مهرمیهن | رسانه ی فرهنگ ایران

مستند"من کورش شاه جهان" پخش شد

مجموعه "من کورش شاه جهان" در شش سی دی جمعاً به مدت 270 دقیقه تولید شده است. در این مجموعه که به زبان فارسی تهیه شده رخدادهای تاریخی دوران کورش بزرگ و همچنین پاسارگاد و کاوش های باستان شناختی تنگ بلاغی به تصویر کشانده شده اند.

موضوعاتی که در مجموعه مستند "من کورش شاه جهان" به آنها پرداخته شده است به قرار زیر هستند:

انشان و آغاز پادشاهی هخامنشیان- به قدرت رسیدن کورش بزرگ- پیروزی بر مادها- سرزمین لودیه- پیروزی بر پادشاه لودیه- پیروزی بر شهرهای یونانی آسیای کوچک- پیروزی بر سرزمین های شرق ایران- شهر بابل- پیروزی بر پادشاه بابل- استوانه گِلی کورش بزرگ- فرمان آزادی اسیران- سکاها و مرگ کورش- آرامگاه کورش- داوری در باره کورش- رابطه ذوالقرنین با کورش- رابطه کورش و نقش انسان بالدار در پاسارگاد- دشت مُرغاب و پاسارگاد- تل تخت- محوطه مقدس- باغ شاهی- کاخ اختصاصی- کاخ بارعام- کاخ دروازه یا انسان بالدار- برج سنگی یا آرامگاه کمبوجیه- یافته های باستان شناسان در پاسارگاد- تنگ بُلاغی- جاده شاهی- معابر کنده شده در کوه های بُلاغی- اِشکفت ها- گورهای توده سنگی- گورهای خرسنگی- گورستان دوره صفوی- محوطه های استقراری پیش از تاریخی در تنگ بُلاغی- کوره های پخت سفال هزاره پنجم پیش از میلاد- محوطه های استقراری دوره هخامنشی- محوطه های استقراری دوره ساسانی- کارگاه های ذوب فلز دوره صفوی- سد سیوند- سدها و کانال های آبرسانی دوره هخامنشی در دشت پاسارگاد.

این مجموعه با ارزش و ماندگار با حضور جمعی از اساتید ایرانی و غیر ایرانی همچون دکتر محمد حسن طالبیان- دکتر عبدالمجید ارفعی- زنده یاد پروفسور علیرضا شاپور شهبازی- دکتر عباس علیزاده- استاد حسن راهساز- پروفسور دانیل پاتس- پروفسور فرانچسکو کالییری- پروفسور رمی بوشارلا- پروفسور هایدماری کُخ و با همکاری پایگاه میراث جهانی پاسارگاد و تخت جمشید تهیه شده است.

تهیه کننده و کارگردان: هرمز امامی

تصویربرداران: جاوید شکیبایی- ایرج مستشیری

گوینده متن: ابوالحسن تهامی فر


معرفی فیلم من کورش شاه جهان

شاهنشاهی هخامنشی در پی پیروزی های کورش دوم و کمبوجیه دوم از سال 557 تا 522 پیش از میلاد، بر بخش بزرگی از آسیا تاسیس شد. سپس داریوش اول به این شاهنشاهی وسعت بخشید و آن را به گونه استوارتری سازماندهی کرد. شاهنشاهی هخامنشی بیش از دو قرن از رود دانوب در اروپا تا دریای آرال در آسیای میانه و از رود سند در هندوستان تا مصر و لیبی در آفریقا گسترده بود. این شاهنشاهی سرانجام با مرگ داریوش سوم در 330 پیش از میلاد از میان رفت.

یگانه راه دسترسی به تاریخ رسمی پارسیان و حکومت هخامنشیان، تبارنامه هایی است که از زبان شاهان هخامنشی نوشته شده است. یکی از این تبارنامه ها و نخستین آنها، استوانه کورش است که در متن آن، کورش خود را شاه جهان می نامد و توالی خانوادگی خود را چنین معرفی می کند: پسر کمبوجیه، شاه بزرگ، شاه انشان. نبیره چیش پیش، شاه بزرگ، شاه انشان. از دودمانی کـه همیشه شاه بوده‌اند .

بنابراین، ترتیب جانشینی در این دودمان چنین است: چیش پیش- کورش اول- کمبوجیه اول و کورش دوم. به نظر می رسد که شروع پادشاهی این خاندان نیز از سرزمینی به نام انشان بوده است. محل این سرزمین امروزه به قطع و یقین مشخص شده است: دشت بیضا در فارس. پس در این منطقه که بعدها پارس نام گرفت، نخستین دولت پارسی تشکیل شده است.

اشاره بسیار مهمی در نوشته هرودت یافت می شود كه نشان می دهد پارسیان، هخامنش را نخستین پادشاه خود می خوانده اند. در باره این مرد كه نام او به معنی دوست منش است، چیزی نمی دانیم جز اینكه وی از قبیله پاسارگادی بوده است. پس از هخامنش، پسرش چیش پش، به جانشینی او رسید و خود را شاه بزرگ، شاه انشان خواند. براساس استوانه کورش، وی نخستین پارسی است که از او با نام شاه بزرگ، شاه انشان، یاد می شود. معنی و ریشه نام چیش پش روشن نیست و شاید پارسی نباشد. در باره او نیز چیزی نمی دانیم جز آنكه ظاهراّ در زمان او، سپاه پارس در جزو لشكریان ماد خدمت می كردند.

پس از مرگ چیش پش در 640 پیش از میلاد، پسرش كورش به عنوان شاه انشان دست می یابد. كورش یكم درنزدیكی 600 پیش از میلاد جهانرا بدرود گفت و تاج وتخت وی برای پسرش كمبوجیه یكم برجای ماند. معنی و ریشه این نام هنوز روشن نشده است و شاید ایرانی هم نباشد. كمبوجیه نیز مانند دیگر پادشاهان پارس وانشان سربه فرمان شاهنشاه ماد داشت.

هُووَخشَتَرَ شاهنشاه ماد كه از نیروی نژادی و سپاهی پارسیان آگاه بود و می دانست كه این خویشاوندان مادی، تن به بردگی نمی دهند، برای آنكه آنان فرمانبردار و وفادار باقی بمانند، برآن شد كه دو خاندان شاهی ماد و پارس را با هم پیوند دهد. از این رو ولیعهد خود ایشتوویگو یا آستیاگ یونانی ها را، بفرمود تا دخترش ماندانا را به كمبوجیه به زنی دهد. چون اندکی از این پیوند سپری شد، از پشت كمبوجیه پارسی و ماندانا شاهدخت ماد، پسری به جهان آمد كه نامش را همچون پدر بزرگش كورش نهادند. خرد سالی كورش دوم به چند گونه روایت شده است و از میان آنها، كهنه تر از همه روایت هرودت است. البته نویسندگان دیگری هم درباره تولد كورش نوشته اند اما همگی شاید به افسانه نزدیك تر باشند تا به واقعیت تاریخی.

هرودت می نویسد: ایشتوویگو پادشاه ماد، شبی در خواب دید كه از شكم دخترش تاكی رویید كه سایه اش سرتاسر آسیا را فرا پوشاند. مغان چنین گزارش كردند كه نوه ایشتوویگو جای او را خواهد گرفت و بر همه آسیا فرمانروایی خواهد كرد. ایشتوویگو، هنگامیكه دخترزاده اش به جهان آمد، او را به یكی از سرداران و خویشاوندان بسیار وفادار خود هارپاگ نام سپرد تا جان او را بستاند. اما هارپاگ چون نمی خواست کودک به دست او کشته شود وی را به یكی از شبانان شاه سپرد تا در خاکش کند. ولی زن چوپان به جای پسر ماندانا، نوزاد مرده خود را در خاک کرد و شاهزاده را در خانه خود بپروراند. چون کورش به ده سالگی رسید، پرده از این راز گشوده شد. ایشتوویگو کورش را به نزد پدر و مادرش به پارس فرستاد اما چون هارپاگ از دستورش سر پیچیده بود در خشم شد و دستور داد پسر 13 ساله هارپاگ را تكه تكه كردند و بهره ایی از گوشت او را در میهمانی به خورد پدر دادند.

به هر روی ناچاریم که حداقل رآی هرودت را در باره مادر كورش درست بدانیم زیرا گزنفن، و دیودور سیسیلی هم بر این گواهی داده اند. همچنین در روزگار خود كورش، هاتفان بت خانه های یونانی از نژاد پدر و مادر كورش به خوبی آگاه بودند و می دانستند كه وی پسر شاه پارس و شاهدخت ماد بوده است. اما معنی و ریشه واژه كورش هنوز به درستی روشن نشده است.

كورش دوم یا کورش بزرگ، در حدود 560 پیش از میلاد، كاسان دانا دختر فَرنهَ اَسپه را كه یكی از والاگهرترین پارسیان به شمار می آمد و از تبار هخامنشی بود، به همسری پذیرفت. بزرگترین فرزند كورش که همچون پدر بزرگش، كمبوجیه نام داشت، احتمالاً در 558 پیش از میلاد، زاده شد. از آغاز كار او خبر چندانی نداریم. پسر دوم كورش بردیهَ بود كه به زبان امروز برزو می شود و معنی برز یا بلند می دهد. بردیه چند سالی از كمبوجیه كوچك تر بود. همچنین کورش سه دختر به نام های رئوخشنا به معنی روشن و به یونانی ركسانا، هئوتسا به معنی خوش ران و به یونانی آتسا، و ارتوستنه به معنی درستی و راستی داشت.

در حدود 559 پیش از میلاد، پدر کورش یعنی كمبوجیه پارسی، تاج و تختش را به كورش واگذاشت. بدینسان كورش در سی و یك سالگی به پادشاهی انشان رسید و بر آن شد كه همه مردان و زنان اقوام خویشاوندش را زیر یك درفش درآورد و این آغاز جنبش برومندی بود كه تاریخ جهان را دیگرگون كرد.

هرودت می نویسد: چون اندیشه و کارهای كورش فاش شد، هارپاگ مادی كه در آتش كینه می سوخت و می دانست بزرگان ماد نیز از ایشتوویگو تند خوی و زود خشم و سخت گیر، دل خوشی ندارند، برای کورش پیام همبستگی و پشتیبانی فرستاد. نبونائید پادشاه بابل نیز از ستیزه میان كورش و پدر بزرگش، ایشتوویگو، آگاهی یافت و شادمانه پیكی نزد كورش فرستاد و از او خواست تا پیمان دوستی و یگانگی بندند و با هم بر مادها تازند. بدین ترتیب كورش به تخمین در 554 پیش از میلاد، با نبونائید پیمان دوستی و یگانگی بست و سپس جنگ با مادها را آغاز کرد. سرانجام دوران پادشاهی ایشتوویگو که در آن هنگام نزدیک هشتاد سال داشت، به سال 550 ‌ به سر آمد. كورش به ایشتوویگو زیانی نرساند و او را تا پایان زندگیش نزد خود نگاه داشت. او و پارسیان نیك می دانستند كه مادها آریایی اند و همخون و هم میهن ایشان اند. از این گذشته كورش خود شاهزاده ای مادی به شمار می رفت و آرمان او یگانگی دو قبیله بزرگ و نیرومند مادی و پارسی بود.

کتزیاس تاریخ نگار و پزشک یونانی، از پیروزی کورش بر ایشتوویگو واپسین پادشاه ماد در نزدیک محلی به نام پاسارگاد یاد کرده است. برخی از مورخین مانند نیکلائوس دمشقی نوشته اند که کورش شهر پاسارگاد و پایتخت اش را بر جای همان آوردگاهی ساخت که گواه پیروزیش بر شاهنشاه ماد بود.

هنوز زمان ساخت پاسارگاد به دست کورش دقیقاً روشن نیست. اما می شود اینگونه برداشت کرد که کورش پس از پیروزی بر مادها، پاسارگاد را برای پایتختی خود انتخاب کرد. اطلاعات ما از دوره ایی که کورش بزرگ به پاسارگاد آمده است بسیار ناچیزست و یافته های باستان شناختی نیز چیزی بر آن نمی افزایند. بنابراین برای همه این سئوال مطرح است که چرا با وجودیکه کورش اهل انشان در ملیان، پائین تر از مرودشت بود، پاسارگاد را برای پایتختی خود انتخاب کرد و حتی آرامگاهش را در آنجا ساخت ؟ و این سئوالیست که پاسخ دقیق آنرا نمی دانیم. شاید او می خواست همیشه به یاد داشته باشد که در کجا پیروز شد و از کجا شروع کرد. از سوی دیگر ما می دانیم که پاسارگاد نام اصیل ترین و سرافرازترین قبیله پارسی بود و شاهان پارسی از این قبیله بودند و شاید کورش برای بزرگداشت آنان، پایتخت خود را پاسارگاد نامید. به هر روی، نقشه پاسارگاد مانند شهرهای بزرگ باستان نیست، یعنی بارویی به گرد آن نبوده و نمی توان ویرانه خانه های پیشینیان را در آن باز یافت. در پاسارگاد تنها خرابه کاخ ها و بناهای شاهی در این گوشه و آن گوشه به چشم می آید و به تك درختان سالخورده ای می مانند كه یادگار جنگل انبوه نابود شده ای باشد. اما پاسارگاد در دوران آبادانی مانند یک بوستان مرتب و منظم، با بوته های گل و درختان میوه دار، پوشیده شده بود. در نتیجه بر خلاف آنچه که امروز تصور می شود، این کاخ ها نبودند که باغ را در بر می گرفته اند بلکه بر عکس این باغ بوده که کاخ ها را احاطه می کرده است.

اینك كورش پای به چهل سالگی می گذاشت و فرمانروای سرزمین هایی شده بود كه وابسته یا زیر فرمان مادها بودند. از كارهایی كه كورش در دو سه سالِ پس از پیروزیش بر ایشتوویگو انجام داد آگاه نیستیم. لیكن همسایگان كورش، یعنی نبونائید پادشاه بابل و كرزوس پادشاه لودیهَ، از پیروزی وی خوشحال نبودند.

لودیهَ در آسیای كوچك ( ترکیه امروز) جای داشت و امیدهایی كه پادشاه آن یعنی كرزوس در دل می پرورانید بسیار بود. با شكست كورش، كاپادوكیه و كناره های زرخیز رودخانه هالوس یا قزل ایرماق امروزی و شمال ایران كه پدرش نتوانسته بود از چنگ مادها بدرآورد، به وی می رسید. کرزوس که می دانست اسپارتیان در دلاوری سرآمد یونانیانند، پیک هایی با پیشکش های فراوان نزد آنان روانه کرد و دوستی ایشان را بخرید و اسپارتیان هم قول دادند که به یاری وی خواهند شتافت. همچنین كرزوس از شهر های یونانی آسیای كوچك كه از راه بازرگانی توانگر و توانا شده بودند و دولت لودیهَ هم جز گرفتن باج، كاری به كارشان نداشت، درخواست کرد تا با وی به دشمنی با کورش هم داستان شوند. همه آنها به جزء میلت این خواهش را قبول کردند.  نبونائید پادشاه بابل نیز هنگامی که كرزوس از وی درخواست كرد تا لودیان را در برابر کورش کمک کند، پذیرفت و پیمان کرد که در روز جنگ آنها را یاری کند. همچنین آمازیس مصری هم پذیرفت كه كرزوس را در جنگ با كورش كمك و یار باشد.

از میان تمام پرستشگاه ها، فقط پیتی، هاتف معبد دلفی بود كه پس از دریافت هدایای گرانبهای کرزوس، پاسخ زیركانه و مهمی ابراز كرد: خدایان به كرزوس می گویند كه اگر با پارس ها جنگ كند، پادشاهی بزرگی را ویران خواهد كرد. آنها به او توصیه می كنند كه به نیرومندترین یونانیان بپیوندد.

كرزوس شادمان از این پیشگویی هاتف كه می پنداشت مساعدتر از آن وجود ندارد، از خود نپرسید كه منظور كدام امپراتوری است كه ویران خواهد شد؟. پادشاه لودیه درنگ نكرد و پیش از آنكه دوستانش به یاری او برسند شتابان به سوی مرزهای ایران تاخت. شاید گمان می كرد تا كورش از شهر همدان راهی شود و كوهستان های دشوار را درنوردد و راه های دراز را به پیماید و به مرز لودیهَ برسد،‌ هم پیمانان وی به یاریش خواهند رسید، پس اکنون فرصت خوبی برایش پیش آمده تا قبل از هر چیز كاپادوكیه را كه پدرش در زمان مادها نتوانسته بود به چنگ آورد و اكنون بخشی از سرزمین كورش بود، به زیر فرمان گیرد.

كورش سپاهش را از همدان بیرون آورد و راهی را كه از میان كوه های بلند و دره های ژرف به سوی كناره های شمالی بین النهرین و كاپادوكیه و پتریا می رفت، در پیش گرفت. وی در جنوب اربلا از رود دجله گذشت تا به حرّان و كی لی كیه، كه هر دو در دست نبونائید بود، برود. كورش می توانست با در دست داشتن آنها، نبونائید را از پیوستن به كرزوس باز دارد. این پیشرفت های درخشان سپاه پیروزگر ایرانی را به روبروی پتریا و جنگاوران كرزوس رسانید و دو سپاه آماده نبرد شدند.

از نوشته هرودت برمی آید كه جنگ پتریا پنج ماه پیش از آغاز بهار، یعنی در نیمه پائیز رخ داده است، لیكن براساس سالنامه نبونائید، جنگ در اوایل بهار 547 پیش از میلاد آغاز شده است . دو سپاه در پتریا با هم در آویختند و جنگی كه در گرفت بسیار خونین و مرگبار بود. هرودت نوشته است، هنگامی دست از كارزار كشیدند كه شب فرارسید. روز دیگر كورش به جنگ روی نیاورد و كرزوس نیز كه سپاهیانش كمتر از دشمن بودند، به سوی سارد پس نشست. وی می اندیشید که بار دیگر با هم پیمانانش به جنگ کورش خواهد آمد.

اما كورش بازگشت را جایز ندانست و با شتاب خود را به دشتی كه در نزدیكی شهر سارد بود رساند و كرزوس را آگاهی داد كه برای جنگ آماده باشد. جنگ در گرفت و گروهی فراوان از هر دو سپاه بر خاك افتادند. سرانجام لودیان شكست خوردند و به شهر پناه بردند تا دیوارهای آن ایشان را از دشمن نگهدارد. كورش نیز بی درنگ سپاهیان خود را در پیرامون شهر بگستراند و سارد را محاصره كرد. پس از چهارده روز، سربازی پارسی از قبیله مردها، با یافتن راه ارگ، از آن بالا رفت و مایه گشوده شدن ارگ گشت. بدین ترتیب كرزوس پس از چهارده سال فرمانروایی، در سال 547 پیش از میلاد، با سقوط سارد، از پادشاهی بركنار شد. كورش وی را از مرگ داوطلبانه رهایی بخشود و ندیم خود كرد. آنگاه کورش چون از سوی مرزهای خاوری دل آسوده نبود، آهنگ رفتن به میهن كرد و به سوی هنگمتانه روان شد و فرماندهی شهر سارد را به تابالوس پارسی داد.

تابالوس و پس از او دیگر سپهبدان ایرانی یعنی مازارس و هارپاگ، برای تصرف دیگر شهرهای آسیای کوچک درگیر آشوب ها و جنگ های زیادی به ویژه در سرزمین های یونانی آسیا شدند تا آنکه سرانجام سپهبدان ایرانی توانستند همه آسیای كوچك را در طی سال های 547 تا 545 پیش از میلاد فرمانبردار کنند. بدین ترتیب پارسیان توانستند بر راه های بازرگانی و بنادر میان آسیا و اروپا دست یابند. در اینجا بود كه نخستین بار این دو قوم هند و اروپایی به هم رسیدند و مردمان ایران با عموزادگان یونانی نژاد آشنا شدند. چون ایرانیان به رهبری كورش و پارسیانش به جهان باختر نزدیك شدند، نام پارسی به همه آنان داده شد و از آن پس باختر زمینیان، ایرانیان را پارسی خوانده اند. از سوی دیگر چون ایرانیان نیز نخست به آن گروه از گریك ها یا هلن ها كه ایونی نام داشتند، برخوردند، همه هلنی ها را یونانی نام دادند و سرزمینشان را كه خود آنان هلاس می گفته اند، و امروز گریس  گویند، یونان نامیدند و امروز هم همان را می گویند.

كورش نیز در باختر ایران به لشكر كشی های پیروزمندانه ای دست یازید كه مایه تسلط وی بر همه قبیله های آن سامان گشت و هیچ ملتی را مستقل نگذاشت. ولی دریغ باید خورد كه این كشور گشایی ها را تاریخ نویسان كهن یاد نكرده اند و بنابراین نه جریان آن فتوحات معلوم است و نه تاریخ دقیق آن رویدادها. براساس نوشته های هردوت و دیگر تاریخ نویسان باستانی و فهرست سرزمین هایی كه داریوش بزرگ در سنگ نوشته بیستون آورده است، سرزمین هایی که کورش به آنها دست یافت عبارتند از: وركانه كه یونانیان، هیركانیا نوشته اند و امروز گرگان می نامیم. پارثَوَ كه اکنون خراسان می خوانیم. كرمان. مَكهَ در شمال دریای عمان. زرنكهَ كه چون در روزگار اشكانیان مسكن گروهی از سكاها شد، سكستان نام گرفت و رفته رفته سجستان و سیستان نامیده گشت. هَرَایوَ كه یونانیان اَریاَ می خواندند و امروز هرات می نامیم. بیابان گرمی كه یونانیان گدروزیا خوانده اند و امروز بلوچستان گوئیم. گَندارَ یا قندهار. ثَتَ گوش. هَرَهُوَتیش یا رُخَج که یونانیان آنرا اَرَخوزیا می نامیدند. سرزمین سغد. باختریش كه یونانیان باكتریا می گفتند و امروز بلخ می نامیم. اووارَزمی یا خوارزم در جنوب دریای آرال و سرزمین قوم داهه. بدین ترتیب ایرانیان با سكاها كه در بالا دست این سرزمین ها بودند، همسایه شدند و از آن به بعد ناچار بودند پاسخگوی تهدیداتشان باشند و از دو سوی بجنگند: در شمال و خاور با سكاها، و در باختر با بابلیان، مصریان و یونانیان.

شهر بابل در ساحل رود فرات قرار داشت و براساس یک ریشه دهی نادرست از دوره بابل کهن، آنرا به معنی دروازه خدا دانسته اند. این شهر که روح و قلب امپراتوری سابق اكد محسوب می شد، سرزمینی بسیار بارور و حاصل خیز بود و بازار داد و ستد جهان آنروز و پایتخت ثروتمندان، جنگجویان، پزشكان، دانشوران و هنرمندان به شمار می رفت. از ویژگی های این شهر می توان به وجود 1179 پرستشگاه کوچک و بزرگ اشاره کرد که اِسَگیلَ، پرستشگاه ایزد مردوك با شکوه ترین و بزرگ ترین آنها محسوب می گشت. مردوک در افسانه آفرینش بابلی، پسر خدا اِنکی شمرده می شد و وی را خالق کائنات می دانستند. هر ساله جشن سال نو یا اَکیتو با حضور پادشاه در پیشگاه این ایزد در اِسَگیلَ اجرا می شد. این مراسم در واقع به منزله تجدید پیمانی بود كه شاه را به ملت خود پیوند می داد. اما نبونائید پادشاه بابل که بیشتر جذب اعتقادات مادرش بود به خدا سین یا ایزد ماه دلبستگی داشت و می کوشید این خدا را جانشین مردوک کند. وی در سومین سال پادشاهی اش، به سبب بسته شدن راه های تجاری شرق و شمال سرزمین بابل که در دست ایرانیان بود، ناچار شد بابل را برای دستیابی به راه های بازرگانی غرب شبه جزیره عربستان ترک کند. این موضوع باعث ناخشنودی شدید دین مردان بابلی شد چرا که خدای بزرگشان مردوک، مورد بی مهری قرار گرفته بود. در واقع نبونائید با برپا نکردن مراسم سال نو یا جشن اَکیتو در بابل از یک سو ملت خود را تحقیر می كرد و از سوی دیگر به جنگ مردوك و به طور كلی تمام طبقه روحانی می رفت.

کسانی که در میان رودان آرزوی شكست بابل را می كردند، بسیار بودند لیكن به سبب نداشتن تشكیلات و نیروی كافی، نمی توانستند آشكارا دست به شورش بردارند. از میان این مردمان، آرزومندتر از همه گروهی از یهودیان بودند که به بابل کوچانده شده بودند. در واقع برای نخستین بار این پادشاهان آشوری بودند که عده ایی از یهودیان را به دلیل آشوب و توطئه، گرفتار کردند و به آشور فرستادند. اما پس از شکست آشور و قدرت یافتن بابل، نبوکُدورّی اوصور یا بخت النصر هم در لشكركشی های خود به پلستین، نزدیك  15000 تن از آنان را به بابل کوچانید. یهودیان آرزو داشتند كه از میان نژاد خودشان، از تبار داود، فرمانروایی برخیزد و آنان را از بدبختی ها برهاند. هنگامیكه كورش به جهانگیری آغازید و آوازه مردم نوازی و بزرگواری وی در جهان پیچید، یهودیان دل از امید خود برای یافتن نجات دهنده ای از پشت داود برداشتند و چشم امید به كورش بستند. در كتاب اشعیاء نبی  باب 45چنین آمده است: خداوند کورش را برگزیده و به او توانایی بخشیده تا پادشاه شود و سرزمین ها را فتح کند و پادشاهان مقتدر را شکست دهد. خداوند دروازه های بابل را به روی او باز می کند، دیگر آنها به روی کورش بسته نخواهند ماند. خداوند می فرماید: ای کورش من پیشاپیش تو حرکت می کنم، کوه ها را صاف می کنم، دروازه های مفرغی و پشت بندهای آهنی را می شکنم، گنج های پنهان شده در تاریکی و ثروت های نهفته را به تو می دهم.

وقتی که خبر حرکت سپاه کورش به گوش بابلیان رسید، آنان می دانستند كه با فرمانبرداریش چیزی نخواهند باخت زیرا نام و آوازه كورش را شنیده بودند و از پیروزی هایش خشنودی می نمودند. وی هر جا می رفت، نرمی و آسایش و روشنی و نوازش به ارمغان می برد. كسی را نمی كشت و خانه ای را نمی سوخت. او مرد آزادی بخش خوانده می شد. سپاه كورش كورش در مهر ماه 539 پیش از میلاد، با شتابی بی مانند از دیاله گذشت و به دجله رسید. در آنجا نیز چندان درنگ نكرد و رود خروشان و پر آب را با شاخه شاخه كردن ناتوان ساخت و از آن گذشت و خود را به شهر استوار اُپیس یا اُپا كه نبونائید گروه انبوهی از سربازان جنگاور خود را در آنجا نشانده بود، رساند. نبردی خونین در گرفت و پس از حمله ای سخت، شهر گشوده گشت. کمی پس از پیکار اُپیس پارس ها در هجدهم مهر ماه 539، تازان به سوی سیپَر، دژ بزرگ دیگری در 16 کیلو متری بابل تاختند. اما این شهر بدون جنگ، دروازه های خود را به روی آنها گشود. آنگاه گئوبرو، فرمانده سپاه کورش یك راست به سوی بابل رفت و دو روز بعد یعنی بیستم مهر ماه 539 سپاه وی بدون درگیری وارد بابل شد. شاید گروه های هوادار کورش که در زمان نبونائید در بابل بوجود آمده بودند، دروازه ها را بر روی پارسیان گشوده باشند. پس از این پیروزی کورش نیز در هفتم مهر ماه با تشریفات رسمی وارد بابل گردید. مردم در پیش پایش شاخه های گل نثار می كردند و از جان و دل برایش درود می فرستادند. شادی مردم را پایانی نبود چه می اندیشیدند كه كورش فرستاده خدایان است و آمده است تا ستم و زور را از میان بردارد و دادگری را به جای آن بنشاند. كورش همچنانكه شیوه آزاد منشانه اش بود، با نبونائید به مهربانی رفتار كرد و او را محترم شمرد. اما برای آنكه از شر ستیزه ها و شورش های احتمالی در امان باشد، او را به كرمان فرستاد و فرمانداری آن سرزمین را بدو سپرد.

در اسفند ماه ۱۲۵7 خورشیدی، به هنگام کاوش‌های باستان‌شناسی در محوطهٔ باستانی بابل، هرمزد رسام، باستان‌شناس بریتانیایی آسوری‌تبار، استوانهٔ گِلی‌ را یافت که شامل نوشته‌هایی به خط میخی بود. این استوانه که از گل رس است، ۲۲٫۵ سانتی متر درازا و ۱۱ سانتی متر قطر دارد و در دور تا دور بخش‌های تخریب ‌نشده آن ۴۵ سطر به خط و زبان بابلی نو نوشته شده‌است. بررسی‌های بعدی نشان داد که نوشته‌های استوانه در سال ۵۳۸ پیش از میلاد به فرمان کوروش بزرگ پس از شکست دادن نبونائید و تصرف کشور بابل، نوشته شده است. این اثر که در معبد مردوک در شهر بابل قرار داده شده‌ بود، در حال حاضر در موزه بریتانیا نگهداری می‌شود.

در بخش هایی از نیمهٔ نخست استوانه از زبان رویدادنگاران بابلی چنین نوشته شده‌است: مرد ناشایستی بر سروری کشورش چیره شده بود. هر روز به گونه ای گستاخانه  و خوارکننده سخن می گفت و  نیز با بدکرداری از بهر خوار کردن خدایان. بردن نذورات را به پرستشگاه ها برانداخت. او همچنین در آئین ها به گونه هایی ناروا دست برد. او پرستش مردوک، پادشاه خدایان را از دل خویش بشست. لیک مردوک آهنگ جنگ کرده بود، از بهر همه باشندگان روی زمین که جای های زندگیشان ویران گشته بود. او کورش، پادشاه انشان را به نام بخواند از بهر پادشاهی بر همه جهان. پس مردوک او را فرمود که به سوی شهر وی، بابل، پیش رود.

در نیمهٔ پایانی استوانه، سخنان و دستورهای کورش از زبان وی نگاشته شده است که در بخشی از آن چنین می گوید: من کورش، شاه جهان، شاه بزرگ، شاه نیرومند، شاه بابـِل، شاه سومر و اَکـَّد، شاه چهار گوشهٔ جهان. آنگاه که من آشتی خواهان به بابل اندر شدم، با شادی و شادمانی در کاخ شهریاری خویش، اورنگ سروری خویش بنهادم، مَردوک سرور بزرگ، مهر دل گشاده ام که دوستدار بابل است به خواست خود به خویشتن گروانید پس هر روز پیوسته در گرامیداشت او کوشیدم. آنگاه که سربازان بسیار من دوستانه اندر بابل گام برداشتند، من نگذاشتم کسی در تمامی سرزمین سومر و اکّد ترساننده باشد. من شهر بابل و همه شهرها را در فراوانی نعمت پاس داشتم. باشندگان در مانده در بابل را که نبونائید ایشان را به رغم خواست خدایان یوغی داده بود نه در خور ایشان، درماندگی هاشان را چاره کردم و ایشان را از بیگاری برهانیدم. مردوک خدای بزرگ از کرده های من شاد شد و مرا کورش، پادشاهی که پرستنده وی است و کمبوجیه ، فرزند زاده شده من و همگی سپاهیانم را ، با بزرگواری، افزونی داد و ما به شادمانی در آشتی تمام، کردارهایمان به چشم او زیبا جلوه کرد و ما والاترین پایه خدائیش را ستودیم. به فرمان مردوک همه شاهان بر اورنگ شاهی بر نشسته و همگی شاهان جهان از زبرین دریا تا زیرین دریا، همه باشندگان سرزمین های دور دست، همه شاهان آموری، باشندگان در چادرها، همه آنها، باج و ساو بسیارشان را از بهر من به بابل اندر آوردند و بر دو پای من بوسه دادند. همگی آن مردم را که پراکنده شده بودند گرد آوردم و آنان را به جایگاه های خویش باز گردانیدم. ونیز پیکره خدایان سومر و اکّد را که نبونائید از خشم مردوک به بابل اندر آورده بود، به فرمان مردوک، خدای بزرگ، به شادی و خوشی در نیایشگاه هایشان بنشاندم، جای هایی که دل آنها شاد گردد.

کورش برای آزادی یهودیان فرمانی داد كه آنرا نوشتند و در گنج شاهی در همدان نهادند. فرمان كورش نه دعوتی به مهاجرت عبریان و نه به هیچ وجه فرمان اخراج ایشان از بابل بود. شاهنشاهی کورش، واحدی یك پارچه بود و اتباع شاه بزرگ هر جا كه میل داشتند می توانستند سكونت كنند. بدین ترتیب سرزمین های میان رودان جنوبی با مرکزیت بابل و میان رودان شمالی و سوریه و پلستین و اردون امروزی نیز به خاک شاهنشاهی هخامنشی افزوده گشتند.

در آخرین روز آبان ماه 539، كاسان دانا همسر کورش درگذشت و به فرمان شاهنشاه پارسی که در سوگ همسرش بسیار اندوهگین بود، از اول آذر 539 تا فروردین 538 مراسم سوگواری رسمی برپا شد. شاهنشاه پارسی تا زنده بود همسر دیگری برنگزید و تا آنجائیكه می دانیم، وی یكی از وفادارترین مردان روزگار بوده است. ده سال آخر سلطنت كورش بزرگ به نحو باورنکردنی ناشناخته مانده است. فقط گفته شده که در فروردین سال 530 پیش از میلاد، شاه به لشکرکشی برضد ماساگت های آسیای مرکزی پرداخت.

در آن روزگار شاهبانو تومیریس بر ماساگت ها فرمان می راند. شاید علت حمله کورش به خاور این بود که سكاها بار دیگر به آشوب گری پرداخته بودند و یا با همدستی داهه ها به پیشرفت های بیشتر امید داشتند. همه تاریخ نویسان باستان به جزء گزنفن و انسیكریتوس در اینكه كورش بر سر دشمنی در شمال خاوری ایران لشكر كشیده است و در میدان كارزار، دور از میهن كشته شده، با هم سازگاری دارند. از همه این نوشته ها می توان نتیجه گرفت كه ماساگت ها و داهه ها، دست به یكی كردند و در جنگ با كورش چنان ایستادند كه سردار بی مانند ایرانی به خاك افتاد. پارسیان جسد كورش را با بزرگداشت فراوان به پاسارگاد آوردند و آنرا در آرامگاه با شكوه ولی بی پیرایه و ساده ای كه به فرمان خود او بنا كرده بودند، به آغوش میهن سپردند.

از قدیمی‌ترین توصیف‌های مربوط به آرامگاه کورش می‌توان به توصیف آریستوبولوس، پلوتارک و استرابو اشاره کرد. آریستوبولوس از همراهان اسکندر مقدونی در لشکرکشی‌ به قلمرو هخامنشیان بود. آریان در کتاب آناباسیس اسکندر، درون آرامگاه را بر اساس گفته های آریستوبولوس چنین توصیف کرده است: گرداگرد آرامگاه را درختان بلند و سایه گستر فراوان پوشانیده بود، و فردوس بزرگ كورش، كه آرامگاه او را در بر داشت، همواره زیارتگاه ایرانیان بود تا آنكه در حمله اسكندر زیان دید و گنجینه ای كه در آرامگاه آن راد مرد بود، نیز به تاراج رفت.

ذوالقَرنَین واژه‌ای عربی و به معنی دارنده دو شاخ، دو سده یا صاحب دویست سال است. در قرآن كریم سوره کهف آیات 98 - 84 از ذوالقرنین به صورت پادشاهی كه مشمول لطف خدا بود و خداوند همه گونه كامیابی بدو داد، سخن رفته است: ما او را در زمین تمکن و قدرت بخشیدیم و از هر چیزی رشته ای به دست او دادیم. هنگامی که به مغرب رسید خورشید را چنین یافت که در چشمه آب تیره ای رخ نهان می کند و آنجا قومی را یافت که به ذوالقرنین دستور دادیم که در باره این قوم یا قهر و عذاب یا لطف و رحمت به جای آور. ذوالقرنین به آن قوم گفت: اما هر کس ظلم و ستم کرده او را به کیفر خواهیم رسانید و اما هر کس به خدا ایمان آورد و نیکو کردار باشد نیکوترین اجر خواهد یافت. چون به مشرق زمین رسید آنجا دید که خورشید بر قومی می تابد که ما میان آنها و آفتاب ساتری قرار نداده ایم. و چون رسید میان دو کوه آنجا قومی را یافت که سخنی فهم نمی کردند آنان گفتند: ای ذوالقرنین قومی به نام یاجوج و ماجوج در این سرزمین فساد بسیار می کنند، آیا سدی میان ما و آنها می بندی؟ ذوالقرنین گفت، شما با من به قوت بازو کمک کنید تا سدی محکم برای شما بسازم برایم قطعات آهن بیاورید. تا چون میان آن دو کوه را برابر ساخت گفت، در آتش بدمید. تا چون آهن را بسان آتش بگداخت گفت برایم مس گداخته آورید تا بر آن فرو ریزم. از آن پس آن قوم نه هرگز بر بالای آن سد شدن و نه بر شکستن آن سد و رخنه در آن توانایی یافتند. ذوالقرنین گفت که این لطف و رحمتی از خدای من است.

درعهد عتیق کتاب مقدس، نیز به ذوالقرنین اشاره شده است. در کتاب دانیال، دانیال نبی در رویا چنین می بیند: ديدم که در شهر سلطنتی شوش واقع در استان ايلام، در کنار رودخانه اولای ايستاده بودم .وقتی به اطراف نگاه می کردم، يک قوچ ديدم که دو شاخ بلند داشت و کنار رودخانه ايستاده بود .سپس ديدم يكی از اين شاخ ها رشد کرد و از شاخ ديگر بلندتر شد .اين قوچ به سوی مغرب، شمال و جنوب شاخ می زد و هيچ جانداری نمی توانست با او مقابله کند يا از چنگش جان سالم بدر برد . او هرطور می خواست عمل می کرد و بزرگ می شد.

در ادامه کتاب دانیال می خوانیم جبرئیل بر او آشکار گشت و خوابش را چنین تعبیر نمود: آن قوچ دو شاخ را که ديدی، پادشاهی ماد و پارس است.

در باره کیستی ذوالقرنین بسیار سخن گفته اند. برخی او را یكی از از پادشاهان یمن دانسته اند. گروه دیگری وی را همان اسكندر مقدونی شمرده اند. و دسته ای هم او را همان کورش می دانند و معتقدند که نسبت دادن ذوالقرنین به اسکندر و یا مردی از قبیله عرب در یمن به دلایل مختلفی اعم از معنی و سیاق آیات قران کریم، و تاریخ یونان و ایران، قابل پذیرش نیست و به نظر برخی از آنان خدا پرستی و دادگری و خردمندی ذوالقرنین و اینكه خداوند همه گونه كامیابی و چیرگی بدو ارزانی فرمود، او را با كورش یكسان می سازد نه با اسكندر مقدونی ستمكار و ویرانگر و كافر.

از جمله یادمان هایی كه به دلیل اعتقادات مردم محلی، بر جرز درگاه شمالی کاخ دروازه، در پاسارگاد باقی مانده، نگاره انسانی است كه دارای چهار بال و دو شاخ و یک تاج مصری است. گروهی این تصویر انسان بالدار را كورش می دانند، برخی آنرا فروهر آن شاهنشاه به شمار می آورند و دسته ای هم وجود هرگونه رابطه میان این نقش و بنیادگذار شاهنشاهی هخامنشی را رد می كنند.

ابوالکلام آزاد در سال 1950 میلادی كوشید ثابت كند نگاره انسان بالدار، تصویر كورش است كه در دو طرف او دو بال مثل بال های عقاب و در روی سر او دو شاخ به صورت شاخ قوچ وجود دارد. به گمان وی چون تورات از كورش به صورت ذوالقرنین و عقاب شرق تعبیر می كند، دیگر هیچ شكی نمی ماند كه ذوالقرنین همان كورش بزرگ است. از سوی دیگر برخی معتقدند كه ذوالقرنین یعنی خداوند دو شاخ و آن، كسی جز اسكندر مقدونی نمی تواند بود زیرا هركس به سكه های وی بنگرد بدین عقیده یقین می آورد. در آنجا اسكندر را به صورت مردی با كلاهی چون سر شیر ولی با شاخ قوچ نموده اند و علت آنست كه اسكندر در مصر به معبد آمون، خدای بزرگ مصریان رفت و كاهن آمون اعلام كرد كه وی پسر آن خدا می باشد. چون آمون را بیشتر به صورت قوچی نمایش می دادند، اسكندر از آن پس گاهی كلاهی مزٌین به دو شاخ قوچ بر سر می نهاد تا نشانه بستگی اش به آن ایزد مصری باشد. این كلاه شاخ دار نه تنها در نقوشی كه بر روی سكه های اسكندر كنده اند، دیده می شود، بلكه در نقشی كه بر روی تابوت مشهور به تابوت سنگی اسكندر وجود دارد نیز به روشنی پدیدار است.

به عقیده شاپور شهبازی پیكر انسان بالدار بر درگاه کاخ دروازه، نشانه تائید ایزدی یا همان فركیانی شخص كورش است كه دستش را به علامت نیایش برافراشته و بال هایش به استعاره، فرمانروایی او را بر چهار گوشه جهان نشان می دهد. وی معتقد است با وجودیکه چهره این نقش سخت آسیب دیده، لیكن پیشانی بلند، بینی كشیده كج و چانه استخوانی آن هنوز قابل تشخیص است و ما از خلال روایات می دانیم كه كورش بلند بالا و خوش اندام بوده و بینی كشیده و كج داشته است.

داوری در باره كورش بزرگ موضوعی است كه همواره پس از به پایان بردن سخن از زندگی آن راد مرد، به میان می آید. بیشتر كسانی كه در مورد آن سردار نامور پارسی مطالبی نوشته اند، از ستایش او خودداری نكرده اند.

دیدگاه‌ها  

+4 # وحید رضایی 1392-02-03 14:20
حاضرم پونصد هزار تومن بدم بخرمش. کجا میفروشند؟
پاسخ دادن
+1 # رضاافضلی 1393-04-24 22:29
درود فیلم فوق من دارمش خیلی آموزنده هس تهیه کننده وکارگردانش هرمزامامی هس بسیاری ازباستان شناسان بنام جهان توضیح میدن
پاسخ دادن

نوشتن دیدگاه


دستاوردهای هموندان ما

بارگذاری
شما هم می توانید دستاوردهای خود در زمینه ی فرهنگ ایران را برای نمایش در پهرست بالا از اینجا بفرستید.
 

گزینش نام برای فرزند

 

نگاره های کمیاب و دیدنی

XML