هرم بن حيان گفت...
نزد اويس قرني رفتم...
از من پرسيد: چه چيز ترا به اينجا كشاند؟!
گفتم: از اين رو آمدم كه با ديدنت آرام گيرم!!!
اويس گفت: من هرگز كسي را نديدم كه پروردگارش را بشناسد و آنگاه به ديگري آرام گيرد!!!