من نگویم که مرا از قفس آزاد کنید
قفسم برده به باغی و دلم شاد کنید
فصل گل می گذرد، هم نفسان بهر خدا
بنشینید به باغی و مرا یاد کنید
یاد از این مرغ گرفتار کنید ای مرغان
چون تماشای گل و لاله و شمشاد کنید
هر که دارد ز شما، مرغ اسیری به قفس
برده به باغ و به یاد منش، آزاد کنید
آشیان من بی چاره، اگر سوخت چه باک!
فکر ویران شده ی خانه ی صیاد کنید
بیستون بر سر راه است مبادا زشیرین!
خبری گفته و غمگین دل فرهاد کنید
جور و بیداد کند عمر جوانان کوتاه
ای بزرگان وطن بهر خدا داد کنید
گر شد از جور شما خانه ی موری ویران
خانه ی خویش محال است که آباد کنید
گنج ویرانه ی زندان شد اگر سهم«بهار»
شکر آزادی و آن گنج خداداد کنید
محمد تقی بهار