ناكجاآباد در اندیشه نظامی گنجوی

حجت الله اصیل

یكی از آرزوهای دیرینه انسان دستیابی به جامعه كامل و سعادتمند بوده تا در آن رستگاری فردی و اجتماعی خویش را تحقق بخشد و در فضای مساعدش استعدادهای خود را از قوه به فعل آورد و كمال معنوی را با آرامش روحی و بی‌نیازی مادی درآمیزد. اما بیان این آرزو بر حسب زمان و مكان جلوه‌ها داشته و رنگها پذیرفته است. آدمی تا هنگامی كه به جهان و سرنوشت خویش با دید اساطیری می‌نگریست، شهر آرمانی را یا به صورت عصر طلایی فرایاد می‌آورد كه در آن زندگیش با طبیعت سخاوتمند درآمیخته بود و در آسایش و فراوانی و آزادی به سر می‌برد و یا آن را چون بهشت زمینی تصور می‌كرد كه در گوشه دورافتاده‌ای از این جهان پهناور واقع شده و رنج و بیماری و پیری و مرگ را در آن راهی نیست.(1) اما زمانی كه ذهن او از بند اسطوره‌ها رست و دلخواسته‌هایش را در پرتو خرَد و دانش خویش دست‌یافتنی دانست، جامعه آرمانی را از دیار اساطیر به قلمرو عقل آورد و سعادت فردی و اجتماعی خویش را در طرحهای اندیشیده‌ای یافت كه هم بازگو كننده آرمان سیاسی و اجتماعی او بود و هم نظامهای مستقر را با آن به محك می‌زد. افلاطون فیلسوف یونانی (347-427 پیش از میلاد) نخستین كسی بود كه اندیشه ناكجاآباد را بر برهان عقلی استوار كرد. وی در كتاب جمهوری، شهر آرمانی خویش را بر این پایه طرح افكند كه جامعه انسانی به سعادت دست نخواهد یافت مگر این كه زمام آن به كف حاكمی حكیم افتد. او جامعه آرمانی را بر حسب استعداد افراد به سه طبقه حاكمان، نگهبانان و پیشه‌وران تقسیم و امور سیاسی و اجتماعی و اقتصادی آن را با دقت و كمال بی‌مانندی ترسیم كرد و در این كار چنان چیره‌دستی نشان داد كه اندیشه‌اش تا روزگار ما همواره سرمشق آرمانجویان و پویندگان راه ناكجاآباد بوده است.(2)
در مغرب زمین اندیشه ناكجاآباد از روزگار افلاطون تا عصر ما ادامه یافته و در هر زمان جلوه و رنگی دگر داشته است. اما برغم اختلافها عناصر اصلی آن مانند هماهنگی و عدالت و اداره بخردانه جامعه یكسان مانده است.
سیر اندیشه ناكجاآباد در ایران نیز فصلی دلكش است. در كتابهای فیلسوفان و در متنهای دینی و ادبی كمابیش اندیشه‌های آرمان‌گرایانه را می‌یابیم كه طرحهایی از جامعه سعادتمند را عرضه كرده‌اند؛ اندیشه‌هایی كه بازتاب كمال‌جویی و آرمانخواهی در تاریخ پر فراز و نشیب ایران است. در متون دینی و اساطیر ایران باستان از شهرهای آرمانی یاد شده كه با بهشت زمینی در تصور ملتهای دیگر همانندی دارد. یكی از این شهرها «ورجم‌كرد» است كه جمشید آن را به فرمان اهورامزدا ساخت و در آن نطفه زیباترین مردان و زنان را قرار داد و تخمه خوشگوارترین و خوشبوترین خوراكیها را افشاند. در آن مردمان كوژ و خمیده و پیس و دیوانه یافت نمی‌شوند. شهر در روشنایی غرقه است و خورشید و ماه و ستارگان تنها سالی یكبار غروب می‌كنند. شهر دیگر «كنگ‌دژ»(4) است كه سرزمینی است مینوی و همیشه بهار. زمینش حاصلخیز و كانهایش غنی است. كنگ‌دژ در شاهنامه با دو نام «كنگ‌دژ» و «سیاوشكرد» آمده و حالت اسطوره‌ای آن تعدیل شده و جنبه واقعی‌تری یافته است.(5) در ایران دوره اسلامی نیز در متنهای دینی و ادبی از شهرهای آرمانی بسیاری یاد شده اما اندیشه فیلسوفانی چون فارابی و خواجه نصیرالدین طوسی در مبحث «مدینه فاضله» غلبه دارد.
ابونصر فارابی حكیم بلند‌آوازه، در كتابهای متعدد خود از جمله «آراء اهل مدینه فاضله» اندیشه شهر آرمانی یا «مدینه فاضله» را پرورده است. او كوشیده تا آراء سیاسی افلاطون را با دیانت اسلام سازش دهد و جامعه‌ای طرح افكند كه مانند جامعه افلاطونی، حكیمی فرزانه بر آن ریاست داشته باشد. رهبر جامعه كه استعدادهای فوق‌بشری دارد، امور جامعه را اداره می‌كند و با قرار دادن هر كس در جایگاهی كه شایسته اوست عدالت را برقرار و سعادت جامعه را تأمین می‌كند.(6)
خواجه نصیرالدین طوسی نیز در كتاب «اخلاق ناصری» آراء سیاسی فارابی را اقتباس كرده و مدینه فاضله‌ای را طرح افكنده كه از هر حیث با آنچه فارابی آورده همانند است. اما شرطهای حاكم را كه فارابی اقتباس دوازده مورد برشمرده تعدیل كرده و آن را در چهار مورد كلی‌تر، دانسته است.(7)
آنچه گفته شد نمونه‌هایی از چند شهر آرمانی در اندیشه ایرانی بود و غرض ما تدارك مقدمه و زمینه‌ای بود برای شرح «شهر نیكان»(8) یا ناكجاآبادی كه نظامی گنجوی در اقبالنامه آورده است. اما نخست شرحی كوتاه از زندگانی نظامی را می‌آوریم و دیدگاه او را درباره مسایل انسان و جامعه بازمی‌گوییم.
نظامی گنجوی به سال 536ه‍.ق در گنجه به دنیا آمد. همه عمر را در آن شهر بزیست و هم در آنجا به خاك رفت. زندگانیش ساده و بی‌پیرایه بود و از آنجا كه خلاقیت هنری را با خرد حكیمانه و وارستگی عارفانه درآمیخته بود هرگز، جز از سر ناگزیری، زبان به ستایش ارباب قدرت نگشود و خلوت شاعرانه را با قرب جوار دنیاداران سودا نكرد. با وجود این از دهش حاكمان روزگار بی‌بهره نبود. قزل ارسلان، فرمانروای آذربایجان، دهی به او بخشیده بود كه درآمدی اندك داشت و زندگی شاعر را تأمین می‌كرد و او را از غم نان آزاد كرده بود تا بتواند با فراغت خاطر وقت و همتش را صرف هنر كند. نظامی نه تنها شاعری بزرگ بود كه در حكمت و عرفان نیز دستی داشت و به انسان و منزلت وی از دیدگاه عارفی وارسته می‌نگریست. او در همه عمر جستجوگر عدالت بود، این نكته را از آثار او می‌توان دریافت. در میان آثار پنجگانه او مخزن‌الاسرار بویژه جایگاه برجسته‌ای دارد. در این كتاب او بیشترین سخن را درباره عدالت و جامعه سالم و حاكم عادل بر زبان می‌راند. او كه در همه عمر جستجوگر شهر آرمانی بود «سرانجام در آستانه پیری افقهای طلایی آن را از دور می‌بیند».(9) نمونه بارز تقابل «داد» و «بیداد» را در رویارویی پادشاه ستمگر و پیر دانا در مخزن‌الاسرار می‌توان دید. پادشاه- كه شاعر او را در ستمگری و قساوت همپای حجاج بن یوسف، حاكم بیدادگر عهد امویان، می‌بیند- جاسوسان خود را در همه جا پراكنده است تا كارها و گفتار مردمان را زیر نظر گیرند و به او گزارش دهند، روزی یكی از جاسوسانش:
گفت فلان پیر تو را در نهفت/ خیره كُش و ظالم و خونریز گفت
شاه با شنیدن این خبر در خشم می‌شود و به كشتن پیر كمر می‌بندد. پس فرمان می‌دهد تا پیر را به درگاهش می‌آورند. او را نكوهش می‌كند و می‌گوید شنیده‌ام كه تو مرا كینه‌كش و خیره‌كش خوانده‌ای. پیر دانا، كه شاید در ذهن شاعر نماد آگاهی جمعی است، تهمتها را می‌پذیرد و با شاه به چخش برمی‌خیزد و ناگفته‌ها را می‌گوید. گفته‌هایش زبان بُرّای نظامی است در نكوهش ستم و ستمگر:
پیر بدو گفت نه من خفته‌ام/ زانچه تو گفتی بترت گفته‌ام
پیر و جوان بر خطر از كار تو/ شهر و ده آزرده ز پیكار تو
من كه چنین عیب شمار توام/ در بد و نیك آینه‌دار توام
آینه چون نقش تو بنمود راست/ خود شكن آیینه شكستن خطاست

شاعر در گفت و گوی پیرزن و سلطان سنجر خصلت عمومی حكومتهای خودكامه، یعنی بی‌بند و باری عاملان حكومت و دست‌اندازی به جان و مال و ناموس مردم، را از زبان پیرزنی ستمدیده بازمی‌گوید و بی‌قانونی رایج و بی‌خبری حاكم را از ناروایی‌هایی كه در قلمروش انجام می‌شود، آشكار می‌سازد. عشق و دلبستگی نظامی به فضیلت انسان، افقهای اندیشه‌اش را در فراسوی معیارهای رایج زمانه می‌گسترد. او كه جستجوگر حاكم عادل و فرزانه است، سرانجام اسكندر را می‌یابد كه خصلتهای فیلسوف و پادشاه و پیامبر را با هم دارد. و از این رو، نماینده خرد و شجاعت انسانی و دریافت كننده وحی آسمانی است:
گروهیش خوانند صاحب سریر/ ولایت ستان یل، آفاق گیر
گروهی ز دیوان دستور او/ به حكمت نوشتند منشور او
گروهی ز پاكی و دین پروری/ پذیرا شدندش به پیغمبری
من از هر سه دانا كه دانه فشاند/ درختی برومند خواهم نشاند
نخستین، در پادشاهی زنم/ دم از كار كشور گشایی زنم
ز حكمت برآرایم آنگه سخن/ كنم تازه تاریخهای كهن
به پیغمبری كوبم آنگه درش/ كه خواند خدا نیز پیغمبرش(10)

اینك شرح ناكجاآباد نظامی یا «شهر نیكان»:
اسكندر پس از سفرهای دور و دراز به اطراف جهان و كشورگشاییهای بسیار به حدّ شمال زمین می‌رسد. در آنجا به خواهش مردمی كه در معرض هجوم قوم یأجوجند «سدّ سكندری» را می‌سازد و راه بر دست‌اندازی آن وحشیان فرو می‌بندد. سپس به سوی دیاری ناشناخته می‌تازد:
از آن مرحله سوی شهری شتافت/ كه بسیار كس جُست و آن را نیافت
اسكندر پس از راهپیمایی طولانی به سرزمینی بهشت‌آیین می‌رسد و چون می‌بیند كه رمه‌ها بی‌شبان در دشت یله‌اند و باغ و بوستان بی‌باغبان و بی‌نگهبان است، شگفت‌زده می‌شود:
همه راه پُر باغ و دیوار نی/ گله در گله كس نگهدار نی
سربازی از سپاه اسكندر، به شاخه درختی دست می‌برد تا میوه‌ای بچیند اما تن او در دم خشك می‌شود و سربازی دیگر كه گوسفندی را می‌گیرد دچار تب می‌گردد. اسكندر چون از ماجرا آگاه می‌شود به سپاهیان خود فرمان می‌دهد كه از دست‌یازی به باغها و گله‌ها بپرهیزند. سپس در میان سبزه‌زارها و جویبارها به پیش می‌تازد تا به شهری آراسته و پُرخواسته می‌رسد:
پدیدار شد شهری آراسته/ چو فردوسی از نعمت واخواسته
و چون به شهر درمی‌آید، آنجا نیز شهر را بی‌در و دربان و دكانها را بی‌قفل و بند می‌بیند. ساكنان شهر به پیشواز می‌آیند و رسم مهمان‌نوازی به جای می‌آورند. اسكندر كه از وضع شهر در شگفت است، برای كشف حقیقت از آنان می‌پرسد كه چگونه مردم پاسبان بر بام نكرده آسوده می‌خسبند و دكان و خواسته آنان بی‌قفل و نگهبان است و باغها و گله‌هاشان بی‌باغبان و شبان؟
بدین ایمنی چون زیئید از گزند؟/ كه بر در ندارد كسی قفل و بند
همان باغبان نیست بر باغ كس/ رمه نیز چوپان ندارد ز پس
شبانی نه و صد هزاران گله/ گله كرده بر كوه و صحرا یله
چگونست و این ناحفاظی ز چیست؟/ حفاظ شما را تولاّ به كیست؟
بزرگان شهر در پاسخ اسكندر به توصیف جامعه سعادتمند خود می‌پردازند و مزایا و محاسنش را برمی‌شمرند. می‌گویند: ما جامعه خود را بر بنیاد راستی و پرهیز از دروغ بنا كرده‌ایم. آنچه از سوی خداوند به ما رسد با گشاده‌رویی پذیرا هستیم و در مشیت خداوندی چون و چرا روا نمی‌داریم. در سختیها و رنجها همدیگر را یار و یاوریم و چون به مصیبتی گرفتار آئیم، بردباری پیشه می‌سازیم. كسی را كه دچار آسیب و زیان شود یاری و زیانش را جبران می‌كنیم. همه در مال و خواسته برابریم. یكدیگر را همال و همسر می‌دانیم و منزلت اجتماعی یكسان داریم. چون تجاوز و دستبرد به مال یكدیگر را روا نمی‌داریم از شحنه و پاسبان بی‌نیازیم. خداوند خود كودكانمان را می‌بالاند و چارپایانمان را از گزند ددان در امان می‌دارد. هرگاه گرگی از گله‌مان میشی را برد، در دم هلاك می‌شود و اگر كسی از كشتزارمان خوشه‌ای بچیند به تیر غیب گرفتار می‌آید. به هنگام كشت، دانه را بر زمین می‌افشانیم و به امید پروردگار رهایش می‌سازیم. پس از شش ماه از كشته خود به جای هر دانه هفتصد دانه برداشت می‌كنیم. در كارها به خدا توكل می‌كنیم و به او كه تنها نگهدار ماست پناه می‌بریم. سخن‌چین نیستیم و عیب كسی را نمی‌گوییم. بدخواه و فتنه‌جو و خونریز نیستیم و در غم و شادی یكدیگر انبازیم. فریب سیم و زر را نمی‌خوریم و به آنها ارجی نمی‌نهیم. نه چیزی را از كسی دریغ می‌داریم و نه از كسی چیزی را به زور می‌ستانیم. دام و دَد از ما نمی‌گریزند و ما نیز در پی آزار آنها نیستیم. چون به شكار نیازمند شویم، آهو و میش كوهی و گور به پای خود به خانه‌هایمان می‌آیند و ما نیز به قدر نیازمان از آنها صید می‌كنیم و باقی را رها می‌سازیم. در خوردن و نوشیدن اندازه نگه می‌داریم و بیش از نصف اشتهای خود غذا نمی‌خوریم. عمرها دراز است و كسی در جوانی نمی‌میرد. اما چون كسی را مرگ در رباید، آن را امری ناگزیر و بی‌درمان پنداشته، زاری و شیون نمی‌كنیم. غیبت مردمان و تجسس در كار آنان را روا نمی‌دانیم، بر سرنوشت خویش و خواست پروردگار طغیان نمی‌كنیم. تنها كسانی در جمع ما زندگی توانند كرد كه در پاكی و پرهیزگاری همانند و همسنگ ما باشند، زیرا هیچ‌گونه كژروی را برنمی‌تابیم و كژرو را بی‌درنگ از اجتماع می‌رانیم.
این شرحی بود از شهر نیكان و اینك ویژگیهای آن:

1- نظام سیاسی
نویسندگان ناكجاآباد، در طرّاحی شهر آرمانی خود، از انسان و طبیعت او دو نوع برداشت دارند. برخی او را ذاتاً شریر می‌دانند. از این‌رو باور دارند كه برای جلوگیری از سقوط جامعه به پرتگاه هرج و مرج به وجود دولت و نظام سیاسی نیاز هست. برخی دیگر به نیكی و شرافت ذاتی انسان باور دارند و مسئول نابسامانی زندگی او را نهادهایی نظیر دولت می‌دانند كه مانع زیستن وی در صلح و همكاری می‌شود.
نظامی در طرّاحی شهر نیكان از گروه دوم است. در شهر آرمانی او دولت جایی ندارد و خداوند خود نگاهدارنده جامعه است. اگر وظایف دولت تنظیم امور جامعه، نظارت بر اجرای حق و تكلیف و دفاع از مرزهای كشور است، در شهر نیكان این وظایف بی‌دخالت دولت انجام می‌شود. زیرا مردم سخت پایبند اخلاقند و كار خلاف قانون و ضداجتماعی از كسی سر نمی‌زند. روح همكاری و همدردی حاكم بر جامعه نیز كمبودها و نارساییها را جبران و با جلوگیری از برخورد و ناسازگاری، همبستگی مردم را تأمین می‌كند و از آنجا كه اراده خداوندی مانع هر گونه تهاجم خارجی به مرز و بوم آنان است، مشكل جنگ و دفاع نیز در شهر نیكان مطرح نیست. از این‌رو شهر آرمانی بدون نیازی به نهاد دولت و نظارت آن به حیات خود ادامه می‌دهد.

2- نظام اقتصادی
شهر نیكان جامعه‌ایست با اقتصاد كشاورزی كه چون با دنیای بیرون روابطی ندارد، بسته و خودبسنده است. مردم با كشاورزی و دامداری روزگار می‌گذرانند، مبادله پایاپا حاكم است و پول و سیم و زر كاربردی ندارد. در جامعه برابری اقتصادی برقرار است. اما وجود دكانها كه از رواج كسب و كار و پیشه‌وری حكایت دارد، ظاهراً با برابری كامل اقتصادی معارض است. به نظر می‌رسد كه در اندیشه شاعر، آرمان برابری با واقعیت اجتماعی روزگارش درآمیخته است.

3- نظام اجتماعی
جامعه شهر نیكان جامعه‌ایست بی‌طبقه. همه مردم منزلت اجتماعی برابر دارند و كسی را بر كسی برتری نیست. برغم جمهوری افلاطون كه در آن مردم در گوهر خود نابرابرند و بر حسب استعدادشان به سه طبقه مشخص تقسیم شده‌اند و برغم سلسله مراتب سخت مدینه فاضله فارابی، در شهر نیكان نه سلسله مراتب اجتماعی دیده می‌شود و نه مردمان فرادست و فرودست.
ندارد ز ما كس، ز كس مال بیش/ همه راست قِسمیم در مال خویش
شماریم خود را همه همسران/ نگرییم بر گریه دیگران

4- نظام اخلاقی
مردم شهر نیكان زندگانی ساده‌ای دارند. در رفتار و كردار خود اهل اعتدالند و در خوردن و نوشیدن حد نگاه می‌دارند. بدگویی و سخن‌چینی نمی‌كنند و از رنج و اندوه دیگران شاد نمی‌گردند. صفات نكوهیده جوامع دیگر در میان آنان ناشناخته است. مردم سرشتی پاك و خلقی خوش و طبعی قانع و معتدل دارند. راست گفتار و درست‌كردارند و از دروغ و كژروی بیزار.

5- آمیختگی اسطوره و واقعیت
شهر نیكان در ساختار اقتصادی و اجتماعی نمونه‌ایست از آمیختگی اسطوره و واقعیت. دخالت و حضور بی‌میانجی خداوند در زندگی مردمان، باروری زمین، فراوانی محصول و با پای خود آمدن شكار به خانه‌های مردم، سایه روشن‌هایی را از عصر طلایی نشان می‌دهد، دورانی كه انسان در آغوش طبیعت از آرامش و فراوانی نعمت برخوردار بود و خدایان با حضور در زمین، سعادت او را كمال می‌بخشیدند. اما این زندگی زیبا و اسطوره‌ای با اشكال زندگی شهر قرون وسطایی درآمیخته است.

فرجام سخن
شهر نیكان مانند همه ناكجاآبادها در گوشه دورافتاده‌ای از جهان و بیرون از دسترس آدمیان واقع شده است. نظامی كه خود به این نكته آگاه است، آغاز حركت اسكندر را به سوی آن شهر با بیتی بیان می‌دارد كه رساننده معنی درست ناكجاآباد است. شهر نیكان جایی است كه آدمیان بسیاری آن را می‌جویند و نمی‌یابند. زیرا كه در جهان خاكی ما دستیابی به جامعه آرمانی شاید آرزویی است كه تنها در رؤیای شاعران تحقق‌پذیر است.
از آن مرحله سوی شهری شتافت/ كه بسیار كس جُست و آن را نیافت
كمال و زیبایی مطلق در شهر نیكان تأیید این نكته است كه ناكجاآبادها، غایت حركت استكمالی انسان و بُن‌بست تاریخ است و تمامی تكاپوی انسان برای رسیدن به كمال و سعادت تا وقتی معنی و مفهوم دارد كه بدان دست نیافته باشد. اگر اسكندر چنانكه شاعر توصیف كرده انسانی است نماد قدرت سیاسی و حكمت و دین، و تلاش كشورگشایانه‌اش برای گسترش نظام مبتنی بر عدالت و عقل و معنویت است، وقتی كه در برابر كمال و سعادت جامعه شهر نیكان به بیهودگی همه تلاشهای خود پی می‌برد، تأیید می‌كند كه تلاشهای انسانی برای رسیدن به شهر آرمانی، بیهوده است. از این‌رو اسكندر:
به دل گفت از این رازهای شگفت/ اگر زیركی پند باید گرفت
نخواهم دگر در جهان تاختن/ به هر صیدگه دامی انداختن
مرا بس شد از هر چه اندوختم/ حسابی كزین مردم آموختم
همانا كه پیش جهان آزمای/ جهان هست از این نیكمردان به جای
بدیشان گرفتست عالم شكوه/ كه اوتاد عالم شدند این گروه
اگر سیرت این است ما بر چه‌ایم؟/ اگر مردم اینند پس ما كه‌ایم؟
فرستادن ما به دریا و دشت/ بدان بود تا باید اینجا گذشت
مگر سیر گردم ز خوی ددان/ در آزمودم آیین این بخردان
گر این قوم را پیش از این دیدمی/ به گرد جهان برنگردیدمی

بدین‌سان، اسكندر غرض مأموریت خود و نوردیدن «دریا و دشت» را رسیدن به آن شهر و دیدن مردمان صالح و بخرد آن می‌داند و می‌پذیرد كه اگر پیشتر، آن قوم را دیده بود، هرگز به گرد جهان نمی‌گشت و این اشاره‌ایست به این نكته كه سعادت انسان با زور به دست نمی‌آید، بل این خود انسان است كه باید كمال و سعادت را در وجود خویش جست‌وجو كند و برای پایه‌گذاری جامعه آرمانی در سیرت خود دگرگون شود و آخرین نكته این كه: آیا قصد نظامی از آوردن شهر آرمانی خود در پایان ماجرای اسكندر این نبوده كه همه امپراتوریها و جوامع بزرگ را كه بر پایه قدرت رایج استوارند ناقص و بی‌كفایت معرفی كند؟

یادداشتها:
1- در مورد اسطوره عصر طلایی دیده شود: 1) ایلین- سگال، انسان در گذرگاه تكامل، ترجمه محمدتقی بهرامی حران، چاپ پنجم جلد دوم، كتابهای سیمرغ، تهران، 1358، صص144-133. 2) دایرة‌المعارف فارسی، جلد دوم. و در مورد بهشت زمینی دیده شود منبع زیر:
Lan Tod and Michael wheeler: Utopia, Harmony Books, New York pp 9-11.
2- برای آگاهی از سیر اندیشه ناكجاآباد در غرب ر.ك:
Lan Tod and Michael wheeler: Utopia.
3- ذبیح الله صفا، حماسه‌سرایی در ایران، چاپ چهارم، امیركبیر، تهران، 1363، صص435-433.
4- همان، صص515-513.
5- شاهنامه فردوسی، چاپ مسكو، جلد سوم، صص113-111.
6- ابونصر فارابی، اندیشه‌های اهل مدینه فاضله، ترجمه سید جعفر سجادی، شورای عالی فرهنگ و هنر (مركز مطالعات و هماهنگی)، تهران، 1354، ص251 به بعد.
7- خواجه نصیرالدین طوسی، اخلاق ناصری، تصحیح و توضیح مجتبی مینوی- علیرضا حیدری، شركت سهامی انتشارات خوارزمی، تهران، 1356، صص300-274.
8- عنوان «شهر نیكان» را نخستین بار استاد عبدالحسین زرین‌كوب به كار برده است، ر.ك با كاروان اندیشه، امیركبیر، تهران،1363، صص24-15.
9- همان، ص15.
10- نظامی گنجوی، اسكندرنامه.

‹از: «كتاب سخن»، مجموعه مقالات، به كوشش صفدر تقی‌زاده، چاپ اول زمستان1368› - برگرفته از : بانک مقالات - مقاله . نت