ارزش زبان پارسی در میان شاعران تاجیک
- توضیحات
- دسته: زبان و گویش
- بازدید: 5318
شاعران پارسی گوی تاجیک با تاکید بر مقام واقعی و رفعت و جلال همیشگی زبان شیرین پارسی، به حق از نگاهدارندگان زبان نیاکان در زمان سلطه کمونیسم بوده و این میراث گرانبها را به آیندگان منتقل کردند.همچنانکه معلوم است زبان پارسی تاجیکی در زمان شوروی همانند سایر زبانهای غیر روسی در اتحاد شوروی از جایگاه چندان مناسبی برخوردار نبود بطوری که جلسات و اسناد و مکاتبات و مراودات همه با زبان روسی که زبان حاکم محسوب میشد، صورت میگرفت.
در این شرایط و پس از گذشت مدتی نتیجه این شد که بیشتر خانوادهها حتی مردم روشنفکر-نویسنده و شعرا و اساتید و صاحب منصبان در منازل با زبان روسی تکلم میکردند و در ادارات و موسسات هرکس با فارسی صحبت میکرد، فرد عقب افتاده، روستایی و سنتی نام میگرفت.
و در نهایت زبان فارسی در انزوا قرار گرفت و از صحنه بیرون رفت و روسی جایگزین آن شد. فارسی تا به آن اندازه محدود و مهجبور و مقهور شد که دیگر به ندرت افرادی یافت میشدند که در رادیو و تلویزیون با زبان سالم و بدون لکنت فارسی صحبت کنند و یا فکر و نظر خود را بدون اشتباه در مطبوعات بیان کنند.
رادیو و تلویزیون هم با زبان پر از اشتباه و اغلاط و پر از سکته که بنیاد یافته بر پایه ترجمه تحت اللفظی واژگان و صرف و نحو روسی بود، برنامه پخش میکرد و از این منبر همین زبان تبلیغ و ترویج میشد.
حتی مجریان برنامههای رادیو و تلویزیون بدون کاغذ قادر نبودند با مردم صحبت کنند و اگر هم چشم از کاغذ و یادداشت بر میداشتند با زبان خنده آور و مضحکه تکلم میکردند. هرچند فرهنگیان و روشنفکرانی در محافل کوچک بویژه دانشگاهها علیه این پدیده شوم صدا بلند میکردند ولی صدایشان به جایی نمیرسید و به ملت گرایی متهم میشدند.
در این میان، شاعران-گروه پیشقدم بودند که با این جریان در ستیز بودند و صدای خلق را در اشعار خود به گوش مسولین میرساندند که در این میان استاد لایق، بازار صابر، مومن قناعت، غایب صفر زاده و دانشمندان – دارای دوست، سرمد، محمد جان شکوری، ادش استد، ابراهیم عثمان آف، صعبه حکیم آوا... فعال بودند و با شعر و مقالات جسورانه خویش خواهان ترقی و رشد و تعالی زبان مادری شان بودند.
و بلاخره اینکه در اواخر سالهای 80 قرن گذشته با پیگیری و درخواستهای مکرر روشنفکران تاجیک پارلمان تاجیکستان مجبور به تصویب قانون زبان (1989)شد و طبق آن به زبان تاجیکی فارسی مقام دولتی داده شد و طبق این قانون میبایست تمامی کارگزاریها و اسناد با زبان فارسی تاجیکی صورت میگرفت و در ظرف 10 سال آینده خط فارسی که در این کشور با "الفبای نیاکان" مشهور است، جایگزین خط سرلیک که یک خط تحمیل شده بود، میگشت.
به دنبال این، موج بیداری و آزادی خواهی اوج گرفت و آموزش خط فارسی به صورت بی سابقه در مطبوعات و دانشگاهها و وزارت خانهها روی کار آمد و در نتیجه بسیاری از مسولین- حتی وزرا و مدیران و مقاماتی که قادر نبودند با زبان فارسی صحبت کنند، مورد انتقاد شدید قرار میگرفتند و تابلو و لوحه در وزارت خانه و ادارات و موسسهها و خیابان و کوچهها با خط فارسی نوشته شد و اندک اندک زبان فارسی از محدودیتها رها و به درجه کمال و ارتقا رشد میکرد.
مطبوعات در این میان به عنوان رکن چهارم در حکومت، نقش فعال و پرباری داشت و با انتشار یک مطلب و حتی گزارش انتقادی وضعیت تغییر مییافت و این جریان در زمان شوروی به نوع خود بی سابقه بود و در هیچ از کشورهای این دولت به مشاهده نمیرسید و میشود گفت مطبوعات آن دوران تاجیکستان مرحله واقعی آزادی بیان را طی مینمود و نقش و جایگاه رسانههای خبری به مراتب بالا رفته بود و نیروی سخن و قلم بیش از هر زمان دیگر محسوس و موثر بود.
یعنی مطبوعات به زبان روشن مردم تبدیل شده بود و اکنون مطبوعات بود که در هر زمینه حرف اول را میزد. دایره پوشش مطالب مطبوعات تاجیکستان اکنون از مرزهای سیاسی و جغرافیای تاجیکستان فراتر رفته بود و مسائل پایمال شدن حقوق فارسی زبانان ازبکستان، تغیر ملیت آنها در شناسنامهها، مورد تعقیب و فشار قرار گرفتن تاجیکان که اکثر جامعه این کشور را تشکیل میدادند نیز در صفحات مطبوعات منعکس میشد.
بویژه موضوع بازگرداندن سمرقند و بخارا به قلمرو تاجیکستان، دو مرکز و مهد تمدن و گهواره فرهنگ فارسی گویان آسیای مرکزی به موضوع اصلی و عمده نوشتههای روشنفکران تبدیل شده بود و این مطالب به واکنشها و اثرات مثبت مواجه میشد.
همچنانکه گفته شد، شاعران تاجیک در این عرصه پیشگام و پیشقدم بودند و دراین اشعار افول و نزول وضع زبان، بی توجهی بر آن، از دست رفتن مقام واقعی آن و تاکید بر رفعت و جلال آن در اولویت قرار میگرفت. اینک در پایان برخی از این اشعار که جامعه آن روز تاجیکستان را تکان داده بود و ورد زبان هر فرد اگاه قرار گرفته بود، تقدیم میگردد:
لایق شیرعلی
زبان گم کرده
هر که دارد در جهان گم کرده ای
در زمین و در زمان گم کرده ای
این نشان گم کرده ای و دیگری
خویشتن را بی نشان گم کرده ای
این یکی بخت جوان گم کرده است
دیگری گنج روان گم کرده است
این یکی گر نیم نان گم کرده است
دیگری نیم جهان گم کرده است
این یکی جان و جگر گم کرده است
آن یکی شور و شرر گم کرده است
این یکی گم کرده گر مال پدر
دیگری پند پدر گم کرده است
گر یکی بام و دری گم کرده است
دیگر نام و فری گم کرده است
آن زبان همدلی گم کرده است
این زبان مادری گم کرده است
از تمام این و آن گم کردگان
زشت روتر نیست در روی جهان
زآن که گم کرده زبان مادری
حرف گوید با تو با چندین زبان
باک نه، گر داوری گم کرده است
یا امید سروری گم کرده است
زهر بادا شیر مادر بر کسی
کو زبان مادری گم کرده است
آن یکی قدر سخن گم کرده ای
دیگری باغ و چمن گم کرده ای
از زبان مادری گم کرده لیک
می رسد روزی وطن گم کرده ای
اصل سینا
عرب گویند سینا را گروهی
گروهی فارس یا تاجیک دانند
گروهی ازبکش گویند ولیکن
کتبش را اگر صد بار خوانند
نفهمند و پی تفسیر هر حرف
همه محتاج نیکو ترجمانند
همه دعوا کنند: "از ملت ماست
فلان مادر فلان سالش بزاده
دگر ملت به دنیا ی تمدن
چو سینا ذو فنونی رانداده"
چه لازم این همه فریاد و دعوا؟
چه لازم این همه اثبات و برهان؟
نه اعرابی، نه ازبک بوده است او
فقط بوده ست انسان همه دان
بخارا پایتخت تاجیکان بود
در آن جا بوعلی آمد به عالم
دری بوده زبانش لیک آموخت
زبان جمله دور و جمله آدم
دری بوده زبانش لیک بوده
زبان جان، زبان روح آزاد
زبان احتیاجی و نیازی
زبان درد های آدمی زاد
زبان هر نگه، هر وضع، هر دم
زبان هر گیه، هر برگ، هر گل
زبان نسبت و پیوند اجسام
زبان امتزاج جزء با کلّ
زبان دل، زبان سکته دل
زبان سکته های زندگانی
از این رو با همه درد همه خلق
به هر ایام دارد همزبانی
ایا دعوا گران اصل سینا
چه لازم این همه غوغا و دعوا؟
چو دارو های او با هر زبانی
طبابت می کند درد شما را
به هر حالت، به هر دور وزمانی
کفایت می کند درد شما را
***
سخن ورد زبان ها بود، امروز از دهن مانده است
زبان ناب تاجیکی برون از انجمن مانده است
چو هر خار و خسی دعوای شعر و شاعری دارد
دلم از شاعری مانده است و از شعر و سخن مانده است
بیا در شهر خالی، طبع عالی، خاشه روبی کن
هنر از آسمان افتاده پامال لجن مانده است
جوانان سعادتمند مست بنگ بی ننگی
نه شکر پیرمردان و نه پاس پیرزن مانده است
اگر تو نسترن گویی به گوشش رستوران آید
ز بس این ملک در چنگ دو سه دزد و چپن مانده است
کجا مشت قوی ، کاین مشت ها را پشت سر تابد
که روز خلق اندر مشت مشتی مشتزن مانده است
ترازو امتیازی بود هر گاو وخری بلعید
تراز حال بی صاحب کلنگ گورکن مانده است
همه از درد ملت حرف می گویند و قطع جنگ
دوام جنگ بهر جاه جنگ تن به تن مانده است
دگر چیزی نمانده تا دلت با آن بیامیزد
اگر خود را بیاویزی، فقط یک گز رسن مانده است.
نه از خود نه ز بیگانه امید عافیت دارم
دلم از دوستان مانده است هم از خویشتن مانده است
مقیمان دوشنبه گوئیا اندر غریبی اند
در این شهر بهار افشان بسی بیت الحزن مانده است
دگر در دامن صحرا بساط نقل و می بیجاست
که خون صد جوان در دامن دشت و دمن مانده است
چو من میرم، دلم یک ذره این خاک خواهد شد
اگر چندی دلم امروز از این خلق و وطن مانده است
بدین منوال اگر تقدیر بی تدبیر خواهد بود
عجب نبود اگر گویند لایق بی کفن مانده است...
***
الا، شعر عجم، فردا مرا تو زنده خواهی داشت
الا، شور دل دنیا، مرا تو زنده خواهی داشت
به زیر سنگ های ثابت و سیار گردون ها
الا، البرز پابرجا، مرا تو زنده خواهی داشت
بسا شعر تر دنیا بود اندر لب دریا
الا، شعر تر دریا، مرا تو زنده خواهی داشت
اگر لک لک دل پاکیم، یک یک در دل خاکیم
الا، فرش ز عرش اولا، مرا تو زنده خواهی داشت
دلم روزی اگر از درد شعر و عشق می میرد
الا، عشق جهان آرا، مرا تو زنده خواهی داشت
سخن پیدا و ناپیدای هر خلق سخنساز است
الا، پیدا و نا پیدا، مرا تو زنده خواهی داشت
الا، دیوان حافظ، حافظم باشی ز هر مرگی
الا دیوان مولانا، مرا تو زنده خواهی داشت
***
امروز زبان ما زبون افتاده است
گلدسته به دست خاربُن افتاده است
صد قرن اگر مناره تا گردون بود
ژولیده به خاک سرنگون افتاده است
***
کلام رودکی والا مقام است
ز نامش خلق ما جاویدنام است
زرفشان تا ابد گر زر فشاند
همین کان زرش شعر و کلام است
***
بازار صابر
زبان مادری
هرچه او از مال دنیا داشت، داد
خطه بلخ و بخارا داشت، داد
سنّت والا و دیوان داشت، داد
تخت سامان داشت، داد.
دشمن دانشگدایش دانش سینا گرفت،
دشمن بی سنتش دیوان مولانا گرفت،
دشمن صنعتفروشش صنعت بهزاد برد،
دشمن بیخانهاش در خانه او جا گرفت.
داد او از دست گرز رستم و سهراب را،
بربران ناتوانی را توانا کرد او.
نام خود را همچو گور رودکی از یاد برد،
قاتلان خویش را مشهور دنیا کرد او.
قامت کوتاه منغیت
از منار کلّه اهل خراسان شد بلند.
پستی صحرای قپچاق
از بلندی بدخشان شد بلند.
خلق تاجیک،
خلق آرمان
آب در چشم
چون یتیمان،
در لبش خشم
چون اسیران.
از وطن تا بر کفن هر بود و نابودی، که بود
بر کفن طلب و وطن طلبندگان بخشید و داد.
دشمن درویش خود را
شاه و دارا کرد و خود درویش شد.
لیک لفظ مادریاش، همچو نام مادرش،
در دهان و در زبانش ماند، ماند.
هر سخن با شیر مادر،
سخت شد در استخوانش ماند، ماند.
خود به خود در گوشه خاک دیار،
از جدایی، از غریبی
او گریست و گریهها بر آبشاران یاد داد،
لفظ کوهستانی ای بر باد و باران یاد داد.
رودها را رودکی دان کرد او،
بادها را انوری خوان کرد او.
روز ناآبادیاش تاجیک زبان آباد کرد،
در زبانش دولت بیدولتی بنیاد کرد.
دولتی از حرف وزنین،
دولتی از شعر رنگین،
از چنان شعری که هر یک مصرهاش،
جویه ای از خاک سربازان اوست،
تارهای نوری ز زرتشتان اوست.
گوئیا چون صید مجروح
او جراحت های خود را
گشته و برگشته لیسید،
با زبان خود دوا کرد.
در سرایش تاجیک از بخت نگون،
گرچه با گبر و مسلمان، هم سرا بود.
همرسول و همخدا بود،
در زبان امّا جدا بود.
از سر صد منبر افتادند ناظرهای او،
تا نهافتند از زبان خویشتن.
در سر صد دار جان دادند شاعرهای او
تا نهافتد بر زمین قدر سخن!
در حد و سرحدشناسی جهان،
سرحد تاجیک زبان تاجیک است.
تا زبان دارد وطندار است او،
تا زباندار است بسیار است او.
***
مومن قناعت
به هواداران زبان فارسی
قند جویی، پند جویی، ای جناب،
هر چه میجویی بجوی.
بی کران بهریست، گوهر بیحساب،
هر چه میجویی بجوی.
فارسی گویی، دری گویی ورا،
هر چه میگویی بگوی.
لفظ شعر و دلبری گویی ورا،
هر چه میگویی بگوی.
بهر من تنها زبان مادری
همچو شیر مادر است.
بهر او تشبیه دیگر نیست، نیست،
چونکه مهر مادر است.
ز- این سبب چون شوخی های دلبرم،
دوست میدارم ورا.
چون نوازش های گرم مادرم،
دوست میدارم ورا!
***
کریم رحیم
لفظ شیرین دری
ای زبان بلعمی و رودکی
مهر تو پرورده ام از کودکی
شاهنامه با تو آب و رنگ یافت
در جهان، خلقم ز تو فرهنگ یافت
ابن سینا در بخارای کهن
کاشت در مرز "شفا" تخم سخن
با همین املا، نظامی زاده بود
بر تو ای لفظ دری، دل داده بود
کلک پرشور کمال اندر خجند
با تو انشا کرد اشعار بلند
مثل سعدی، جامی شیرین کلام
درّ معنی سفت با عزم تمام...
هی، چه آهنگ گوارا می دهی
انجمن را زیب و آرامی دهی
سبز بادا تا ابد، دامان تو
ای مبارک باد این دوران تو
تا به جان باشد رمق یا که نفس
ما برای رونقت کوشیم و بس
***
عسکر حکیم
دنیا به جز آن نیست که دنیای زبان،
معنا به جز آن نیست که معنای زبان.
امروز به دیروز زبان می فخریم،
ای کاش، نگرئیم به فردای زبان.
***
ملک نعمت
زبان مادری
زمین ، مرز حقیقت گستری باد،
زمان، رسم عدالت پروری باد!
به ما هر کس که مارا آشنا کرد،
حلالش عز و جاه سروری باد!
مقام ما فراز کوهسار است،
مقام لفظ ما تا مشتری باد!
هر آن کس قدر ملت را نداند،
نهال هستی اش از بر بری باد!
اگر یک رکن ملت این زبان است،
دلیل ما زبان مادری باد!
زبان مادری ما دری بود،
زبان مادری ما دری باد!
شاه منصور شاه میرزا (خواجه اف) ادب پژوه تاجیک؛ منبع: فارسنیوز
http://kemyaesaadat.ir/index.php?option=com_content&view=article&id=2322:1&catid=82:1
آبشخور : بنیاد فردوسی شاخه ی توس