دكتر محمدجعفر ياحقي
رودكي را پدر شعر فارسي گفتهاند. پس همه شاعران فارسيزبان ـ اگر فرزندان خلفي باشند ـ بايد از او بسته به لياقت و درجه وابستگي خود چيزي به ميراث برده باشند، كه بردهاند. اگر نه «سيزده ره صد هزار» كه همان يك ره صد هزار هم از ابيات منسوب به رودكي در دست ميبود امروز پژوهشگاههاي زبان و ادبيات و بنيادهاي تحقيقاتي، وظيفه سنگيني از جستجو و پژوهش و رديابي و مقايسه با يكايك بزرگان شعر و ادب فارسي پيش روي ميداشتند تا با شكيبايي و بردباري پژوهشگرانه رگههاي انديشه و شعر همه را در آثار استاد رودكي بازيابند و نشان دهند كه قلمرو زبان فارسي، كه امروز هم مثل گذشتهها ميتواند در حد يك امپراطوري جهاني از اقصاي چين و شبه قاره هند و آسياي مركزي گرفته تا فلات ايران و آسياي صغير و كشورهاي بالكان و حتي اروپاي غربي و ايالات متحده آمريكا را دربر بگيرد ، تا كجا وامدار همين دره پرآب زرافشان و ديار پرطراوت و فرهنگخيز پنجكنت (زادگان و آرامگاه رودكي) تواند بود.
بر آنچه از استاد رودكي از دست رفته است، البته بايد افسوس خورد، اما قدر همين اندك، يعني كم از هزار بيت شاهوار او را، كه در سينه تذكرهها، فرهنگها، كتابهاي تاريخ و جُنگها باقي مانده، هم اگر بدانيم و به عنوان رائحهاي از شعر بلند رودكي در نظر بگيريم ميتوانيم نشانههاي انديشه او را در نزد بسياري از شاعران تواناي فارسي زبان باز يابيم و قياس كنيم كه اگر اين مقدار اندك كه هست مثلاً صد برابر اين ميبود تا كجا ميتوانستيم نفوذ انديشه و دامنه تأثير نياي كلان شعر و ادب پارسي را در كارهاي ديگران نشان بدهيم.
نبايد فراموش كرد كه از رودكي جز دو سه قصيده و چند غزل و قطعه كامل يا حدوداً كامل بر جاي نمانده و باقي شعر او كه عبارت است از ابيات و اغلب تكبيتهاي پراكندهاي، كه بيشتر آنها در فرهنگها به عنوان شاهد يك واژة مهجور نقل شده است، و بركسي پوشيده نيست كه از خلال آنها نميتوان انديشه و تفكر كسي را چنان كه بوده نشان داد. به سخن ديگر جز در همان دو سه قصيده و چند غزل و قطعه، كه در هركدام انديشهاي و صدايي مستقل و احتمالاً مربوط به دورههاي مختلف زندگاني وي، مطرح است از آن بيتهاي پراكنده، چه آنها كه به منظومههاي وي مربوط است و چه آنها كه هر كدام از پيكر قطعهاي، غزلي و قصيدهاي جدا مانده و گاه حتي معناي مستقلي هم از آن برنميآيد، صداي خاصي به گوش نميرسد كه پژوهشگر روزگار ما بتواند با ديگراني كه پس از او بوده و به يقين از رائحه انديشه او سرمستي و بهرهمندي يافتهاند، مقايسه كند. وقتي تنوع مضمون و معني و گوناگوني قالبهاي شعري را در همين مقدار بازيافته از آثار رودكي، به نظر بياوريم به طوري كه تقريباً كمتر مضموني و قالبي بعدها در شعر فارسي ميتوان يافت كه در همين هزار بيت او نمونهاي نداشته باشد، اولاً به وسعت دامنة كار وي معترف ميشويم و در ثاني ميتوانيم يقين پيدا كنيم كه كمتر شاعري در قلمرو زبان فارسي ميتوان يافت كه به گونهاي، چه از لحاظ قالب و چه از نگاه مضمون و معنا، زير نفوذ رودكي نبوده باشد.
در همين مروري، كه پس از سالها دوباره به قصد فراهم آوردن اين مقاله، در ديوان رودكي داشتم، علاوه بر خيام، كه هدف اصلي من بود، وجوه شباهتهاي مضموني و فكري بسياري ميان رودكي و فردوسي از يك سو و سعدي و رومي و حافظ و نظامي از سوي ديگر به نظرم رسيد كه هر كدام ميتواند موضوع سخن و نوشتهاي جداگانه قرار گيرد.
اما چرا از ميان همه اين سخندانان و انديشهوران خيام را براي مقايسه با رودكي برگزيدم؟ در يك كلام بايد بگويم به دو دليل: نخست اين كه خيام با همه خردي عظيم است، منظوم از خردي، كمي حجم ديوان و خردي قالبي است كه برگزيده و دنياي عظيم انديشه بلند ايراني را در كوچكترين قالب شعر فارسي يعني ترانه يا رباعي جاي داده است. دو ديگر آن كه انديشه خيام بنيادي و فراگير است، بدين معني كه او در دنياي شعرش به موضوعاتي پرداخته است كه هركس، حتي اگر فيلسوف و انديشهور هم نباشد بدان ميرسد و اگر كمي تأمل كند پرسشهايي در ارتباط با آنها در ذهنش پديدار ميشود. زندگي و مرگ، راز هستي، غم و شادي، گردش روزگار، ناپايندگي عالم و اغتنام فرصت همه موضوعات و بنمايههايي است كه هركس ميتواند بدان بينديشد، و چنان كه خواهيم ديد، پيش از خيام رودكي هم بدانها انديشيده است. موضوعاتي از قبيل آنچه ذكر شد هم بديهي و عام است و هم فلسفي و خاص، بديهي از آن جهت كه ابتداييترين چيزها و تجربههايي است كه هركس در عالم واقع و به صورت ملموس با آن روبهرو ميشود، و فلسفي و خاص از آن رو كه زمينه براي ژرفانديشي پيرامون آنها فراهم است و ميتواند با استفاده از اصول انديشه و منطق بشري به مضامين و دغدغههاي عميق انساني بدل شود، چنان كه در شعر خيام شده است.
ميدانيم كه همه اين موضوعات به عنوان اصول اوليه دستگاه فلسفي در انديشه و حكمت خسرواني و فرهنگ آريايي كه دامنههاي سترگش تا ورارود و ماوراء آن گسترانيده شده است، مطرح بوده و با همان منطق ساده و طبيعي بدانها پاسخ گفته شده است. اين فلسفة پوينده و پردامنه با همه سادگي و بساطت در دوران اسلامي به حيات خود ادامه داده و به دست انديشهوران آريايينژاد پس از تلفيق با فلسفه يونان و نوافلاطونيان و بارقههايي از آيين اسلام، به دورههاي بعد انتقال يافته و فلسفه اسلامي را تشكيل داده است. عصر رودكي، در سير اين تطور، زماني است كه هنوز سادگي و بساطت انديشه خسرواني به آنچه بعدها در مسير آن قرار گرفته است كاملاً نياغشته و از سادگي اوليه خود برخوردار مانده است، بنابراين در مقايسه با پيچيدگيهاي فكري و انديشه تلفيقي قرنهاي بعد، كمتر بدان اطلاق فلسفه شده و بيشتر دريافتي عام و همگاني و فاقد بن مايههاي فلسفي انگاشته شده است.
پس از آمدن اسلام، به ويژه در ورارود، كه از مركز خلافت اسلامي به حد كافي دور و با سرچمشههاي انديشه آريايي كاملاً نزديك بود، فكر ايراني بيشتر از هر جا استمرار داشت، كمااينكه بعدها زبان فارسي دري هم به همت دانشوران و بينشگران اين سامان استقلال و استمرار خود را به دست آورد و با پشتيباني دودمان ساماني، كه استاد ابوعبدالله رودكي بخش عمده زندگاني خود را با حمايت آنان سپري كرده و از شاعرنوازي و ادبپروري آنان برخورداري يافته است، راه تازهاي پيش پاي فرهنگ ديرينه سال ايراني گذاشته شد. بنابراين بنياد و اساس حكمت خسرواني و بنمايههاي فلسفه شفافتر از همه جادر شعر رودكي تبلور يافته است، همان كه در شعر خيام كاملاً به صورت فلسفي و مشخص طرح شده است.
شاد بودهست ازين جهان هرگز
هيچ كس، تا ازو تو باشي شاد؟
داد ديدهست ازو به هيچ سبب
هيچ فرزانه، تا تو بيني داد؟
غمي كه آدمي از بودن در اين جهان بناخواسته احساس ميكند و پايان كار را جز تاريكي و نيستي و نابودگي نميبيند با اين استفهام انكاري كه به صورت بسا طبيعي و ساده و خودماني ابراز شده است، همان كه در فردوسي اين همه بر داد و بيداد زمانه تأكيد شده و همواره در پايان وقايع و فقدان دردناك پهلوانان و رادان چنان سوزناك مويه كرده است. اين امر در نگاه فلسفي خيام به امري قطعي و حتمي و گريزناپذير بدل شده و در رباعيهاي مكرر به صورتهاي گوناگون انعكاس يافته است:
اي چرخ فلك خرابي از كينه تست
بيدادگري پيشه ديرينه تست
وي خاك اگر سينه تو بشكافند
بس گوهر قيمتي كه در سينه تست
رودكي اميدوارانه اما دردمند پايان كار جهان را ناشاد و عاقبت كردار او را «بيداد» دانسته كه بيشتر از هركس فرزانگان و درد آشنايان آن را احساس ميكنند اما خيام حكم فلسفي صادر كرده و تكليف آدمي را با جهان كينهخواه و خاك راهزن روشن كرده است.
گردندگي عالم و گردش روزگار در نگاه فرزانگان نشان از تبدل و بيقراري عالم بوده و اين كه هيچ چيز به قرار خويش پايدار نميماند. اين ناپايداري وقتي متوجه غمها و تلخانديشيها باشد البته مطلوب و خوشگوار است اما دريغ كه دوام شاديها و شيرينيها اندك است و پايندگي تلخكاميها و ناشيرينيها بيشتر، و اين چيزي نيست كه از ديدگان نگران آدمي پنهان ماند:
جهان هميشه چنين است، گرد گردان است
هميشه تا بود آيين گرد گردان بود
همان كه درمان باشد به جاي درد شود
و باز درد همان كز نخست درمان بود
به احتمال زياد اين قصيده، كه از معدود اشعار كامل رودكي است و در آن سايه دردناك اندوهي از گذشتههاي دور و دوراني شادمانه و شيرينكام بر جاي مانده، مربوط به بخش پاياني عمر استاد رودكي و زماني است كه همه چيز دگر گشته و گردش زمانه هم در چهره و اندام شاعر اثر شگرف و نامطلوب خود را برجاي گذاشته و هم روح او را در تبدلات زمانه و تغييرات نا به وجه سياسي و فرهنگي، مقارن آن سالها كه در جهتگيري حاكمان و سياستگران روي داده بود، به شدت خراشيده است امري كه هرچند به ظاهر شخصي و موردي است، اما در واقع ميتواند مشكل زمانه و صداي همه دردمندان و فرزانگان قلمرو حكومت طلايي ساماني قلمداد گردد، همان كه چند دهه بعد گريبان فردوسي و اسفرايني را از يك طرف و بونصر مشكان و بيهقي را از طرف ديگر گرفت.
مرگ راي آدمي هميشه از زندگي ملموستر و ناگزيرتر و در نتيجه واقعيتر و فراگيرتر بوده است، براي آنكه آدمي در انتخاب زندگي هرگز از خود اختياري نداشته اما هميشه پنداشته است كه راههاي گريز از مرگ كاملاً به رويش بسته نيست. اين است كه مرگانديشي براي آنان كه زندگي را مرحلهاي گزيرناپذير ميدانستهاند، امري مسلم و دمدستي و دغدغهآفرين بوده است. راست است كه بر روي هم زيستن اين جهاني امري ملموس و مادي است، اما چنين نيست كه آزار مرگ و انديشيدن به اين راز سر به مهر، كه به قول استاد طوس بر هيچ كس گشوده نشده است، از سر او دست برداشته باشد:
زندگاني چه كوته و چه دراز
نه به آخر بمرد بايد باز؟
هم به چنبر گذار خواهد بود
اين رسن را اگرچه هست دراز
خواهي اندر عنا و شدت زي
خواهي اندر امان، به نعمت و ناز
خواهي اندكتر از جهان بپذير
خواهي از ري بگير تا به طراز
اين همه باد و بود تو خواب است
خوب را ني حكم مگر به مجاز
اين همه روز مرگ يكسانند
نشناسي ز يكدگرشان باز
همين پايان دردناك را خيام فلسفيتر و نوميدانهتر بيان كرده است:
دنيا ديدي و هرچه ديدي هيچ است
و آن نيز كه گفتي و شنيدي هيچ است
سر تا سر آفاق دويدي هيچ است
و آن نيز كه در خانه خزيدي هيچ است
براي خيام مرگ پايان همه چيز است:
مي نوش كه پيش از اينت گفتم
باز آمدنت نيست چو رفتي رفتي
در نوروزنامه منسوب به خيام (ص9) هست كه: «و دنيا در دل كسي شيرين مباد كه مردان مرگ را زادهاند».
رودكي با اين حال اميدوارتر است، يا مرگ را چنان جدي نميگيرد كه به «هيچ» برسد. اصلاً او به پس از مرگ نميانديشد تا بپذيرد يا نپذيرد تا آن را پايان همه چيز بداند، يا نداند، تا دم را غنيمت بشمرد يا نشمرد؛ در حالي كه خيام صريحاً مرگ را پايان همه چيز و اصل را بر غنيمت شمردن همين دم ميداند، و گذشته و آينده برايش بيمعني جلوه ميكند.
شادي بطلب كه حاصل عمر دمي است
هر ذره ز خاك كيقبادي و جمي است
احوال جهان و اصل اين عمر كه هست
خوابي و خيالي و فريبي و دمي است
رودكي اگر خوش است از لون ديگري است، يعني در پس آن اميدي هست، اگر به مي رو ميآورد براي نفس شاد بودن و خوشكامي است، پس همة اسباب و لوازم شادي اصيل و خواستني و داشتني است:
ساقي تو بده باده و مطرب تو بزن رود
تا مي خورم امروز، كه وقت طرب ماست
مي هست و درم هست و بت لاله رخان هست
غم نيست وگر هست نصيب دل اعداست
از اين نزديكتر به انديشة خيام، وقتي است كه او هم گذشته و آينده را ناديده ميگيرد و همة غمها را در تيزاب باده فرو ميشويد:
شاد زي با سياه چشمان شاد
كه جهان نيست جز فسانه و باد
ز آمده شادمان ببايد بود
و ز گذشته نكرد بايد ياد
باد و ابر است اين جهان فسوس
باده پيش آر هرچه بادا باد
همين شاد بودن و مي خوردن براي خيام صورت آييني به خود ميگيرد، يعني ريشه و بنياد بيشتري پيدا ميكند، هرچند كه در واقع اين شادي هم، چنان كه صادق هدايت به درستي خاطرنشان ميكند گلوگير و «پيوسته با غم و اندوه و نيستي و مرگ آغشته است».
مي خوردن و شاد بودن آيين من است
فارغ بودن ز كفر و دين دين من است
گفتم به عروس دهر كابين تو چيست
گفتا «دل خرم تو كابين من است»
رودكي با شراب و نشاط، شاعرانه و سرخوشانه برخورد كرده و نشان داده است كه در آن سوي شادي اصالتي است كه به تحمل بسيار غمها ميارزد و اصلاً شايستة آن است كه به ذات خود گرامي داشته شود پس بهتر آنكه با زيبايي و كمال ظاهر تلفيق گردد و لذت زندگي را از بيرون هم مضاعف گرداند:
بيار وهان بده آن آفتاب، كش بخوري
ز لب فرو شود و از رخان برآيد زود
و خيام دردمندانه و فيلسوفانه چنين وانموده است كه شادي در نظر وي گذرندهاي است همراه با غمي ژرف و ديرنده كه هيچش كرانه نيست:
زان كوزة مي كه نيست در وي ضرري
پر كن قدحي بخور، به من ده دگري
زان پيشتر اي پسر كه در رهگذري
خاك من و تو كوزه كند كوزهگري
نخستين نمونههاي ترانه يا رباعي، كه يك قالب ايراني پنداشته شده و به نام خيام نامبردار گشته است، در شعر ابوعبدالله رودكي پديدار شده و سبب گرديده كه برخي وضع اين قالب شعري را به وي منسوب دارند، اگر تعداد رباعيهاي بازمانده از رودكي را قابل توجه ندانيم در عوض تكرار مضمونهاي مناسب اين قالب در قطعات و غزلها و حتي قصيدههاي او سزاوار توجه است و ميتوان پنداشت كه اگر رباعي بيشتري از او در دست ميبود در آنها هم اينگونه مضامين به وضوح قابل رديابي ميبود.
---------------
روزنامه اطلاعات