كيمياي زن

تا آفريد هستي زن را خداي زن
گيتي صفا گرفت بسي از صفاي زن
نقاش حسن، رنگ برازنده‌تر نديد
بهر جلاي چهرة هستي سواي زن
با صد هزار گل به گلستان زندگي
هرگز گل دگر ننشيند به جاي زن
باغ وجود اين همه لطف و صفا نداشت
بي‌سروناز قامت بهجت‌فزاي زن
جام زمانه بود تهي از شراب عشق
بي‌ نوبهار هستي محنت زداي زن
زيبايي بهار عيان از وجود او
افسانه حيات نهان در نواي زن
از لطف آيه‌هاست همه پاي تا به سر
از حسن نكته‌هاست ز سر تا به پاي زن
بنيان زندگي ندهد بار دوستي
در او اگر نرويد مهر گياي زن
بنياد كاخ جامعه كي گردد استوار
بي‌كار و كوشش زن و رنج و عناي زن
در عمر خويش با همه بيگانه بود مرد
ايزد نكرده بودش اگر آشناي زن؟
آموختند بار خدايان ملك فضل
درس ادب به دامن مهر و ولاي زن
باشد روا اگر كه بخوانند روز و شب
مردان روزگار كتاب ثناي زن
بگذشت آن زمان كه به بازار زندگي
روشن نبود كوردلان را بهاي زن
اكنون فشانده بر همه جا از فروغ خود
خورشيدوار گرد طلا كيمياي زن
اي آن كه زن به چشم تو خوار است و ناتوان
بر قلب كهكشان بنگر جاي پاي زن
باشد بهشت زير قدمهاي مادران
اي غافل از مقام زن و اعتلاي زن
آهنگ گرم عشق و سرود فرشتگان
هنگام «لاي لاي» بود در صداي زن
آن عشق پاك كودك و آن مهر مادري
شيرين حكايتي بود از كبرياي زن
زن تاج فرق جامعه باشد، اگر بود
از تار و پود عفت و تقوا رداي زن

-----

محمد گازراني

در همین زمینه

نوشتن دیدگاه