واژه های پارسی در زبان عربی

این نوشتار از سوی فرزاد برای مهرمیهن فرستاده شده است :

برداشت با ویراستاری های بایسته از

فرهنگ واژه های تازی به پارسی

به نامگانه ی دکتر کوروش آریا منش

واژه هایی که از زبان پارسی به تازی رفته و پس از

دستکاریهای بد فرجام به پارسی برگشته اند

آشوب: از اين واژه ی پارسی،  واژه های زير در تازی ساخته شده است كه در پارسی به كار مي روند :

1 – اشائب: گروه های درهم ريخته از چند تيره ، آميخته ها .

2 – شائبه: چرك، آلودگی ، ناپاكی ، درهم ريخته ، ناسَرِه ، شلوغ ، غَش دار ، گمانِ نادُرُست ، آميزش .

3 – مَشوُب: آشفته، پريشان، درهم ، به هم خورده، آميزه ، درهم شده ، آميخته، آمیخته شده، آغُشته، آلوده.

ادب و اديب: اين واژه ی پارسی از ريشه {ديپی} گرفته شده و ريشه بسياری از واژه های پارسی مانند: دبير– دبيره – دبيرستان – دبستان - ادبستان. دیبا و دیباچه است .  چم واژه { ادب } فرهيختگی – دانش – فرهنگ – هنر – پاس – ارج – آزرم – رسم – آيين – روش – منش – شيوه – نهاد مي باشد .

سه واژه ی {آداب – ادبيات – اَدَبا} هر سه نادرست اند زيرا برابر دستور زبان تازی افزون شده اند و بايد به پارسی برگردانده و: ادب ها – ادبی ها – اديبان نوشته شوند.

واژه های ساخته شده از {ادب} در زبان تازی كه در پارسی به كار می روند  چنين اند :

1 – تاديب: ادب كردن . پرورش دادن . فرهَنجه كردن . آموختن . پَرهيختَن . ياد دادن . آگاهاندن . نِكوهش . سرزنش . بازخواست . گوشمالي . آموزش .

2 – مؤدب: ادبمند . با ادب . با فرهنگ . فرهيخته . پرورش ديده . پرورش يافته . آموخته.

3- مؤدبانه: ادبمندانه . با ادب . با فرهيختگی . فرهيختانه .

بَرق: {بَرغ} ريشه اش {وَرغ و وَراغ} و در زبان دَري {بَرخ} مي باشد . اين واژه در چم : فروغ – روشنايی – تابش – زبانه آتش و درخشش و رخشندگی است . نوشتن آن با { قاف تازی} نادرست است و بايد با {غين} نوشته شود .

از واژه  { بَرغ } دو واژه { بارِقِه و بَراق } را داريم كه در پارسی فراوان به كار می روند و نا درست اند.

بارِقِه: برغدار . درخشنده . آذرخش . فروغ . پرتو . فروزاني . درخشش . آذرخشی . روشنايی . رخشانی .

بَرّاق: روشن . پر فروغ . درخشان . پر برغ . پر درخشش . پُر پرتو . برغين . برغ زن. تابان . رخشان . روشن .

بلور: از اين واژه پارسی  به تازی واژه های زير ساخته شده اند كه در پارسی به كار می روند و بايد از آن ها دوری كرد و چم آن ها را كه در زير مي آيد به كار برد .

1 – تَبَلوُر: رخشايی . درخشش . بلورين . پرتوافكنی . تابندگی . بلورآميز . فروغ افكن . درخشانی . روشنايی .

2 – مُتِبَلور: بلورين . بلوری شده . رخشان . پر فروغ . شيشه ای . شيشه گونه . تَبَر زدی. پرتو افكن .

تَجَسُس: ريشه اش { جُست و جُستن پارسي} است كه واژه های بسياری مانند {جاسوس} را نيز از آن داريم.

چم اين واژه در پارسی چنين است :

جستجو،  بررسی ، پژوهش، كند و كاو، كاوش .

از اين واژه ساخته شده است :

مُتِجَسِس: جستجوگر، كاوشگر، جويانگر، جويان، پژوهشگر، بررسی كننده، جوينده، كندوكاوگر .

تَخمين: اين واژه تازی شده دارای ريشه { خَمَن } پارسی است . برابر آن در پارسی:

گمانه، گمان زدن، اندازه گيری، اندازه يابی، خَمَن كردن، ديد زدن، ارزشيابی، وراندازی، برآورد، بهاگيری .

از واژه {تخمين} واژه ی نا درست زیر ساخته شده است :

تخميناً: كم و بيش، بايسته، برآوردانه، از روی گمان، گمانه، گمانوارانه، گمان گونه .

تَرجُمان: اين واژه پارسی و ريشه ی آن{تَرگُمان} پهلوي است . از اين واژه در پارسی {ترجمه} را داريم كه گروهی به نادرست آن را تازی می پندارند.

از این واژه به شيوه زبان تازی واژه ی {مترجم} ساخته شده است که برابرهای آن چنین اند:

مترجم: برگردان، گزارشگر، تَرزبان، چَماني، چَميده، ترگمان، ترجمه گر، ترگمانگر، فروزه گر.

تَفال: ريشه اش {فال} در چم :  فال زدن،  فال گرفتن، سرنوشت خوانی،  فالگيری، بخت خوانی .

تَكَدِي: از ریشه ی { گدا} و برابر های آن در فارسی چنين اند: گدايی، درخواست،  تلكه كردن.

از این واژه به شیو ه ی دستور زبان تازی واژه ی {متکدی} ساخته شده و به پارسی برگشته است که برابر های پارسی آن چنین اند:

متکدی: گدا، درخواستگر، تلكه گر، مستمند، تهيدست .

تِكيِه: اين واژه پارسی و ريشه آن {تك} می باشد . از اين واژه ی پارسی  واژه های زیر به شیوه ی تازی ساخته شده اند:

1 – اِتِكاء : پشتگرمی، تك دادن، پشت دادن، باور داشتن بر، تكيه دادن بر، پشتيبانی، دلگرم بودن بر.

2 – اِتِكا به نَفس: تكيه بر خود ، خود استواری .استوار بر خود.

3 – اِتِكا كردن: تكيه كردن ، پشت گرم شدن، دلگرم شدن، ياری گرفتن، تكيه گاه يافتن .

4 – مُتَكا: تكيه گاه، پشت داده، تكيه داده، بالِشت، پناه .

5 – مُتَكي: تكيه گاه، پشتيبان، پای بند، پشت و پناه، يار و ياور، تك گاه، اميدوار، دلگرم، لميده، پشت دهنده .

تهويه: ريشه اين واژه ی پارسی و برآمده از بُن واژه ی {هوا} است . برابر آن در پارسی: هوادادن، پاك كردن هوا. هوا ساز.

جِنس: واژه ای پارسی و ريشه آن {گنوس} است .

واژه های ساخته شده از آن در تازی كه در پارسی به كار مي روند چنين اند :

1 – تَجانُس: همگينی، همگونی، همگنی، همانندی، هم گوهری، هم جوری، همرنگی، هم جنسی.

2 – تَجنيس: برابر آوری، هم جنس آوری، همانند آوری، همتا گری، همگونی، همتايی، همگرايی، همسان آوری.

3 – جناس: مانند آوری، هم جنس، همسانی، همانندی .

4 – جنسيت: چگونگی جنس، جاوَر (همانند باور)، سرشت، زاد، نژاد،  بُن،  ريشه، گوهر،  درون، مايه،  ماتك،  ماده.

5 – مُتِجانِس: همگون، همگن،  برابر،  يكسان، همتا،  همسان،  هم گوهر،  هم جنس، همگونه،  همانند.

6 – مُجانِس: همنشين،  همگون،  همدل،  هم خو،  هم جنس.

7 – مُجانِسَت: همنشينی، همدمی،  هم خويی،  هم جنسی.

خزانه: واژه ای پارسی و ريشه آن {خزيدن} و {خزان} است . در پارسی {خزينه} را نیز داریم. از اين واژه در تازی واژه های زير ساخته شده اند:

1 – خازِن: گنجور، گنجدار، گنجيان، گنجبان، خزينه دار، خزانه دار، نگهبان خزينه.

2 – مَخزَن: سوراخ، شكاف، زيرزمين، انبار، انباری، انباشتگاه،  تلنبارگاه،  گنجه، دولابچه،  دولاب،  تونك،  گنجينه گاه.

خشونت: واژه ای تازی شده است كه ريشه آن {خِش} در چم {جامه زبر و زمخت} می باشد . برابرهای واژه {خشونت} در پارسی چنين اند :

پرخاشگری، سنگدلی، زُمُختی،  تُندخويی، بدرفتاری،  ناهمواری،  دُرُشتخويی،  دُرُشتی، زِبری،  سِتَمگری،  آزار رسانی.

خُمر: پارسی است كه از آن {خمير} و {خمار} را نيز داريم . واژه های ساخته شده از آن در تازی كه در پارسی بکار می روند چنين اند :

1 – تَخمير: خمير كردن، خمير شدن، سرشتن، مايه زدن.

2 – خَمّار: مي فروش، باده فروش، می ناز فروش، پير راهنما .

3 مُخَمِّر: خمير شده،  مايه،  خمير مايه،  بُن مايه،  سرشته شده.

4 – مَخمور: خواب آلود،  نيمه مست،  سرشاد،  با ناز،  پُركرشمِه،  چشم ناز، ناز چشم، خمارآلود، چشم خماری.

خيال: این واژه پارسی و ريشه آن {خوليا} است. از آن واژه {ماليخوليا} و {ماليخوليايی} را داريم.

آرِش این واژه:  پِندار،گُمان، آهنگ، انديشه، سمراد، است كه تازی پرستان ازاین  واژه ی پارسی واژه های زير را ساخته و در زبان پارسی جا انداخته اند:

1 تَخَيُّل: پنداشتن، انگاشتن، گمان كردن، در انديشه بردن، از انديشه گذراندن، خيال كردن، انگار،  در نگرآوردن،  پنداره،  گمان،  انديشه،  انديشيدن.

2 – خيالاتي: خُل، ديوانه، بدگُمان، دو دل، بد دل، خيال انديش، خيالی، واژه {خيالاتی} ساختار نادرستی است.

3- مخيله: خيالگاه، پندارگاه، انگارگاه، مغز، انگاره، پنداره، خرد، سترسای، پندار .

خير: پارسی است كه ريشه بسياری از واژه های تازی گردیده و در پارسی بكار می روند .

1 – اختيار: آزاد بودن، آزادی، سرخودی، خودسری، گزينش، برگزينش به خير و خواسته، خودگزينی، بازدستی. خير بينی، دلخواه، پسنديدن، گُزينه دستی، آزاد كاری.

2 – اختياردار: همه كاره، سرپرست .

3 – اختيار دادن: توان دادن، آزادی دادن، واگذاری، نيروبخشی، سرخود كردن، دست را باز گذاشتن.

4 – اختيار داريد: آزاديد، مهر داريد، همانگونه كه می خواهيد، سرسپرده ام، پذيرايم، فرمانبردارم، زير فرمانم.

5 – اختيار كردن: برگزيدن، برتري دادن، جدا كردن .

6 – اختيار كرده: برگزيده.

7 – اختياري: دلبخواهی، گزينشی، آزاد برگزينی.

8 – استخاره: رايزنی، به جويی، خير جويی، خير خواهی، خير بينی.

9 – خَيّر: نيكوكار، دهشگر، نيكخواه،  بخشنده، نيك جَنَم ( جنم همانند تَنَم )،  بخشايشگر، دست و دلباز، مردم دوست، ياور.

10 – مُختار: آزاد، برگزيده، دادور، آزادسر، برگزين، برگزيده .

11 – مخيّر: آزاد، رها، ول، برگزيننده، آزادسر.

دور: اين واژه پارسی و ريشه ی آن { دورك پهلوی} است . از آن در فارسی : دوران، دوره، دورانه، و  دوره گرد ... را داريم . آرِش {دور} در فارسی چنين است : چرخ، گردش، هنگام، زمان، پيرامون، گرداگرد، چرخه، گرد، غَلتِش، گردش، گشتن، گرديدن، گوشه و كنار .

واژه هاي ساخته شده از آن در تازي چنين اند :

1 – ادواري: دوره به دوره، دوره اي، زمانی، زمان به زمان، چرخشی، گردشی، دوری، دور زنی، دورانه، دورگرانه،

2 – دايره: گِرد، دور دار، گردمند، گردونه،  پرهون، چَنبَر. ( واژه ی {داریه} که به چم  {دف} مي باشد پارسی است و نباید بجای « دايره » بکار گرفته شود) .

3 – دوّار: چرخان، گردان، گردنده،  بسيار گردان، گردونه،  سپهر، روزگار، جهان.

4 – مدّوَر: گِرد، چرخی، چنبره ای، پرهونی.

5 – مُدير: گرداننده، فرنشين، سرپرست، همآهنگ كننده، هم آهنگ گر، راستار، كارگردان، سامانگر .

6 – مُدِيرِيَت: سامانگری، گرداندن، گردانندگی، رهبری، هم آهنگ گری، سرپرستی، پيشوايی، فرنشينی.

7 – مُستَدِير: گرد، دور دار، دور زننده، دربرگيرنده، چنبره ای، پرهونی، گردا.

ذوب: اين واژه پارسي و در چم {آب كردن، آب شدن، گداختن، وارفتگي، از هم باز شدن}است . از آن در تازی برگشته به پارسي داريم:

مُذاب: گداخته شده، ساييده، سوده، ريخته، وارفته، آب شده .

 

رد: واژه ای پارسی است كه تازيان از آن واژه های زير را ساخته و به پارسي برگردانده اند :

1 – ارتداد: از دین برگشتن

2 – استرداد: پس دادن،  پس ستاندن،  بازگيری، بازستانی،  برگشت،  باز دادن، پس گيری، واستدن، واخواهی،  رد كردن .

3 – ترّدد: رفت و آمد، آمد و شد، دو دله شدن،  شكم روش،  بسآمد .

4 – تردید: دو دلی، گمان، كن و مكن، دو دله بودن، پا به پا كردن .

5- رَدِه: (مانند جنگهای رَدِه) که پس از درگذشت پیامبر اسلام، اعرابی که مسلمان شده بودند از اسلام برگشتند  و زنان از شادی به دف زدن پرداختند، و ابوبکر خالد ابن ولید را به سرکوبی آنان فرستاد.

6 – متردد: گمان دار، دو دل، آشفته، نگران .

7- مرتد: برگشته از اسلام، از اسلام روی گردانده.

8 – مردد: دو دل، سرگشته، سرگردان، نگران .

9 – مردود: رد شده، پذيرفته نشده، ناهنجار، نا كامروا، وازده، واخورده،  ناكام، بازمانده،  رانده شده.

 

رسم: اين واژه پارسی و ريشه آن «رَسمَن»  اوستايی است. واژه های ساخته شده از آن در تازی چنين اند:

1 – ترسيم: رسم كردن، نگاشتن، كشيدن، نشان گذاری، سميره كشی، رسم كشی، پرگاره كردن، پرگاره.

2 – رَسّام: نخشه كش، چهره نگار، نگارگر، رسم گر، پرگارگر.

3 – مَراسِم: آيين ها، شيوه ها، رسم ها، روش ها .

4 – مَرسُوم: رسم شده، روا . پخش شده، گسترش يافته، راستاد، خو، روش، دستور.

5- رَسمِيَّت: رسمی شدن، به گونه رسمی، به روشنی، به آشكاری، با شناسايی، ويژگی، برپايی، شناسايی دادن.

6- رَسمِيَّت يافتَن: رسمی شدن، برپا شدن، ريخت گرفتن، غانونی.

 

رُشد: ريشه اين واژه پارسی: {رُست} و {رُستَن} در چم: باليدن، بزرگ شدن و روييدن است.

واژه {رُشد} در پارسی دارای برابرهای زير است:

بالايی، برنايی، رسيدن، پختگی، بزرگ شدن، بالش، بر بالايی، برتری، گواليدن، باليدن، پايداری، پيشرفت.

واژه های ساخته شده از آن به شیوه ی تازی  چنين اند :

1 – اِرشاد: راهنمايی، رهبری، راه راست نمايی، رهنمودی، پند دادن، سفارش كردن، اندرز دادن.

2 – اَرشد: بزرگتر، برتر، برتری، والاتر، سالمندتر، مهتر، سالار، سركرده، بالنده تر .

3 – راشِد: راهنما، راهبر، راه شناس، سفارشگر، پندگر.

4 – اَرشَدِيَت: برتری، بزرگتری، والاتری در زينه و رده و پايگاه، سركردگی، سالاری، پيشگام تری، پيش تری .

5 – رِشادَت: پر دلی، بی پروايی، دلاوری، بيباكی، دليری، شكوه آفرينی، ايستادگی، يارايی، توان نمايی، پايداری.

6 – رَشيد: دلیر، دلاور، نيو، بزرگ، فَرمَند، بلند بالا، بُرنا، پُخته، خوش اندام، رسيده.

7 – مُرشِد: راهنما، رهبر، پيشوا، پير.

رَصَد: دُرُستِ آن {رَسَد} پارسی است . اين واژه آرش های زیر را دارد:

كمينگاه،  چشم انداز ،  چشم دوختن،  ديدانداز،  نگرش،  چشم دوز،  ديد دوز، خيره شدن.

از اين واژه ی پارسی در تازی ساخته شده اند:

1 – تَرَصُد: كمين كردن،  چشم دوختن، زمان جويی، آمادگی،  چشم به راهی، نگاه گری، ديدگری، نگرش.

2 – مُتِرَصِد: چشم به راه، آرزومند، اميدوار، آماده،  نگرنده، گوش به زنگ، چشم به در.

رواج: واژه ای پارسی و ريشه ی آن {روا} و {رواگ} پهلوی است . واژه های ساخته شده از آن در تازی چنين اند:‌

1 – تَرويج: روايی،  رواج يابی، پراكندن،  گستردن، رساندن، پيشرفت، گسترش، پخش، نَماك، رواك .

2 – رايج: رواج، روا، رواك، گسترده، همه گير، همگانی، روان، در گردش، پراكنده، روان گشته، شناخته شده، همه شناس.

3 – مُرَوِّج: گستراننده، روا دهنده، رواج دهنده، همه جا رسان، پخش كننده، شيوه ساز، گسترش دهنده، فرا دهنده، رواكننده .

زاد: پارسی و درچم: {آفرينش، هستی يافته، و آفريده} می باشد . اين واژه به تازی رفته و ريشه بسياری از واژه های تازي شده و به پارسی برگشته است، مانند:

1 – تَزايُد: زادوری، فراوانی، بسياری، گستردگی، فزونوری، افزونی.

2 – زائد: بيهوده، بيش از اندازه، پوچ، دور انداختنی.

3 – زائده: دنباله، دُم، فزونه.

4 – زَيد: بسياری، فزونی، فراوانی، گستردگی.

5 – زياد: فراوان، انبوه، بسيار، گُستَردِه، افزونه، فزون.

6 – زيادت: بيش از اندازه، بسيار، فراوانی، انبوهی، افزونی.

7 – زياده طلبي: فزون خواهی، آزگری، بيش خواهی.

8 – مزايده: به فروش گذاری، افزون خری، افزون فروشی.

9 – مَزيد: افزون، بسياری، فزونی، افزوده.

10 – مزيد برعلت:انگيزه ای بيشتر، انگيزه ای بر انگيزه، دردی فزونتر، دردی بيشتر، پيشآمدی افزوده .

11 – مَزِيدَت: افزونی، فزونی، بيشتری .

زرق: {زرغ} و {زرگ} درست است و ريشه آن {زر} و {زرگون} پارسي در چم:

رخشنده، روشن، نورانی، رخشان، پر درخشش، درخشان، و تابان می باشد.

واژه هاي ساخته از آن به شیوه ی تازی چنين اند :

1 – اَزرَق: بنفش رنگ، درخشان، روشن، نيلگون، كبود .

2 – اَزرَق چشم: كبود چشم، زاغ چشم .

3 – اَزرَق فام: كبود رنگ، نيلگونی، بنفش رنگ.

4 – اَزرَق لباس: كبود جامه، كبود پوشاك، كبود پوش.

5 – تَزريق: خَلِش، سوزن زنی، درآژه ( همانند دروازه )، فرو كردن، تپاندن، خوراندن.

زمان: واژه ای پارسی است كه واژه های زير از آن در تازی ساخته شده و در پارسی به كار مي روند:

1 – ازمنه: روزگاران، دوران، گذشته ها، زمان ها (افزودن این واژه به شیوه ی تازی نا درست است، باید به شیوه پارسی با {ها} افزوده شود مانند{زمان ها}.

2 – ازمنه سابقه: زمان های پيشين، روزگاران گذشته.

3 – مزمن: كُهنه، ديرينه، دامنگير، زمان دار .

سقف: اين واژه پارسي است و بايد با{غين} به گونه {سَغف} نوشته شود. ريشه اش{اسكوب} و{اشكوب} و در چم: بام، آسمانه،  تارُم، آسمان سرا،  چُخت ( همانند گفت)، تاغ،  و پوششِ خانه می باشد .

از این واژه به شیوه ی تازي واژه های زیر ساخته شده اند :

1-مُسَقَف: این واژه من درآوردی و نادرست است، برابر های آن در پارسی: سغف دار، آسمانه دار، سرپوشيده، تاغ دار، بام دار، چُخت دار، سرپوش دار.

سِل: پارسي است و از آن {مسلول} ساخته شده كه برابر آن در فارسی چنين است :  سل دار، تب بايا.

سُكر: این واژه پارسی و در چم : می، مستی آور، مستی بخش، سُست كننده، و خواب آور می باشد. از آن ساخته شده در تازی و برابر آن ها چنين اند :

1 – مُسكِر: فرآورده مستی بخش،  می، آب ناز، باده، آب رَز، نبید، مست کننده.

افزای اين واژه {مُسكرات} است که برابرهای آن در پارسی می شوند: مستی آوران، مست کننده ها، سست کننده ها، نوشابه های مستی بخش.

سكه: این واژه پارسی است و از آن {مسكوك} و{مسکوکات} را داريم که هردو نادرست اند .  برابرهای آنها در زبان پارسی می شوند: سكه زده(ها)، سكه شده(ها).

سِماجَت: ريشه اش {سمج} و در چم:

پافشاری، لجبازی، پيله كردن، يك دندگی، پی اَفشُری، و پی افشُردَن است .

سيّاس: ريشه اش { سياست} و {ساستاری} و چم آن :

سياستمدار،سياست پيشه، سياست باز، دولت یار، کشورآرا، زيرك، وچالاك است .

واژه {سياست} در هر دو زبان پارسی و تازی به كار می رود و برابر های آن در زبان پارسی چنین اند: آزمودگی، كاردانی، آگاهی، دانايی، كارآمدی، كاركُشتِگی، زيركی، پشت هم اندازی،  دو رويی، نيرنگ بازی، ترفند گری، كيفر، سزا، شكنجه، آزار .

سيل: اين واژه پارسی  و در چم:

تُند آب، توفان آب،آب ديوانه، زمين كَن، و پيچان آب است .

واژه هاي ساخته شده از آن در تازی و به كار گرفته در پارسی چنين اند :

1 – سَيّال: روان، گردنده، رونده، چرخنده، موج زننده، دوان.

2 – سَيّاله: چرخان، رونده، روان.

3 – مَسِيل: سيلگاه، سيلابگاه، رودگاه، آب كنده، آبگاه، تكاب، تكا، تند آبگير، آبراهه، آب رو، فراكن، فركند، شيار .

شَك: واژه ای پارسی در چم: دو دلی و گمان است و واژه های ساخته شده از آن در تازی و به كار گرفته در پارسی چنين اند :

1- شَكّاك: شك دار، دو دل، بد گمان، گماندار، بدبين، بد ديد.

2- مَشكوك: شك شده، گمان شده، درگمان، بد گمان، گمان برده، دو دل، شك دار، بودار، شايد.

شَهر: اين واژه پارسی است و از آن {شهريه} را داريم که در چم : پرداختی، آموزانه، ماهانه، و سالانه است .

واژه های ساخته شده به تازی از اين واژه كه درپارسی به كار گرفته شده اند چنين اند:

1- اِشتِهار: بلند آوازگی، نامداری، ناموری، نامبرداری، نام آوری، نام شدن، شناخته شدن، نام بر سر زبان ها افتادن .

2-شُهرَت: آوازه، ناموری، سرشناسي، نام خانوادگی، نامداری، بلندآوازگی، به نام شدن.

3-شَهِير: بلند آوازه، نامدار، سرشناس، نامور، شناخته شده، به نام، نامی .

4- مَشهُور: همانند {شهير} .

شَيّاد: ريشه اين واژه ی پارسی {شيد} و درچم: شيدگر، فريبكار، نيرنگ باز، دغلباز، كلاهبردار، دو رو، كلك زن، گول زن، چاچول باز، گمراه کننده، فريبنده، و فريب گر می باشد.

 

طِّب: ريشه اش {تَب} و در چم پزشگی است، از اين واژه در تازی ساخته شده اند:

1 – اَطِبا: پزشگان.

2 – طِبابَت: پزشگی .

3 – طَبيب: پزشگ .

4 – مَطب: پزشگ سرا، پزشگ گاه، پزشگ كده، درمانگاه، درمانسرا.

 

طَبَق: اين واژه پارسی است و بايد {تبغ} ‌نوشته شود . ريشه آن { تَبَگ، تَنبگ، و تبوگ پهلوی}  است،

واژه هاي ساخته شده از آن در تازی و برگشته به پارسی چنين اند :

1 – اَطباق: همانندی، با هم برابری، بر روی هم نشاندن، در برابر گذاشتن، همسانی، همتايی، با هم برابر كردن .

2- انطباق: همانند کردن، همسان کردن، برابرکردن، سازگار کردن، همانند کردن.

3 – تَطابُق: برابركردن، همانندی، سازگاری، برابری، همانند شدن، همانند سازی، همگونی، همداستانی، هم برابری .

4 – تَطبيق: مانند {تطابق} .

5 – مُطابِق: برابر، همتا، همانند، هم ريخت، هم سان، سازگار، جور، يكسان، يكنواخت، هم سو، هم كران.

6 – مُطابِقَت: همتايی، برابري، همساني، همانندي، يكساني، هم گوني، همگِني، سازگاري.

7 – مُطَّبَق:  برنهاده، لايه لايه، تبغه تبغه، تخته تخته، برهم گذاشته، بر هم چيده، چيده چيده.

8 – مُنطَبِق: برابر، برهم چيده، برهم نهاده، همانند، يكسان، يك جور، همتا، همسان، همگن.

 

طَناب: اين واژه پارسي است و بايد{تناب} نوشته شود، نوشتن آن با وات {ط}  نادرست است. چم اين واژه :

رَسَن بُلند، ريسمان كُلُفت، رَجه، ريجه، پالهَنگ .

از اين واژه در تازي داريم:

1 – اطناب: دراز كردن، به درازا، بيش گويي،  بسيار گويي، پرگويي، دراز گويي، فزون گويي .

عَطر: اين واژه پارسی و نوشتن  آن با وات{ط} نادرست است، درست آن {اَتر} و {اِتر} است، از این واژه دسته ای از واژه ها به شیوه ی تازی ساخته و در زبان پارسی جا انداخته اند كه بهتر است بکار برده نشوند مانند:

1 – عَطّار: اِتر فروش، خوشبو فروش، بویه فروش.

2 – عَطّاري: اِتركده، اتر فروشي، بویه فروشی.

3 – عَطر سازی: اتر سازی، خوشبو سازی، بویه سازی.

4 – مُعطّر: خوشبو و مشگو . اِتردار . بویه دار.

عَلَف: اين واژه پارسی و چم آن:  گياه، رستنی ، روييدنی، و چرامين است. از اين واژه در تازی ساخته شده اند:

عَلاّف: علف فروش، گياه فروش، چرامين فروش، ذغال فروش.

عَلاّفی: علف فروشی، چرامين فروشی، ذغال فروشی، گياه فروشی .

غَش: واژه پارسی در چم : ناسَره، ناويژه، و لكه دار می باشد، از این واژه در تازی واژه های زير ساخته شده اند :

اِغتِشاش: به همريختگی، آميختگی، سره و ناسره، شلوغی، درهمی،  پريشان گری، آشفتگی، برهم خوردگی، به همريزی.

مَغشوش: به هم ريخته، ناويژه، ناسَرِه، پريشان، آشفته، آميخته، پراكنده، درهم .

غَلَط: اين واژه ی پارسی با وات تازی نوشته شده و نادرست است، بايد {غَلَت} نوشته شود. واژه های ساخته شده از آن درزبان پارسی به شیوه ی تازی چنین اند:

1 – مُغالِطِه: غَلَت اندازی، نادرست گويی، شلوغ كاری، درهم گويی، آهو گويی، به لغزش اندازی.

2 – مَغلَطِه: همانند {مغالطه} .

3 – مَغلُوط: از بیخ و بن نادرست است: غَلَت .

غَمّاز: ريشه اش {غَمز} پارسی است كه از آن {غَمزِه}  را نيز داريم . برابر های اين واژه در پارسی چنين اند :   غمزه گر، با غمزه، با ناز، كرشمه گر، چشمك زن، سخن چين، دو به هم زن، دو رو، بد جنس، آشوبگر .

فَلَج: از اين واژه ی پارسی  واژه های زير به تازی ساخته شده اند :

1 – اِفلِيج: زمينگير، فسرده اندام، تن بيمار، از كار افتاده، فلج.

2 – فالِج: زمينگير، فلج شده، فروهشته، فروهشتگي.

3 – مَفلوج: نگا به {افليج} .

فلك: پارسي و آرش آن:  چرخ برين، چرخ، گردون، سِپِهر، گِردجا، گيتی، آسمان، آسمان بلند.

از اين واژه {فلكه} را در پارسی و تازی داريم كه به چم زيراست:  چرخ، گِردگاه، ميدان، گرداگرد، زمين گرد، گردانگاه، گردجا .

از اين واژه در تازی  ساخته شده اند:

1- فلك الافلاك: این واژه نادرست است زيرا به گونه ی تازی افزوده  شده و { ال} تازی به خود گرفته است .

2– اَفلاك: فلك ها، آسمان ها .

3- اَفلاكيان: فلك نشينان، بالانشينان سپهر، فرشتگان، ایزدان، برتر نشينان، فروهرهای نیکان.

4 – فَلاكَت: درماندگی، بدبختی، سيه روزی، بيچارگی، خواری.

5 – مَفلوك: فلك زده، بدبخت، بيچاره، درمانده، بينوا، تهيدست، رنجور، خوار، پست .

فَهم: از اين واژه ی پارسی  تازيان بهره فراوان گرفته و واژه های بسيار بترتیب زیرساخته و به زبان پارسی روانه كرده اند:

1 – اِستفهام: نشانه پرسش، پرسش، گنگي،  پيچيدگي،  پی جويی، جويايی، پرسيدن، پرسش آميز.

2 – اِستفهامي: پُرسش آميز .

3 – تَفاهُم: يكديگر را فهميدن، همآهنگی، همدلی، هم شناسی، هم انديشی، هم دريابی، نيوندی (همانند بيدردی).

4 – تَفهيم: ياد دادن، آگاه كردن، آموختن، فهماندن، نيوند دادن، آموزش دادن.

5 – فهيم: با فهم، دانا، خردمند، آگاه، فهميده، با خرد، فرزانه.

6 – مَفهوم: فهم شده، پی برده شده، درونمايه، چم، دانسته شده، دريافت، دريافتی، نيوندا، نيونده.

قاضِي: ريشه اين واژه {كاديك} پهلوی است در چم : داور، دادور، دادرس، كاديك.

اين واژه درپارسی باید: {غازی}و{كادی} نوشته شود، به گونه كنونی كه با وات های تازی نوشته می شود نادرست است. از اين واژه  تازیان بهره فراوان گرفته و واژه های زير را ساخته و روانه ی زبان پارسی کرده اند:

1 – اِقتِضا: خواست، خواهش، انگيزه، درخور، درخواست، بايسته، خواهان، بايا، شايسته.

2 – تَقاضا: درخواست، خواهش.

3 – قَضا: پيشآمد، سرنوشت، رويداد، رخداد، داوری، داد وری، دادرسی، فرياد رسی، بخت، پيشانی نوشت.

4 – قَضاوت: كاديك گري، داوري، دادرسي، دادوري.

5 – قَضِيّه: داستان، چگونگي، كار، جُستار (همانند گفتار)، درونمايه، سرگذشت، رويداد.

6 – مُقتَضِي: درخور، شايسته، سزاوار، بايسته، خواهان.

7 – مُتِقاضي: درخواستگر، خواهشگر، درخواست كننده، خواهان، خواهشمند، خواهش كننده، خواستار.

قانون: ريشه اش {كانون} و ا بايد {غانون} نوشته شود، از اين واژه در تازی ساخته شده اند:

1 – تَقنِينِيِه: غانونگذاری، دات گذاری.

2 – مُقَنِن: غانونگذار، دات گذار.

قِسط: ريشه اين واژه {کِست} و {كاست} از بُن{كاستَن} در چِم {كم كردن} است.

اين واژه باید{غِست» و «كِست» نوشته شود، نوشتن آن با {ط} تازی نادرست است.

از اين واژه ی پارسی واژه های زیر به شیوه ی تازی ساخته شده و بزبان پارسی راه یافته اند:

1 – اَقساط: غِست ها، كِست ها، كاست ها {اقساط} از ديد دستوری و از نگر درست نويسی  نادرست است  زيرا با وات های تازي نوشته شده وشیوه ی تازی افزون گشته است .

2 – تقسيط: كاست كردن، پاره كاستی، كاست زمانی، بخش كردن، پاره بندی، زمان بندی، بخش بندی، غِست بندی.

كتف: این واژه  پارسی و درچم :{شانه} و{دوش} است، افزای این واژه به {اكتاف} بگونه ی تازی نادرست است،  باید {كتف ها} نوشته و گفته شود. از اين واژه در تازی {اكتف} درچم:{كتف دارو فراخ شانه} را داريم که نادرست است.

كَعب: اين واژه پارسی است و ريشه اش {كاب، كابوك، كابك} است كه {غاب} نيز شده است، تازی نویسان آنرا به نادرست { قاب} مي نويسند . چِم اين واژه در پارسی چنين است : ريشه سومِ شُمار، هر بند استخوان، هر اتاغ چهارگوش، آشيانه.

از اين واژه در تازی داريم :

1 – كعبه: آشيانه و اتاغ چهار گوش، نام بتكده تازيانِ پیش از اسلام كه امروز نيايش سوی مسلمانان است و خانه خدا نامیده می شود!!.

2 – مُكَعَب: شش آشيانه، شش چهار گوش،  شش رويه، شش پهلو، توان سوم.

كلمه: ريشه اين واژه {كلوم} پهلوی است كه از آن{غلم} را  هم داریم كه به نادرست {قلم} مي نويسند.

چم اين واژه در پارسی : {واژه} و {سخن} بوده است . از اين واژه در تازی  واژه های زير ساخته شده اند :

1 – تَكلم: كلوم گويی، سخن گفتن، گپ زدن، گفتگو کردن.

2 – قَلَم: غَلَم ، خامه، كِلك (همانند پِلك).

3 – كَلام: سخن، كلوم، گفتار، گفتاره، گپ.

4 – كَليم: سخنور، كلوم گو، سخندان، سخنگو، گوینده.

5 – مُتكَلِم: كلوم گو، كلوم گر، گفت گر، گوينده، سخنگو، گويا، سخنور، سخن پرداز.

6 – مُكالمه: هم سخنی، هم كلومی، هم گفتاری، گفتگو، سخن گفتن، گفتگو كردن، گفتن و شنيدن، با هم گويي، كلوم گويی، گپ و گفت.

كَمُون: ريشه اش {كمين} و در چِم: نهان، پنهان، در پرده، پوشيده، پوشيدگی، و نهفتگی است.

لَج: از اين واژه پارسی واژه های زیر ساخته شده اند:

1 – لَجاجت: لجبازی، پافشاری، يكدندگی، پيله كردن، پی فشردن، دو پا در يك كفش كردن، ستيهيدن.

2 – لَجوج: لجباز، يكدنده، بد پيله، ستيهنده .

مال: اين واژه پارسی و ريشه بسياری از واژه های ساخته شده به شیوه ی تازی می باشد که بزبان پارسی راه یافته اند، چِم بنيادين آن { چهارپا، و {ستوران} است .

1 – تَمَول: مال فراوان، سرمايه، دارايی، توانگری، توانمندی.

2 – ماليات: (اين واژه من درآوردی و نادرست است) : باج، ساو، خراج، ستام، باژ .

3 – ماليات دولت: باج ديوانی، خراج ديوانی، سِتام ديوانی.

4 – ماليات ده: باژده، خراجگزار، باج ده، باژيان، مال گزار.

5 – ماليات گير: با ژبان، باجگير، باژگير، خراجگير، مال ستان.

6 – مُتِمَوِل: مالدار، سرمايه دار، دارا، توانگر، توانمند، بي نياز، پرتوان.

7- ماليه: پارسی است و از دو بخش {مال} و{يه} كه پسوند است فراهم آمده .

مايع: ريشه اين واژه {مايه} است كه بايد به همين گونه نيز در پارسی نوشته شود . چِم اين واژه بترتیب زیر می باشد: آبكی، آبگونه، آبگين، روان، آبدار، آبسان .

از این واژه در تازی{مايعات} ساخته شده است که نادرست است و باید{مايه ها} گفته و نوشته شود، آرش این واژه:  آبگونه ها، مايه ها، آبسان ها.

مَسجد: اين واژه پارسی و ريشه اش {مَزگَت} و در چِم: نيايشگاه، ستايشگاه، مزداكَدِه، ميتراكده، و جايگاه آتش اشويی است. از اين واژه در تازی ساخته شده است :

1 – ساجِد: نيايشگر، ستايشگر، پيشاني بر زمين ساينده .

2 – سَجّاده: جا نماز، دستارخوان.

3 – سُجده: نيايش كردن، نيايشگری، پيشانی سايی بر زمين .

4 – سُجُود: بندگي، به خاك افتادن، پيشانی به خاك ساييدن.

5- مَسجُود: نيايش شده، ستايش شده.

مُدَمَق: پارسی تازی شده و ريشه اش {دَمَغ} و درچِم:  نادان، گول، بيخرد، گيج، پكر، و الدنك است.

مَزبله: پارسی تازی شده، ريشه اش {زُبال} و چِم  آن: زباله دان، خاكروبه دان، آشغال دان، آخال دان،

مُزَلَف: پارسی تازی شده، ريشه اش {زُلف} و چِم آن:  زُلف دار، بچه بی ريش، هرزه، گمراه .

مُشَبَك: پارسی تازی شده، ريشه اش {شبكه} و چِم آن:  شبكه شبكه شده،. سوراخ سوراخ شده، روزنه دار.

مَصلُوب: پارسی تازی شده، ريشه اش {چليپا} است كه در تازي به « صليب»  دگرگون شده است، چم آن:  دار زده، چليپا شده، به دار آويخته، دار آويز.

مُطَلا: پارسی تازی شده و ريشه اش{تلا} و چِم آن:  تلاكاری شده، زر اندود، زر كاری شده، و تلا اندود است.

مَغموم: پارسی تازی شده، ريشه اش{غم} و چِم آن: غمدار، غمگين، غمزده، غمناك، افسرده، اندوهگين، پژمان، رنجور، نژند، پژمرده،  اندوهناك، روان خسته، خسته دل، پريشان، درهم .

مَفتول: پارسی تازی شده، ريشه اش {فتيله – پليته} و چِم آن: فتيله دار، فتيله شده، تابدار، نخ های به هم پيچيده، ريسمان نخ تابيده، تار،  سيم، شمش، پليته ای، پليته دار.

مُقّنی: پارسی تازی شده و ريشه اش {كنده آب} كه {كنات} و {غنات} شده و به گونه تازی و به نادرست {قنات} نوشته مي شود. از اين واژه به تازی {مقنی} ساخته شده است كه برابرهای آن در فارسي چنين اند:  لاروب، آب كند، چاه كن، چاه خو، غنات كار، كنات كار، چاه كار.

مُكَلا : پارسی و ريشه اش {كلاه} است.  برابرهای اين واژه من درآوردی: كلاه دار، با كلاه، كلا بر سر، كلاه سر.

مُلَقلَق: پارسی تازی شده . ريشه اش {لَغ} برابرهای آن در پارسی: لَغلَغو (لقلقو نادرست است)، لرزان، درهم، شل، ول، نگران، در هم شكننده، سُست، شكننده، آوا و خروش تند و تيز، ناپايدار.

مَلكوك: پارسی تازی شده و ريشه اش{ لَك}. از این واژه در پارسي {لكه} را هم داريم . برابرهای  این واژه من درآوردی و نادرست در پارسی: لكه دار، چركين، ناپاك، آلوده، شُستَنی، لَك شده.

مُمهُور: پارسی تازی گشته، ريشه اش {مُهر} و برابر آن در پارسی : مُهر شده می باشد.

مُوج: پارسي است كه از آن واژه های زیر در تازی  ساخته شده و به پارسی برگشته اند:

1 – تَمَوج: موج زدن، زير و رو شدن، بالا و پايين شدن، خيزاب دار.

2 – مُتِمَوِج: موجدار، خيزاب دار، پُر موج، پُرخيزاب.

3 – مَوّاج: موجدار، پر موج،  موج زن، خيزاب دار، پُر خيزاب.

مُوَرَب: پارسی تازی گشته ، ريشه اش {اُرب} و {اُريب}،  برابرهای آن در پارسي: كج، ناراست، خَميده، اُريب، كَژ، مَژ، برگشته .

ميل: واژه ای پارسی است كه تازی نوسان از آن واژه های زير را ساخته اند:

1 – تَمايُل: ميل داشتن، خواستن، گرايش، خواسته، آرزو، كج شدن، به يك سو كج شدن، كژ سويی، خواهان بودن، خواستاری.

2 – مُتِمايل: برگشته، كج، كژ، مژ، خميده، ناراست، دلبسته، دلداده، خواستار، گرايسته، گرايش، خواهان، جستجوگر، هوادار، آزمند، ميل دار، گراييده، گراينده، اُريب، ناراست.

3 – مايِل: مانندِ  {متمايل}.

نِزاكَت: پارسی تازی شده از ريشه ی {نازک}، برابرهای اين واژه ی ساختگی در پارسی: ادب، فرهيختگی، ادبمندی.

نَسخ: اين واژه پارسی و ریشه اش{نسك}  است، از این واژه ی پارسی واژه های بسیار مانند واژه های زیر به شیوه ی تازی ساخته شده و در زبان پارسی روان گردیده اند:

1 – اِنتساخ: رونوشت برداری، نَسك برداری، سِتُردَن، زدايش .

2 – اَستنساخ: رونويسی . رونوشت گيری. رويه برداری.

3 – مَنسوخ: زدوده شده، از ميان رفته، سترده شده، نيست شده، كهنه شده، بر افتاده، وازده، بيكاره، نا کارآمد.

4- ناسِخ: نيست كننده، پوچ كننده، از ميان بَرَنده، زدودنده، سِتُرَنده .

5- نُسخه: رونويس، رونوشت، برگ پزشگي، نامه، نوشته، يادداشت، برگه.

نَظَر: اين واژه همان {نِگَر}  پارسی است كه تازی نویسان آنرا دستكاری كرده و از آن واژه های بسياری كه در پارسی نيز فراوان بکار می روند  ساخته اند، مانند:

1 – اِنتِظار: چشمداشت، چشم به راهی، نگرانی، پَرمَر(همانند مرمر)، اميد، ديد به راهی، بيوس (همانند ملوس)، پَرگَر(همانند مرمر).

2 – اَنظار: نگرها، ديدها، چشمان، بينش ها.

3 – مَناظِر: ديدگاه ها، نگرگاه ها، چشم اندازها، دورنماها.

4 – مُناظِره: هم چشمی، هم چشمی در سخن گويی، همگويی، گفت و شنود، گفتگو، در كاويدن، دركاوش، ستيهيدن.

5 – مُنتَظِر: چشم به راه، ديده به در، چشم به در، نگران، پريشان، درنگ كننده، اميدوار.

6 – مَنظَرِه: نگرگاه، دورنما، چشم انداز، ديدگاه .

7 – مَنظُور: خواسته، آرمان، آرزو، ديد، چشميده، شمار شده، به شمار آمده.

8 – ناظر: نگرنده، نگهبان، ديدبان، ديده بان، بيننده، ديدگر، نگربان، پايش گر، به پا، بينا، كارگزار.

9 – نُظّار: ديدبانان، بينندگان، نگرگران، نگهبانان، پايشگران.

10 – نِظارَت: ديده وری، پاسداری، نگهبانی، ديدباني، سرپرستی، پاييدن، زير ديد داشتن، پايش (همانند سازش).

11 – نِظارِه: نِگَرِش، ديدن، ديده وري، نگريستن، بينندگي.

12 – نَظَري: نگری، ديدی، زودگذر، گذرا، ديد كوتاه .

13 – نَظَرِيه: نگريه،  ديديه، ديدگاه، نگرش، راي،  انديشه، دستور، خواسته.

14 – نَظَريات: ديدگاه ها، انديشه ها، راي ها، نگريه ها.

15 – نَظير: مانند، همسا، همتا، همانند، ديس، مانا. هَمبَر، برابر، دس(همانند بس)، همال، همدوش، دَش(همانند بس)، سار، چون .

16 – نَظيرِه: مانند، برابر، همتا، همگون، همگن.

همكردهاي واژه {نَظَر} چنين اند:

1 – ناظِر خَرج: ديدگرِ هزينه، كارگزار هزينه، وارس هزينه، بازرسِ هزينه، ديدورِ هزينه، اياردار، شماررس، شمار دار.

2 – نِظاره كردن: ديدن، نگريستن، زير ديد آوردن، چشم اندازي، چشم انداختن، پاييدن، پايشگري(همانند سازشگري).

3 – نَظَربازی: چشم چرانی، ديد زنی، نگربازی، ديد چرانی .

4 – نَظَر بلند: بزرگوار، بخشنده، نگر بلند، والا نگر، والا ديد، بلند نگرش، بلند نگر، ديد بلند، راد .

5 – نَظَرپاک: نگر پاک، چشم پاك، بی كينه، راد، با گذشت، مهر ورز،  بي آز، بی غش، بی آلايش، پاكدل، پاك سرشت، والا.

6 – نَظَر تنگ: چشم تنگ، تنگ ديده، تنگ چشم، پست، پايين، فرومايه، بدبين، بدخواه .

نَقش: پارسی تازی شده و ريشه اش {نخش} است كه تازيان با دستكاری در آن  وات{ق} را بجای وات{خ} گذاشته اند. برابر آن در پارسی چنين اند: نَخش، نَخشِه، پيكر، رد، نشان، پي، نگار، گَردِه، نگاره، برنامه، تنديس، راه كار، گزاره.

واژه هاي ساخته از آن در تازی كه در پارسی به كار می روند چنين اند :

1 – مَنقاش: موچينه، خار چينه، تيز ابزار، ناخن پيرا.

2 – مُنَقَّش: نگاشته، نگاری شده، نگارين، كنده شده، نگاردار، نگارگری شده، رنگين، رنگارنگ.

3 – مَنقوش: همانند {مُنَقَّش}.

4 – نَقّاش: نَخشِه گر، نَخش گر، نگارگر، چهره نگار، پيكر گر، چهره ساز، پيكر نگار، پيكر آرا، چهره پرداز، رنگ كار، رنگزن، رنگ آرا، نما كش، دورنما كش .

5 – نقّاشی: نَخشه كشی، رنگزنی، رنگ آرايی، رنگ كاری، نگاركشی، نگارگری، دورنما كاري، نماكشی.

6 – نَقشِه: گَردِه (همانند پَرده)، نَخشِه، برنامه، تنديس، راه كار،  جهان پرده .

7 – نَقشِه كشي: برنامه ريزی، دوز و كلك سازی، دشمنی گری،  زمينه سازی، رسم كشی، جهان پرده كشی.

8 – نَقش بَندي: نگارگری، زمينه سازی، نشان گذاری، نما كاری، تندیس سازی.

نُقل: پارسی است و بايد با {غ}  به گونه {نُغل} نوشته شود، نوشتن آن به گونه كنونی نادرست است. چم اين واژه : { شكر بادام ريز} است . تازی شده اين واژه كه در پارسی به كار گرفته می شوند چنين اند :

1 – تَنَقُل: خوردنی، آجيل، خوردني های سرگرم كننده، نُغل ها.

2 – تَنَقُلات: آجيل ها، خوردنی ها، نُغل ها .

نور: پارسی و ريشه ی آن {آر،آتور، آتُر، و آترش} است از اين واژه {نار، انار، و آذر} را نيز داريم.

چِم این واژه: آتش، روشنايی، فروغ، رخشندگی، درخشش، و پرتو مي باشد.تازی نویسان از این واژه  ده ها واژه  دیگر ساخته و به پارسی برگردانده اند.

1 – اَنوَر: روشن تر،  پر فروغ تر، درخشان تر.

2 – تَنوير: نورافشانی، فروغ افكنی، روشن كردن، آگاه كردن، ياد دادن، آموختن، روشنگری.

3 – مَناره: گلدسته، نورگاه، برج نور، نورجا، نوركده، پرتوافكن گاه،  فروغگاه، روشنگاه .

4 – مُنَّوَر: نوراني، پر فروغ، پر نور، پر درخشش، روشن.

5 – مُنير: نوراني، درخشان، با فروغ، روشن، رخشان.

6 – نايِرِه: زبانه آتش.

7 – نيّر ، نيّره: نوراني، پر فروغ، پرتوافكن، درخشان.

وَرَق: پارسی است و بايد {وَرَغ} نوشته شود . ريشه اين واژه {برگ} است و بهتر آن است كه به همین گونه بكار رود .

در تازی از اين واژه {تَوَرُق} را ساخته اندكه برابرهای آن در فارسی می شوند:  برگ برگ كردن، برگ برگ شدن،  برگ زدن .

وَرَم: پارسی است و چِم آن:  باد كردن، آماس كردن، پندام، و آماسیدن است. ساخته  های تازی آن چنين اند:

1 – تَوَرُم: وَرَم كرده، آماس كرده، آماسيدن، برآمدن، آماس، باد كرده، باد كردن، ورم شده.

2 – مُتِوَرِم: باد كرده، وَرَم كرده، آماسيده، برآمده، ورآمده، آماس كرده، ورميده .

وزارت: پارسی تازي شده . ريشه اش {وزير} و {وچیر}است. برابر وزارت در پارسی {وزيری} است . همكرد تازی شده  آن {وزارتخانه} است كه بايد:  وزير سرا، وزيرگاه، وزيرخانه، وزيركده، وزيرجا، وزيرگان، و دیوانخانه نوشته شود.

 

هِندِسِه: پارسی تازی شده . ريشه اش {اندازه}  می باشد . اين واژه در پارسی دارای برابرهاي زير است :

دانش اندازه يابی،  اندازه گيری، هَندازی، كَنداگری، پيمايشگری.

از تازی گشته ی  اين واژه در پارسي داريم :

1 – مُهَندِس: پيمايور، هندازور، هنداياز، اندازه ياب، اياره گر، كنداگر، پيمايش گر، هندازياب.

2 – مُهَندِسی: پيمايوری، هندازيابی، پيمايشگری، كنداگری، هندازوری.

دیدگاه‌ها  

0 # شهریار آریابد 1397-06-06 10:44
با درود
سپاس از کار ارزنده هم میهن فرهیخته ، واژه های پارسی فراوان دیگری در نسک دینی پدیدار می باشد ، وازگانی چون :
اسر =ازل
اپس= ابد
پاریدیز= فردوس (در لاتین پارادایز و در پارسی امروز پردیس)
و...
پاسخ دادن
-2 # Vâspuhr 1397-07-21 09:46
راستانه که این پارسیکگرایی افراطی و به غلط اندازی مردم ساده چه خنده دار است
پاسخ دادن

نوشتن دیدگاه