سر گاو و خمره

یک روز گاوی سرش را در خمره کرد تا آب بخورد ، اما دیگر نتوانست سرش را بیرون بیاورد . مردم شهر سراغ ملا رفتند و از او خواستند تا کاری برایشان بکند . ملا نصرالدین با عجله خودش را به آنجا رساند و گفت : زود باشید تا گاو نمرده سرش را ببرید . قصاب سر گاو را برید . مردم شهر دوباره گفتند : ملا ، حالا چگونه سر گاو را از خمره در آوریم ؟ ملا گفت : دیگر چاره ای نداریم جز آنکه خمره را بشکنیم . بعد ازین مردم هم همین کار را کردند . کسی که تازه رسیده بود ، گفت : چه کردند ؟ یکی از حاضران گفت : مشکل حل شد ، هم سر گاو را بریدند ، هم سر خمره را شکستند ! ملانصرالدین ص 221