مهرمیهن | رسانه ی فرهنگ ایران

داستان فکر کردم تو بیداری

مردی به بارگاه کریم خان زند معروف به وکیل الرعایا می رود وبا ناله و فریاد می خواهد تا با خان زند ملاقات کند. سربازان مانع ورودش می شوند. خان که مشغول غلیان کشیدن بوده است، سروصدا را می شنود و جویای ماجرا می شود. پس از گزارش سربازان،خان دستور می دهدکه مرد را به حضورش ببرند.مرد به حضور خان می رسدوبا این پرسش مواجه میشود: "چرا این همه ناله و فریاد مکنی؟" مردبا درشتی می گوید:"همه ی اموالم را دزد برده است ودیگر چیزی در بساط ندارم." خان می پرسد:"وقتی که اموالت را می بردند تو کجابودی؟" مرد میگوید:"من خوابیده بودم." خان می گوید:"خب! چرا خوابیدی که مالت راببرند؟" مرد پاسخی می دهد که در تاریخ ماندگار شده است. می گوید:"برای این که فکر می کردم تو بیداری!" خان بزرگ زند لحظه یی تامل می کند و آنگاه دستور می دهد تا خسارت مرد جبران شودو در آخر میگوید:"این مرد حق دارد. ما باید بیدار باشیم."

در همین زمینه

نوشتن دیدگاه


دستاوردهای هموندان ما

بارگذاری
شما هم می توانید دستاوردهای خود در زمینه ی فرهنگ ایران را برای نمایش در پهرست بالا از اینجا بفرستید.
 

گزینش نام برای فرزند

 

نگاره های کمیاب و دیدنی

XML