بلبلی گفت سحر با گل سرخ
کاین همه خار بگرد تو چراست؟
گل خوشبوی و نکویی چو تو را
همنشین بودن با خار خطاست
هرکه پیوند تو جوید، خوار است
هرکه نزدیک تو آید، رسواست
حاجب قصر تو، هر روز خسی است
به سر کوی تو، هر شب غوغاست
ما تو را سیر ندیدیم دمی
خار دیدیم همی از چپ و راست
خار، گاهم سر و گه پای بخسب
همنشین تو، عجب بی سر و پاست
گل سرخی و نپرسی که چرا
خار در مهد تو، در نشو و نماست
گفت: زیبایی گل را مستای
زانکه یکره خوش و یکدم زیباست
آن خوشی کز تو گریزد، چه خوشی است
آن صفایی که نماند، چه صفاست؟
ناگریز است گل از صحبت خار
چمن و باغ، به فرمان قضا است
ما شکفتیم که پژمرده شویم
گل سرخی که دو شب ماند، گیاست
عاقبت، خوارتر از خار شود
این گل تازه که محبوب شماست
....
پروین اعتصامی