داستان کشتی رانی مگس

‌مگسي بر پرِكاهي نشست كه آن پركاه بر ادرار خري روان بود. مگس مغرورانه بر ادرار خر كشتي مي‌راند و مي‌گفت: من علم دريانوردي و كشتي‌راني خوانده‌ام. در اين كار بسيار تفكر كرده‌ام. ببينيد اين دريا و اين كشتي را و مرا كه چگونه كشتي مي‌رانم. او در ذهن كوچك خود بر سر دريا كشتي مي‌راند آن ادرار، درياي بي‌ساحل به نظرش مي‌آمد و آن برگ كاه كشتي بزرگ, زيرا آگاهي و بينش او اندك بود. جهان هر كس به اندازة ذهن و بينش اوست. آدمِ مغرور و كج انديش مانند اين مگس است. و ذهنش به اندازه درك ادرار الاغ و برگ كاه.

دکتر محمود فتوحی

دیدگاه‌ها  

+1 # حسین 1401-01-31 08:14
خب اینکه آگهی هر کسی در حد خودشه که ی چیز مسلم و بدیهی.
ذهن انسان هم در حد خودشه.
بجای همچین تعبیر غیر مودبانه
بنظرم فقط میشه نوع بیان مولانا از زبان یک مگس رو تمجدید کرد و بس.
پاسخ دادن

نوشتن دیدگاه