مهرمیهن | رسانه ی فرهنگ ایران

پایداری زبان پارسی

شبی سرد و تاریک و طاقت شکن

که شب بود و تب بود و غم بود و من

شراب شرنگم به ساغر شده

به گرداب اندیشه ششدر شده

به شهر و دیاری ز ایران به دور

به ماران چو مار و به موران چو مور

همه خسته دل خسته جان خسته تن

ز هم سرزمینان نا هموطن

به ملک ادب از ادب دورها

شعار افرینان شیپورها

صباح دروغین بی بامداد

تهمتن فریبان نسل شغاد

دل ازرده بودم به دور از وطن

ز بی قاف گفتار حرمت شکن

شبی چشم خود شسته در اشک و اب

به پرده سرایی شدم مست خواب

سرا پرده ایی بود اراسته

دل انگیز و دل  باز دل خواسته

به گرد اندرش نیزه ها تیر ها

رها در چکا چاه که شمشیرها

سواران و گردان و گردنکشان

که دارند یکایک ز ایشان نشان

در ان پرده بر پایور روز شب

همه بوسه داد زمین ادب

سرا پرده اشرا سه کس پرده دار

سیاووش و سهراب و اسفندیار

به پشت اندرش گیو و گودرز بود

به پشتش به پا برز فرامرز بود

یمین زال زر بود و سام سوار

دو یل بیژن و توسش اندر یسار

به قلب اندرش رستم داستان

به دست اندرش اختر کاویان

کشیده بر ان طاق سیمرغ فر

زهی شهد و شوکت زهی جاه و فر

به تخت بزرگی به ان انجمن

زده تکیه چون کوه پیر سخن

به بر گویی از جنس جان جامه داشت

وز ان جنس در دست شهنامه داشت

چه شهنامه؛ان نامه ی شاهوار

چه شهنامه؛ ان دفتر شاهکار

چه شهنامه که اندر ره نیک و بد

نمایانگر شاه راه خرد

ز ابیات قرا دو ره سی هزار

سخنهای شایسته ی غمگسار

ز هر بیت بیت دگر ناب تر

از این قصه ان قصه جذابتر

همه پهلوانان و گردنکشان

به خوان ان نامه بر میهمان

در ان بارگه در تماشای پیر  

نمیشد دل دیده از پیر سیر

همه در تمنای گفت و شنید

در اندیشه بودم که موضوع رسید

ز من انچه باید بدانست و خواند

بپرسید و پاسخ به رستم رساند

به پیر سخن گفت از پیلتن

چو برزو خبر دادش از خواب من

کز ایران زمین میهمان امده

شکسته دل و خسته جان امده

وز ان پس فردوسی پاکزاد  

به ان بارگه من را بار داد

چنین پرسید فردوسی که تو کیستی؟

نژند و دژم خاطر از چیستی

چنین دادمش پاسخ که ایرانیم

از ان سرزمینی که میدانیم

پی کوچ پوچی از ایران زمین

سفر کردگانیم تا پشت چین

از ایرا از ایران به دورم بسی

به دور از وطن نا صبورم بسی

کنون گر چه ایران سرای من است

ز گیتی دگر سو جای من است

به شهری که رای ما شد گزین

یکی شاعر امد ز ایران زمین

به گردش گروهی شدند انجمن

کزو شاه دانند دل در سخن

سخن ان بی ادب بسیار گفت

چه گویم به تو ناسزاوار گفت

دلش پر ز کین و لبش پر فسوس  

به شهنامه بد گفت و بر پیر توس

ندانم بدین کار مامور بود

و یا خود به ذات از ادب دور بود

از ان باد بی موسم اگر چه گزند

نیامد بدین کاخ نظم بلند

دل از انچه اوگفت ازرده شد

نه من هر که بشنید افسرده شد

به ایران به دوران ز ایران به دور

ره اوردش این بود از تلخ و شور

چو این را گفتم ان پیر ایران مدار

بفرمود ما را بگو اشکار

نه این کان سخنگو باری که بود

زبان سخن گفتن او را چه بود؟

به او گفتم ای پیر نیکو نهاد

سخن پارسی گفت و دشنام داد

چو این گفتم ان پیر رامش گرفت

به درگاه یزدان نیایش گرفت

سپاس خداوند جان و خرد

نیایش کنان بر زمین بوسه زد

که سال از هزا رو صد افزونتری

چنان زنده مانده زبان دری

کز ایران زمین سر به در کرده است

به ان سوی گیتی سفر کرده است

به سی سال تخم سخن کاشتم

کنون کشته ی خویش برداشتم

پی افکندم از نظم کاخی بلند

کز باد و باران نیابد گزند

مرا غیر از این ارزویی نبود

که این کاخ بر خاک نیاید فرود

انوشه است ایران و پاینده است  

زبان دری تا ابد زنده است

چو حرف اززبان دری میزنی

چه غم ار به من ناسزا گفتنی

نخواندی مگر گفته ام اشکار  

ز بیگانه و دشمن و غمگسار

هر انکس دارد هوش و رای و دین

پس از مرگ کند بر من افرین

گرفتم که کس افرینم نگفت

چنان گفت و چنینم نگفت

چو گوید سخن پارسی بگو

به من هر چه خواهد بگویش بگو

مرا گر تمنا ز هم میهن است

وطن خواهی و پارسی گفتن است

ز خوابم بر منگفته بیدار گشت

سبک بال و تیمار و هشیار گشت

استاد شجاعپور

در همین زمینه

نوشتن دیدگاه


دستاوردهای هموندان ما

بارگذاری
شما هم می توانید دستاوردهای خود در زمینه ی فرهنگ ایران را برای نمایش در پهرست بالا از اینجا بفرستید.
 

گزینش نام برای فرزند

 

نگاره های کمیاب و دیدنی

XML