مهرمیهن | رسانه ی فرهنگ ایران

امپراتوری زبان پارسی

دکتر محمود افشار

هر مرد سیاسی ایده آل و آرزوهایی دارد یکی از آرزوهای سیاسی من هم پس از حفظ تمامیت ایران مستقل امروز این است که در قلمرو زبان پارسی همیشه یگانگی و حسن تفاهم حکم فرما باشد . قلمرو زبان پارسی کجاست و خود زبان پارسی چیست که من این قدر دلباخته این و پای بند آنم ؟...

بیست و چند سال پیش که با کشتی از اروپا به ایران می آمدم یک نفر تاجیک اهل ماورا النهر با من هم سفر شد . همین که لب به سخن گشود و دانستم پارسی گوی است سفر دراز دریا را کوتاه گرفتم و حقیقتا لذتی که از مصاحبت او بردم فراموش نشدنی است . مثل اینکه در زمان ساسانیان می زیستم و با یکی از فرزندان رودکی مکالمه می کردم و اشعار نغز آن شاعر فصیح را با لهجه بخارائی می شندیم که می فرمود :

بوی جوی مولیان آید همی

یاد یار مهربان آید همی

ریگ آموی و درشتیهای آن

زیر پایم پرنیان آید همی

آب جیحون با همه پهناوری

خنک ما را تا میان آید همی

ای بخارا شاد باش و دیر زی

شاه سویت میهمان آید همی

شاه سرو است و بخارا بوستان

سرو سوی بوستان آید همی

شاه ماه است و بخارا آسمان

ماه سوی آسمان آید همی

همچنین وقتی ملاقات یک نفر برادر افغانی مرا دست می دهد گذشته پرافتخار و با عظمت دربار محمود سبکتگین در غزنه در نظرم می آید ...ملک الشعرا عنصری را می بینم سر صف شاعران در جلو بارگاه یمین الدوله ایستاده این اشعار آبدار را می خواند :

چنین نماید شمشیر خسروان آثار

چنین کنند بزرگان چو کرد باید کار

چو مرد بر هنر خویش ایمنی دارد

رود بدیده دشمن بجستن پیکار

نه رهنمای به کار آیدش نه اختر گر

نه فال گیر به کار آیدش نه کارگزار

رود چنان که خداوند شرق رفت برزم

زمانه گشت مرا او را دلیل و ایزد یار

حس می کنم که ما با افغان ها و تاجیک ها همیشه از یک اصل و نسب و دارای یک زبان و تاریخ و ادبیات مشترک بوده و مهمترین چیزی که ما را تاکنون به یک رشته یگانگی استوار داشته است همانا زبان پارسی که شیرین ترین زبان های جهان می باشد .
من اگر امپراتوری ایران امروز را از لحاظ لفظ مورد گفتگو قرار دادم و بی مورد دانستم اکنون می خواهم از جهت سیاست هم مخالفت خود را صراحتا با آن اظهار کنم به این معنی که باید از دل های خود این هوس و آرزو را به فرض اینکه وجود داشته باشد بیرون کنیم که باز حکومت ایران چنان شاهنشاهی را ایجاد کند که ایران و افغانستان و هندوستان و ترکستان و قفقاز و آسیای صغیر و عراق و غیره را فرضا شامل باشد زیرا به عقیده من این آرزوی سیاسی هوسی است که دیگر با مقتضیات زمان وفق نمی دهد .این نوع هوس همان ترکان بوالهوس را بس است که از مرز اروپا تا سر حد چین را جولان گاه اوهام سیاسی مالیخولیائی خود قرار داده افکار خام را در سر خود می پزند و بدون اینکه به نتیجه ای برسند همسایگان خود را می آزارند .
اما من به یک امپراتوری دیگر علاقه دارم و آن امپراتوری ادبی یعنی قلمرو زبان یا ادبیات پارسی است که شامل افغانستان و تاجیکستان و ایران و بلوچستان و کردستان می باشد . که بعضی از آنها ادبیات با عظمت کم نظیر پارسی را در قرون متمادیه مشترکا به وجود آورده - ادبیاتی که فقط اشتراک مساعی آنها توانسته است آن را بدین زیبایی بیاراید . اشتراک مساعی که باید پایدار بماند تا بتواند چنین آثار بزرگ و جاویدانی را حفظ کند و باز بوجود آورد . سران و تاجداران و صاحب منصبان این امپیر   empire نویسندگان و شعرا و دانشمندان و کلیه زبان آوران این لسان شیرین بیان از اقوام و طوایف گوناگون اند که هر یک با لهجه یا لحن با نمک محلی خود سخن می گویند یا شعر می سرایند و می خوانند . قرن هاست در مجالس بزم ساز و آوازان - پای کوبان - و در میدانهای رزم کینه جویانه . از دوست و دشمن کام گرفته اند . این زبان دیگر شهرستان یا کشور خاص یا وطن مخصوص کسی نیست که ایجاد اختلاف کند ... اگر وطنی نیست نوعی از وطن است زیرا هر یک از ما چون وطن خود آن را دوست می داریم .

این وطن مصر و عراق و شام نیست

این وطن شهریست کورا نام نیست

چرا نام هم دارد و چه زیبا اسمی !
امپراتوری یا قلمرو زبان پارسی نام این وطن مشترک عمومی تمام پارسی گویان است .
قلمرو زبان پارسی نام این امپراتوری ادبی بزرگ است .
قلمرو زبان پارسی عنوان این جامعه خلاقی مشترک ما می باشد .
همه ما به یک نسبت به آن افتخارمی کنیم . عنصری و سنایی و فردوسی و سعدی یا رودکی و معزی به همه ما تعلق دارند و به یک اندازه از اشعار آبدار آنان بهره می بریم .
این امپراتوری کهن سال و آینده دار از دیرباز تاکنون بر جای مانده است و بر جای خواهد ماند چنانکه یکی برترین شاهان یا حکمرانان این امپراتوری یعنی شاهنامه فردوسی بزرگ نزدیک به هزار سال است که بر جای مانده و روز به روز بزرگتر و فراگیرتر می شود  . چنانچه خداوندگار آن یعنی فردوسی بزرگ می فرماید :

بناهای آباد گردد خراب

زباران و از تابش آفتاب

پی افکندم از نظم کاخی بلند

که از باد و باران نیابد گزند

بر این نامه بر سالها بگذرد

بخواند هر آنکس که دارد خرد

و سعدی بزرگوار در باره یکی دیگر از ستون های این امپراتوری یعنی گلستان چنین می فرماید :

بچه کار آیدت ز گل طبقی

از گلستان من ببر ورقی

گل همین پنج روز و شش باشد

وین گلستان همیشه خوش باشد

گردآوری و ویرایش  : رسانه مهرمیهن  - برگرفته از کتاب : تاریخچه مکتب پان ایرانیسم

در همین زمینه

دیدگاه‌ها  

0 # شهریار آریابد 1398-11-06 08:25
در پی هزاره ها رخدادهای بسیار تلخ و شوم بر ایران بزرگ گذشته است ، تاخت و ویرانگری اسکندر ، تاخت و ویرانگی عمر ، تاخت و ویرانگری چنگیز و تیمور و دیگر ترکان آلتایی ،تنها گوهری که از میان گهرهای فراوان برای ما مانده همین زبان شیوای پارسی است ، پس در پالودن و رسایی آن بیش از پیش بکوشیم.
پاسخ دادن

نوشتن دیدگاه


دستاوردهای هموندان ما

بارگذاری
شما هم می توانید دستاوردهای خود در زمینه ی فرهنگ ایران را برای نمایش در پهرست بالا از اینجا بفرستید.
 

گزینش نام برای فرزند

 

نگاره های کمیاب و دیدنی

XML