سوگ نامه ایرانمردان

یک شب از شبهای سرد روزگار

قصه انگیز و دراز آهنگ و تار

بودم اندر خانه تنها بی رفیق

با غم بی همزبانی همکنار

ناگهم زنگِ در آمد در خروش

زی من آمد همدمی فرزانه وار

وارهانیدم زتنهایی و شست

از دل آیینه پیوندم غبار

رفت از هر در سخن و آن گه ز شعر

خوانده شد ابیات نغز آبدار

بعد از آن هم ذکری از تاریخ رفت

وانچه بر ایران برفت از روزگار

یاد کردیم از فراوان سرگذشت

تلخ و شیرین در خزان و در بهار

از بسی رخداد تاریخ و فِتَن،

مویه سر دادیم و آه بی شمار

یاد «ایرج» رفت و جان پاک او

کز نخست از بهر ایران شد نثار

بر «سیاوش» مویه شایستی که ریخت

خون پاکش ترک خویی نابکار

وانگهی خونخواهی اش را سالیان

مرد با تورانی، ایران کارزار

همچنان در ماتم «سهراب» یل

گریه بایستی چو «رستم» زار زار

کز برای پاس ایران شد پدر

بر تهیگاه پسر ، خنجر گذار

دل غمین باید ز جنگی کاندر آن

کشته شد رویینه تن «اسفندیار»

نیز بر رستم که با اکراه سخت

در نبردی نا ستوه آمد دچار

آه آه ، از حمله «اسکندر» ی

بر سواد مرز ایران مرگبار

وان به خون غلتیدن «دارا» که کرد

ناله از «جانو سیار» و «ماهیار»

وای وای از ترکتاز تازیان

بر در و دیوار این رویین حصار

وانچه رفت از آسیابان لعین

ناروا بر « یزدگرد شهریار»

ای دریغ از قتل «بو مسلم» که بود

«کاوه» دوران به فر و اقتدار

خون پاکش ریخت «منصورِ» دغل

آن بتر ، صد ره ز «مروان حمار»

وه که شد با دست «هارون الرشید»

هر یکی از «آل برمک» تار و مار

از پی عزت به صد خواری قرین

دانشی مردان ایرانی تبار

حسرتا بر حالت « فضل بن سهل»

کشته «مأمون» ولی نی آشکار

حیف از آن دستور دانای دلیر

کز عناد تازیان شد جانسپار

آه از بیماری « یعقوب لیث»

کامدش بر سر اجل ، بر بسته بار

مهلتش نامد به کف کز تازیان

وز خلافت شان برون آرد دمار

ای دریغ از دولت سامانیان

گشته وارون، بعد چندان اعتبار

کوس «محمودی» خروشیدن گرفت

در خراسان از هری تا سبزوار

شد به «فردوسی» بسی نا مهربان

«شاه محمود» آن شه نا حقگذار

ای دریغا کان بزرگ استاد طوس

آمد از بس نا سپاسی ، دل فگار

«کاف» تعظیمش(۱) بباید آن «حسن»

کو وزیر زبده بود اندر شمار

دل به درد آید چو بیند در حدیث

خلق، گریان و برندش پای دار

آه و در از آن ناکامی قرین

قهرمان مردی به نام «مازیار»

خواستار مجد ایران بزرگ

از در استخر تا مرز طخار

ای دو صد فریاد از «افشین» که گذشت

بابک پیروز را زنهار خوار (۲)

قهرمان میهن خود را سپرد

در کف جلاد تازی خوار و زار

بر «عمید الملک» صدر کُندُری

آتش اندوه من دارد شرار

کز ره خود کامی «الب ارسلان»

شد شهید آن خواجه کامل عیار

حیف از « سلطان جلال الدین» که بود

پیش سیل خصم، سدی استوار

چون به ناگه کشته شد آن شیر مرد

بر مغل بگشوده شد راه گذار

بر وزیران جوینی صد فسوس

آن دو گوهر شبچراغ شاهوار

کز کنار حوضخان سروری

خون « شمس الدین» بشد زی جویبار

بر « رشید الدین فضل الله» درود

کز وجودش نخل فضل آمد به بار

حسر تا کاخر فاد اندر کمند

شد شکارِ تیره خویی دامیار (۳)

وه که شد « میر مبارز » را اسیر

« شیخ ابو اسحاق» شاه کامگار

و آنگهش گردن زد آن میر خبیث

پیش چشم مویه گر چندین هزار

آه از آن سوء المزاج و آن جنون

گشته دامنگیر نادر همچو خار

وانچه شد انگیزه قتلش که بود

بهر ایران وقع های محنت گمار

خاطرم پژمرد چون یاد آمدم

نام والای دلیری شهسوار

«لطفعلی خان » شهریاری کز قضا

شد اسیر « خواجه» ای بی ننگ و عار

آه کامد بهر ایران بس گران

کشتن « قائم مقام» نامدار

آن که با تدبیر و علم و معرفت

بود کشور را بهین خدمتگذار

صد هزار افسوس بر «میر کبیر»

آن تقی خان سرور ایرانمدار

کز پس قتلش تهی شد بوم و بر

از گران نخلی فراوان برگ و بار

بر سقوط نهضت ملی دریغ

وقع های تلخ و کریه و ناگوار

رفت واپس قرب صد سال این وطن

چون «مصدق» شد ز مسند بر کنار

زین مصیبت های تاریخی فزون

یاد دارد این دیار پایدار

رحمت حق بر جوانمردان وی

توشه اندوزان عز و افتخار

لعنت جاوید بر آن خائنان

کز میان بردند مردان کبار

« نام نیکو گر بماند ز آدمی

به کزو ماند سرای زنگار»

زنده باد ایران و ایرانی ادیب

عزتش پایا و فرّش بر قرار

۱- مقصود حسنک وزیر است و کاف آخر نام مهر و عاطفه و عزت است ، مانند «مامک»

۲- زنهار خوار : عهد شکن

۳- دامیار به معنی صیاد است.

........

استاد ادیب برومند