بهار جاودانه

نسيم خُلد مي‌وزد مگر ز جويبارها
که بوي مُشک مي‌دهد هواي مرغزارها
فراز خاک و خشت‌ها، دميده سبزکشت‌ها
چه ‌کشت‌ها؟ بهشت‌ها، نه ده، نه صد، هزارها
به‌ چنگ بسته چنگها، به ناي هِشته رنگها
چکاوها، کلنگ‌ها، تذرْوها، هَزارها
ز ناي خويش فاخته دوصد اصول ساخته
ترانه‌ها نواخته، چو زير و بمّ تارها
ز خاک رُسته لاله‌ها، چو بُسّدين پياله‌ها
به برگ لاله ژاله‌ها، چو در شفق ستاره‌ها
فکنده‌اند همهمه، کشيده‌اند زمزمه
به ‌شاخ سروبن همه، چه ‌کبکها چه سارها
نسيم روضة ارم، جهد به مغز دمبدم
ز بس دميده پيش هم، به طرف جويبارها
بهارها، بنفشه‌‌‌ها، شقيق‌ها، شکوفه‌ها
شمامها، خجسته‌ها، اراک‌ها، عرارها
ز هر کرانه مستها، پياله‌ها به دستها
ز مغز مي‌پرست‌ها، نشانده مي خمارها
ز ريزش سحابها، بر آبها حبابها
چو جوي نقره آبها، روان در آبشارها
فراز سرو بوستان نشسته‌اند قمريان
چو مقريانِ نغزخوان ‌به‌ زمْردين منارها
فکنده‌اند غلغله، دوصد هزار يکدله
به شاخ ‌گل پي ‌گله، ز رنج انتظارها
درختهاي بارور چو اشتران باربر
همي ز پشت يکدگر، کشيده صف قطارها
مهارکش شمالشان، سحابها رحالشان
اصولشان عقالشان، فروعشان مهارها
در اين بهار دلنشين، که ‌گشته خاک عنبرين
ز من ربوده عقل و دين، نگاري از نگارها
مهي دوهفت سال او، سواد ديده خال او
شکفته از جمال او، بهشت‌ها بهارها
چه گويمت‌ که ‌دوش چون ‌به ‌ناز وغمزه ‌شد برون
به حجره آمد اندرون، به طرز ميگسارها
خوش‌است کامشب ‌اي صنم‌، خوريم مي به‌ ياد جم
که‌ گشته دولت عجم، قوي چو کوهسارها
به ‌نظم‌ ملک و دين نگر، ز بس که ‌جسته زيب ‌و فر
که نگسلد يک ‌از دگر، چو پودها ز تارها
الا گذشت آن زَمَن ‌که بگسلند در چمن
ميان لاله و سمن، حمارها فسارها
به جاي آب، شعر من اگر برند در چمن
ز فکر آب و رنج تن، رهند آبيارها
هماره تا به هر خزان، شود ز باد مهرگان
تهي ز رنگ و بو جهان، چو پشت سوسمارها
خجسته باد حال تو، هزار قرن سال تو
به هر دل از خيال تو، شکفته نوبهارها

قاآني شيرازي

در همین زمینه

نوشتن دیدگاه