مهرمیهن | رسانه ی فرهنگ ایران

روابط اجتماعی از دیدگاه مولانا

وقتی صحبت از مسائل اجتماعی در ادبیات به میان می آید، مولانا  بعنوان یکی از شاعرانی که به این گونه امور در مثنوی اهمیت فراوانی قأمل می باشد، مطرح می شود.
عرفانی که مولانا در مثنوی از آغاز نی نامه تا پایان دفتر ششم از آن سخن می گوید، به هیچ وجه عرفان خشک و ملالت آور نمی باشد که عارف باید حتماً به دور از جامعه و اطرافیان و بدون روابط با دیگران به آن نائل شود.
مولانا از همان ابتدای مثنوی و درنی نامه ی خویش اگر بخواهیم از مسائل عرفانی این ابیات بگذریم از جدایی و دوری از یار حقیقی شکایت می کند:
بشنو از نی چون حکایت می کند
از جدایی ها شکایت می کند

از همین ابتدا مشخص است که شخصیت مولانا، شخصیتی درون گرا و خاموش و دور از رابطه با دیگران نمی باشد و از زهد افراطی که شرط رسیدن به حق را دوری از خلق و جامعه می دانند نیز بیزار است. مولانا شخصی است که بر منبر وعظ می نشیند، برای نماز جماعت و مسجد اهمیت بسیار قائل بوده و به مسائل اجتماعی مسلمانان که در روزگارش اتفاق می افتاده بی توجه نبوده است. و باز درهمین ابیات اولیه مثنوی، مولانا می گوید:
من به هر جمعیتی نالان شدم
جفت بدحالان و خوش حالان شدم

نمی گوید من به خلوت رفتم و از دیگران بیزار شدم، می گوید من با انواع خوی و خصلت ها و اطرافیان دمساز شدم. این یعنی رابطه ی اجتماعی مولانا با همه «نی را هم برای خوش حالان و هم برای بدحالان می نوازند و آنکه خوش است خوشتر می شود و کسی که غم بر دل دارد در سماع نی خویش را فراموش می کند و یا در عالم خویش فروتر می رود اما نسبت مولانا (در مورد ابیات آغازین مثنوی) اشارت است بدین که مقصود و مطلوب را دور ازتعصب در همه جا و نزد همه کس باید جست، زیرا هر دلی را به حقیقت راهی است و شاید مراد آن باشد با هر کس با هر حالت که هست همدردی باید کرد و با شفقت باید بود، زیرا طریق هدایت خوش آمیز بودن و نرم خوی و با شفقت زیستن است نه بدخوبی و نفرین و لعنت و تحقیر و اهانت که روش اهل ظاهر است»  مولانا در ادامه نتیجه ی عدم رابطه با دیگران و همزبانی با دوستان و اطرافیان را نیز این گونه بیان می کند:
هر که او از همزبانی شد جدا
بی زبان شد گرچه دارد صد نوا

زرین کوب، سخنانی در مورد ابیات آغازین مثنوی بیان کرده است که نشان دهنده ی علاقه ی مولانا به مردم و جامعه ای که در آن زندگی می کرده است می باشد:
" شاید شکایت نی هم که به نحوی ابهام آمیز حکایت حال غربت و هجران روح مالک را منعکس می کند چیزی هم از غصه ی هجرت و جدایی مولانا و خانواده اش از بلخ و خراسان "مغول زده" را به خاطر این شاعر هجران دیده ی مبتلا به غربت روم، آورده باشد و بدین سان داستان خود را در حدیث دیگران، در آمیخته باشد. و نه آیا اشارت مولانا به "سمرقند چوقند" در اینجا می تواند نشانه ای از خاطره های کودکی وی و دنیای بر باد رفته ی خوارزم و خراسان قبل از مغول بوده باشد؟" ابیاتی دیگر در مثنوی توسط مولانا ذکر گردیده که نشانگر حضور اولیا و انبیاء در میان اجتماع و روابط اجتماعی این خاصان حق با جامعه و مردم روزگار خود می باشد. وقتی که مولانا، در دفتر اول این گونه بیان می دارد که:
ای بسا اصحاب کهف اندرجهان
پهلوی تو پیش تو هست این زمان

غار با تو یار با تو در سرود
مهر بر چشم است و بر گوشت چه سود


یعنی اینکه اولیاء الهی به دور از جامعه و اطرافیان خود و بی توجه از مسائل اجتماعی زمان خویش زندگی نمی کنند، و لیکن پرده ی غفلت بر چشم و گوش ما می باشد و به خاطر گرفتار شدن بیش از حد به زخارف مادیات دنیوی این برگزیدگان درگاه الهی را نمی توانیم در کنار خود احساس کنیم. مصراع دوم بیت دومی که ذکر شد مستقاد است از آیه ی شریفه:
"خَتَم اللهُ عَلی قُلوبِهِم و عَلی سَمیعِهم وَ عَلی أبصارِهِم غِشاوَةٌ وَ لَهُم عذابٌ عظیم"                                                        بقره/7
خدا بر دلها و گوش های ایشان مهر نهاد و بر چشمهایشان پرده ای است (که حقایق و معارف الهی را فهم نمی کنند) و ایشان را عذابی است سخت.
در جایی دیگر مولانا در همین مورد ابیاتی این گونه را ذکر می کند:
ماهیان جان در این دریا پرند
تو نمی بینی به گردت می پرند

بر تو خود را می زنند آن ماهیان
چشــم بگــشا تا ببینی شان عـــیان

ماهــیان را گـر نمـی بیـنی پدید
گـوش تو تسبیحشان آخــر شنــید


مثال دیگر در این باره را می توانیم دوباره در دفتر دوم مشاهده کنیم. اولیاء الهی در جامعه و در کنار دیگران حضور دارند ولی مردم عامه بخاطر چیزی که مولانا آن را غیرت و جهل
می داند، آنها را نمی شناسند:
تو به تن حیوان به جانی از ملک
تا روی هم بر زمین هم برفلک

تا به ظاهر مثلکلم باشد بشر
قالب خاکی فتاده بر زمین
ما همه مرغابیانیم ای غلام
پس سلیمان بحر آمد ما چو طیر
با سلیمان پای در دریا بنه
آن سلیمان پیش جمله حاضر است
تا زجهل و خوابناکی و فضول
با دل يوحي اليه  دیده ور
روح او گردان بر آن چرخ برین
بحر می داند زبان ما تمام
در سلیمان تا ابد دارم سیر
تا چو داوود آب سازد صد زره
لیک غیرت چشم بند و ساحر است
او به پیش چشم ما و ما از وی ملول

ابیاتی دیگر را که در مثنوی درباره ی حضور اولیاء در جامعه و در کنار دیگران می باشد را بررسی می کنیم:
- آنکه بر افلاک رفتارش بود
بر زمین رفتن چه دشوارش بود


- با لئیمان بسته نیکان ز اضطرار
شیر مرداری خود از جوع زار


- گر به هر خونریزی ای کشتی شهید
کافری کشته بدی هم بو سعید

ای بسا نفس شهید معتمد
روح رهزن مرد و تن که تیغ اوست
مرده در دنیا چو زنده می رود
هست باقی درکف آن غرو جوست


شمع حق ار پف کنی تو ای عجوز
هم تو سوزی هم سرت ای گنده پوز

کی شود دریا زپوز سگ نجس
حکم بر ظاهر اگر هم می کنی

جمله ظاهرها به پیش این ظهور
هــر که بــر شمــع خــدا آرد پــفو
کی شود خورشید از پف منطمس
چیست ظاهرتر بگو زین روشنی


باشد اندر غایت نقص و قصور
شــمع کـــی میـــرد بــــسوزد پوز او

کی شود این چشمه ی دریا مدد
مکتبس زین مشت خاک نیک و بد

حق ندارد خاصگان را در کمون
از می احرار جز در شیر بون

ابیات زیادی را می توان در مثنوی یافت که پیرامون صبر و تحمل از مولانا بیان شده است. در این میان ابیات و حکایاتی نیز در مورد رنج و سختی که بزرگان الهی از روابط با مردم عامه و نادان می کشیدند و صبر وتحمل فراوان آنها در روزگار خود می باشد. مولانا در دفتر چهارم ضمن آوردن مثالی از نوعی خارپشت، صبر وتحمل اولیاء الهی در روابط اجتماعی که با افراد جاهل روزگار را دارند، این گونه بیان می کند:
هست حیوانی که نامش اشغر است
او به زخم چوب زفت و لمتر است

تا که چوبی می زنی به می شود
نفس مؤمن اشغری آمد یقین
زین سبب بر انبیاء رنج و شکست
تا زجان ها جانشان شد زفت تر
او به زخم چوب فربه می شود
کاو به زخم رنج زفت است و سمین
از همه خلق جهان افزون تر است
که ندیدند آن بلا قوم دگر

طبق روایتی پررنج ترین افراد، اولیاء و انبیاء و صالحین می باشند که:
"أشدُّ الناس بَلاء الأنبیاءُ ثُمَّ الصّالِحُون، ثُمَّ الأمثَلُ فالأمثَل"
بلاکش ترین مردم پیامبرانند و سپس صالحان پس از آنها گزیدگان بر حسب درجه ی خوبی شان.
روابط بزرگان با انسان های پست روزگار، گرچه رنج و مشقت زیادی را می طلبد اما صبر آنها خالی از اجر و پاداش الهی نیست:

بهر تو گر پست کردم گفت و گو
تا بسازی با رفیق زشتخو

تا کشی خندان و خوش بار حرج
چون بسازی با خسّی این خسان
کانبیا رنج خسان بس دیده اند
چون مراد و حکم یزدان غفور
بی زضدی ضد را نتوان نمود
از پی الصبر مفتاح الفرج
گردی اندر نور سنت ها رسان
از چنین ماران بسی پیچیده اند
بود در قدمت تجلی و ظهور
و آن شد بی مثل را ضدی نبود

از پیغمبر اکرم (ص) حدیثی در این باره نقل گردیده است:
المؤمن الذّی یُخالطُ النّاس و یَصبر علی اذاهُم اَفضَل مِنَ المؤمِنَ الَّذی لا یُخالِطُ و لا یَصبِرَ عَلَی آذاهُم.
مؤمنی که با مردم می آمیزد و بر آزار و اذیت آنان صبر می کند، برتر از مؤمنی است که با مردم نمی آمیزد و آزار و اذیت آنها را تحمل نمی کند.

نویسنده: سلمان فیجان کارشناس ارشد ادبیات فارسی
منابع:
- قرآن کریم ترجمه الهی قمشه ای
- شرح مثنوی شریف ، بدیع الزمان فروزانفر ص 12
- بحر در کوزه ، عبدالحسین زرین کوب ص 41
- احادیث مثنوی ، بدیع الزمان فروزانفر ص107
- کنزالعمال ج 8 ص 3752
- مثنوی مولانا تصحیح نیکلسون

برگرفته از : مقاله . نت

نوشتن دیدگاه


دستاوردهای هموندان ما

بارگذاری
شما هم می توانید دستاوردهای خود در زمینه ی فرهنگ ایران را برای نمایش در پهرست بالا از اینجا بفرستید.
 

گزینش نام برای فرزند

 

نگاره های کمیاب و دیدنی

XML