مهرمیهن | رسانه ی فرهنگ ایران

يادي از مولانا

شناخت مولانا و ژرفاي دانش او در گرو خواندن "مثنوي" و انديشدن درباره بيت هاي آن است. اگر چنين كنيم آنگاه درخواهيم يافت كه آنچه مولانا گفته است ، با دانش امروز نيز سازگار و با بخشي از يافته هاي دانشمندان كنوني همسان است. يك نمونه ي آن سخني است كه  دانشمند نامدار آلماني و برنده جايزه نوبل فيزيك ، "هايزنبرگ" ، در سده بيستم گفت. سخن او چنين بود كه در درون هر ذره اي ، نيرويي هست كه به او فرمان مي دهد كه چگونه كار كند ؛ شگفت است كه مولانا ، سده ها پيش از هايزنبرگ ، همين نكته را در بيت هايي از مثنوي برشمرده است: « جمله ي ذرات عالم در جهان / با تو مي گويند پيدا و نهان ؛ ما سميعيم و بصير و با هُشيم / با شما نامحرمان ما خامشيم.» از آن شگفت تر ، بيت هايي از مولاناست كه بازگويي همان چيزي است كه " نيوتن" گفت و نام قانون جاذبه عمومي را بر آن نهاد و بدين سان غوغايي در جهان افكند. مولانا مي گويد: « ذره ذره كاندرين ارض و سماست / جنس خود را همچو كاه و كهرباست ؛ آسمان گويد زمين را مرحبا / با توام چون آهن و آهن ربا ». آيا شگفت آور نيست كه شاعري ، در آن سده هاي دور ، به چنين دستاوردي رسيده باشد؟

دانش امروز به ما مي گويد كه در فضاي بيكران ، ميليونها كهكشان هست كه در درون هر كدام خورشيدي نهفته است. شگفت است كه مولانا اين نكته را مي دانسته است: « ذره ها بينم كه از تركيب شان / صد هزاران آفتاب آمد عيان ؛ صد هزاران نظم و آيين جدا / علت صوري اين خورشيدها ». او حتا به زبان خود ، فرضيه تكامل داروين را هم بازگو مي كند: « آمد اول به اقليم جماد / وز جمادي در نباتي اوفتاد ؛ سالها اندر نباتي عمر كرد / وز جمادي ياد ناورد از نبرد ؛ وز نباتي چون به حيواني فتاد / نامدش حال نباتي هيچ ياد ؛ باز از حيوان سوي انسانيش / مي كشد آن خالقي كه دانيش». اين ها را مولانا هفتصد سال پيش از داروين بر زبان آورده است. براستي چگونه شدني است كه سخنوري كه سده ها پيش مي زيست ، تا بدين اندازه از رازهاي جهان آگاه بوده باشد؟.

در روان شناسي امروز ، بر پايه يافته هاي فرويد ، از گره ها و عقده هاي رواني آدمي سخن به ميان مي آيد و از اثري كه آن عقده ها بر خرد و انديشه آدمي مي گذارد ، ياد مي شود. مولوي نيز در بيت هاي كوتاهي ، از خود بزرگ بيني آدمي هنگامي كه گرفتار عقده خود كم بيني است ، نام مي برد و مي گويد كه چنين آسيبي مي تواند انديشه و آرزوهاي ما را به بي راهه بكشاند. او مثالي مي زند و مي گويد كه هنگامي كه تن جانوري زخم باشد ، مگس ها روي آن زخم مي نشينند. اين رويداد ساده را مولوي به بحث ژرف روانشناسي تبديل مي كند و مي گويد: « بر سر هر ريش بنشيند مگس / تا نبيند >بح ريش خويش كس ؛ آن مگس انديشه و آمال توست / ريش تو آن ظلمت احوال توست ». چنين انسان خود بزرگ بيني همانند ذره ي ناچيزي است كه خود را آفتاب مي بيند: « ماند احوالت بدان طرفه مگس / كو همي پنداشت خود را هست كس ؛ بي خودي سرمست گشته از شراب / ذره اي خود را شمرده آفتاب ». اگر بخواهيم همين چند بيت را تحليل روانشناسي كنيم ، به نكته هاي مهمي دست خواهيم يافت.

يك سخن ديگر كه جهان امروز بدان مي نگرد و در پي چاره جويي آن برمي آيد ، بيگانگي از خود است. ما ايرانيان مردمي هستيم كه بر اثر تازش ها ، جنگها و ويرانگري هاي بيگانگان ، تاريخ راستين خود را فراموش كرده ايم و با گذشته ي خود بيگانه شده ايم. بي گمان رستگاري ما در اين است كه پيشينه تاريخي خود را بشناسيم و بدانيم كه هستيم و چگونه زيسته ايم. مولانا مي دانست كه آنچه ما را از بيگانه شدن رهايي بخشيد و ايراني نگاهداشت ، زبان فارسي بود. از همين رو است كه چنين به يادمان مي آورد: « هر كه او از همزباني شد جدا / بينوا شد گر چه دارد صد نوا».

فرهنگ ايران آكنده از سخنان ژرف است؛ 3747 سال پيش اشو زرتشت در " گاتها "ي جاودانه اش سرود: « اينك اي مزداي پاك نيكي افزاي ، در آغاز ، با دستهاي برافراشته و خواهان شادماني ، به تو نماز مي آورم. باشد كه با همه ي كردارهاي پاك و راست ، كه با خرد و انديشه ي نيك انجام گيرد ، روان آفرينش را خشنود سازم ». زرتشت خشنودي و آسودگي همه ي آفرينش را مي خواهد. سخنان ژرف و راستيني از اين دست ، در نزد ديگر فرزانگان ايران ، همانند فردوسي و خيام و مولانا و حافظ ، نيز مي يابيم. اين خردورزي هاست كه فرهنگ ايراني را مي سازد. پس شگفت نيست اگر بگوييم كه مولانا از شمار كساني است كه براي ايراني ارزشي پديد آورد كه در دنياي كنوني بي مانند است.

چكيده اي از سخنان دكتر حسين وحيدي در بنياد فرهنگي جمشيد جاماسيان

در همین زمینه

نوشتن دیدگاه


دستاوردهای هموندان ما

بارگذاری
شما هم می توانید دستاوردهای خود در زمینه ی فرهنگ ایران را برای نمایش در پهرست بالا از اینجا بفرستید.
 

گزینش نام برای فرزند

 

نگاره های کمیاب و دیدنی

XML