن را بهعنوان ديوان مصحح منقح استوار بر متون قديم از شاملو بپذيريم، اما كيارستمي ادعاي اين را ندارد. تنها ادعايي كه شايد داشته باشد متاسفانه در آن كلمه منفي روايت ممكن است باشد كه البته خود كيارستمي هم نگفته است من حافظ را روايت ميكنم. ميتوان كار او را نونگاري حافظ ناميد، شايد اگر او مينوشت نونگاري عباس كيارستمي بهتر بود. در اينجا روي روايت تاكيدي وجود ندارد اما شاملو روي روايت ايستاده است و ميگويد حافظ را از من بگيريد كه اين خيلي ادعاي بزرگي است. يك جفايي هم كه شاملو كرده اين است كه هر شعري كه مصرع و بيت عربي داشته حذف كرده است.
اما استقبالي هم كه از كار كيارستمي شد نتيجه اعتبار فيلمسازي او بوده است، به عبارتي نميتوان كيارستمي فيلمساز را از كيارستمي كه به سراغ ديوانهاي شعر رفته جدا كرد. اينطور نيست؟
البته، اگر همين كار را يك جوان خوشذوق انجام ميداد با واكنش كاملا منفي روبهرو ميشد، اما كار كيارستمي را بهعنوان يك ارزش افزوده و يك كار مثبت تلقي ميكنند. به واقع هم كار كيارستمي يك فانتزي خلاقانه و هنرمندانه است كه ادعاي به دست دادن تمام ديوان را هم ندارد.
حافظ از جنبههاي مختلف مورد بررسي قرار گرفته است. يكي از اين جنبهها كه زياد در مورد آن بحث شده است، طنز و رندي حافظ است. جالب است كه تقريبا همعصر حافظ، عبيد زاكاني هم بوده كه البته با زباني متفاوت و صريحتر به طنز پرداخته است. حافظ در قياس با عبيد با چه نگاهي سراغ طنز رفته است؟
حافظ در پرداختن به طنز، به ابداع طنز دست نزده است اما به گونهاي خيلي هنري به طنز پرداخته است. طنز كمرنگ، بهترين نوع طنز است و از اين رو طنز حافظ با طنز عبيد زاكاني كه در بخشي از عمرشان همدوره هم بودهاند متفاوت است. حافظ نميخواهد به هر قيمتي بخنداند و به عبارتي اصلا قصد خنداندن ندارد. طنز كمرنگ حافظ فقط يك فرج بعد از شدت، يك طرب روحي و يك رهايش و گشايشي در خواننده به وجود ميآورد. حافظ رند و خوشباش است و غالبا هم روحيه شاد و اميدواري دارد، اما چون حافظ منتقد اجتماعي و فرهنگي و مصلح اجتماعي بوده است و از آنجا كه انتقاد تلخ است و نصيحت هم به صورت كلي بيفايده است، اين انتقادات خود را با زبان طنز بيان كرده است. در شعر حافظ رند – كه پيش از او هم كم و بيش در شعر فارسي حضور داشته - بدل به يك شخصيت برساخته اسطورهاي ميشود كه حافظ آن را ساخته و به جاي انسان كامل، اوتاد يا هر چيز ديگري با اين مفهوم كه در عرفان به دنبالش هستند به كار ميرود. حافظ معتقد است كه ما همواره با ديگران و با رويدادهاي جهان در اصطكاكيم و اين رندي حكمتي است براي گذر از اين اصطكاكات و مشكلات.
آيا اين طنز پيش از حافظ هم وجود داشته است؟
بله، تقريبا يك قرن پيشتر از حافظ و عبيد، سعدي هم نگاه طنزآميز بسيار زيبايي دارد. من در مورد طنز در گلستان هم مقالاتي نوشتهام كه در كتاب مجموعه مقالات كه نشر قطره واقعا لطف ميكند و آنها را منتشر ميكند، آمده است.