بلوچ و بلوچستان
- توضیحات
- دسته: تیره های ایرانی
- بازدید: 6188
گفتاري دربارهء بلوچ و بلوچستان
آريائيان باستان، آنانکه پيش از يورش بابل باستان (= اژي دهاک، ضحاک) ميزيستند، همه از يک نژاد بودند و نژاده... و هيچ نشان، از تيرههاي گوناگون در ميان آنان، در دست نيست.
پس از پيروزي فريدون بر ضحاک ]شش هزار سال پيش[ با گرم شدن هوا و کم شدنِ نم، در ايران، دو تيره از آريائيان در جستوجوي آبشخور و کشتزار بسوي اروپاي امروزين، و آسياي ميانه رهسپار گشتند.
گروه نخست در «اوستا»، کهنترين نامهء آرياييان جهان: amirias «سَئيريمَ» sairima ناميده شدند که در زبان پهلوي «سَرم» و در زبان فارسي «سلم» خوانده ميشوند، و اينان همان تيرهء «سرميتان»اند که در پژوهشهاي اروپائيان نيز از آنان ياد ميشود.
گروه دويم که به آسياي ميانين رفتند، ayriut «تور» نام گرفتند که، نام توران را بر کشور خويش نهادند.
گروه سيم که در ميهن ماندند و سختيهاي گرما و خشکسالي را بجان خريدند، و مهر ايران را برتر از دشواريهاي زندگي بشمار آوردند، با نام «ايرج» از آنان یاد میشود، که در زبان پهلوي «اِيريچ» خوانده ميشوند، و واژهء ayria «اَئيرْيَ» اوستايي، يا «اِير» و ايران فارسي از آن برگرفته شده است.
چون... کوچندگان با سختيهاي زندگي در سرزمينهاي تازه، ياد کشور ميانين در دلشان زنده شد، آهنگ ايران کردند، و ايرج را کشتند!... و نخستين کسان که به خونخواهي ايرج برخاستند، باشندگان «کوه مانوش» ]کوهي که دماوند در ميانهء آنست[ بودند، که در اوستا از آنان با نام arqic CUnAm «مانوش چيثرَ» و در پهلوي سوفـﻠﺕاا «مانوش چيتر» و در زبان فارسي منوشچهر، يا منوچهر ياد شده است.
arqic چيثرَ در اوستا «چيتر» در پهلوي و «چهر» در زبان فارسي برابر است با «نژاد»... و از آنجا که نژاد کسان؛ در روي يا رُخِ آنان پديدار ميشود. در زبان فارسي، نرمنرم... اين واژه بجاي «رخ» بکار گرفته شد، با آواي «چهره».
چون در آن هنگام؛ باشندگان البرز مرکزي با نام «نژاد مانوش»، شناخته ميشوند، روشن است که در ديگر مرزهاي ايران نيز بايستي دودمانها، و تيرهها و نژادها، شناخته شوند! و چنانچه منوچهر نام يک تيرهء ايراني است ]که در آنزمان پادشاهي ايراني در دست ايشان بود[، ديگر نامهاي آن هنگام با پاژنام ]= لقب، عنوان[ «پهلوان» هر يک، نمادِ يکي از تيرههاي ايراني است که در نبرد منوچهر با دشمنان ]سلم و تور[ جنگيدند، و بر آنان پيروز شدند.
پهلوانان نامبردار که در آن نبرد همراه «نژاد مانوش» بودند، در خراسان ]مشرق[ «سام» پهلوان و در خوروران ]= مغرب[ «قارن» يا «کارَن» فرزند «کاوه» بشمار ميروند، و چنين آرايش سپاه، نشان آن دارد که ايرانيان ميانين بهمراه ايرانيان خراسان در خوروران همگي در نبرد، هنباز بودهاند.
در پايان هنگام منوچهر – تيرهها بيشتر ميشوند، و نام زال پهلوان سيستان، کشواد فرزند ديگر کاوه به آنها افزوده ميشود که خود نشان از گسترش دودمانها دارد.
*
يک دوره پس از آن، هنگامي است که نامهاي زال، توس، گودرز، گيو، فريبرز، زنگه شاوران،... پديدار ميشوند، و آنکس که در اين پژوهش بنام او نيازمنديم گودرز پهلوان پير ايران است که در شاهنامه از وي با پاژنام فرّ آزادگان ]= ايرانيان[ ياد شده است:
چنين گفت؛ کان، فرّ آزادگان |
|
سپهدار، گودرز کشوادگان |
گودرز شاهنامه، در زبان پهلوي گوتَرز gōtarz خوانده ميشود که بخش نخست آن گوت است که نام دودماني بزرگ در خوروران ايران باشد، و در اين هنگام، نوشتههاي همسايگان ايران نيز بياري ما ميآيند، که از اين نام، بگونه «گوتي»، يا «گوتيوم» ياد کردهاند.
آنان از تيرهاي که پيشتر از گوتيوم؛ بر سرزمينهاي خوروَراني ايران ]کردستان، آذربايجان، لرستان[ فرمان ميراندهاند با نام کِشوو kešvō ياد کردهاند، و شاهنامه نيز گودرز را «گودرز کشوادگان» ميخواند.
ديگر پهلوانان ايران را يک يا دو فرزند بيش نبوده است، اما از شاهنامه پيدا است که گودرز را فرزندان بسيار بوده، و گاهگاه از هفتاد فرزند وي نام ميبرند.
چو گودرز و هفتاد پورِ گزين |
|
همه نامداران با آفرين |
و چنين مينمايد که کوهستان اَبَرسِن ]که با نام يوناني زاگرس خوانده ميشود[ و سرزمينهاي سرسبز و پردرخت آن، بگسترش دودمانها ياري رسانده است و بزرگترين فرزندان گودرز، «گيو» است که پهلوان لرستان بود، و شگفتا که هنوز در ميان لران، که تيرهها با پسوند «وند» ناميده ميشوند، همچون «فولادوند» «شيرک وند» «سکوَند» «مَکوند»... يک تيرهء بزرگ؛ هنوز «گُوت وند» ناميده ميشود که يادگار نام و گوتي و گوتيوم است! گسترش دودمانهاي وابسته بگودرز، چنانکه يادآوري شد، بيش از همهء دودمانهاي ايراني بوده است، چنانکه افزون بر دودمانهاي «لر» و «لَک» که نزديکترين دودمانها به گودرز و کردستاناند، در خراسان نيز از يکي از پسران گودرز بنام «گژدهم» آگاهي داريم، افزون بر وي «بيژن» نبيرهء گودرز در بجنور و بيهق ميزيسته، و در آذربايجان نيز:
سپاهي که از بردع و اَرْدَبِيل |
|
پسِ پشتِ گودرز بودند خيل |
ديگر فرزند نامبردار گودرز «رُهّام» است که در شاهنامه بيشتر؛ با پاژنام «شير» از وي ياد شده است... و همين پهلوان است که نياي بلوچان گرامي است!
در يک نامهء کهن پهلوي بنام نامکي شَتريهائي اِيران، که صادق هدايت، نخستين بار، آنرا با نام «نامه شهرستانهاي ايراني» بفارسي ترجمه کرد، و اکنون با همين نام، شناخته ميشود، دربارهء رهّام چنين آمده است:
«فـتاضتو : ﴽﺪوت جخدغم : كتﴽﻠو يات لاا ﺔ صدغفق يغفدغ غضلﴽﻠ اج تاا وحت خلفدغ ﺋﺒكخدغيو خل تسﻬ ضتاﺑ ﺑاغ يات.
«شتريستاني رَخوت، رَهامي گوترزان کرت، پَت هان گاس کاش اسپورَچ نَر(ي) تور اُوژت، اوش يبْگوخاکان هَچ آنوذ سْتُوْ بکَرت»
که ترجمهء آن چنين است:
شهرستان رَخوت را رهام گودرزان بساخت، بدان جاي که «اسپورچ» پهلوان توراني را بکشت و يبغوخاقان را از آنجا ستوه کرد (بستوهانيد)
اما شهرستان «رَخوت» که در اين نامه آمده است، بزبان فارسي «رَخود» خوانده ميشود «گرديزي» در زينالاخبار، اندر کار يعقوب ليث سيستاني گويد:
«پس، از سيستان به بُست آمد، و بُست را بگرفت، و از آنجا به پنجواي و تگينآباد آمد، و با؛ رتبيل حرب کرد، و حيله ساخت، و رتبيل را بکشت ]بگرفت، درست مینماید، زیرا که رتبیل نام شهری بوده است[، و پنجواي و «رخود» را بگرفت، و از آنجا بغزنين آمد»[1]
از نام «رَخود» يا «رَخوت» در سنگنوشتههاي داريوش آنجا که خشترپات (بگفتار يوناني ساتراپ)هاي شاهنشاهي هخامنشي را برميشمرد، با نام «رخج»، همواره کنار «گَدارَ» (= قندهار) ياد شده است! و شایستهء نگرش است که در کنار نام رخوت و رخود در نامههای پس از اسلام، گاهگاه از نام رخج نیز یاد شده است: «امیر محمد (برادر و زندانی مسعود غزنوی)... بر قلعهء رخج آوردند و بنشاندند»[2]
امروز، برادران پشتون؛ در آن سرزمينها بسيار شدهاند، تا آنجا که قندهار، با داشتنِ گروه درخورِ نگرشي از تاجيکان، بگونه کانوني از پشتون نژادان درآمده است، اما هزار سال پيش چنين نبوده است و عبدالحي حبيبي که خود پشتون و پيشتاز پشتونگرايي بود، در زيرنويس کاروانسراي «ماريگله» چنين آورده است:
«ماريگله با ز بَر گاف، کُتل کوچکيست در 35 ميلي ماوراي شرقي دريا ]رود[ سند، بين تکسيلا، و راولپندي، که نقطهء نهايي گندهار و کشور پشتون شمرده ميشود، و تاکنون بهمين نام معروف است»[3]
از گفتارهاي يادشده چنين بر ميآيد که گروهي از نژاد گودرز نیز، بسوي سرزمينهاي جنوبي سيستان و نيمروزان (بلوچستان کنوني) کوچ کردهاند، و زبان آنان نيز کهن، و در بسا واژهها همسان زبانهاي کردي است و گاهگاه در برخي واژهها کهنتر از کردي نيز هست.
نمونه چند واژهء ايراني را برميرسيم:
اوستايي: |
کَئينين |
kainin |
|
پهلوي: |
کَنِيچَک |
kanēčak |
|
بلوچي: |
کَنِيچ |
kanēč |
|
کردي: |
کِچ |
kəč |
(دُوَر، کناچه knāča) |
تبري: |
کيجا |
kījā |
|
فارسي: |
کنيزک |
kanēzak |
دخترک دوست داشتني |
* |
|
|
|
اوستايي: |
رَئوچَنْگْهْ |
raōčangh |
|
فارسي باستان: |
رَئوچَ |
raōča |
|
پهلوي |
رُوچ |
rōč |
|
بلوچي |
رُوچ |
rōč |
|
کردي |
رُوژ |
rōž |
|
کرماشاني |
روژ |
rūž |
|
فارسي |
روز |
ruz |
|
* |
|
|
|
اوستايي |
اَپ |
ap |
|
پهلوي |
آپ |
āp |
|
بلوچي |
آپ |
āp |
|
فارسي |
آب |
āb |
|
کردي |
آو |
āw |
|
* |
|
|
|
اوستايي |
اَسْرو |
asru |
|
پهلوي |
ارس |
ars |
|
بلوچي |
هَرس |
hars |
|
بلوچي |
اَرس |
ars |
|
کردي |
اَسْرْ |
asr |
|
فارسي |
اشک |
ašk |
|
* |
|
|
|
اوستايي |
آتَرْشْ |
ātarš |
|
اوستايي |
آتَرْ |
ātar |
|
پهلوي |
آتور |
ātur |
|
پهلوي |
آتخش |
ātaxš |
|
بلوچي |
آچِش |
āčeš |
|
کردي |
آگِر |
āgər |
(آوِر) |
فارسي |
آذر |
āzar |
(آتش ātaš) |
* |
|
|
|
پهلوي |
آماتَک |
āmātak |
|
بلوچي |
آماتَگ |
āmātag |
|
کردي |
آمادَ |
āmāda |
|
فارسي |
آمادَ |
āmāda[4] |
|
سپاهان و تهران |
آمادِ |
āmādē |
|
*
چون در شاهنامه رهام (سازندهء رَخوت و رُخج) فرزند گودرز است، پس بلوچان گرامي فرزندان گودرز کشواد اند، و نژاد از کاوهء آهنگر برافرازندهء درفش کاويان، (و رهانندهء ايرانيان از ستم يکهزارسالهء بيگانگان) داراند... و درود بر فرزندان، و شاد؛ روان نياکان ارجمندشان، که در گسترهء تاريخ ايران همواره نگهبان مرزهاي اين سرزمين ميانهء جهان بودهاند.
[1]- زين الاخبار گرديزي، ويرايش عبدالحي حبيبي، 1363 – رويههاي 6-305
[2]- همان: رویهء 422
[3]- همان: زيرنويس 1 رويهء 439
[4]- واژههاي بلوچي را از دفتر نخست فرهنگ بلوچي نوشتهء عبدالغفور جهانديده برگرفتهام. از ايشان چند سال است که آگاهي ندارم، از خوانندگاني که با ايشان آشنايي دارند، خواهش ميکنم، گفتار مرا با وي بازگويند: «چشم براهِ دنبالهء فرهنگ هستم».
برگرفته از : بنیاد نیشابور
دیدگاهها
در شاهنامه نیز به دفعات نام قوم بلوچ آمده است در ادامه تلاش خواهیم کرد به این موضوع بپردازیم . اولین بار در داستان سیاوش هنگامی که وی در کار جمع آوری لشکر برای جنگ با افراسیاب است از بلوچ ها یاد می شود : هم از پهلوی پارس و کوچ و بلوچ ز گیلان جنگی و دشت سروچ . همچنانکه از بیت مستفاد می شود در اینجا اشاره ای صریح به محل بلوچ ها نکرده است اگرچه در مصرع دوم می توان گیلان را به معنای سرزمین گیلان گرفت دشت سروچ چنانکه در برهان قاطع آمده است نام دشتی است در نواحی کرمان پس باز جای ابهام باقیست چراکه در مصرع دوم از گیلان و کرمان هردو یاد شده که جایگاه بلوچ ها هستند . در جایی دیگر در داستان کیخسرو هنگامی که پسرش قصد لشکرکشی بر ضد افراسیاب را دارد باز نام بلوچ در نامه ملی ایران ذکر شده است در این صفحه زیبای شاهنامه که فردوسی یک یک بزرگان سپاه ایران را بر می شمارد و از لشکر زیر نظر هریک سخن می گوید به پهلوانی به نام اشکش می رسد که بازور و دل بود و با عقل و هوش . در برهان قاطع آمده است که اشکش موسس سلسله اشکانیست . سپاه اشکش متشکل از قوم کوچ و بلوچ بوده است فردوسی در این باره می گوید : سپاهش زگردان کوچ و بلوچ سگالیده جنگ و بر آورده خوچ . لغت خوچ در برهان به چند معناست که مطابق این معانی بلوچ و خوچ کاملا هم معنا هستند و احتمالا فردوسی هم همین هم معنا بودن را در انتخاب لغت خوچ در نظر داشته است . فردوسی در توصیف سپاه کوچ و بلوچ چنین می گوید : کسی در جهان پشت ایشان ندید برهنه یک انگشت ایشان ندید . فردوسی پرچم سپاهیان بلوچ را چنین ترسیم میکند : درفشی بر آورده پیکر پلنگ همی از درفشش ببارید جنگ . در هر قسمت از شاهنامه که ذکر آن رفت قوم بلوچ از مقربان پادشاهان کیانی ایران بوده اند و اگرچه در هیچ یک از این دو قسمت از خاستگاه آنان سخنی نرفته ولی ادامه داستان نشان می دهد که فردوسی آنان را متعلق به مکران میدانسته است همچنانکه پیش از این در بخش " مکران در داستان کیخسرو " گفتیم کیخسرو با که سپاهی بزرگ که بخشی از آن را بلوچ ها به فرماندهی اشکش تشکیل می دادند به مکران رسیدند و در آنجا به نبرد پرداختند و مکران تحت نظارت اشکش قرار گرفت همچنانکه در پایان نامه شه بخش آمده اقامت بلوچ ها تحت فرماندهی اشکش در مکران شاید اولین آشنایی و اقامت آنها در بلوچستان باشد . دیگر اشاره فردوسی به بلوچ در دوره تاریخی شاهنامه است در شرح سلطنت خسرو انوشیروان (531-579 م ). خسرو در آغاز سلطنت سفری به نقاط مختلف ایران کرد ازجمله خراسان و گرگان و ساری و آمل. و پس از کشیدن دیوار "دربند " و سرکوب "الانان " به هندوستان رفت و چندی در آنجا ماند و در راه بازگشت از هندوستان خبر طغیان و کشتار مردم توسط بلوچ ها را شنید : به ره اندر آگاهی آمد به شاه که گشت از بلوچی جهانی تباه . در اینجاست که مستقیما از گیلان و رنج مردم انجا از دست بلوچ ها سخن می گوید : ز گیلان تباهی فزون است زین ز نفرین پراکنده شد آفرین . شاه غمگین شد و به همراهان گله کرد که "الانان " و "هندیان " سر به طاعت ما خم کرده اند اما با بلوچ ها که هموطنان مایند نتوانسته ایم بر آئیم :بسنده نباشیم با شهر خویش همی شیر جوییم پیچان ز میش . این بیت نشان میدهد که فردوسی از زبان انوشیروان بلوچ ها را قومی ایرانی می دانسته است . در ادامه فردوسی به ناامنی مرزهای شمالی ایران که بلوچ ها در آنجا ساکن بوده اند اشاره می کند : همان مرز تا بود با رنج بود ز بهر پراگندن گنج بود . و یاد آور می شود که با همه تلاش انوشیروان برای حمله به بلوچ ها نزدیکانش او را از این کار منع کرده و شکست اردشیر ساسانی (226م – 241 م ) در پیکار با بلوچ ها را به وی یاد آور شدند : ز کار بلوچ ارجمند اردشیر بکوشید با کاردانان پیر * نبد سودمند به افسون و رنگ نه از بند و ز رنج و پیکار و جنگ . خسرو انوشیروان از این سخنان خشمگین شد و با لشکری انبوه بر گرد مسکن بلوچان جمع آمد و منادی داد که همه زن و مرد و کودک و پیر بلوچ ها را از لب تیغ بگزرانید : که از کوچکه هرکه یابیید خرد وگر تیغ دارند مردان گرد * وگر انجمن باشد از اندکی نباید که یابد رهایی یکی . فردوسی قتل عام فجیع و وحشیانه انوشیروان را چنین به تصویر می کشد : از ایشان فراوان و اندک نماند زن و مرد جنگی و کودک نماند * سراسر به شمشیر بگذاشتند ستم کردن و رنج برداشتند* ببود ایمن از رنج شاه جهان بلوچی نماند آشکار و نهان . داستان بلوچ ها در دوره انوشیروان در شاهنامه فردوسی در اینجا تمام می شود . اینک سخنی از کریستین سن نقل می کنم وی گفته احتمالا بلوچ ها را به علت بنیه طبیعیشان و قوت بدنیشان بر کشاورزان ضعیف ایرانی در نواحی سرحد و مرزها برای مقابله با دشمنان استقرار داده اند . البته بعد از قتل عام بلوچ ها توسط انوشیروان بلوچ ها یه عنوان فرمانروایان منصوب شده در شمال به حیات خود ادامه داده اند و دلیل آن وجود نام بلوچ ها در مراسم استقبال از سفیر چین در دربار انوشیروان است : همه مرزبانان زرین کمر بلوچی و گیلی برزین سپر . این نمایش شگفت انگیز جلال و قدرت پادشاهی سفیران را حیرتزده کرد می بینیم که در این نمایش بلوچ ها نیز چون دیگر ایرانیان به آراستن سپاه شاه و هول انداختن در دل دشمنان کشور پرداخته اند . وجود بلوچ ها در این منطقه به کوچ بلوچ ها از شمال به جنوب می پردازیم .
به اتش هم میگن تش tash