الاغ چموش ملانصرالدین

ملانصرالدین الاغش را به بازار برد تا بفروشد . به دلالی گفت اگر بتوانی این الاغ چموش را برایم بفروشی انعام خوبی به تو می دهم . دلال افسار الاغ را گرفت و به وسط بازار رفت و شروع کرد به تعریف کردن از الاغ ، آنقدر از چالاکی و سلامت و نجابت الاغ تعریف کرد که ملا پشیمان شد و با خودش گفت : مگر هیچ آدم عاقلی چنین مالی را از دست می دهد !؟ الاغ را از دلال گرفت و به خانه اش برگشت ! کتاب : ملانصرالدین

نوشتن دیدگاه