هبه مادر

محمدحسن جمشیدپور

گذار تاریخ از دوره‌ی خوارزمشاهیان به دوره‌ی مغول، به‌ سبب رویدادهای بهت‌آورش یکی از بحرانی‌ترین دوره‌های تاریخ ایران به شمار می‌آید. دودمان خوارزمشاهیان از خاندان‌های ترک‌نژادی بودند که به‌ صورت برده، وارد ایران شدند.[۱] مؤسس خاندان خوارزمشاهی برده‌ای ترک (مستوفی، ۱۳۳۹: ۴۸۰) بود به نام “نوشتکین غرجه” که توانسته بود از روزگار ملک‌شاه سلجوقی به دربار راه یابد و به مرور جایگاهش را در خوارزم تثبیت کند. از نامورترین امیران این دوران پر تلاطم، سلطان‌محمد خوارزمشاه است، ازیراکه در زمان او پهناوری پادشاهی خوارزمشاهیان به اوج خود رسید و با حکومت چنگیزخان همسایه شد و هم‌چنین پایان سلطنت او به لحاظ بی‌کفایتی و فرومایگی، برابر شد با تاخت و تاز قدرت نوخاسته‌ و ویران‌گر مغولان و در نهایت، درهم‌پیچیده‌شدن طومار تمدن درخشان دوره‌ی اسلامیِ ایران.[۲] حکایت تلخِ این‌که سلطان‌محمد چگونه با بزدلی‌، بی‌آن‌که یک‌بار برخوردی جدی را با سپاه مغول تجربه کرده باشد و با کوله‌هایی از گنجینه‌ها در پشت و حرمی از مخدره‌ها[۳] در زیر بغل! پا به فرار گذاشت، در این مجال کوتاه بازگفتنی نیست. در این‌جا بر آن هستیم با اشاره‌ای کوتاه به یکی از گزارش‌های تاریخی، خواننده را با فضای رخوت‌بار آن دوران ایران آشنا سازیم که پی‌بردن به عوامل آن کاری ا‌ست بس دشوار.

خوارزمشاه قطب‌‌الدین، علاءالدین محمد، نامور به سلطان‌محمد خوارزمشاه در آغاز فرما‌نروایی خود درگیر کشاکش و نبرد با غوریان[۴] بود. منهاج‌الدین سراج جوزجانی درباره‌ی آغاز کار فرمان‌روایی سلطان‌محمد می‌نویسد:

«سلطان‌محمد در آغاز، رسل به غزنین و غور فرستاد و صلح طلبید و از لفظ سقه‌ای از ثقات ملک غور شنیدم منک (من که) منهاج سراج‌ام که یکی از پیغام‌ها و ملتمسات سلطان‌محمد آن بود که من ِ بنده، محمد تکش التماس می‌نمایم که مرا سلاطین به فرزندی قبول کنند و اگر شایستگی فرزندی ندارم، می‌باید که سلطان غازی مادر مراکه خداوند جهان است در حباله‌ی خود آورد و مراکه محمدم به بندگی و فرزندی قبول کند تا من بنده‌ی همه‌ی جهان را به اسم و سکه‌ی آن‌جناب اعلی و خطبه‌ آن حضرت والا فتح کنم و به‌تیغ برای بندگان آن درگاه جهان پناه گشایم و یکی از بندگان باشم»! (منهاج سراج، ۱۳۴۲: ۳۰۶)

سلطان‌محمد با این تقرب می‌خواست که ولایت نیشابور را در دست داشته باشد. دکتر پرویز رجبی در این باره‌ می‌نویسد: «رحمت به ‌شیر پاک حافظ که حدود یک سده بعد، برای رسیدن به مقصود فقط سمرقند و بخارا را هبه می‌کرد!» (رجبی، ۱۳۸۹: ۲۵۲)

.......

پانویس‌ها

[۱] رخنه‌ی جدی ترکان به درون ایران از اوایل ورود اعراب به آسیای میانه آغاز شد. خلفای اموی با صدور بردگان ترک به ‌بغداد و هم‌چنین خلفای عباسی با گماشتن غلامان ترک در سپاه خود، ناخواسته زمینه‌های ورود ترکان و قدرت گرفتن‌شان را فراهم کرده بودند.

[۲] ناگفته پیداست که در دوره‌ی مغول با وجود ویرانی‌ها، تمدن ایرانی به نسبت دیگر ممالک آن زمان هم‌چنان در اوج خود بود. غیرممکن خواهد بود تصور کنیم که این میراث گران‌بها با ریشه‌های عظیمش به ناگه نیست و نابود شود. اما در این‌جا سیر افول قطعی پس از دوره‌ی مغول مد نظر این نگارنده است که به طرز مشهودی قابل نگریستن است.

[۳] زنان پرده‌نشین

[۴] غوریان دودمانی ایرانی‌الاصل بودند که توانستند مدتی دراز استقلال خویش را به موهبت موقعیت کوهستانی منطقه‌ غور، در برابر ورود ترکان حفظ کنند. (واسیلی ولادیمیروویچ، ۱۳۵۸: ۳۲۱)

منابع

رجبی، پرویز. (۱۳۸۹). سده‌های گمشده. جلدم پنجم. تهران: پژواک کیوان.

مستوفی، حمدالله. (۱۳۳۹). تاریخ گزیده. (مصحح عبدالحسن نوایی). تهران: امیرکبیر.

منهاج سراج، عثمان بن محمد. (۱۳۴۲). طبقات ناصری. (به‌کوشش عبدالحی حبیبی). نشر انجمن تاریخ افغانستان.

واسیلی ولادیمیروویچ، بارتولد. (۱۳۵۸). گزیده‌ مقالات تحقیقی. (ترجمه‌ی کریم کشاورز). تهران: امیرکبیر.

 

نوشتن دیدگاه