1ـراست گردانيدن زبان فارسي و بنيكي آوردن آن يكي از خواستهاي ماست كه از سال 1312 كه بكوشش برخاسته ايم يكي هم اينرا دنبال كرده ايم. اينك بار ديگر بيكرشته سخناني در پيرامون آن ميپردازيم.گذشته از اينكه زبان يك توده آيينة فهم و انديشة ايشانست و يكزبان نارسا انديشه ها را نيز نارسا گرداند و ايرانيان اگر ميخواهند از توده هاي بافهم و دانش جهان بشمار روند بايد داراي يكزبان درستي باشند ، ما خود در اين كوششها كه در راه نيكي جهان آغاز كرده ايم بيش از همه بيكزبان درست و رسايي نياز ميداريم.

فارسي يكي از زبانهاي روان و آسان و سادة جهانست. ولي با حاليكه ميبود آكهاي[= عيب هاي] بسيار ميداشت كه گذشته از نابسامانيها و بهمخوردگيها و آلودگيها ، از تنگي بفهمانيدن بسياري از معنيها توانا نمي بود ، از اينرو ميبايست آنرا بسامان آوريم و راست و درست[=كامل] گردانيم و بفهمانيدن معنيها توانايش سازيم.

كوشش دربارة زبان فارسي تاريخچه اي ميدارد : هنوز پيش از زمان مشروطه كساني پي به آكمندي اين زبان برده آرزوي كوشش در راه آنرا مي داشته اند. پس از مشروطه كه روزنامه در ايران بسيار گرديد و نويسندگاني در اين كشور پديد آمدند گاهي كساني از آنان در اين زمينه نيز بگفتارهايي ميپرداختند و در هر چند سال يكبار گفتگو از اين باره در روزنامه ها پديدار ميگرديد و گفتارهايي نوشته ميشد ، تا در بيست و اند سال پيش آقاي ابوالقاسم آزاد مراغه اي از هندوستان بايران آمد و در تهران در اين زمينه بگفتگو پرداخت و گفتارهاي پياپي نوشت و خود مهنامه اي بنياد گزاشت ، و چون با يك گرمي و پافشاري اين زمينه را دنبال ميكرد يك تكاني در ميان جوانان پديد آورد.

چيزيكه هست ، اين كسان چه پيش از مشروطه و چه پس از آن ، تنها آميختگي با كلمه هاي بيگانه را بديده گرفته يگانه آك زبان فارسي اينرا ميشناختند و از آكهاي ديگر آن ناآگاه ميبودند. از اينرو تنها به بيرون كردن كلمه هاي بيگانه كوشيده و راهيكه براي اينكار مي‌شناختند آن ميبود كه در فرهنگهاي فارسي بگردند و برخي كلمه هاي كهن را ـ همچون اشو ، دهناد ، فرارون ، شوه ، آميغ ، سات ، بزماسي و مانند اينها ـ كه كسي معنايش نميدانست و بسيار آنها غلط و بيمعني است ، گرد آورده در نوشته هاي خود بجاي كلمه هاي تازي بياورند ، و اين نتيجه آن را ميداد كه نوشته هاشان نافهميده در مي‌آمد و كسي بخواندن آنها نمي گراييد. آقاي ابوالقاسم آزاد نيز همين راه را مي پيمود ، و از اينرو به نتيجه اي نتوانست رسيد و پس از ديري ناچار شد از كوشش باز نشيند.

از آنسوي كسان بسياري با اين كوششها بدشمني برخاستند و اينان نيز گاهي در روزنامه ها بگفتار نويسي پرداختند. يكدسته از روي رشك و خودخواهي ، كه چنانكه با هر كوشش و جنبشي دشمني نمايند با اين جنبش نيز مي نمودند و زبان از بدگويي باز نميداشتند. يكدسته چون درس عربي خوانده بودند بكلمه هاي عربي دلبستگي مينمودند و بيرون كردن آنها را از زبان فارسي بزيان خود مي پنداشتند. برخي نيز عاميانه اين را دشمني با اسلام مي‌شماردند و كوشندگان را بيدين ميخواندند.

يكدسته نيز دست زدن بزبان را سزا نشمارده اين كار را ماية تباهي زبان مي‌پنداشتند. اينان فارسي را با حاليكه ميداشت آكمند و نارسا نمي شناختند و دليل آورده چنين ميگفتند : « سعدي و حافظ با همين زبان همة مقاصد خود را فهمانيده اند». اينان در آميختگي يكزبان را با كلمه هاي بيگانه آك آنزبان نشمارده ميگفتند : « زبان هاي اروپايي نيز با كلمه هاي لاتين در آميخته است». چون در ميان اين دسته كسان بنامي از آقايان تقي زاده و فروغي و محمد قزويني و مانند آنان ميبودند كه با جنبش زبان آشكاره دشمني مي نمودند ناگزير جنبش از نيرو افتاده از پيشرفت باز ميماند. بويژه با آنراه كجي كه خواهندگان جنبش براي خود برگزيده بودند و يكزبان نافهميده اي را بميان مي آوردند.

در چنين حالي بود كه من در سال 1299 (1339[ق]) از تبريز بتهران آمدم و در نتيجة پيشامدهايي بزبانشناسي گرايشي يافته بآن پرداختم و در پيرامون زبان فارسي بآگاهيهاي بسياري رسيدم. بدينسان كه چند تا از نيم زبانهاي شهرستانها را از مازندراني و دماوندي و شوشتري و سمناني و سرخه اي و كردي و مانند اينها در سفرهاي خود ياد گرفتم و يا آگاهي از آنها يافتم ، و زبان پهلوي را نيك آموختم و بزبانهاي اوستايي و هخامنشي درآمدم ، و زبانهاي كهن و نو و ارمني را درس خواندم.

اينها مرا دربارة فارسي بينا گردانيد ، و چون در نگريستم اين زبان را پريشان و نابسامان ، و نادرست و نارسا يافتم. ديگران تنها در آميختگيش را با كلمه هاي بيگانه مي ديدند و آنرا آكش ميشماردند من آكهاي بسيار ديگري در آن پيدا كردم. (چنانكه خواهيم شمرد). ولي در همانحال اين زبانرا يكي از روانترين و آسانترين زبانها ديده و آنرا براي درستي و آراستگي شاينده شناختم ، و اينها مرا واداشت كه بكوششهايي در پيرامون آن بپردازم. بويژه از هنگاميكه بكوششهايي دربارة نيكي جهان برخاستم كه اين زبانرا افزار كار خود يافته درست گردانيدن آن را بخود بايا شماردم.

اين بود در سال 1312 كه مهنامة پيمان را آغاز كرديم نخست آنرا با يك زبان پيراسته اي ( كه كلمه هاي تازي را بسيار كم ميداشت) نوشتيم ، و اين زبان چون فهميده ميبود كسي از آن رو برنميگردانيد. برخي گاهي خرده هايي ميگرفتند. ولي اين نه از راه نفهميدن زبان ، بلكه از روي خودنمايي و بشيوة هميشگي شان ميبود. ديگران آن زبانرا مي پسنديدند و با دلخوشي ميخواندند. از آنسوي در همان شماره هاي سال يكم پيمان بگفتارهايي دربارة زبان و اينكه بايد پيراسته گردد ، پرداخته يكرشته دليلهاي روشني را باز نموديم.

اين نخستين بار بود كه داستان زبان از يكراه شاينده اي دنبال ميشد ، و از اينرو كسان بسياري هواداري از آن نمودند و بار ديگر تكاني در آن زمينه پديد آمد كه گذشته از خوانندگان پيمان و هواداران آن ، دسته هاي ديگري در اينجا و آنجا بكوششهايي پرداختند و در روزنامه ها گفتارهايي نوشتند. در آنميان شاه گذشته (اعليحضرت رضاشاه پهلوي) خود هواداري نشان داد و با دستور او در وزارت جنگ كميسيوني براي ديگر گردانيدن كلمه ها و نامهاي آن وزارت برپا گرديد.

در اين ميان بدخواهان نيز بكار افتاده از ريشخند و بدگويي و كارشكني باز نمي ايستادند. ولي چون جنبش تا باينجا رسيد فروغي كه نخست وزير ميبود بشاه پيشنهاد كرد كه انجمني در وزارت فرهنگ بنياد گزارده كار را بآن سپارد ، و با دستور او فرهنگستان را بنياد نهاد.

اين از شگفتيها بود كه كسانيكه ديروز پيراستن زبان را نميخواستند و آنرا « تباه گردانيدن زبان» مي شماردند اكنون خود بآن پرداختند. شگفت تر از آن اين بود كه ما را كه سالها در آنراه كوشيده و رنج برده بوديم بيكبار كنار گردانيدند بلكه بزخمهاي زباني نيز پرداخته سركوفت دريغ نگفتند. بدتر از همه اين بود كه گاهي دستورهايي بمن فرستادند كه فلان كلمه را چنين بنويس و بهمان جمله را چنان ننويس ، و من نميدانم باين كار چه نامي دهم.

يك نافهمي ـ يا بهتر گويم : يك بيچارگي ـ كه در ايرانيان هست آنست كه راست گردانيدن يا راهنمايي را يك كاري همچون كارهاي ديگر ، و آن را در دسترس هركسي مي‌شمارند. شما اگر در يك نشستي سخن از پيراستن توده و بنيكي آوردن مردم رانده چنين گوييد : « بياييد اين توده را اصلاح كنيم» خواهيد ديد چشمها درخشيدن گرفته همگي خشنودي نمودند. يكي نخواهد گفت : « بنيكي آوردن مردم سرمايه خواهد و ما نميداريم» ، نخواهد گفت : « راهنمايي كار هر كسي نميباشد». اين يك نافهمي شگفتيست كه دامنگير مردم گرديده. جوانان هريكي خود را يك راهنما ميشمارد.

دربارة زبان نيز همين رفتار را كردند و ما ندانستيم زبان را كه « تخريب» كرده بود كه آنان به « اصلاح » برخاستند؟!.. همانكساني كه ديروز بزبان آلوده و نارسا مي نازيدند امروز گرد هم نشستند كه آنرا راست گردانند و يكي نگفت : « ما كه آكهاي اين را نمي شناسيم ، پس چگونه براستيش كوشيم؟!..». دوباره ميگويم : اين يك رفتار بس شگفتي بود.

همين داستان فرهنگستان بهترين گواه است كه راهنمايي يا نشاندادن نيك و بد و يا براستي آوردن كجيها كار هركس نيست و اين يك نيروي جدايي خواهد. سه سال بيشتر چهل و پنجاه تن نشستها كردند و بگفتگوها پرداختند و باين و آن آزارها دادند ولي بيش از اين كاري نتوانستند كه يكرشته از كلمه هاي عربي و تركي و اروپايي را بردارند و كلمه هاي فارسي را بجاي آنها گزارند ، و در اين باره نيز خامي بسيار از خود نشان دادند زيرا گذشته از آنكه تنها آك فارسي را در آميختگي با كلمه هاي بيگانه مي‌شناختند و از آكهاي ديگر آن ناآگاه ميبودند در برگزيدن كلمه ها نيز جز يكراه كجي نمي پيمودند. زيرا بجاي آنكه به توانا گردانيدن زبان كوشند و پايه هايي ( قاعده ها) در آن پديد آورند ، تنها در برابر يك كلمه ، كلمة ديگري ميگزاردند كه اين خود رفتارِ كج ميباشد.

مثلاً يكي از كلمه ها ييكه گزارده اند « فرا خواندن» ميباشد كه مي نويسند به معني « پس خواندن مأمور» است.در جاييكه در فارسي خود « پس خواندن» مي بود. ما نميدانيم چه نيازي بكلمة ديگري (بهمان معني) مي باشد. از آنسوي « فرا» يكي از پيشوندهاست كه در بسيار جا بكار مي رود و آنان مي‌بايست معناي اينرا روشن گردانند كه در همه جا بآن معني آورده شود. نه اينكه تنها « فراخواندن» را بگيرند و برايش يك معناي ويژه اي گزارند. «فرا» را در اينجا بمعني « پس» گرفته اند ، در حاليكه در « فراهم نشستن» و « فرا گرفتن» و بسيار مانندة اينها آن معني بسيار ناسازگار است.

يك كلمة ديگر كه گزارده اند « درآمد» است كه بمعني « دخل» ميباشد و از پيش از اين در زبانها روان ميبود. ولي به آخشيج [= ضد] آن كه « خرج» باشد « هزينه» را گزارده اند. در حاليكه آخشيج درآمد « در رفت» است و اين خود يك كلمة شاينده اي ميباشد. چنانكه در عربي « دخل» و « خرج» و در تركي « گلير» و « چخار» و در انگليسي income و outgo گفته ميشود بايستي در فارسي نيز درآمد و در رفت گويند و هيچ انگيزه اي براي چشم پوشي از اينكار انديشيده نميشد. از آنسوي « هزينه» همان كلمه ايست كه بروية « خزينه» و يا « خزانه» بيك معناي ديگري بكار ميرود ، و اين خود بيمعني است كه روية كهن كلمه ها را بگيرند و در يك معني جدايي بكار برند.

يكي ديگر كلمة « دادرس» است كه بجاي « قاضي» برگزيده اند. در جاييكه « دادرس» در زبان مردم كسيست كه چون يكي داد ميزند و ياوري ميخواهد بياري او شتابد. « بداد كسي رسيدن» بمعني ياري كردنست نه بمعني قضاوت بهرحال « دادرس» براي « قاضي» يك نام « مجازي» است ، و ما نميتوانيم در زبان بكلمه هاي مجازي بس كنيم. اين بسيار ناستوده است كه در فارسي براي « قضاوت» يك كلمه اي نداشته آنرا با يك نام « مجازي » بفهمانيم. از آنسوي « دادرسي» را بمعني « محاكمه» گردانيده اند كه اين نيز غلطست. زيرا « محاكمه» كار « مدعي» و « مدعي عليه» كه بدادگاه رفته اند ميباشد و آنان هريكي داد ميخواهد نه آنكه بداد ميرسد. گذشته از اين ، اين خود لغزشي ديگري از فرهنگستانست كه « دادرسي» را بمعني محاكمه و « دادرس» را بمعني قاضي مي گرداند كه بايد گفت يكريشه را بدو معني ناسازگار هم ميگيرد. اگر « دادرس» قاضيست بايد « دادرسي» هم بمعني قضاوت باشد نه بمعني محاكمه.

باري اگر بخواهيم لغزشهاي فرهنگستان را بشماريم سخن بدرازي انجامد. اينست باين سه نمونه بس كرده پي گفتار خود را ميگيريم. چنانكه گفتم فرهنگستان در ميان ديگر كارهاي خود بجلوگيري از ما نيز ميكوشيد. چند بار نامه از وزارت فرهنگ يا از دفتر نخست وزير فرستادند كه بايد پيروي از فرهنگستان نماييد و كلمه هايي را كه آنها برنگزيده بكار نبريد. من پروا ننموده در يك پاسخ درازي كه بنامة آقاي جم (نخست وزير) دادم لغزشهاي فرهنگستان را باز نمودم و آشكاره نوشتم كه اگر پيروي از اين غلطها نمايم بدانش ناپاسداري نموده ام. بارها سانسور در نوشته هاي من بكلمه هايي خط ميزد و من نيز بنوشته هاي او خط زده بچاپخانه ميفرستادم.

با اينحال سه سالي گذشت و بياري خدا فرهنگستان از ميان رفت. ولي ما همچنان ايستاده ايم و راه خود را دنبال ميكنيم ، و در اين چند گاه پيشرفت شاياني در زمينة زبان نموده و گذشته از بيرون كردن كلمه هاي بيگانه گامهايي در ديگر باره ها برداشته ايم كه آنها را نيز در اين كتاب[1] روشن خواهيم گردانيد.

[1] : همانا خواست كتابيست كه سپس جداگانه چاپ شد و « زبان پاك» نام گرفت. چنين برمي آيد كه ميخواسته اند آن را تكه تكه در پرچم بچاپ رسانند ولي گفتارها چندان لبريز شده بوده كه جا براي آن نمانده. سپس نويسنده آن را از با ديگرگونيهايي جداگانه چاپ كرده.


گفتار يكم آكهاي زبان

چنانكه گفته ايم آكهاي فارسي بسيار است و ما در اين كتاب خواهيم كوشيد كه تا توانيم آنها را باز نماييم و راه چارة هريكي را نشان دهيم :

1ـ در آميختگي با كلمه هاي بيگانه

چنانكه گفته ايم يكي از آكهاي فارسي كه بچشم ميزند در آميختگي آن با كلمه هاي بيگانه بويژه با كلمه هاي تازي ميباشد. اين در آميختگي در نتيجة چيرگي تازيان بايران يا در ساية دلبستگي ايرانيان باسلام يا بزبان تازي نبوده. زيرا اگر شما جستجو كنيد در قرنهاي نخست اسلام كه چيرگي عرب بيشتر و دلبستگي ايرانيان باسلام فزونتر ميبوده اين در آميختگي بيرون از اندازه رخ نداده و همانا از قرنهاي پنجم و ششم است كه اين در آميختگي نمودار گرديده. انگيزة آن نيز چنانكه ما ميدانيم جز هوسبازي و خودنمايي كساني نمي بوده.

در آنزمانها دانستن زبان عربي ماية سرفرازي شمرده ميشده. از اينرو كسان بسياري آنرا درس خوانده و ياد ميگرفته اند. چيزيكه هست برخي از اينان كتابي بتازي نوشته و يا شعرها سروده از هنر خود بهره مي‌برده اند و بسياري هم آنرا نخواسته و يا نتوانسته در فارسي نوشتن پياپي كلمه ها و جمله هاي عربي مي‌آورده اند و بدينسان هنر خود را بمردم نشان ميداده اند.

باز شدن درهاي زبان فارسي بروي كلمه هاي عربي جز نتيجة اين هوسبازيها و نادانيها نبوده ، و چون كساني اينكار را كرده اند بروي ديگران باز گرديده و خود يك شيوة همگاني شده.

روحانیون تا زمان ما همين رفتار را بكار مي بستند. اينان كه سالها بدرس عربي ميپرداختند آنرا باندازة كتاب نوشتن يا شعر سرودن نمي آموختند و تنها بهره اي كه از آن ميخواستند جز اين نمي بود كه در سخن گفتن با مردم و در قباله نوشتن پياپي كلمه ها و جمله هاي عربي بكار برند و بدينسان عربي داني خود را بمردم نشان دهند. در قباله ها و مهرنامه ها تا مي توانستند عربي مينوشتند و چون در ميماندند فارسي آغاز ميكردند.

مانندة همين كار در سي و اند سال پيش از فرانسه خوانان ديده شد. كسانكيه بيش يا كم فرانسه ياد ميگرفتند براي آنكه هنر خود را بكار برند و برتري بمردم فروشند در گفته ها و نوشته هاي خود پياپي كلمه هاي اروپايي مي‌آوردند ، كه اگر جلوگيري نشدي تاكنون هزار كلمة اروپايي بفارسي آميخته گرديدي.

كوتاه سخن : اين در آميختگي فارسي با كلمه هاي تازي و باز بودن درهاي اين زبان بروي كلمه هاي آن يك تاريخچة سرفرازانه نميدارد ، و بهرحال اين خود يكي از آسيبهاي زبان فارسيست كه زيانهاي چندي را در برميدارد و چون كساني هنوز هم هواداري از آن كلمه ها مي‌نمايند و از ايستادگي دست برنداشته در پشت سر بزباندرازي مي‌پردازند اينك من آن زيانها را روشن ميگردانم :

1 ) آن در آميختگي و گشاده بودن درهاي زبان بروي كلمه هاي عربي ، فارسي را از « يكزباني» بيرون برده بود. زيرا يكزبان هنگامي يكزبانست كه داراي يكرشته كلمه ها باشد و همگي آنرا بيك راه نويسند و گويند. ولي فارسي كه هركسي ميتواند آنرا بگونة ديگري گرداند (مثلاً يكي جز كلمه هاي فارسي بكار نبرد ، و ديگري همه را عربي بياورد و سومي نيمي فارسي و نيمي عربي گرداند) پيداست كه يكزبان شمرده نخواهد بود. شما شاهنامة فردوسي را با كليه و دمنة فارسي يا با انوار سهيلي بسنجيد ، آيا خواهيد توانست آندو را در يك زبان بشماريد؟!.. آيا كسانيكه فارسي را از روي شاهنامه آموخته اند خواهند توانست كليه و دمنه را نيز بفهمند؟!. شاهنامه و كليه و دمنه كه پردازندگانش هركدام شيوة ديگري ميداشته اند (و آن يكي هوادار كلمه هاي فارسي و اين يكي دلبستة كلمه هاي تازي ميبوده) بماند همان كليله و دمنه را با انوار سهيلي كه شيوة پردازندگانشان يكي ميبوده و هر دوي آنها ترجمة يك كتاب ميباشد بسنجيد : آيا ميتوان آنها را در يك زبان دانست؟!.. آيا كسيكه اينرا فهميده آنرا نيز خواهد فهميد؟!.. اينها نيز كه نويسندگانشان جدا ميبوده اند بماند همان تاريخ جهانگشا را با درة نادري كه هردو را ميرزا مهديخان استرابادي نوشته بسنجيد : آيا ميتوانيد هردو را در يكزبان بشماريد؟!.. آيا كسانيكه جهانگشا را فهميده اند درة نادري را نيز خواهند فهميد؟!.

بهمة اين پرسشها بايد پاسخ « منفي» داد و راستي آنست كه فارسي با حاليكه ميداشت « يكزبان» نميبود. بلكه خود « زبان» نمي بود. زبان براي آنست كه گوينده بدستياري آن خواستهاي خود را بشنونده بفهماند ، و اين بسته بآنست كه گوينده و شنونده هردوشان كلمه ها و جمله ها را بشناسند كه ديگر نيازي بانديشه دربارة آنها نيفتد. ما هنگاميكه سخن ميگوييم با زبان كاري نميداريم و بكلمه هاي آن نبايد پردازيم. كلمه ها تنها براي نشاندادن معني هاست. از اينرو زبان بايد كرانه دار باشد كه كلمه هايش شناخته گردد و هركس از پيش آنها را بداند. چنانكه يك آينه كه بآن مينگريم هرچه صافتر باشد خود در ميانه ناسَتَرسَنده تر[= نامحسوستر] خواهد بود و ما يكسره با پيكرة [=عكس] خود روبرو خواهيم گرديد ، يكزبان نيز هرچه كلمه هايش شناخته تر باشد كه خود در ميانه كمتر سترسد و شنونده يكسر بسر معني ها رود اين نشان نيكي و درستي آن خواهد بود.

ولي فارسي بوارونة آن ميبود و چون هركسي شيوة ديگري بكار ميبرد شنونده ميبايست نخست با كلمه ها و جمله ها روبرو گردد و بآنها بپردازد و معني هركدام را بداند و پس از آن ، راه بجمله ها برد. اينست دوباره ميگوييم : فارسي نه تنها « يكزبان» بلكه خود « زبان» نميبود.

راستي هم آنست كه از هزارسال باز زبان فارسي بيش از هركاري ، در راه سخن بازي بكار رفته. شاعران كه جز درپي قافيه بافي نمي بوده اند و خود باين خَستُوان[= معترف] گرديده اند بمانند ، كتاب نويسان هم بيشترشان همين راه را پيموده اند. تاريخنويسان كه بتاريخ پرداخته اند در آنميان از سخنبازي و جمله پردازي چشم نپوشيده و كساني از آنان بيش از تاريخ در بند اينكار ميبوده اند. وصاف آشكاره مينويسد كه خواستش نشاندادن « فصاحت و بلاغت» ميبوده و تاريخ را دستاويزي براي آن گرفته (٭). جويني درحال آنكه تاريخ دلگداز مغول را مينويسد بنام سخنبازي از « سجع» پردازي و « بهاريه» سازي و مانند اينها كه نشان بيدردي اوست باز نميماند. ديگران نيز همين رفتار را داشته اند و تنها تاريخ بيهقي و كتاب كرديزي و عالم آراي عباسي و برخي كتابهاي ديگر است كه بيرون از اين رشته ميباشند.

اينان سخن بازي را يك هنر مي‌پنداشته اند و اينست بآن مي نازيده اند و« سحر حلال» يا « معجزه» مي ناميده اند. اينست فن هايي بنام « معاني» و « بيان» و « بديع» و مانند اينها كه دربارة سخنبازيست پديد آورده اند كه در مدرسه ها درس ميخوانده اند. اينها دربارة زبان تازي ميبوده ولي با فارسي نيز همان رفتار را مي نموده اند.

از سخن خود دور نيفتيم : گذشتگان بزبان اين معنايي را كه ما ميدهيم نميداده اند و از آن اين نتيجه را كه ما ميخواهيم نميخواسته اند. آنان ارج بسياري بمعني ها نمي‌گزارده اند و بيش از همه بكلمه ها و جمله ها مي‌پرداخته اند ، و براي اين خواست ايشان آميخته بودن كلمه هاي بيگانه و باز بودن درهاي زبان بروي كلمه هاي عربي نه تنها زيان نميرسانيده و خود سود نيز ميداده. كسانيكه جز درپي سجع يا قافيه يا جناس يا ترجيع يا مانند اين نميبوده اند ، آن بيمرزي و كرانه نداري زبان براي آنان بسيار سودمند ميبوده. ولي براي ما كه جز درپي معني ها نمي باشيم و زبان را جز براي فهمانيدن آنها نميخواهيم اين بسيار زيانمند است و چنانكه گفتيم با چنين حالي آنرا زبان نمي توانستيم ناميد.

2 ) اين در آميختگي و بيمرزي ، زبان فارسي را از جداسري[=استقلال] بي بهره گردانيده بود. زيرا زبان با آنحال اگر كساني خواستندي ياد بگيرند بايستي گذشته از كلمه هاي فارسي و دستور اين زبان كلمه هاي عربي و صرفو نحو آنزبان را نيز ياد گيرند. خود ايرانيان كه فارسي زبان مادر زاديشان شمرده ميشد براي ياد گرفتن آن ميبايست عربي را نيز درس خوانده و آنرا نيز بياموزند.

ايرانيان تا بيست و سي سال پيش درس عربي ميخواندند و با آنكه سالها در آنراه رنج ميبردند باز در بسياري از كلمه ها دچار لغزش ميشدند ( چنانكه « كافي» را « مكفي» و « منجي» را « ناجي» و « آيس» را « مايوس» مي نوشتند). از آنسوي مردم عامي كه بعربي بيگانه ميبودند از اين زبان هيچي نمي‌فهميدند و كمترين بهره از نوشته ها و كتابها نمي بردند.

كسانيكه در برابر ما ايستاده ميگفتند : « گرفتن كلمه از عربي چه زيان دارد» همانا اينها را نمي انديشيدند ، وگرنه خود زيان بزرگيست كه فارسي را كه يكي از آسانترين زبانهاست چندان دشوار گردانيم كه كمتر كسي از بيرون بآموختن آن گرايد و از درون نيز انبوه ايرانيان از فهميدن آن بي بهره باشند. من بارها از اروپاييان كه بايران آمده اند شنيده ام كه از ياد گرفتن فارسي چشم پوشيده اند چرا كه بايستي عربي را نيز ياد گيرند و سالها رنج كشند.

3 ) در فرهنگ نويسي يك دشواري پيش آمده بود. زيرا فرهنگ را براي زباني توان نوشت كه كرانه ميدارد و كسي ميتواند همگي ريشه هاي كلمه ها را گرد آورد و يكايك بزندد. يك زباني كه كرانه نميدارد و درش بروي كلمه هاي بيگانه باز ميباشد چه فرهنگي براي آن توان نوشت؟!. ميدانم كساني خواهند گفت : « بهتر بود همان كلمه هاي عربي را كه تاكنون در كتابها بكار رفته گرد آورند و ديگر در زبان را ببندند» و اين سخني است كه هواداران در آميختگي برخ ما ميكشيدند. ولي بايد گفت آقاي محمد قزويني و همراهان او كه بآوردن كلمه هاي عربي دلبستگي بسياري نشان ميدادند بروي آن كلمه ها نايستاده بستن در زبان را سزا نمي‌شماردند. راستي هم در جاييكه جويني و وصاف و ديگران از نويسندگان زمان مغول بخود سزا دانسته اند كه هرچه توانند كلمه از عربي بگيرند چرا آقاي قزويني و ديگران از آن باز مانند؟!.. نه تنها بعربي خوانان ، بفرانسه خوانان نيز سزنده است كه از هوسبازي باز نايستاده و هرچه كلمة فرانسه ميتوانند در نوشته هاي خود بياورند.

از آنسوي در فرهنگ نويسي راه اينست كه از كلمه ها ريشة آنها را گيرند و معني كنند و كسيكه بفرهنگ نگاه ميكند چون بدستور زبان آشناست خود او « جدا شده ها» را تواند دانست. ولي با كلمه هاي بيگانه اين راه نشدنيست. زيرا بسياري از فرهنگ نگرندگان بدستور آن زبان بيگانه آشنا نخواهند بود. اينست بايد هركلمه را نوشت و معني كرد. مثلاً بايد دلالت ، دليل ، مدلول ، دال ، دلائل ، استدلال ، مستدل هريكي را جداگانه آورد ، و نتيجة اين آن بايستي بود كه براي زبان فارسي فرهنگ هاي بيست و سي جلدي پرداخته گردد.

در نتيجة همين دشواريست كه تاكنون فرهنگ‌فارسي نويسان كلمه هاي عربي را به فرهنگ هاي خود راه نداده و تنها كلمه هاي فارسي را گرد آورده اند ، و در نتيجة همين است كه فرهنگهاي آنها بسيار بيگانه است و شما چون نگاه كنيد خواهيد ديد جز زبان هزار سال پش را بديده نگرفته اند.

4 ) نامهايي كه ما امروز بچيزهائي ميگزاريم نامهاي دوم است كه معناهايي ميدارد : مثلاً مهمانخانه ، بالاخانه ، راه آهن ، ايستگاه ، آزمايشگاه ، دوربين ، دوچرخه و مانند اينها كه هركدام معنايي ميفهماند. اينگونه نامها كه از خود زبان برگزيده شود مردم ، هم معنايي از آنها فهمند و هم نيك ياد گرفته درست بزبان رانند. ولي چون از كلمه هاي بيگانه برگزيده شود مردم معنايي نفهمند و بسختي ياد گرفته چه بسا بغلط بزبان رانند.

در فارسي بيشتر اين نامها را از عربي برميگزيدند همچون ، مشروطه ، دارالشوري ، استيضاح ، تصويب ، دارالمجانين ، مسنن ، اقليت ، اكثريت و بسيار مانند اينها. مردم با سختي آنها را ياد ميگرفتند ، و چون معنايي از آنها نمي فهميدند خواستي را كه از نامگزاري ميبود در نمي يافتند. اين اگرچه يكزيان اندكي ديده ميشود ولي خود زيان بسياري ميباشد. از اينكار و از مانندهاي آنست كه ايرانيان خو گرفته اند كه هرچيزي را نافهميده و در نيافته فرا گيرند و بياد سپارند.

اينها زيانهاي روشن و سَتَرسا[= محسوس]ي آن در آميختگيست كه در اينجا شمارديم. جز از اينها زيانهاي ديگري نيز ميدارد و چنانكه خواهيم ديد در نتيجة همين درآميختگي ، زبان سامان خود را از دست داده و نيروي خود را باخته بود. زبان يك چيز روياييست كه شاخه ها و برگها روياند. ولي زبان فارسي در نتيجة همان آميختگي رويش را از دست داده بود. بگفتة داروين « هرچه بكارش نبرند بيكاره گردد». اين زبان نيز چون بكارش نبرده بودند بيكاره شده بود كه اينها را سپس روشنتر خواهيم گردانيد.

كنون شما داوري كنيد : يك چيزي با اين زيانهاي آشكار چگونه كساني با فهم و انديشه هواداري از آن مي نمودند. چگونه كساني بدستاويز آن چيز با ما دشمني مي نمودند و زباندرازي و كارشكني دريغ نميگفتند. شگفتتر آنكه اينها دليل هايي نيز مي آوردند كه ميبايد در اينجا فهرست وار بشماريم و بهركدام پاسخي دهيم.

1) ميگفتند : « سعدي و حافظ با همين زيان مقاصد خود را فهمانيده اند» ميگويم : اين سخن بسيار عاميانه است ، سعدي و حافظ نه دلشان بمردم ميسوخت و نه در پي بزرگي و نيرومندي توده ميبودند. آنها خواستي جز سخن بازي نميداشتند و چندان بي درد ميبودند كه بكار و پيشه اي نيز نمي‌پرداختند.

ما امروز بصدها معني نياز ميداريم كه سعدي و حافظ هيچ نميدانستند. ما امروز بيك زبان توانا و ساده نيازمنديم كه بدستياري آن انديشه هاي خود را در سراسر شرق رواج دهيم. كسانيكه اينسخن را ميگفتند آرزوشان اين ميبود كه ايرانيان بلكه سراسر شرقيان بهمانحال زمان سعدي و حافظ بازمانند ، و با اين پيشرفتها كه جهان را رخ داده آنان بتكاني برنخيزند. اين آرزوييست كه مي داشتند و اكنون هم ميدارند و در راهش ميكوشند.

2) ميگفتند : « كلمه هاي عربي كه در فارسي بكار ميرود اين زبان را « وسيع مي‌گرداند» ميگويم : فزوني كلمه هاي يكزبان يا بگفتة شما « وسيع بودن» آن يك چيز سودمند نميباشد. آري از ديدة سخنبازي سودمند است و يك كسي بآساني تواند قافيه يا سجع درست گرداند. ولي از ديدة رواني زبان زيانمند ميباشد چنانكه پيش از اين باز نموديم.

يكزبان زنده و نيك توانا بايد بود و « توانايي» با فزوني كلمه ها نميباشد. توانايي يكزبان با آن ميباشد كه بهنگام نياز كلمه هاي نويني از آن پديد توان آورد و هر معناي نويني را با آن توان فهمانيد.

دوباره ميگويم : زبان يك چيز روياييست و توانايي آن اينست كه خود شاخه دواند و برگ بيرون دهد. كسانيكه ميخواستند درآميختگي با كلمه هاي بيگانه را ماية نيكي و بزرگي فارسي شمارند داستان ايشان داستان آن كسيست كه شاخه ها را از جنگل ببرد و بدرختي با ريسمان ببندد و اين را ماية بزرگي آن شمارد.

آن زباني كه اينان بكار ميبردند ، با همة بهره مندي از كلمه هاي عربي ، اگر ميخواستند كلمه هاي كميسيون ، كميته ، كنفرانس ، كنگره و مانند اينها را ترجمه كنند ناگزير بودندي بگويند : هيئت مشاوره ، هيئت اجرائيه و مانند اينها كه خود نمونة ناتواني زبان ميباشد.

3) ميگفتند : « دو زبان چون با هم ارتباط يافتند از كلمه هاي يكديگر ميگيرند» ميگويم : راستست ولي آنهم اندازه دارد. يك زبان از زبان ديگري كلمه هايي را كه خود نداشته گيرد. نه اينكه درهاي خود را بروي آن باز كرده راه دهد كه هركسي هرچه خواست و چندانكه خواست بياورد. آنهمه زبانهاي اروپا كه با همديگر پيوستگي ميدارند كدام يكي درهاي خود را بروي آنديگري باز گزارده؟!.. از آنسوي اگر در نتيجة درآمدن عرب بايران فارسي با عربي پيوستگي يافته عربي نيز با فارسي همين حال را پيدا كرده. پس چه شده كه عربي درهاي خود را بروي فارسي باز نكرده؟!..

عربها چون ايرانرا بگشادند با آنكه ايرانيان در شهريگري بيشي و پيشي بآنان ميداشتند و عربها نياز بگرفتن صدها چيز از ايرانيان پيدا كرده بودند زبان خود را نگه داشتند و جز كلمه هاي ويژه اي كه نيازمند ميبودند از فارسي نگرفتند. از اينسوي چنانكه گفتيم اين آميختگي با اين حال جز در سالهاي ديرتر روي نداده و جز در ساية هوسبازي و خود نمايي كساني نبوده.

4) ميگفتند : « زبانهاي اروپايي نيز با كلمه هاي لاتيني در آميخته ميباشد». اين يك دليل برجسته و دانشمندانة آنان ميبود. ولي اين نيز بيپا و بيجاست. زيرا آن زبانهاي اروپايي از لاتين پديد آمده اند نه آنكه با كلمه هاي لاتين در هم آميخته باشند ، مثلاً همان زبان فرانسه تاريخچه اش اينستكه فرانسه تا دو سه هزار سال پيش نشيمن مردمي بنام « گول» ميبود و اينمردم چون بياباني و دژآگاه ميبوده اند يك زبان نارسايي ميداشته اند. سپس چون يوليوس قيصر اينجا را بگشاده زبان لاتين كه زبان يكمردم پيشرفته و شهر نشين ميبود رواج يافته. سپس نيز دسته اي از ژرمنان بنام « فرانك» بآنجا درآمده و بنياد تودة فرانسه را گزارده اند. اينست زبان فرانسه از درهم آميختن سه زبان « گول» و لاتين و فرانك پديد آمده نه اينكه نويسندگان فرانسه بهوسبازي كلمه هاي لاتين را در نوشته هاي خود جا داده و بدينسان آنها را بزبان خود در آميخته باشد. چنين رفتاري چندان بيخردانه است كه در كمتر جايي رخ توانستي داد.

همان زبان فرانسه كه با لاتين پيوستگي ميدارد با اينحال اگر يكي از نويسندگان آنكشور يك ديكسيونر لاتين را در جلو خود گزارده و آزادانه كلمه هايي را از آن گرفته در نوشته هايش بكار برد مردم او را ديوانه شمارند و نوشته هايش را نخوانند. من در شگفتم كه آقاي تقي زاده و آقاي قزويني كه سالها در اروپا مانده تاريخ اروپا ميدانند چگونه از اين نكته ناآگاه مانده اند و چگونه اين دليل را مي‌آورند.

بسخن بيش از اين دامنه ندهيم. از آنچه گفتيم روشن گرديد كه يكزبان بايد با كلمه هاي خود گردد و درهاي آن بروي كلمه هاي بيگانه باز نباشد ، و اگر گاهي يك معناي نويني پيدا شد براي آن نيز نام از خود زبان بگزارند. مثلاً چنانكه گفتم پس از جنبش آزادي در ايران يكرشته معني هاي نويني پيدا شد كه بايستي بهمة آنها نامي از خود فارسي برگزينند ، و اينكه كلمه هاي مشروطه ، دارالشوري ، استيضاح ، اقليت ، اكثريت ، وزات فوايد عامه ، وزارت معارف و مانند اينها از عربي گزارده اند ، و يا كلمه هاي كميته ، كنفرانس ، كنگره ، و كميسيون و مانند اينها را با همان نامهاي اروپايي پذيرفته اند جز از نافهمي نميباشد. بجاي همة اينها بايستي نامهاي فارسي گزارند.

آري يكرشته بيرون از اين ميباشد ، و آن افزارها و چيزهاييست كه ما نداشته و از ديگران با نامش ميگيريم. مثلاً تلگراف ، و تلفن ، و راديو ، و گرامافون و اتومبيل و مانند اينها كه با همان نامهاي اروپايي پذيرفته شده زياني نمي دارد ، بويژه كه اگر نياز باشد از آنها جدا شده نيز توان آورد (مثلاً تلگرافيدن ، تلفونيدن بكار ميرود و ميتوان تلگرافنده و تلفوننده نيز جدا گردانيد). همچنين خوراكهاي اروپايي از كاتلت و سوپ و مانند اينها كه نداشته ايم و با نامش گرفته ايم زياني نميدارد.

نتيجة اين گفته ها آنكه درآميختگي با كلمه هاي بيگانه بويژه با كلمه هاي تازي يكي از آلودگيهاي زبان ميبود. از هزارسال باز اين درآميختگي آغاز يافته و در زمان ما بجايي رسيده بود كه برخي از نوشته ها هشتاد بلكه نود در صد عربي ميبود و گذشته از كلمه ها جمله ها نيز بكار ميرفت ، و باينها ميبايست چاره كرده شود. كسانيكه ايستادگي نشان ميدادند راه كجي را پيش ميداشتند. چيزيكه هست اين چاره جويي ميبايست از راهش به انجام رسد ، كه ما همانرا پيش گرفتيم ، بدينسان كه :

1 ) اينكار بنام دشمني با كلمه هاي بيگانه نميبود و بلكه چنانكه گفتيم انگيزه هايي براي خود ميداشت. از اينرو كلمه هاييكه انگيزه اي دربارة آن نمي بود مي‌بايست بحال خود بماند. مثلاً كلمه هاي جمله ، كلمه ، فرش ، كتاب ، جلد و مانند اينها كه نامهاي دوم نيست و از آنسوي بجدا شده اي از اينها نياز نميداريم ، يا كلمه هاي فهميدن ، طلبيدن ، تلگرافيدن كه روية فارسي بخود گرفته و جدا شده ها نيز از آنها بيرون مي‌آيد بحال خود بماند ، رويهمرفته در جاييكه انگيزه نميبود نبايستي كلمه را بيرون گردانيد.

2 ) بايستي اينكار كم كم پيش رود كه خوانندگان آشنا گردند. بدينسان كه نخست كلمه هاييكه فارسيهايش فراموش نگرديده بكنار گزارده گردد تا سپس نوبت ديگران برسد و در ميان نوشتن چگونگي بكار بردن اين كلمه هاي نوين باز نموده شود.

3) كلمه هاي فارسي كه برگزيده ميشود غلط نباشد و چنان باشد كه اگر نياز افتاد جدا شده نيز از آن بيرون آيد ، و آنگاه تا تواند از كلمه هاي فهميدني باشد. مثلاً كلمه هاي درآمد و در رفت و پيشرفت ، و فرهيخت ، و آگاهي ، و خستوان ، و پابندان كه بجاي دخل و خرج و ترقي و تربيت ، و خبر و مقر و ضامن برگزيده گرديده كه هم فهميدنيست و هم ميتوان جدا شده از آنها گرفت.

4) زبان فارسي با حال امروزي بسيار تنگ است و بسياري از معني ها در آن نامي نميدارد ، و اينجا بود كه ميبايست برخي كلمه ها گزارده شود همچون پرگ ، و سهش كه بمعني اذن و احساس گزارده شده است.

5) ديگر آكهاي زبان نيز چاره پذيرد كه از ناتواني بيرون آيد.

اين ميبود راه چاره جويي درآميختگي با كلمه هاي بيگانه ، و ما باين كار از سال 1312 آغاز كرديم و بياري خدا گام بگام پيش رفتيم و اينك گامهاي بزرگتر ديگري را در آنراه برميداريم.

( پرچم نيمه ماهه شماره هاي 1 و 3 ، نيمة نخست فروردين و نيمة نخست اردي بهشت 1322) - با اندکی ویرایش