آن شنیدم که شبه با مس گفت
که نگویید طلا هم از ماست؟
او زکان و من و تو نیز زکان
پس چرا مرتبه ی او بالاست؟
او فلز و من و تو نیز فلز
از چه رو قیمتش از ما بالاست؟
او جماد و من و تو نیز جماد
این مزیّت به من و توش چراست؟
من که در رنگ بسان اویم
از چه من نوکرم و او آقاست؟
از چه او بر سر شاهان تاج است
زینت و زیب زنان زیباست؟
تو شوی دیگ و شوم من هاون
او شود سکّه سر او غوغاست!
با شبه گفت مس از روی عتاب
این فضولی به من و تو نه رواست!
مرد میدان طلایی تو اگر
تا بدانی که مزیّت ز کجاست
قدمی در دل تیزاب بنه
تا بینی که تو را زود فناست
او رود در دل تیزاب و همی
به ز اوّل شود او بی کم و کاست
یا که در خاک رود صدها سال
چو برون باز شد از خاک طلاست.
قصه مس و مطلا و طلا
این مثل بوده و مطلب اینجاست
تا نگویی که علی مثل من است
من و تو مس و شبه او چه طلاست
تن مردان خدا همچو زر است
رنج تیزاب در او درد و بلاست
..........
جواد لا"لی