مهرمیهن | رسانه ی فرهنگ ایران

ابرمرد شاهنامه

من آن پهلوانم اگرچه زنم

که از تیرهٔ آریوبرزنم

وطن زنده از نام فردوسی است

اَبَرمرد، فردوسی طوسی است

به یاد اَبَرمرد شهنامه‌ام

بریزد گهر از سر خامه‌ام

ز فردوسی اکنون سخن سر کنم

کلام ورا زیب دفتر کنم

از این که ادیبی تواناست او

حکیمی خردمند و داناست او

حکیمی که خود عاشق میهن است

به بدخواه ایرانزمین دشمن است

ابوالقاسم آن مرد عقل و خرد

چنان ره به سوی سخن می‌برد

که دیگر به فکر زر و مال نیست

به فکر زمان و مه و سال نیست

فقط می‌نویسد از این سرزمین

ز عشقی که دارد بر ایرانزمین

بگوید بر ایرانیان این سخن

که در یاد آرید خود پند من

همه ثروتم گر به یغما برفت

همه عمر از دست، یکجا برفت

به عهدی که با سرزمین بسته‌ام

به پای چنین عهد بنشسته‌ام

من ایرانی‌ام، جایم ایران بُوَد

چه معمور باشد، چه ویران بُوَد

به جان و به دل، پاسدارش منم

پیِ حفظ آن، جان‌نثارش منم

ز جان و ز تن دست برداشتم

که شهنامهٔ خویش انگاشتم

منم همچو او عاشق میهنم

فدای وطن باد جان و تنم

امیدم بُوَد همچو آن پاک رای

به حفظ وطن من نیفتم ز پای

خدا گر به من مهلتی را دهد

شرایط در ایران به من پا دهد

به راه وطن خود قلم می‌زنم

که شرحی به دفتر ز غم می‌زنم

بگویم به استاد والاتبار

اگر رنج بردی در آن روزگار

اگر رنج بردی تو در عمر خویش

منم رنج دیدم، ولی از تو بیش

ولیکن برای چنین چامه‌ام

گرفتم پیامی ز شهنامه‌ام

تقاضا نمایم ز یزدان پاک

دهد مرمرا دیده‌ای تابناک

که بعد از حکیم آنچه بر ما گذشت

دهم شرح احوال آن سرگذشت

اگرچه بر این عهد و پیمان خویش

نمودم همه ثبت دیوان خویش

چو بگشوده گردد دل هر کتاب

شود از غم سینه، هر دل کباب

ولیکن از این‌که به نام زنم

قلم در رَهِ بانوان می‌زنم

........

اقدس کاظمی قمی

نوشتن دیدگاه


دستاوردهای هموندان ما

بارگذاری
شما هم می توانید دستاوردهای خود در زمینه ی فرهنگ ایران را برای نمایش در پهرست بالا از اینجا بفرستید.
 

گزینش نام برای فرزند

 

نگاره های کمیاب و دیدنی

XML