مهرمیهن | رسانه ی فرهنگ ایران

امتیازات کتاب و کتاب خوانی

يكي از دلمشغولي‌هاي اهل فرهنگ مملكت اين است كه مطالعه كتاب كم است. نخست در مورد درستي اين گزاره به يك بررسي اجمالي دست مي‌زنيم. از آنجا كه كتاب يك كالا است و مورد معامله قرار مي‌گيرد، يك روش براي اين‌كه از وضع آن مطلع شويم، بررسي وضعيت بازار آن است. به عبارت ديگر بررسي كنيم كه آيا كتاب را خوب مي‌خرند، يا خير؟ و توليدكنندگان، اين كالا را با چند درصد سود مي‌فروشند؟

در اين بررسي، نويسندة اين سطور به اين نتيجه رسيد كه: هر كتابي، براي توليدكنندة اصلي آن كه نويسنده يا مترجم آن باشد، حدود 10 درصد قيمت پشت جلد سود دارد و الباقي قيمت كتاب، هزينه چاپ و كاغذ و توزيع و مثل اينهاست. در بررسي بيشتر معلوم شد كه كتاب بازار بسيار سردي دارد و از دلايل آن نسيه‌فروشي‌هاي يك ساله است!

پس تقريباً و بدون يك آمارگيري دقيق و علمي به اين نتيجه رسيديم كه گزاره درست است و در بازار تقاضاي چنداني براي كتاب نيست. پس مردم چندان كتاب نمي‌خرند و نمي‌خوانند.

شايد بجا باشد كه من گفتة بزرگي را هم در اينجا نقل كنم و آن اينكه: در مملكت ما در هر هفته حدود هزار عنوان كتاب به چاپ مي‌رسد؛ يعني در حدود سالي پنجاه هزار عنوان و اين از مجموعه كتاب‌هاي چاپ شده كشور فرانسه در يك سال بيشتر است، ولي سرانه مطالعه در كشور به حدي كم است كه با كشوري مثل آنگولا قابل مقايسه است. يعني ما بيشتر از فرانسه كتاب چاپ مي‌كنيم و كمتر از آنگولا كتاب مي‌خوانيم.

نكته ديگر اين‌كه اگر شمارگان (تيراژ) متوسط كتاب‌ها را دو هزار نسخه حساب كنيم، تقريباً از هر سي و پنج هزار نفر، يك نفر يك كتاب را مي‌خواند، به شرط اين‌كه همه نسخه‌ها فروخته و خوانده شود. در اين نوشته چند امتياز كتاب و چند علت كمي مطالعه را برمي‌شمريم و تا حدي بررسي مي‌كنيم. پذيرش انتقاد براي ما آدم‌ها سخت است. حتي اگر در وضع مطلوبي نباشيم و كسي به ما انتقادي بكند كه براي ما بسيار هم منفعت داشته باشد، باز هم پذيرش و حتي شنيدن انتقاد سخت است و ناگوار.

من در مورد «گفت‌وگو» و نقش آن در ارتقاء روابط انساني تحقيق و تدريس مي‌كنم و همواره معتقدم و توصيه مي‌كنم تا مي‌توانيم، در هر رابطه‌اي از انتقاد پرهيز كنيم و تنها آنچه به نظرمان خوب و مناسب مي‌رسد، پيشنهاد كنيم. از ديد من انتقاد يعني عيب‌يابي و عيب‌نمايي عملكرد كسي در زمان گذشته افراد؛ و پيشنهاد يعني توصيه فكر، رفتار يا گفتاري براي حال و آينده.

پيشنهاد، خالي از هرگونه حس ارشديت بر ديگريست و بايد چنين باشد و فقط تا پايان مرز اطلاع‌رساني ادامه پيدا مي‌كند و خالي از اجبار و تحكم است. به نظر من پيشنهاد دادن تنها روشي است كه ما مي‌توانيم در روابط دوستانه داشته باشيم و هر نوع انتقادي ممكن است كه به روابط دوستانه لطمه بزند و حتي باعث قطع رابطه بشود.

اما امتياز يك كتاب اين است كه از اين امر مستثناست؛ يعني مي‌تواند به راحتي از ما انتقاد كنند و ما از او دلگير نشويم. البته هستند افرادي كه آنچه را انتقاد به خود مي‌بينند، در كتاب هم برنمي‌تابند، اما تعداد اين افراد كم است. بيشتر آدم‌ها از اين‌كه يك نفر ديگر از آنها انتقاد كند خوششان نمي‌آيد. هرچند كه انتقادكننده ارشديت علمي و سني و تجربي بر آنها داشته باشد. ولي همان گفته را اگر در كتابي يا مقاله‌اي بخوانند، بر آنها بيشتر اثر مي‌گذارد. حتي ممكن است موقع خواندن مطلب، خود را فريب بدهند كه مخاطب اين انتقاد من نيستم ولي آن انتقاد را، به ويژه اگر همراه با دلايل كافي و روش‌هاي اجرايي جايگزين و مناسب باشد، ناخودآگاه به ذهن مي‌سپارند و به آن عمل مي‌كنند. يا حداقل در مقابل آن جبهه نمي‌گيرند و به دفاع از خود و توجيه عملكردشان نمي‌پردازند و همين زمان مي‌دهد تا شخص آنچه را كه شنيده، بيشتر بررسي كند. بسياري از آدم‌ها زماني كه انتقادي از آنها مي‌شود، سال‌ها آن عمل را ادامه مي‌دهند، صرفاً براي اين‌كه ثابت كنند عمل درستي بوده و به انجام آن معتقد هستند!

حتي هستند افرادي كه اگر از آنها انتقاد تندي شود با جديت به برعكس آن انتقاد عمل مي‌كنند تا از نظر خودشان دفاع كرده باشند. اما كتاب و مقاله اين حس را تقريباً ايجاد نمي‌كند و از آنجائي كه فرد خودش به دنبال اين مطلب رفته و آن را خوانده و آموخته؛ اين عمل جديد و اين اصلاح رفتار را كشف خودش مي‌داند و با خوشحالي به آن اقدام مي‌كند.

جالب است كه بگويم حتي نويسنده همان كتاب يا مقاله هم اگر همان انتقاد را به همان شخص داشته باشد، تأثير خواندن را ندارد و احتمال مقاومت و عدم پذيرش در شخص بسيار زياد است. اين مطلب را من شخصاً تجربه كرده‌ام. امروزه بسياري از مطالب را به جاي اين‌كه به فردي يا افرادي بگويم كه احتمال مي‌دهم تحمل پذيرش و اجراي آن را ندارند، آنها را به مقاله‌اي يا كتابي مرتبط ارجاع مي‌دهم و نتايج خيلي بهتري نيز گرفته‌ام.

يعني به جاي اين‌كه به دوستي بگويم: «شما كه چاق هستيد و ديابت و چربي خون هم داريد، بهتر است اين اندازه قند و چربي نخوريد» مي‌گويم: «يك كتاب ديدم در مورد رژيم‌هاي غذايي و ياد شما افتادم كه دنبال برنامه براي تغذيه هستيد...»!

كتاب تنها منتقدي است كه حرفش دلخوري و از آن مهمتر مقاومت منفي در مخاطب ايجاد نمي‌كند و باعث مي‌شود در كوتاه مدت يا بلندمدت اصلاحاتي در خود انجام دهد.

شروع و پايان اختياري

كتاب را در هر لحظه و در هرجا مي‌توان همراه داشت و در فرصت‌هاي چند دقيقه‌اي هم آن را باز كرد و خواند. شروع آن زماني است كه تمايل و فرصت داريم و پايان خواندن نيز زماني است كه تمايل يا فرصتمان به پايان مي‌رسد.

به فرض محال اگر نويسنده همان كتاب، پدر يا مادر ما باشد و ما با او در يك خانه زندگي بكنيم و او به دليل علاقه‌اي كه به رشد آگاهي فرزندش دارد با ما همكاري كند و هر زمان فرصت داشتيم براي ما حرف بزند، باز هم به اندازة مطلب يك كتاب، در دسترس ما نيست. بگذريم از اين‌كه آن شرايطي كه در

بالا فرض كردم، تحقيقا محال است. مثلا ما نمي‌توانيم پدرمان را همراهمان ببريم تا در اتوبوس يا ساعات بين كلاسها براي ما حرف بزند.

من اين سعادت را داشته‌ام كه با نويسندگان بزرگي از نزديك ارتباط داشته باشم و از محضرشان لذت‌ها و استفاده‌ها برده‌ام. همين سعادت به من اين مفهوم را رساند كه اين افراد چه اندازه شبيه كتابهايشان هستند و نتيجه گرفتم كه با خواندن كتاب‌هاي بزرگان ديگر هم مي‌توانم به همين ترتيب لذت و استفاده ببرم. حتي آنها كه در كشورهاي ديگر هستند و يا آنها كه امروز رخت از اين جهان فاني بسته‌اند و به ظاهر در ميان ما نيستند.

به هيچ نويسنده‌اي نمي‌توان گفت : من سه دقيقه وقت دارم و براي من سه دقيقه حرف بزن،‌ ولي به راحتي مي‌توان كتاب او را بازكرد و به اندازه سه دقيقه از آن مطلب خواند.

به هيچ نويسنده‌اي نمي‌توان گفت: اين بخش از حرف شما را دوست ندارم يا براي من جالب نيست؛ اگر ممكن است برويد سر فلان مطلب، ولي به راحتي مي‌توان در يك كتاب با خواندن عنوان و بخشي از فصلها آن بخش‌هايي را كه چندان براي ما جاذبه ندارد كنار بگذاريم و به بخشي برويم كه براي ما جالب است و حتي آن را دو يا چند بار بخوانيم ولي نمي‌توانيم به نويسنده بگوييم اين مطالب خاص را براي من دوباره و چندباره بگو و همه اينها به فرض اين است كه ما به نويسنده دسترسي داشته باشيم . يعني تقريبا فرض محال...

هر كتابي از همان نويسنده بهتر است

نمي‌دانم شما با من هم عقيده‌ايد يا نه، ولي من فكر مي‌كنم «ديوان حافظ» از خواجه شمس‌الدين محمد حافظ شيرازي برتر است. ديوان حافظ جوشش‌هاي ناب ذهن حافظ است كه آنها را احتمالا در طي سالها بارها و بارها هم صيقل داده و اصلاح كرده. اما اگر ما امروز سعادت داشتيم و حافظ را زيارت مي‌كرديم،‌ عليرغم اين‌كه پايه‌اي بلند و ارجي عظيم داشت ولي الزاما هر كلامي كه مي‌گفت همتراز ديوانش نبود.

اين به نظر در مورد هر نويسنده‌اي صدق مي‌كند.به دفعات براي خودم پيش آمده كه در مورد مطلبي كه چند سال پيش نوشته‌ام اما اگر لازم بوده، مجددا به نوشته خودم مراجعه كردم تا اطلاعات و حرفهايي كه در ذهنم كمرنگ شده، روشن شود.

يا اگر در زمينه‌اي تصميم به نوشتن مقاله‌اي گرفته‌ام كه چندسال پيش هم در همان زمينه‌كاري كرده بودم،‌ حتما آن مقاله قبل را مدنظر گرفته‌ام و خلاصه اين‌كه به وضوح مقاله‌ام از من ارزنده‌تر بوده !

هر كتابي حاصل حال خوش و فكر ناب نويسنده آن است. آن هم در زماني كه بر روي موضوع مورد بحث دقيق شده بودم و تمام منابع در دسترس مرتبط را ديده بوده و ذهنش كاملا بر موضوع مسلط بوده است.

نويسنده حاصل اين زمان و آن اشراف را در قالب كتاب در اختيار ما مي‌گذارد و دليلي ندارد كه همه آن مطالب را خودش همواره در ذهن داشته باشد.

به عبارت ديگر براي ما هر كتابي از نويسنده‌اش مفيدتراست. و اطلاعات بيشتري دارد ؛ مگر اين‌كه همان نويسنده يا ديگران به يافته‌هاي جديدي برسند كه آنها را نيز در كتابي جمع مي‌كنند و حالا اين كتاب جديد است كه از نويسنده‌اش براي ما مفيدتراست.

مطالعه شادي‌آور است

خواندن و مطالعه، ‌ما را به فضاي فكر ديگران مي‌برد و باعث مي‌شود كه يكنواختي زندگي براي ما از بين برود و اين شاد‌آور است شادي مهمترين هدف زندگي اين دنيايي ما انسانهاست و هر چه به توليد يا افزايش آن كمك كند،‌ از نظر من مهمترين و بهترين است.

شايدگروهي معتقد باشند كه تماشاي تلويزيون و سينما نيز همين تاثير را دارد و ما را به فضاي زندگي ديگران مي‌برد و باعث همذات پنداري در ما مي‌شود. اما به نظر من خواندن با تماشا يك تفاوت مهم دارد و آن اين است كه خواندن يك عمل فعالانه است كه ما به وسيله آن مطالب را در مي‌يابيم و وارد اين فضاها مي‌شويم و ديدن يك فيلم عملي منفعلانه است. ما اگر در زمانهايي از فيلم حواسمان پرت شود يا حتي برويم كه از آشپزخانه چاي بياوريم، فيلم ادامه پيدا مي‌كند ولي خواندن كتاب نياز به حضور فعالانه ما دارد و اين فعاليت در جهت دريافت مطالب و فهم و تصويرسازي آن است و باعث خواهد شد كه ذهن ما بهتر و بيشتر درگير مفهوم شود. محققاني كه در شادي تحقيقات معتبري دارند ،‌ «فوردايس»،‌معتقدند كه هر عمل فعالانه‌اي در مقايسه با هر عمل منفعلانه‌اي، ‌شادي‌آوري بيشتري دارد.

از سوي ديگر، مطالعه باعث آرامشي مي‌شود كه ما آن را كمتر با عملكردهاي مشابه ، مثل ‍»اينترنت گردي» يا تماشاي تلويزيون به دست مي‌آوريم. مطالعه مي‌تواند يك برنامه بسيار مناسب براي ساعت قبل از خوابيدن براي ساعت قبل از خوابيدن ما باشد و با جدا كردن فكر ما از هياهوي كار و برنامه‌هاي روزانه، ‌خواب خوش و آرامي براي ما به ارمغان بياورد.

مطالعه باعث مي‌شود تنش و شتاب زدگي مازاد از فكر ما خارج شود و ما با يك ضرب آهنگ طبيعي و ملايم به زندگي خود ادامه دهيم. خواندن ، به ويژه خواندن داستان،‌ ما را در معرض و در مركز زندگي‌هاي ديگر قرار مي‌دهد. زندگي را از چشم يك مرد، يك زن،‌يك رئيس،‌ يك وزير، يك ولگرد،‌ يك گدا، يك سگ، يك گل و ... مي‌بينيم و همه اينها به كمك توان و تجربه نويسنده است و نيروي تجسم و تخيل او كه ما را با خودش همراه مي‌كند.پس از گشت و گذار در زندگي‌هاي ديگران، زندگي خودمان برايمان مطلوب‌تر از قبل مي‌شود.

مطالعه از اين جهت نيز كه در فرد احساس استفاده مفيد را از زمان ايجاد مي‌كند، شادي‌آور است. آدمها مرتبا به عملكردشان در وقت‌هايي كه داشته‌اند فكر مي‌كنند. اين زمان‌ها هر چه مفيدتر گذشته باشد،ما را بيشتر شاد مي‌كند و بديهي است كه تقريبا همه،‌ حتي آنها كه سال تا سال هم مطالعه‌اي نمي‌كنند،‌ مطالعه را مفيد مي‌دانند.

خوب است همين جا اضافه كنم كه كتاب خواندن آماري، يا كتاب خواندن براي اظهار فضل و تفاخر در مجالس و محافل بي‌فايده است و اصلاً و ابداً آن را پيشنهاد نمي‌كنم كه هيچ حتي به نظر تا حدي خطرناك است.

آنچه را مي‌خوانيم، مي‌فهميم و مي‌پذيريم، بايد در زندگي به كار بنديم و گرنه مقصود همان گفته معروف حضرت سعدي مي‌شويم كه دو كس سعي بيهوده كردند و رنج بيهوده بردند؛ يكي آن كه اندوخت نخورد و يكي آن كه آموخت و نكرد...

كتاب را بايد به قصد آموختن و لذت بردن خواند. موضوع، نويسنده و مترجم بايد مورد علاقه ما باشند و خواندن آن فارغ از چشم و همچشمي روشنفكرانه و اسنوبيسم باشد. پراكنده‌خواني نيز نه تنها كمكي به پيشرفت ذهني ما نمي‌كند بلكه دقيقاً ذهن ما را پراكنده و متشتت مي‌كند. به نظر من بهتر است خيلي كتاب‌ها را چندبار بخوانيم. خيلي كتاب‌ها را مثل ديوان حافظ و سعدي و ... مرتب بخوانيم و بعضي كتاب‌ها را اصلاً نخوانيم.

از بيهقي نقل مي‌كنند كه گفته است هر كتابي به يك بار خواندن مي‌ارزد. به شوخي به دوستي مي‌گفتم بيهقي براي زمان خودش درست گفته؛ مگر در زمان او ما چند كتاب داشتيم! ولي امروز اين طور نيست و هر كتابي را لزوماً ما نبايد بخوانيم. اما در مقابل كتاب‌هايي هستند كه واقعاً آنها را بايد بارها و بارها خواند.

امير رضا پوررضايي

در همین زمینه

نوشتن دیدگاه


دستاوردهای هموندان ما

بارگذاری
شما هم می توانید دستاوردهای خود در زمینه ی فرهنگ ایران را برای نمایش در پهرست بالا از اینجا بفرستید.
 

گزینش نام برای فرزند

 

نگاره های کمیاب و دیدنی

XML