جدا شد یکی چشمه از کوهسار
به ره گشت ناگه به سنگی دچار


به نرمی چنین گفت با سنگ سخت
کرم کرده راهی ده ای نیکبخت


گران سنگ تیره دل سخت سر
زدش سیلی و گفت : دور ای پسر !


نجنبیدم از سیل زورآزمای
که ای تو که پیش تو جنبم ز جای !


نشد چشمه از پاسخ سنگ ، سرد
به کندن در استاد و ابرام کرد


بسی کند و کاوید و کوشش نمود
کز آن سنگ خارا رهی بر گشود


ز کوشش به هر چیز خواهی رسید
به هر چیز خواهی کماهی رسید


برو کارگر باش و امیدوار
که از یاس جز مرگ ناید به بار


گرت پایداری است در کارها
شود سهل پیش تو دشوارها

.......

ملک الشعرای بهار

دیدگاه‌ها  

+6 # حمید 1401-08-15 15:31
شعر بسیار زیبایی بود.
پاسخ دادن

نوشتن دیدگاه


گزینش نام برای فرزند

نگاره های کمیاب و دیدنی