مهرمیهن | رسانه ی فرهنگ ایران

آش داغ و بدجنسی زن ملا

روزی زن ملا نصرالدین یک کاسه آش جلوی ملا گذاشت و خودش هم نشست کنار دست او و شروع کرد به خوردن .قاشق اول را که در دهانش گذاشت طوری دهانش سوخت که اشک در چشمانش جمع شد ، اما صدایش را در نیاورد تا ملا نفهمد آش خیلی داغ است و دهان او نیز بسوزد. ملا به زنش گفت چی شد که یکدفعه گریه ات گرفت ؟ زن در جواب گفت: هیچی!یادم افتاد به مرحوم مادرم که خیلی آش دوست داشت. ملا گفت : خدا رحمتش کند! و بعد یک قاشق از آش داغ خوردو دهانش به قدزی سوخت که اشک در چشمانش حلقه بست. زن ملا با خوشحالی گفت : تو هم به یاد کسی افتاده ای ؟ ملا سری تکان داد وگفت :نه،دارم به حال و روز خودم گریه می کنم . زن پرسید: چطور مگه؟ ملا نصر الدین گفت:من هم یادم افتاد که مادرت چه خوب توانست دختر بدجنس و پاچه ورمالیده اش را به من بیاندازد. به همین خاطر از غصه گریه ام گرفت .(ملانصرالدین ص21)

نوشتن دیدگاه


دستاوردهای هموندان ما

بارگذاری
شما هم می توانید دستاوردهای خود در زمینه ی فرهنگ ایران را برای نمایش در پهرست بالا از اینجا بفرستید.
 

گزینش نام برای فرزند

 

نگاره های کمیاب و دیدنی

XML