منظومه درفش کاویان

زمانی دور

در ایرانشهر

همه در بیم

نفس در تنگنای سینه ها محبوس

همه خاموش

و هر فریاد در زنجیر

و پای آرزو در بند

هزار آهنگ و آوای خروشان بود و شب خاموش

فضای سینه از فریادها پر بود و لب خاموش

و باد سرد

چونان کولی ولگرد

به هر خانه ، به هر کاشانه سر میکرد

و با خشمی خروشان

شعله ی روشنگر اندیشه را

می کشت

شب تاریک را تاریکتر میکرد

در آن دوران

در ایرانشهر

همه روزش چو شبها تار

همه شبها ز غم سرشار

نه در روزش امیدی بود

نه شامش را سحرگاه سپیدی بود

نه یک دل در تمام شهر شادان بود

خوراک صبح و ظهر و شام ماران دو کتف آژدهاک پیر

مدام از مغز سرهای جوانان

-          این جوانمردان – ایران بود

جوانان را به سر شوری است طوفانزا

امید زندگی در دل

ز بند بندگی بیزار

و این را آژدهاک پیر میدانست

از اینرو بیشتر بیم و هراسش از جوانان بود

لب هر در

به روی کوچه ها آهسته وا میشد

و از هلیز قلب خانه ها با خوف

سراپا واژه ی انسان رها میشد

هزاران سایه ی کمرنگ

در یک کوچه با هم آشنا میشد

طنین میشد

صدا میشد

صدای بی صدایی بود و

فرمان اهورایی

بپا خیزید !

کف دستانتان را قبضه ی شمشیر می باید

کماندارانتان را در کمانها تیر می باید

شما را عزمی اکنون راسخ و پی گیر می باید

شما را این زمان باید

دلی آگاه

همه با همدگر همراه

نترسیدن ز جان خویش

روان گشتن به رزم دشمن بد کیش

نهادن رو به سوی این دژ دیوان جان آزار

شکستن شیشه ی نیرنگ

بریدن رشته ی تزویر

دریدن پرده ی پندار

اگر مردانه روی آرید و بردارید

از روی زمین از دشمنان آثار

شود بی شک

تن و جانتان ز بند بندگی آزاد

دلها شاد

تن از سستی رها سازید

روانها را به مهر اورمزدا آشنا سازید

از آن ماست پیروزی

خدای عهد و پیمان ، میترا ؛

پشت و پناهم باش

بر این عهد و بر این میثاق

گواهم باش

در این تاریک پر خوف و خطر

خورشید راهم باش

خدای عهد و پیمان ، میترا ؛

دیر است ، اما زود

مگر سازیم بنیاد ستم نابود

به نیروی خرد از جای برخیزیم

و با دیو ستم آن سان در آویزیم

و بستیزیم

که تا از بن

بنای آژدهاکی را براندازیم

به دست دوستان از پیکر دشمن

سر اندازیم

و طرحی نو در اندازیم

در آن شب از دل و از جان

به فرمان سپهسالار کاوه ، مردم ایران

ز دل راندند

نفاق و بندگی و خسته جانی را

و بنشاندند

صفا و صلح و عیش و شادمانی را

نوازش داد باد صبحدم بر قله ی البرز

درفش کاویانی را

-------

حمید مصدق - چاپ نخست 1340 خورشیدی

دیدگاه‌ها  

0 # علی نجارزاده 1401-07-12 11:50
ماندگار شعر همه زمان ها
پاسخ دادن

نوشتن دیدگاه