در درازنای دوازده سده تاریخ زبان پارسی نو، واژگان این زبان در پی رویدادهای تاریخی، رخنههای دینی و تصرف بیگانگان، به دست تازیان و مغولها، و سرانجام با تأثیر فرهنگ بیگانه دستخوش دگرگونی معنایی، تکمیلها، و پذیرش وامگیری واژه از زبانهای بیگانه شدند. این دگرگونی کموبیش همیشه از یک سوی با تاختوتاز واژگان بیگانه و از سوی دیگر با خواستاری پاک نگه داشتن زبان نوشتار روبرو بود.
در جایی که برخی از اندیشمندان و دانشمندان در خدمت تازیان گشایشگر (فاتح) درآمدند و کارهایشان را به زبان رسمی آن زمان نوشتند و حتی در نوشتههای پارسی هم تازیگرایی ورزیدند، دیگرانی هم بودند که کوشیدند زبانزدهای پارسی را به جای زبانزدهای فلسفی و دانشی تازی بنهند؛ این کار بیشتر در پی خواستاری فرمانروایانی که از زبان بیگانه چندان آگاهی نداشتند، انجام میپذیرفت.
روشن است که بیرونی کتاب «التفهیم» خود را برای دختر خوارزمشاه نگاشت، کتابی که ریپکا متنش را «نثر پارسی به روشنی ریشهمند» میخواند. معین در دانشنامۀ پورسینا بیش از 1000 زبانزد فلسفی را شمارده که پورسینا خود ساخته است. جوزجانی، ناصرخسرو، خواجه نصیر توسی، بابا افضل کاشانی و دیگران نیز در شمار پیروان اویند. با گذشت سدهها و به ویژه در دورۀ مغول، واژگان تازی چنان زیاد شدند که برخی از نوشتهها همانند «درّۀ نادره» برای دانشوران هم، اگر نه یکسره، دستکم تا اندازهای درنیافتنی میماندند. کاربرد بسیارِ زیورهای زبانیِ قلمبهسلمبه، سبک خوبی شمرده میشد. ریپکا سبک تاریخ وصّاف را «نمونۀ هراسانگیزی از نثر زیورآلود متکلف تاریخی» میداند.
این روش زیورآرایی با اندکی سستی تا به روزگار قاجار پابرجا ماند، البته نه چنان که بتواند با شرایط سیاسی و اقتصادی تازه کنار بیاید. در دو سدۀ بازپسین به ویژه پس از شکست ایران در جنگ با تزارها (1856 و 1857) هنگامی که روگشت (رفرم) در کارهای دولتی، ضرورتی حتمی برای رویارویی با خطر شکست ایران از آن کشور همسایه شد، و در پی آن همواره مفهومهای تازه، زبان بومی را زیر آب خود میبرد، باید به سادهسازی روش نوشتار و گسترشدهی گنجینۀ واژگانی زبان اندیشیده میشد.
وضع بدتر و بدتر شد، به ویژه هنگامی که صدها ایرانی در سدۀ بیستم راهی کشورهای باختری شدند تا دانستههای تازهای از فرهنگ، سیاست و ادبیات اندوزند. نیز پس از جنگ جهانی یکم، هزاران و سپس صدها هزار دانشجوی ایرانی و دیگر رهسپاران اروپا و آمریکا به دانشگاه رفتند و همچون دانشآموختۀ برخی از رشتههای دانش و فن، زبانزدها را به میهن آوردند.
پارهای از باخترزدگان گذشته از مفهومهای سیاسی و اقتصادی و دانشی که برایشان واژهای در پارسی نبود، گرایش به کاربرد برخی از واژگان فرانسه چون point de vue, merci, sérieux و جز اینها داشتند و با این کار خود را دانشآموخته و دانا وامینمودند. این توفان وایرانگرِ گنجینۀ واژگانی و خود زبان، باید به زودی بازداشته میشد.
نگاه گذرای من به پیشرفت واژهسازی در زبان نوشتاری تنها تا به بُنگشت اسلامی سال 1979 میرسد، از آن هنگام گرایش تازهای پیدا شد که در بارهاش پژوهشی بنیادین بیرون نایمده است.
در سالهای بیست، پس از سرنگونی فرمانروایی قاجار و سازماندهی نو ارتش، بهسازیهایی آغاز شد که میخواست برابرهای پارسی سره را به جای زبانزدهای ارتشیِ تاخته از ترکی بنشاند. گروهی از واژهدانان و سرهسازان زبانی توانستند زیر بالابینیِ ستاد ارتش زبانزدهای نظامی چون سروان، گروهان، گردان، ارتش، و هنگ را در برابر واژگان بیگانۀ روسی، ترکی و دیگر زبانها بنشانند. این پیشگامی از آن رو تاج کامیابی بر سر نهاد که هر سال بیش از صدهزار روستایی که بیشترشان بیسواد بودند، پس از پایان سربازی، واژگان را به روستاهایشان میبردند و به مردم میرساندند و باز به کارشان میداشتند. هواخواهان پارسی سره از این امکان بهره جسته بر آن شدند که همۀ واژگان تازی را که از سدهها پیش به پارسی درآمده بود، بیرون برانند. یکی از نمایندگان برجستۀ آنان کسروی بود که کارهایش امروز هم هنوز به خاطر درونۀ پرارزشش خوانده میگردند و بر آنها ارج و آزرم گذاشته میشود. واژهسازی فردی این بدی را داشت که بیشتر، برای یک زبانزد، برابرهای گوناگونی ساخته میشد. «فرهنگستان» در سال 1937 پدیدار شد تا این تودۀ واژگان تندورانه و گاه درنیافتنی و بیمعنیِ تازه را در آبراهۀ درست بیندازد. این بنیاد نوپا بر آن بود که کمبود و نارسایی زبان را بزداید و از آن در برابر خطر توفان واژههای بیگانه نگاهبانی نماید. فروغی، یکی از هموندان بالای فرهنگستان که در آن هنگام نخستوزیر هم بود، گفت که در پی پیشرفت دنبالهدار دانش، فلسفه و صنعت، جای بسیاری از واژگان در زبان پارسی، تهی است، چنان که نه همۀ اندیشههای ما میتواند بر زبان آورده شود. البته با گزینش چهرههای رخنهگر سیاسی که از آگاهیهای فنی (تخصصی) بهرهای ندارند، نمیتوان در عمل به آماجها و آهنگها دررسید. با این همه چند واژهای که برای مردم پذیرفتنی بود، ساخته شده پرشتاب جا افتاد. برای نمونه به جای وزارت داخله، وزارت مالیه، وزارت عدلیه و وزارت صنایع، نامهای وزارت کشور، دارایی، دادگستری، پیشه و هنر، جا افتاد. پس از سرنگونی رضاشاه مستبد، سنجش (انتقاد) از ساختهها و شیوۀ کار فرهنگستان چنان سخت بود که این نهاد عملاً فرو ریخت.
در سالهای هفتاد [میلادی] کوشش شد که کار فرهنگستان زیر نام تازۀ «فرهنگستان زبان فارسی» دگرباره دنبالهگیری شود. بیش از 30000 واژه در گروههای این فرهنگستان به گفتگو و پیشنهادگزینی گذاشته شد. این واژهها در دسترش من نیستند.
دهها جزوه با عنوان «پیشنهاد شما چیست؟» باید کسان را برمیانگیخت تا برابرهای پیشنهادی دلچسپی برای زبانزدهای انگلیسی بسازند. برآیند این کار ناچیز بود. دلیستگیها بیشتر در زمینۀ ساختن واژگان تازۀ دانشی بود. حسابی ریاضیدان و شیبانی شیمیدان نتوانستند اندیشههایشان را پیش ببرند. شیبانی حتی نامهای ترکیبهای شیمیایی را هم به پارسی برگردانده بود.
در سالهای پس از جنگ تا بُنگشت فوریۀ 1979 نیاز باسوادان، گزارشگران، نویسندگان و استادان که روز به روز شمارشان بالا میرفت، تکمیل گنجینۀ واژگانی زبان را بایستهتر و بایستهتر میساخت. آموزگاران و استادان یا واژههای بیگانه را به کار میبردند، یا آنها را به گونهای به پارسی برگردان میکردند که تنها نزد ویژهشناسان دریافتنی بود. شاخههای چندگونۀ صنعت از اروپا و آمریکا، شوروی و چکسلواکی و رومانی همراه هزاران زبانزد فنی به همراه نامهای کارافزارها روانۀ ایران میشدند و باید در برابرشان واژگان فنی تازهای ساخته میشد. نیز برگردانهای روزافزون از زبانهای گوناگون، نویسندگان خویش را وادار میساختند که خود کاری برای خویش بکنند. آشفتگی، هر مرز و اندازهای را زیر پا گذاشت.
رخنۀ فرهنگ اروپایی و شاروندی (تمدن) در زمان میان دو جنگ جهانی، معنویت را بر آن داشت که بی نگرش به لایۀ فرنگیمآبها که بی هیچ پایداری در سرمستی مجذوبانۀ باخترزدگی فرو میرفتند، به رویارویی با اندیشههای بیگانه بپردازد. فروغی ادبپژوهی که در بالا یاد کردیم، در سال 1939 کتاب «سیر حکمت در اروپا»ی خود را بیرون داد و در این کار دوپوشی خود، فهرست 281 واژۀ فنی (تخصصی) فرانسه و در کنار آنها برابر پارسیشان را به دست داد. این فهرست دربرگیرندۀ واژگانی بود که در متن به کار رفته بودند. فهرستی دیگر پیوسته به واژگان فلسفی بود که در دیگر نوشتههای پارسی معمول بودند. وی میکوشید که به جای زبانزدهای معمول در اروپا، واژگان فنی پارسیاسلامی بنشاند. نویسنده که ریشۀ ژرفی در ادبیات پارسی داشت و بر این باور بود که باید ژرفترین اندیشههای جهان بیگانه را در زبانی روان باز گوید- در ناهمسازی با گفتههایش به هنگام مدلل ساختن نیاز به فرهنگستان- باید باز و باز دست به واژهسازیهای نو به نو میزد. چنین است که نزد او «کارمایه» را در برابر «انرژی»، «همهخدایی» را در برابر «پانتهئیسم»، خودآگاهی را در برابر conscient، «خودهستی» را در برابر chose en soi، و «درونبینی» و «جانبینی» را در برابر intuitionمییابیم.
چند پژوهشگر کوشیدند در پاسخ به نیاز و خواست زمانه، واژهنامههایی برای پهنۀ ویژهشناختی (تخصصی) خود بیرون دهند.
واژهنامهای که از سوی بنیاد فرهنگ ایران بیرون داده شد و با همکاری دانشمندان گوناگون و به ترتیب الفبا با به دست دادن زبانزدهای فرانسه و انگلیسی نوشته شده بود، کاری ویژه و برجسته بود. در سرسخن آن گفته شده که بیروندهندگان از خود زبانزد فنی تازهای نساختهاند، بلکه واژگان ساختهشدۀ دانشی را گرفتهاند و اگر از واژهای دو برابرنهاده در دست بوده، آن را که بیشتر کاربرد داشته برتری دادهاند.
این فرهنگ و فرهنگهای همانندش را باید برای نگارش واژهنامۀ کامل زبان پارسی به کار گرفت.
در این فرهنگ چند زبانزد هم برگردانناپذیر دانسته شده، برای نمونه: viscos, minum, sinus, cinématique. برخی از زبانزدهای فنی از گنجینۀ واژگان امروزی یا از کارهای ادبیات چکادی (کلاسیک) گرفته شدهاند. چند نمونه از آنها را به دست میدهیم: «چگال» در برهان قاطع به معنی «گران و سنگین» و «درهمنشسته» است، و در اشتینگاس: «thick, compact» و «heavy»، و «چگالش» به معنای تبدیل به مایع شدن یا کردن، از آن واژه ساخته شده. در برابر «یاخته» در برهان قاطعِ معین آمده: «حجره که آن خانه است» و در اشتینگاس به a small wine-jar برگردان شده که این واژۀ برهان قاطع را به جای «سلول» نشاندهاند.
درآمیزههایی که با «دما» ساخته شدهاند، ارزش نگرش ویژهای دارند. برای نمونه: «دماپای»: Thermostat؛ «دماسنج»: Thermometer؛ «دماگرایی»: Thermotropism. واژۀ دما به جای Temperament است و نزد نفیسی: «مزاج و طبیعت»!
زندهسازی واژگان فراموششدۀ کهن در زمینۀ نامگذاری کارافزارهای فنی و مفهومهای باب روز، انجامپذیر گشت. این کار با ساخته شدن درآمیزههایی ساختهشده از واژگان پارسی، و گاه از یک بخش پارسی و یک بخش بهوامگرفتهشدۀ بیگانه و معمول انجام میپذیرفت. برخی از واژگانی که نام چیزهایی بودند که دیگر کاربرد نداشتند، امروزه نام پدیدهای در فنآوری نوین گشتهاند. برای نمونه: «رکاب» که رکاب سوار شدن بر اسب بوده؛ یا «پدال». موردهایی هم هست که واژگان به معنی معمولشان برای مفهومی تازه به کار برده میشوند.
واژهسازیهای فرهنگستان و دیگر بنیادها تا دیرزمانی نتوانست پاسخگوی نیاز نویسندگان باشد. خانلری ادبیاتشناس ارجمند در سال 1975 در همایش پژوهشگران ایرانی میگوید که کشور به آهنگ به پیوندآیی با دانش نهفته در زبانهای دیگر باید واژههای تازهای بسازد. زبان، تنها دربرگیرندۀ 250 واژۀ فنیست، که شمار معمول آنها در زبانهای دیگر 3000 است. بسیاری از نویسندگان و برگردانندگان برای چیرگی بر این دشواری، بر پایۀ صلاحدید و توان دریافت خویش، فهرستی از زبانزدهای فنی و با واژههای ساختهشان را برای شنوندگان و خوانندگان کارهایشان، به متن میافزودند. در این زمینه فروغی پیشتاز بود. در پی او میتوان نامهای یک رده از نویسندگان نامدار را آورد که در واژهسازی و گستراندن گنجینۀ واژگانی از خود شایستگی نشان دادهاند.
امیر حسین آریانپور ناچار بر کتاب خود «زمینۀ جامعهشناسی» فهرستی 74برگی از زبانزدهای فنی انگلیسی و پارسی را پیوست کرد. فروغی کمتر واژهسازی سره میکرد، وی به روشنی بیشتر به واژهسازی گرایش دارد تا به پارسی سره. گویا آریانپور بر آن است که برگردانهای تازی کمتر میمانند. چند نمونه از ساختههای وی: «خودبسندگی»: autarchy؛ «مغزشویی»: brain-washing؛ «دیوانسالاری»: bureaucracy؛ «آشفتگی»: chaos؛ «سازش»: compromise؛ «ستیزه» یا «کشاکش»: conflict؛ «همآوایی»: conformity؛ «پویا»: dynamic؛ «نمایش»: expression و جز اینها. من در 47 برگ، 50 واژۀ نوی از این دست را شمردهام.
نجف دریابندری در برگردان History of western philosophy پافشاری میکند که فهرست واژگانش بههیچروی دربرگیرندۀ همۀ زبانزدهای فلسفی نیست، بلکه بیشتر باید راهنمایی برای خوانندگانی باشد که میخواهند بدانند کدام زبانزد فنی شناختهشده با کدام برابر خود در متن یکی است. دریابندری در ساختن واژگان تازه صرفهجوست. وی بیشتر از واژگان فنی کلاسیک فلسفی (فرزان میهنی) بهره میگیرد. حداکثر در برابر یک واژۀ سرۀ پارسی و یک واژۀ وامگرفتهشدۀ تازی، زبانزد انگلیسی را میآورد. گهگاه به واژهسازی میپردازد، برای نمونه: «معرفت از پیش»: apriori Knowledge؛ «رفتاریان»: behaviorists؛ «جان»: entelechy. در برابر برخی از زبانزدها، برابر پارسی-تازی گوناگونی را به کار میگیرد. نمونهها: «اشراق، دید، مکاشفه، شهود» در برابر intuition؛ در برابر monism؛ «توحید، وحدت و مذهب وحدت» را بهتر میبیند؛ و برای ontological argument «برهان معرفتالوجود» را به کار میزند. گاه وی زبانزد را برگردان میکند و آن را کنار واژۀ بیگانه میآورد، نمونه: "solipsism «اصالت من»".
ایرج اسکندری در برگردان «سرمایه»ی مارکس بیشتر در پی آن بوده که درونه را نازکسنجانه باز دهد تا این که زبان را از واژگان وامگرفته پاک سازد. وی به پیوست 180 واژۀ فنی اقتصادی به انگلیسی، روسی، فرانسه و آلمانی را همراه برابرهای پارسیشان میآورد و یادآور میشود که برخی از زبانزدهای فهرستش پیش از این در دست بودهاند، و برخی هم ساخته شدهاند. این برگردان گذشته از روش سادهاش، برای دانشآموختگان و اقتصاددانان است و ساختههای نو آن بههیچروی دشوار نیستند. من در اینجا بی آن که به بازگویی واژگان مارکسیستی جاافتادهای چون «اضافهارزش» Mehrwert و «اضافهکار» Mehrarbeit بپردازم، چند نمونه از واژهسازیهای او را به دست میدهم: «انباشت»: Akkumulation؛ «برآوری»: Produktivität؛ «بازده»: Ertrag؛ «تئوری پرهیز»: Abstinenzthrorie؛ «پیشریز»: Vorschau؛ «تنخواهگر»: Finanzier؛ «توانکار» و «نیروی کار»: Arbeitskraft؛ «شکل دورگه»: Zweitterform؛ «ازخودبیگانگی»: Entfremdung؛ «گاهمزد»: Zeitlohn؛ و «همانگونی»: Tautologie.
یکی از نشانههای بایستگی بسیارِ گسترش و تکمیل واژگان در
پی گرفتن دانش و فن از برونمرز، برگردان The Philosophy of Hegel نوشتۀ W. T. Stacey، به
خامۀ حمید عنایت است. وی آشنایی ژرفی با فرهنگ ایرانی دارد، از دانستههای بنیادینی در زمینۀ فلسفۀ اسلامی بهرهمند است و بر این باور که زبان پارسی ویژۀ جستارهای فلسفی است. اما او هم ناچار دو فهرست 44برگی را به کار خود افزوده: نخست پارسی به انگلیسی و سپس انگلیسی به پارسی. هرچند وی هنگام گزینش زبانزدهای فلسفی خود را به دست نوشتههای اسلامی میسپارد و از آنها بهرۀ کلانی میگیرد، گاه به ساختن واژگان تازه هم دست مییازد. او در برابر تز، آنتیتز، و سنتز، «برنهاد، برابر نهاد، و همنهاد» را به کار میبرد. در میان واژههای وی باید از «اندام» در برابر organic؛ «انداموارگی» در برابر organism و «آهنجیده» در برابر abstract یاد کرد.
وی از آوردن واژگان پارسی در کنار واژگان تازی هیچ نمیپرهیزد، نمونهها: «درهشتن»: فینفسه؛ «درونبودگی»: داخلیت؛ «دوبنی»: ثنویت. نمونههای کاربرد زبانزدهای کلاسیک: «اصالت ماده»: ماتریالیسم؛ و «اصالت معنا»: ایدهآلیسم.
از این نیمنگاه روشن میشود که نویسندگان گوناگون خط یگانهای را پیشه نکرده بودند. یکیشان Anarchie را «آشفتگی» میداند و دیگری «بیحکومتی»؛ یکی ایدهآلیسم را «اصالت تصور» برگردان میکند و دومی «اصالت معنا» و سومی «انگارگرایی» مینویسد و بعدی برابر آن را واژۀ خورندی نمییابد و همان واژۀ «ایدهآلیسم» را به کار میبرد.
این کوششها و یپشگامیها نتوانست نویسندگان و ترجمانان نوشتههای ادبی، ادیبان و تاریخدانان را خوشنود سازد. خودیاری، بایستگی زمان شد. آنان واژگان تازهای بر پایۀ قاعدههای ترکیب میساختند یا میکوشیدند با بهرهگیری از واژهنامههای کهن پارسی میانه و اوستایی، واژگان فراموششده را برای مفهومهای تازه به کار گیرند. چنین بود که اسکندری «همبودی» را به جای commune و communauté و «گِنت» (از zanta یا zantu اوستایی را به معنی Siedlung یا Gemeinde به کار برد. بهرام صادقی به جای polt، «بیرنگ» را گذاشت (در برهان قاطع به معنی "نشان" و "هیولایی باشد که نقاشان و مصوران مرتبۀ اول بر کاغذ کشند و بعد از آن قلمگیری کنند و رنگآمیزی نمایند" آمده، و در اشتینگاس "نقش ساده" یا "طرح").
در پایان واژهسازیهای چشمگیری را میآورم که در درازنای شش ماه گهگاه از میان کتابهای گوناگون، بیروننویسی کردهام. من بههیچروی نمیگویم که کاری روشمندانه به دست دادهام. اما بر این گمانم که گرایش به پیشرفت گنجینۀ واژگان را پدیدار ساختهام. آنچه شایان یادکرد است، کاربرد واژۀ «گراییدن» از بن مضارع "گرای" است که به جای پسوند ismus درنشانده میشود، مانند: «ملیگرایی» و «ملیگرا» به جای Nationalismus و Nationalist؛ «سنتگرایی» به جای traditionalism؛ «بنیادگرایی به جای fundamentalism؛ «مادهگرایی» به جای materialism؛ «عملگرایی»: pragmatism؛ «عقلگرایی»: rationalismus؛ «واقعگرایی»: realism؛ «نژادگرایی»: rassism؛ «تکاملگرایی»: evolutionism؛ «میتراگرایی»: mithraism؛ «چپگرایی»: die Linke؛ «راستگرایان»: die Rechte؛ «فردگرایی»: individualism؛ «نخبهگرایی»: aristokratism؛ «سرآمدگرایی»: elitism؛ «اقتدارگرا»: autoritär؛ «انسانگرایی»: humanism و جز اینها.
در گاهنامهها با واژههای تازهای برمیخوریم که میخواهند مفهومهای سیاسی زمان را برسانند. ترکیبسازی با مصدر «زدودن»- از بن مضارع «زدای» در آنها جایگاه ویژ]ای دارد. نمونه: «تنشزدایی» از واژۀ پارسی میانۀ «تنیشن» (در پارسی نو: تنش)؛ یا «شیطانزدایی» و «استالینزدایی». «چرخش»؛ «همتا» (همکار، همتراز)؛ «جهش» را نیز میتوان در شمار این دسته از واژگان آورد.
با یاری مصدر «زدن» (بن ماضی: زد) برخی مفهومها جا افتادهاند. برای نمونه: «بحرانزده»؛ «غربزده». در دستور زبان نیز زبانزدهای تازهای پیدا شده است: «واژ»: حرف صددار، همخوان: Konsonant؛ و «گویش» و جز اینها.
گرایش روشن دیگری نیز هست و آن شکل دادن یه واژهسازی، هماهنگ با سرمشقهای یونانی-لاتین است. مانند: «ایستایی»: Statik یا «پیشداوری»: Verurteil و prejudice.
از مصدر «انگاشتن» (بن مضارع: انگار) واژگان «انگار»: image، idee، و «انگارگرایی»: Idialismus ساخته شده. بسیاری از واژهسازیها با پیشوند «هم» انجام یافتهاند. مانند «همخانگی»: harmony؛ «همانندی»: likeless؛ «همبسته»: correlated؛ «همگن»: homogenous؛ «همگونگی»: uniformity؛ و «همانگونی»: tautologie.
«ابر، زیر، زبر، و رو» در ساختن مفهومها و نامهای تازه به کار میروند. مانند: «زبرحسی»: supersensuous؛ «ابرشهر»: supersity؛ «ابرنیرو»: superpower؛ «روساخت»: superstructure؛ «زبرمرد»: superman.
بهرام صادقی «نماد» را از «نمودن» برای سمبل میپذیرد و «نمادگرایی» را برای symbolic. این واژه نه در اشتینگاس است (به این معنی) نه در معین و نه در یونکر-علوی و نه در نفیسی.
روشن است که این نگاه گذرا که در پی گزینش سختگیرانهای نبود، بههیچروی همۀ واژهسازی شصت سال بازپسین را بازتاب نمیدهد. نویسندگان ناچار بر پایۀ بازشناسی و صلاحدید خود، جستارهایشان را برای خوانندگان و شنوندگانشان دریافتنی ساختهاند. اما تا هنگامی که بنیادی مردمسالار و پذیرفته از سوی روشناندیشان به ایشان ابتکار عمل شایسته را نبخشد و بالابینیشان نکند، این وضع دو یا سه برابر برای هر واژه دنباله خواهد یافت. با این همه باید یک فرهنگ زبان نوشتاری همۀ این واژههای نوساخته را پس از سنجشِ بهرهدهی و دریافتنی بودنشان ثبت کند. نسل آینده باید در بارۀ آنها تصمیم بگیرد.
نویسنده: بزرگ علوی - برگرداننده از آلمانی: امیر حسین اکبری شالچی
دیدگاهها