نیشخند (لطیفه)

نیشخند و لطیفه های شیرین ایرانی

بنگ

شیرازی در مسجد بنگ می‌خورد. خادم مسجد بدو رسید و با او در سفاهت آمد. شیرازی در او نگاه کرد، دید شل بود و کر و کور! نعره برکشید و گفت: ای ملعون! خدای تعالی در حق تو چندان لطف نکرده است که تو در خانه‌ی حق تعصب می‌کنی

بازدید: 2834

شوربای گرم

عربی را پرسیدند که شوربای گرم را به عربی چه می‌گویند؟ گفت: سنحین می‌گویند. گفت: شوربای سرد را چه می‌گویند؟ گفت: آن را ما نمی‌گذاریم که سرد شود تا نام باید گذاشت!

بازدید: 2074

سر بریده

ظریف بود. روزی سر خواجه می‌تراشید. ناگاه دست او بلرزید و سر خواجه ببرید. فریاد برآورد که هی مردک! سر مرا بریدی! گفت: خاموش باش که سر بریده سخن نکند!

بازدید: 1755

خانه ی تاریک

قزوینی انگشترین در خانه گم کرده بود و در برون طلب می‌کرد. گفتند:در بیرون چرا طلب می‌کنی؟  گفت: خانه تاریک است!

بازدید: 2001

آواز از دور

ابله را دیدند که در صحرا بانگ نماز می‌گفت و می‌دوید و گوش فرامی‌داشت. گفتند: چه می‌کنی؟  گفت: مردم می‌گویند که آواز تو از دور بهتر می‌نماید، من بانگ نماز می‌دهم و دور می‌دوم که آواز خود را از دور بشنوم که مردم راست می‌گویند یا دروغ؟

بازدید: 1753

الاغ بهلول

دوست بهلول برای بردن گندم به آسیاب الاغ بهلول را لازم داشت برای همین به در خانه بهلول رفت و خواست الاغش را قرض بگیرد، بهلول گفت الاغم در خانه نیست، اتفاقا همان موقع الاغ با صدای بلند شروع به عرعر کرد.آن مرد به بهلول گفت: الاغت در خانه است و تو میگویی نیست؟!بهلول گفت: عجب دوست احمقی هستی، تو پنجاه سال با من دوستی، حرف مرا باور نمیکنی ولی حرف الاغ را باور میکنی؟!

بازدید: 2016

یاد بخیل

بخیلی گفت که خاتم خود را به من ده تا هر گاه که نظر بر انگشتری اندازم یاد تو کنم و بدین واسطه دایم در یاد من باشی. بخیل گفت: هر گاه که بخواهی مرا یاد کنی، براندیش که فلان وقت از او انگشترین خواستم نداد!

بازدید: 1844

تو را به مدرسه می اندازم

لوديى با پسر خود ماجرا مى‏كرد كه: تو هيچ كارى نمى‏كنى و عمر در بطالت به سر مى‏برى. چند با تو بگويم كه معلق زدن بياموز و سگ از چنبر جهانيدن تا از عمر خود بر خوردار شوى. اگر از من نمى‏شنوى، به خدا تو را در مدرسه اندازم تا علم بياموزى و دانشمند شوى و تا زنده باشى در مذلت و فلاكت بمانى و يك جواز هيچ‏جا حاصل نتوانى كرد.

بازدید: 2390

ماه رمضان

زاهدی در مجلس می‌گفت: آیا ماه رمضان از ما خوشنود رفت یا نی؟  ظریفی گفت: بلی، خوشنود رفت!  زاهد گفت : از کجا گویی؟  گفت: از آنجا که اگر ناخوشنود رفتی، سال دیگر بازنیامدی

بازدید: 1809

وجود مبارک

خواجه منعمى مقبره منقش بسيار عالى براى خود ساخت و بنّايان در مدت يكسال تمام آن را به اتمام رسانيدند. روزى كه مقبره تقريباً نيمه‏تمام شده بود خواجه به بناء گفت: اين مقبره ديگر به چه احتياج دارد و چه مى‏خواهد؟! بناء گفت: وجود مبارك!!

بازدید: 1871