مهرمیهن | رسانه ی فرهنگ ایران

چامه های میهنی مشروطه

انقلاب مشروطه هم مانند همه انقلاب هاي بزرگ ديگر، زندگي اجتماعي و ادبي مردم ايران را تحت تاثير قرار داد و توانست بر نوشته ها و سروده هاي دوره خود چيره شود. با آغاز نهضت بيداري چند تن از شعرا و گروهي از نويسندگان فرصت يافتند در كنار مبارزين راه آزادي به مبارزه برخيزند و قلم خود را اسباب پيشبرد اين حركت ملي كنند. شعر به دليل سادگي و رواني و قدرت نفوذ خود جايگاه خوبي نزد مردم داشت و مبارزين با مدد شعر پيام خود را به توده هاي مردم مي رساندند.

مشروطه

شتاب مشروطه از يك سو و فشار دستگاه استبداد از سوي ديگر سبب مي شد شاعران براي انتشار آثار خود از جرايد بهره گيرند و با زباني ساده به بيان ديدگاه ها و اعتراضات خود بپردازند.
ورود اشعار با مضمون انقلابي و نزديك به مسائل روز مردم، شعر را از بارگاه جبروتي خود به زير آورد و در كوچه و بازار روانه كرد. در اين دوره بهترين شاعران ملك الشعراها و شاعران درباري نبودند بلكه بهترين شاعر كسي بود كه بيشتر اشعارش در كوچه و بازار دست به دست مي شد و مي توانست به ذوق مردم انقلابي و برآشفته سازگار شود.
اشعار مردم پسند اين دوره با عناوين <ملي> و <ميهني> رايج شدند و بعدها به <شعر وطني> شهرت يافتند. قهرمانان وطني در آن دوره علاوه بر سلحشوراني همچون ستارخان و باقرخان، شاعراني چون عارف و سيداشرف گيلاني و عشقي و فرخي نيز بودند. اگر بيداري ملي براي مبارزه با استبداد و رسيدن به مشروطه نبود، شايد اديب الممالك فراهاني و ملك الشعرا از مديحه سرايي هاي بي حاصل نجات نمي يافتند و عارف از بزم هاي خوشگذراني اش فراتر نمي رفت و نسيم شمالي هم هرگز خلق نمي شد. درون مايه هاي شعر مشروطه اگرچه متعدد بود اما جان كلام شعر اين دوره در سه عنوان بود: آزاديخواهي، قانونگرايي و وطن دوستي. <آزادي> در اين دوره به دو مفهوم است؛ اول رهايي از هرگونه قيد و بند استبداد و دوم مترادف با مفهوم دموكراسي غربي. شاعران و نويسندگان در اين دوره علاوه بر لعن دستگاه سلطاني حق تعيين سرنوشت سياسي و اقتصادي را حق مسلم ايرانيان مي دانند. اين مضمون در شعر پيش از مشروطه آشكارا نبود. فرخي مي گويد: <جز به آزادي ملت نبود آبادي/ آه اگر مملكتي ملت آزاد نداشت.> و لاهوتي مي گويد: <تا مستقل گردد وطن، تا وارهد خلق از محن/ تا بگسلد بند و رسن، بايد فداكاري كنيم.> <قانونگرايي> دومين درونمايه شعر مشروطه است. فعالان مشروطه خواه تنها راه نجات كشور را حاكميت قانون مصوب مجلس مي دانند و در پي آنند كه دربار را با قانون مهار كنند. شاعران اين دوره نيز با پيوستن به اين تلاش عمومي مي خواهند آزادي هاي فردي و اجتماعي را تضمين كنند. فرخي مي سرايد: <دولت هر مملكت، در اختيار ملت است/ آخر اي ملت به كف كي اختيار آيد تو را؟/ پافشاري كن، حقوق زندگان آور به دست/ ورنه همچون مرده تا محشر، فشار آيد تو را.> <وطن خواهي> جانمايه شعر مشروطه است و عشق وطن زيباترين و بالاترين تمايل مردان و زنان مشروطه خواه: <معشوق <عشقي> اي وطن، اي عشق پاك من/! اي آنكه ذكر تو شام و سحر كنم.> وطن كه به قول عارف تا پيش از آن زمان با ده يا شهر زادگاه مردم مترادف بود و يا نزد اقبال و سيد جمال درباره كل عالم اسلام به كار رفته بود، در اين دوره معني ديگري يافت و به سرزميني گفته شد كه در آن مردماني با مشتركات قومي، زباني و فرهنگي زندگي مي كنند. اشعار وطني اديب الممالك و بهار به سبب آگاهي افزون آنها بيشتر با تكيه بر عقلانيت سروده شد اما شاعراني همچون فرخي، عشقي و عارف با احساساتي شديد و غليظ همراه بود. اديب در قصيده اي ابتدا به لزوم اتحاد و يكپارچگي مردم براي به دست گرفتن سرنوشت خويش تاكيد مي كند و سپس با حسرت مي گويد: <چه شد كه ايران آن تختگاه ايرج و سلم/ كنون خراب تر از ربع سلمي و سلماست؟>
بهار نيز در اشعار وطني بي شمار خود - به جز در اندك مواردي- با تكيه بر تاريخ و فرهنگ ايران مخاطبان خود را به نگهباني وطن فرا مي خواند: <اي خطه ايران مهين اي وطن من/ اي گشته به مهر تو عجين اي وطن من/... / و امروز همي گويم با محنت بسيار/ دردا و دريغا وطن من وطن من.> ابراز احساسات وطن خواهي نزد عشقي و عارف و نسيم و لاهوتي اما تند و بي پروا و در برخي موارد پرخاشگرانه و همراه با ناسزاگويي است. اين دسته شاعران در مقابله و مبارزه خود با خائنين و وطن فروشان و مخالفان آزادي همواره عنان از كف مي دهند و حتي به حوزه شخصي اهل استبداد مي روند و خانمان شان را بر سر و كوچه و بازار رسوا مي كنند.
عشقي در منظومه <به نام عشق وطن> كه با اين بيت شروع مي شود: <هرچه من ز اظهار راز دل تحاشي مي كنم/ بيشتر از بهر خود مشكل تراشي مي كنم>، وثوق الدوله عاقد قرارداد 1919 را به باد ناسزا مي گيرد و مي گويد: <اي وثوق الدوله ايران ملك بابايت نبود/ اجرت امثل متاع بچگي هايت نبود/ مزد كار دختر هر روزه يك جايت نبود/ تا كه بفروشي به كاو زرفشاني مي كند/ و الي آخر...> و گاهي هم به ملت مي تازد: <ملتي كاو مرده در تاريخ و اينش امتياز/ نعش خود با دست خود، اين مرده مدفون مي كند.> و در جايي ديگر با زاري مي گويد: <مجنون منم كه عشق وطن دارم و فغان/! از عشق، آب و خاك و گل و سنگ مي كنم.>
عارف شوريده نيز با شعر و سه تار خود به مدد مشروطه مي آيد و براي وفاداري به وطن از همه چيز خود مايه مي گذارد و زندگاني طربناك خود را به رنج راه ها و تبعيدها و حرمان ها بدل مي كند و سرانجام در دوردستي به تنگدستي مي ميرد. او هم از بيداري ايرانيان به وجد آمده و مي گويد: <پيام دوشم از آن پير مي فروش آمد/ بنوش باده كه يك ملتي به هوش آمد> و در ادامه مي گويد اگرچه ملت بيدار شده است اما از دست وطن فروشان در امان نيست، زيرا <وطن فروشي ارث است و اين عجب نبود/ چرا كز اول آدم وطن فروش آمد.> عارف در غزلي به نام <گداي عشق> مي سرايد: <خرابه اي شده ايران و مسكن دزدان/ كنم چه چاره كه اينجا پناه من است.> و در غزل <ياد وطن> وقتي وطن را در تنگناي فشار مستبدين و بيگانگان مي بيند، نفرين مي فرستد: <هر وقت ز آشيانه خود ياد مي كنم/ نفرين به خانواده صياد مي كنم.> از نفرين هاي عارف كه بگذريم، به غزل <آرزو>يش مي رسيم: <بيمار درد عشق و پرستارم آرزوست/ بهبود آن دو نرگس بيدارم آرزوست/ ايران خراب تر ز دو چشم تو اي صنم/ اصلاح كار از تو در اين كارم آرزوست.>
فرخي يزدي هم كه ابتدا شاعر آزادي است و بعد وطن، در اشعار وطني هم هنرنمايي ها كرده است: <خانه آباد ما را كرد در يك دم خراب/ جور و بيدادي كه در اين كشور ويرانه بود.> و در جايي ديگر شكوه مي كند كه: <كشور جم سر به سر پامال شد، از دست رفت/ پور سيروس اي خدا تا كي تحمل مي كند.> يكي از اشعار مشهور فرخي مسمطي است كه منجر به دوختن دهان او توسط حاكم يزد شد. فرخي در اين شعر غليان احساس دارد و عظمت ايران را پامال اجانب مي داند: <عيد جم شد اي فريدون خو بت ايران پرست/ مستبدي خوي ضحاكي ست اين خو نه ز دست/ حاليا كز سلم و تور انگليس و روس هست/ ايرج ايران سراپا دستگير و پاي بست.> فرخي كه خود را حامي رنجبران و دهقانان مي داند، وقتي از دست رفتن وطن را مايه تحريك ايرانيان نمي داند، از دست رفتن اسلام را هم گوشزد مي كند، شايد دين و وطن به مدد هم بتواند ايرانيان را به حركت وادارد: <اي وطن پرور ايراني اسلام پرست/ همتي زان كه وطن رفت چو اسلام ز دست.> اما در انتظار همت ايرانيان و اسلاميان با مدد آمپول هوا به بهشت پرواز مي كند. وطن خواهي ايرج ميرزا از جنس نرم و لطيف است. او مي گويد: <چون كه حب الوطن ز ايمان است/ ما يقينا ز اهل ايمانيم/ گر رسد دشمني براي وطن/ جان و دل رايگان بيفشانيم> و خطاب به عارف پرشور كه سروده بود: <بيدار هر كه گشت در ايران رود به دار>، گفته است: <تو خود گفتي كه هر كس بود بيدار/ در ايران مي رود آخر سر دار/ چرا پس مي خري بر خود خطر را/ گذاري زير پاي خويش سر را.>
سيداشرف گيلاني از سرآمدان وطن خواهي عاميانه است. او مانند عامه مردم كوچه و بازار حرف مي زند و شعر مي گويد و تصنيف مي سرايد و شايد خودش براي مردم مي خواند: <اي غرقه در هزار غم و ابتلا، وطن/ اي در دهان گرگ اجل مبتلا، وطن/ اي يوسف عزيز ديار بلا، وطن/ قربانيان تو همه گلگون قبا، وطن/ بي كس وطن، غريب وطن، بينوا وطن.> سيداشرف در مستزاد مشهور <درد ايران بي دواست> اندوهناك است: <دوش مي گفت اين سخن ديوانه اي بي بازخواست/ درد ايران بي دواست/ عاقلي گفتا كه از ديوانه بشنو حرف راست/ درد ايران بي دواست.>
لاهوتي اما در ميان شاعران وطن خواه سرنوشتي غم انگيز دارد. ميهن دوست است، انقلابي است، شاعر است، ژاندارم است، قيام مي كند و از وطن مي گريزد و تا پايان عمر در آرزوي بازگشت به وطن مي ماند: <تنيده با ياد تو، در تار و پودم، ميهن اي ميهن/ بود لبريز از عشق وجودم، ميهن اي ميهن/ تو بودم كردي از نابودي و با مهر پروردي/ فداي نام تو، بود و نبودم، ميهن اي ميهن > ! لاهوتي از دور وطن را ندا مي دهد: <بشنو آواز مرا از دور، اي جانان من/ اي گرامي تر ز چشمان، خوب تر از جان من/ اولين الهام بخش و آخرين پيمان من/ كشور من، پير عالي شان من/ طبع من، تاريخ من، ايمان من، ايران من.>
اين مقاله تنها گوشه چشمي به شعرهاي وطني مشروطه بود و اميدوارم اهل قلم و شعر بيشتر به اين موضوع بپردازند.


دادفر



نويسنده: محمد دادفر
روزنامه اعتماد ملي، شماره 708 به تاريخ 15/5/87، صفحه 10 (ادبيات)

در همین زمینه

نوشتن دیدگاه


دستاوردهای هموندان ما

بارگذاری
شما هم می توانید دستاوردهای خود در زمینه ی فرهنگ ایران را برای نمایش در پهرست بالا از اینجا بفرستید.
 

گزینش نام برای فرزند

 

نگاره های کمیاب و دیدنی

XML