موسیقی زبان حافظ
- توضیحات
- دسته: پژوهش
- بازدید: 2403
ضياء موحد
شاعر چيزي جز زبانش نيست و ما هر چه بخواهيم بگوييم بايد راجع به زبان او بگوييم چراكه اين متن است كه روبهروي ما است. تفاوت «نقد نو» با ديگر نحلهها بر سر اين بود كه تمام تاكيد خود را بر روي متن گذاشت و ميگفت هرچه ميخواهيد بفهميد بايد از متن بفهميد. اين حرفي بود كه نقد نو ميزد و در واقع كتاب «سعدي» من هم در همين خط است، گرچه به تمامي در مكتب نقد نو نماندم چراكه معتقدم نقد نو اغراقآميز است و به هر حال زمان و زندگي شخصي و داشتن اطلاعات ديگر از شاعر، كمك ميكند كه به درك بهتري از كار او دست يابيم.
به هر حال با دو رويكرد كاملا متفاوت ميتوان در مورد يك شاعر صحبت كرد، از يك سو رويكرد محتوايي كه پيرامون عقايد عرفاني و مذهبي يا عقايد اجتماعي و در كل جهانبيني شاعر به بحث ميپردازد و از سويي ديگر، رويكردي فرمال. بحثهاي من بيشتر با همين رويكرد بودهاست. در شعر چگونگي بيان مهم است و نه مضموني كه در آن بيان ميشود. در ديوان حافظ مجموعا 20يا بيست و چند مضمون وجود دارد و فكر ميكنم آقاي خرمشاهي فهرستي هم از اين مضامين ارايه داده باشد. اين تعداد مضموني كه در اشعار حافظ وجود دارند ابدا تازه نيستند اما هركدام از آنها يك نحوه بياني دارند كه وقتي خوانده ميشوند معلوم است كه اين شعر از حافظ است و اين نحوه بيان است كه اهميت دارد. اشعاري كه بار هنري كمي داشتهاند اما داراي محتوايي سياسي، اجتماعي يا ايدئولوژيك بودهاند زماني در دهانها گرديدهاند اما پس از مدتي ديگر هيچ اثري از آنها نميتوان يافت چراكه شعر نبودهاند. رويكرد اساسي هنر، رويكرد فرمال است و البته اين رويكرد، به معناي جدايي فرم و محتوا نيست و اساسا بحث جدايي فرم و محتوا در هنر بحث غلطي است.
من ميخواهم با همين رويكرد فرمال به حافظ بپردازم و بحثي را مطرح كنم كه در ايران هنوز به شكل سيستماتيك شروع هم نشدهاست و آن بحث موسيقي زبان است. در غرب اين موضوع از سوي توسط منتقدان مورد توجه بودهاست و آنها به بررسي وزن شعرهايشان در يك بازه زماني مثلا 50ساله و تغييراتي كه موسيقي زبان در نزد هر شاعر كردهاست پرداختهاند. موسيقي زبان به دو صورت ميتواند عمل كند، در حالت اول به گونهاي مستقل كه اصلا كاري به محتوا ندارد و در اينجا شعر مثل يك قطعه موسيقي مطرح است. براي مثال اشعار فولكلوريك اينگونهاند و موزيك در آنها مهم است و نه محتوا. عزرا پاند شعري دارد كه فقط يك صوت است و به عبارتي از زبان، يك نوع موسيقي ساختهاست. اما نوعي موسيقي ديگر هم داريم كه در خدمت تشديد معنا است و با معنا در ارتباط است. براي مثال شعر معروف «خيزيد و خز آريد كه هنگام خزان است...» از منوچهري، نمونه اين نوع موسيقي زبان است كه در آن صداي خشخش برگ و خردشدن برگهاي خشك و وزيدن باد از شعر شنيده ميشود. در اينجا موسيقي در خدمت حرفي است كه شعر ميخواهد بزند. اين موسيقي در همه زبانها ديده ميشود. فكر ميكنم از دكتر خانلري شنيدهاند كه خارجيها از موسيقي زبان ما بسيار تعريف ميكنند. اين حالت موزيكال را در زبان ايتاليايي ميتوان ديد.
اما در مورد حافظ و زبان غزل بايد توجه كنيم كه اين زبان غزل به سادگي ساخته نشده است، اين زبان از زمان رودكي شروع شده و تا به زمان حافظ و خاصه پيش از او به سعدي برسد، دايما پالوده شدهاست و خيلي چيزهايي كه در زبان مثنوي، قصيده يا مسمط وجود دارد، اصلا اجازه ورود به زبان غزل را پيدا نميكنند و حافظ نيز از آنها استفاده نكرده است و بهندرت كلمه مغلق در شعرش ديده ميشود. چراكه بسياري چيزها اجاره حضور در زبان غزل را نمييابند در حالي كه ميتوان در قالبهاي ديگر آنها را يافت. ما در شعر حافظ چهار هجاي ساكن را كه پشت هم آمده باشند، نميبينيم يا بهندرت ميبينيم كه حافظ كلمات را در شعرش ناقص كرده يا تشديد روي آنها گذاشته باشد تا شعر درست خوانده شود. حافظ به دقت و درستي، بلندي و كوتاهي هجاها را در شعر رعايت كردهاست تا شعري كاملا موزون به دست دهد. اين بلندي و كوتاهي هجاها هم سرشار از نكته است، مثلا اين هجاهاي بلند در شعر نقش فوقالعادهاي دارند. وقتي سعدي ميگويد: «سر آن ندارد امشب كه برآيد آفتابي/ چه خيالها گذر كرد و گذر نكرد خوابي»، اين هجاي بلند در «چه خيالها» خود دلالت بر كثرت خيال ميكند و اين كار را ما در شعر حافظ به وفور ميبينيم. در همان غزل اول ما اين امر را ميبينيم: «شب تاريك و بيم موج و گردابي چنين هايل/ كجا دانند حال ما سبكباران ساحلها.»
افسوس و افسوس كه شعر قديم ما در قالب همان عروض كفهترازويي را ميماند، البته ما حدود 400 وزن داريم و شايد هيچ زباني به اندازه زبان ما اين تعداد وزن عروضي نداشته باشد. اما هر شاعري از همه آنها استفاده نكرده است و خود حافظ هم از همه آنها استفاده نكردهاست. امروز نميتوان چند صفحه از شاهنامه يا مثنوي را پشت سر هم خواند مگر آنكه علاقهاي بسيار يا كاري تحقيقي در ميان باشد، چراكه يكنواختي وزن آنها خواننده را خسته ميكند. اي كاش اين جراتي كه نيما نشان داد در بلندي و كوتاهي مصراعها و در تنوع اوزان و كارهايي كه ميشود با وزن كرد و شاعران مدرن ما كردهاند، در پيش از او هم وجود داشت.