مهرمیهن | رسانه ی فرهنگ ایران

داستان چه کنم؟

یکی از پیران طریقت با یکی از پیروانش به سفر رفته بود، مرید کیسه ای زر داشت که اندک اندک اندوخته بود و از پیر، پنهانش نگاه می داشت. پیر از حال مرید با خبر بود، ولی چون می دید مرید راز از او می پوشاند، او نیز چیزی در این باره نمی گفت و این خود مرید را به اشتباه انداخته بود و به خیالش نمی رسید که پیر از حالش با خبر باشد.
این دو، مرید و مراد، همچنان به راهی که در پیش داشتند می رفتند، تا بر سر دو راهی رسیدند. بر سر یکی از دو راه تخته ای به زمین فرو شده دیدند که بر آن خطی کنده شده بود که چنین معنی میداد:
زنهار از این راه مروید که دزدان در کمینند و از آن راه دیگر بروید که در امانید. پیر به دو راهی که رسید قدم در راه خطرناک نهاد.
ناگهان مرید را، رنگ از رخساره پرید و پیکرش به لرزه درآمد. رو به سوی مراد کرد و گفت: ای رهنمون راه حق، از این راه مرو که بسی خطرها به دنبال دارد و جان عزیزت «خدای ناخواسته» به خطر می افتد.
پیر پاکدل را خنده ای بر لب نشست و با صدائی آرام و آهنگی درآمیخته به مهربانی گفت: نور دیده ی من، آن زر که پنهان کرده ای، به مغاکی بیفکن، تا دلت از بیم دزدان آسوده شود. این اندک مایه زر که همراه داری خانه ی شیطان شده و ابلیس را در پی ات انداخته است. زر بپرداز تا خانه ی جانت از دیو آز خالی شود و آرامش جایگزین پریشانی گردد. ای فرزند دلبند، زر تو را گمراه کرده و از همین روست که نمی دانی به کدام راه باید بروی و از کدام راه پرهیز کنی.

نوشتن دیدگاه


دستاوردهای هموندان ما

بارگذاری
شما هم می توانید دستاوردهای خود در زمینه ی فرهنگ ایران را برای نمایش در پهرست بالا از اینجا بفرستید.
 

گزینش نام برای فرزند

 

نگاره های کمیاب و دیدنی

XML